۱- آیتالله خمینی فقط طراح شکل وفرمی بیسابقه از حکومت، یعنی جمهوری اسلامی نیست. او همچنین رهبر انقلاب ۵۷ است. با هیچ ترفندی نمیتوان او را رهبر این یکی از چهار انقلاب بزرگ تاریخ (در کنار فرانسه، روسیه وچین) و تغییردهنده تاریخ ایران و مختصات سیاست جهان ندانست. اگر تناظری با انقلاب روسیه مُجاز باشد، خمینی هم لنین و هم استالین این انقلاب است. امامی استعمارستیز و دیکتاتوریستیز از یک سو و فقیهی غیرمصالحهجو و دولتساز که زیربنای دولتسازیاش خشونت مقدسشده است: هم خشونتهای سیستماتیک بر ضد مخالفان (که یک روز از آن برابر تمام خشونتهای دودهه ولایت خلفش بوده) و هم خشونت اعمال شده بر پیروانش از طریق ادامه غیرضروری جنگ. همین دو شقگی بعد از ۳۴ سال، خمینی را موضوع عشق و ذوب معنوی بخشی از جامعه ایران و موضوع نفرت خورهوار بخشی دیگر و به ویژه قربانیان او کردهاست. در مقابل و یا در کنار خمینی هر فیگوری میتوان گرفت به جز فیگور شاعری که میگفت «عدوی تو نیستم، انکار توام». چنین انکاری تظاهر خود-دلجویانهی کودکی است که نه تنها توان دشمنی و یا احترام به دشمنش که توان شناخت دشمنش را هم ندارد.
۲- در عرصه قدرت، خمینی امری تملک پذیر ولی تصاحبش محل نزاع گاه خصمانه و حذفی جناحهای طرفدارش بودهاست. هنوز هم هرکس به تکهای از او چنگ میاندازد. یادآوری دوران طلاییاش قرار بود محرکی باشد برای بازگشت به جوهری فراموش شده، به بهشت موعود عدهای در دهه ۶۰ که جهنم عدهای دیگر بود. خمینی پاریس قرار است الگوی جمهوریخواهی باشد و خمینی روزهای سختآیینی تهران که مرتب میخواسته کار را تمام و یکسره کند مدلی برای حکومتی تمامیت خواه. نه تنها سرنوشت جانشینیاش در ۲۴ سال گذشته که برای عدهای هنوز هم سرنوشت سختترین بحران بینالمللی حاکمیت میتواند با جعل و یا بیان واقعی حدیثی از او در محفلی خصوصی حل و فصل شود. (و حدیثهای دیگری در آینده نزدیک در راهند تا نقش او را در اعدامهای ۶۷ کمرنگ و یا بیرنگ کنند)
۳- در عرصه نمادین و درون منطق میل، خمینی تنها کسی بوده که در ایران مدرن جایگاه پدر مطلق را به تمامی اشغال کردهاست. نه فقط برای طرفداران که برای مخالفانی که زیستشان بر تصویری هیولایی از او بنا شده. هستی غیبتاش سازهی به هم نگاهدارندهی عرصه نمادین بودهاست: هم بر میل ما حد زده و هم سرپیچی و تخطی از این حد را معنی دار کردهاست. در ناخوداگاه هر شیطنت جوانانه و هر زهد پیرانهای، در خصوصی ترین لحظههای شخصی و جنسی و عاطفی ما، غیبت نامش حضور داشتهاست. خمینی نه حافظ شریعت و نگاهدارنده قانون که معنی دهنده به قانون و مشروعیتدهنده به شریعت بودهاست. (خمینی نه تنها هرازگاهی جلوی شارعان ایستاد که گاه برای فهماندن این اصل که تقدس اصلی در دوران مدرن با حکومت است و نه شرع مجبور به گستراندن حیطه خشونتش به شارعان شد). معنی خمینی و مشروعیتش از جایگاه ولایت فقیه نمیاید. اوست که به این جایگاه متناقض و مسالهدار مشروعیت و کمی معنی میبخشد.
۴- خمینی میدانست که تحقق نظریه دولتسازیاش نیازمند مابهازایی ایدئولوژیک و فرهنگی نیز هست و برای همین اجازه داد خمینیسم پا بگیرد. او دین-سیاست خمینی (political religion) را نیمی پا در اسلام نیمی پا در مدل های سیاسی مدرن ایجاد کرد. در هفتاد و چند سالگی طلبگی کرد تا از راه سعی و خطا بیاموزد چگونه رهبری انقلابی شود و در هشتاد سالگی حکومتداری، یارگیری میان گروههای مختلف، لابیگری ضمنی و استفاده از رسانهی مدرن را اموخت. و انجا که لازم بود از فیگور خود برای پرکردن خلاهای ایدئولوژیک استفاده کرد و یا دست همراهانش را برای استفاده بازگذاشت.
