حاشیه ها – نتوانستم کمکش کنم. به هر که میشناختم زنگ زدم اما کسی زیر بار نمیرفت. یکی آن که غریبه بود و احتمال دردسر زیاد، دیگر ماه حرام. خودم هم اطمینان نداشتم که بتواند هزینهاش را پرداخت کند یا شوهرش راضی باشد. اصلا شوهری دارد؟
دو روز پیش از این آشنا شده بودیم. هر دو پلههای پاساژ را بالا میرفتیم و نردهها را چسبیده بودیم. او جلودار و من از عقب. چادرش را میکشید و آهسته میرفت. سد راهم شده بود. صبوری میکردم برای نیازم به تکیه کردن بر نردهها. هر دو وارد مطب شدیم و دفترچههایمان را روی میز گذاشتیم. منشی آمد و دفترچهها را ورق زد. همراهم نوبت ِ پیش از این نداشت. التماس کرد که موردش اورژانسی است تا منشی راضی شد که بین مریضها داخلش بفرستد. توصیه هم که مثانهاش را پر کند و بعد هزینه که ۱۸ هزار تومان شد. طفلک هر چه چانه زد که تخفیف دهند، جوابی نمیگرفت. منشی فقط یک کارمند بود که باید فیشهای پرداختی را آخر وقت تحویل میداد و آنجا هم بقالی نبود که چانه بزنند و از این دست جوابهای سربالا که هر چه اصرار بیمار بیشتر میشود بیشتر به توهین و تحقیر کشیده میشود. عاقبت نامید از خواهش، پول را داد و کنارم نشست. سرش را زیر انداخته بود و میلرزید. آنقدر که دندانهاش به هم میخورد. گفتم شاید از شرم باشد که آن گونه پیش بیماران دیگر خوارش کرده بودند. اما بیوقفه میلرزید. طاقت نیاوردم و شکلاتی دستش دادم به این بهانه که سردیش کرده باشد. سرد و بیحوصله دستم را پس زد و پشت کرد. مریضها میآمدند، وقت میگرفتند و روی صندلیها به انتظار مینشستند. همه رنگی بودند. شکمهای ورآمده و صورتهای رنگ باخته. منشی به همه نوبت میداد چه آنها که زنگ زده بودند و چه آنها که نوبت نداشتند. یک اعلان به خط درشت هم نوشته بودند که وقتها تقریبی است و ممکن است چند ساعتی جا به جا شود!!! یعنی اعتراض جایز نیست که چرا نوبت تلفنی با واقعیت این همه توفیر دارد. البته همه جا همین است. از مطب پزشک متخصص گرفته تا سونوگرافی و آزمایشگاه. نقطه مشترک هم منشیهای بیادب و گستاخ. ناچاری که صبور باشی.
زنی که صحبتش رفت- نسرین- در این فاصله چند باری رفت و لیوانش را پر کرد و برگشت به نوشیدن. هنوز میلرزید. درجواب منشی که پرسیده بود چند هفته دارد گفته بود نمیدانم. عاقبت یخاش باز شد و گله کرد که چه زمان کند میگذرد و نوبتش نمیرسد. پرسیدم بچه اول است؟ ماه چندمی و چرا می لرزی؟
بچه دوم بود. بعد از چند روز تاخیر در عادت ماهانه شک کرده و صبح نزد ماما رفته بود. بچه را نمیخواست. یقین داشت که قرص ضد حاملگی فاسد بوده است و چارهای میجست که سقطش کند.سونو هم آمده بود که سن جنین را بفهمد. ماما گفته بود اگر زیر یک ماه باشد آسانتر سقط میشود. هزینهاش هم کمتر است. لرز او هم از شوک بود.
نسرین گفت که در این شهر غریب است و کسی را نمیشناسد. مامایی میخواست که بچه را برایش بیندازد. یکی از دوستانم آشنایی داشت این کاره. گفتم شاید بتوانم کمکت کنم. شمارهاش را گرفتم که خبرش کنم. تا لحظه آخری که نوبتم رسید خواهش میکرد که پی کارش را بگیرم.
منشی با من آمد. کفشهایم را در آوردم و روی تخت خوابیدم. چه زنها و چه سرنوشتهایی که اینجا نخوابیده بودند. یکی نسرین میشد و جنیناش دردسر، یکی هم زنی در حسرت مادر شدن. هر دو هم بیاختیار بر تن خود.
نتوانستم کمکش کند. آشنای دوستم نپذیرفت چون نسرین ناشناس بود و به نظر میرسید نمیتواند اجرتِ کار را پرداخت کند. علاوه بر هزینه، بحث دیه هم پیش آمد که ماه حرام است و دو برابر، که اگر پدر بچه شکایت میکرد، ماما بدهکار میشد. احکام سقط جنین را که نگاه کردم، راست میگفت. دیه بر عهده مباشر است. یعنی آن که سقط را انجام داده. فرقی نمیکند که پدر و مادر جنین راضی باشند یا نباشند. واگر مادر خود اقدام کند، دیه را باید به پدر بپردازد. حتی اگر به اجبار شوهر دست به سقط جنین زده باشد!
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.