۵- کاهلی و عدم خلاقیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی در دوران پساخمینی، به معنی ادامه استفاده بیرویه از مفهوم نمادین خمینی برای حل و فصل امور روزانه و حل هر بحران کوچک و بزرگی بودهاست. مهماتی که قرار بود آینده برساند قدسی کردن خلفش بود که مسیر تاریخ میسر نکرد. خمینی مقوایی شدهی سال گذشته، اعتراف ناخودآگاه حاکمیت به انسداد در روزانه کردن این منبع مشروعیت یگانهاش بود. در سوی دیگر و در طیف اصلاحطلب، نزدیکی به خمینی حبلالمتینی برای به بیرون پرتاب نشدن از حاکمیت در میانه نزاعهای هنوز به بیپایان نرسیدهی پساانقلابی است (اگر گلاسنوستی در کار باشد توافقی ضمنی برای بازتعریف یکبار برای همیشه بیرون و درون و تنظیم و قانونمند کردن مرز خودی و غیرخودی و پایان این نزاعهای سیو چهارساله است. یعنی پایان دوره پساانقلابی و ورود به دوران حکومت ثباتیافته). صحابه خمینی بودن از یک سو و سند دموکراسی خواهی را به نام زدن به صورت همزمان، جراحی پلاستیکی برای خمینی را با انسانی و غیرقدسی کردن این چهره الزامی میکند. آنچه در اینجا خلط میشود جنس خشونت ملازم حکومت و حکومت سازی و خشونت به مثابه امری عمومی است. (بزرگان خشونت قرن بیستم هم یکی ویلون میزد و با شنیدن موسیقی بتهون میگریست و دیگری علاقه وافری به کودکان و دیگری به گربهها داشت). وظیفهی این انسانی کردن به دوش نوادگان خمینی، به مثابه عاملان ناخوداگاه تاریخ میافتد. کلیددار اعظم مقبره در صفحهاش خاطرات ورزشی پدربزرگ را بازنشر میکند*، دیگری از علاقه او به رنگهای شاد برای زنان میگوید و نوهی آخری، خمینی بذلهگویی را ارائه میدهد که نه تنها از خطوط قرمز حریم ایدئولوژیک منسوب به او که از حریم اخلاقی جامعه هم عدول میکند. (اگر خمینی پدر مطلق این عرصه نمادین باشد، ساختار روانکاوانه شوخی مطرح شده، یعنی امکان بالقوه دستیازی پدر به دخترانش سویهای ترسناک و کابوسوار در خود مستتر دارد. وحشتی که به قول دوستی تشابهی با قانون این روزها تصویبشدهی ازدواج با فرزندخوانده دارد).
۶- مکانیسمهای محرک تاریخ، این هیولای مستولی بر سرنوشت نسلها، این «کشتارگاه بیتفاوت به شادمانی آدمیان» تنها خشونت عریان و عناصر تراژیک نیستند. کنایه و طعنه، کمدی و دستانداختن هم همانقدر رانهی به جلو بردن تاریخاند: اسطورهای تاریخی نه حتی در پستی مستقل از شبکهای اینترنتی که در کامنتی به ظاهر بیاهمیت در آن شکسته میشود، محرک چنین جسارت ناآگاهانهای دشتکردن چند لایک بیشتر و کسب محبوبیتی چندساعتهاست، و صدای قهقهه تاریخ صدای ضجه قربانیان و فریاد اعتراض ذوبشدگان هویتی و صاحب منافعان سیاسی را میپوشاند. لگدی کودکانه مجسمهای چندصدمتری را فرومیریزاند.
۷- در عرصه قدرت، ساختار نمادین بخش رسمی ۸۸ ، خمینی را به عنوان ملجا پایان دهنده نزاعهای درون حاکمیت نه تنها بیفایده که خطرناک کرد. نزاع اخیر برسر سخنان منتسب به او درباره رابطه با آمریکا نشان داد که اگر دستخطی هم در کار بود، خمینی دیگر حرف آخر را نمیزد. در عرصه نمادین، استفاده بیرویه، خمینی را از امری متعالی به امری مبتذل تبدیل کرده: سوی قدسیشدهاش به امام مقوایی و سوی انسانی شدهاش به امام بذلهگو منتهی شده. به شکلی کنایی از منظر ایدئولوژیک انچه خمینی را میتوانست حفظ کند غیبت او از سطوح علنی عرصه نمادین و تنها حضوری غایبانه میبود.
۸- هیستری موافقان و مخالفان آیتالله خمینی در هفته گذشته اما نشانهای از اشتراکی پنهان داشت: هردوطرف نگران بحران حاصل از خدشهدار شدن نقطه حفظ وحدت و پیوستگی حوزه نمادین و منطق میل خود با متزلزل شدن جایگاه پدر و متناقض شدن تصویر او بودند. عشق به خمینی اگر برای ذوبشدگانش سختتر شود، نفرتی که موتور محرک زیست رنجیدهی قربانیانش هم بوده به مانع برمیخورد. در فروپاشی جایگاه پدر، چه نیکوکار و چه ستمگر، خلایی به جا میماند که اشارهای دلهرهآور می کند به امکان پذیرفتن آزادنه مسئولیت به جای موکول کردن آن به دیگری بزرگ.
* اشاره به متنی که سیدحسن خمینی در صفح فیسبوک رسمی خود بازنشر داده بود: “خاطره ای طنزآمیز در زمینه فوتبال هم به این نحو از ایشان نقل شده که یکی از همبازیها نزد مرحوم آیت الله حائری شکایت کرده بود که آقا روح الله چند بار با توپ به دماغ او زده؛ و امام(س) در پاسخ گفته بودند عمداً که نمی زنم، بلکه هر جا که توپ را شوت میکنم دماغ این رفیق ما همان جا است.” http://on.fb.me/1i1kIFR
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.