علیرضا موثق | در تبیینِ علل پیدایش داعش و داعشیان، نمی‌توان به نحو تک‌عاملی، اسلام (یعنی آموزه‌های قرآن و سنت نبوی) را یگانه علت دانست؛ زیرا عواملی چون سنخ‌روانی، ژنتیک و اقلیم نیز در مجرای پدیداری داعش نقش دارند. منتها مدعا این است که اسلام نیز در این میان واجد سهم و نقشی مهم و اساسی‌ست که آن را در دو سطح صورتبندی می‌کنم:

اول) شخصیت و چهرۀ الله:

خدای قرآن، «رب-ارباب-سلطانی» مذکر و مستبد در آسمان است. تمام اسامی و ضمایر و اوصاف الله در قرآن از حیث زبان‌شناختی مذکر است. الله در قرآن، زنان را مخاطب قرار نمی‌دهد و حتی تکلیف حوا را خطاب به آدم تعیین می‌کند (بقره: ۳۵). محمد (یا به عبارت دقیق‌تر بر فرض هستی تاریخی محمد و نیز وثاقت تاریخی قرآن، شخص محمد بن عبدالله، و در صورت عدم هستی تاریخی محمد و عدم وثاقت تاریخی قرآن، مؤلف آیات مدنظر در قرآن)، در آیهٔ ۱٠۱ از سورهٔ الانعام می‌گوید: «الله فرزند ندارد؛ زیرا زن ندارد»، یعنی مذکر است. وفق قرآن، مرد بر زن، سلطه و ولایت دارد و می‌تواند در رابطهٔ زوجیت در صورت عدم تمکین، زوجه را کتک بزند (نساء: ۳۴).

انسان‌ها متناسب با اقتضائات زیستی و محیطی‌شان تصویری از خداوند برمی‌سازند و در وهلهٔ بعد، تصویر برساختهٔ مذکور از مجرای اتمسفر فرهنگ در سرشت و سرنوشتِ پیروان بازتولید می‌شود. محمد مناسباتِ «مردسالارانه و ارباب/رعیتی» در محیط زندگیش را به آسمان فرافکنی نمود و الهیاتی «سلطانی-قبیله‌ای-فاشیستی» برساخت. علاوه بر عناصر محیطی و اجتماعی، ویژگی‌های شخصیتی و روانشناختی محمد نیز در چهره و شخصیت الله نفوذ کرده‌است. محمد خودش را «رحمه‌للعالمین، اسوهٔ همهٔ اعصار، کامل‌کنندهٔ مکارم اخلاق، سخنگوی الله، آورندهٔ دین کامل و نیز آخرین پیامبر» می‌داند و وجود خودش را دلیل خلق کائنات می‌بیند (حدیث کساء)، و بر پیروانش واجب می‌کند تا در نمازهای یومیه مدام بر او و خاندانش صلوات بفرستند و لذا به استناد شواهد مذکور به بیماری «خودشیفتگی» مبتلا می‌باشد. صفت خودشیفتگی، به علاوهٔ ویژگیِ «کین‌خو و توتالیتر» بودن، در ماهیت خدای برساخته توسط محمد نیز رسوخ کرده‌است. الله، موجودی خودشیفته است که تمام خوبی‌های جهان را از خودش می‌داند و بدی‌ها را به دیگران منتسب می‌کند (نساء: ۷۹) و هیچ مسئولیتی در شرور جهان قبول نمی‌کند. الله از فرط شقاوت و نیز کینه‌توز و کین‌خو بودن، انسان مرتد، ولو اگر «اخلاقی و دانشمند و مؤمن» باشد را تا «ابد» در جهنمی آشوئیتسی شکنجه می‌دهد و تمام اعمال نیکش را ضایع می‌کند (بقره: ۲۱۷). الله به شدت توتالیتر است و تمایل دارد که تمامیت باطن و ظاهرِ تمام انسان‌های جهان را تصرف نماید و آنها در دستانش چونان مرده‌ای در دستان مرده‌شور باشند.

همچنین الله، موجودی خردستیز و روانپریش و سادیست است. الله از ابراهیم می‌خواهد تا «عقل و اخلاق و عواطفش» را قربانی و ذبح کند و بدون اقناع از مجرای استدلال کافی، تسلیم محض شود و کودکی بی‌گناه را به قتل برساند. در داستان خلقت نیز الله با خودشیفتگی و خوی استبدادی و سلطانی، صرفاً به آدم و حوا «فرمان» می‌دهد و مآلاً بدون اقامهٔ استدلال، انتظار دارد تا چونان برده‌ای حقیر تسلیم شوند و اطاعت کنند و از میوهٔ درخت ممنوعه نخورند. الله اربابی «برده‌پرور» است که ساز و کارِ تولید لشکری از «عوامِ جاهل و فرومایه» را برای عضویت در سپاهیانش، جهت بسط ارادهٔ «قدرت و سلطه و غارت» تمهید می‌کند و رسماً آنها را «عبد و برده» می‌نامد و پیامبرش نیز «عبد» الله است؛ برده‌ای که پرورده می‌شود تا فردیت و «عقل و اخلاق و عواطفش» را در منویاتِ «سلطان-پیشوا» ذوب کند. البته الله همانا محصولِ فرافکنیِ شخصیت و فرهنگِ محمد به آسمان است که با عرف و مناسباتِ اجتماعی و اقتصادیِ محیط زندگی او نیز نسبت دارد.

الله با علم ازلی و مطلق و نیز حاکم و سابق بر خلقت، انسان‌ها را خلق می‌کند و می‌داند که برخی از آنها افعالی مشخص را انجام می‌دهند و به جهنم می‌روند. با این وصف، جهنمیان نمی‌توانند علم و تقدیرِ الهی که بر وجودشان حاکم است را نقض کنند و به جهنم نروند و لذا الله از ابتدا عده‌ای را خلق می‌کند تا هیزم جهنم شوند. از طرف دیگر، الله انسان‌ها را با هزار و یک ضعف و نقص در رنج خلق می‌کند و می‌گوید: «به راستی که انسان را در رنج خلق کردیم» (البلد: ۴). سپس به شکلی سادیستیک و بیمارگون، موجودی به نام شیطان را به جان آدمیان می‌اندازد تا گمراه‌شان کند و نیز جهنمی آشوئیتسی را تدارک می‌بیند تا در چرخه‌ای ابدی، گوشت و پوست جهنمیان را بسوزاند و مجدداً گوشت و پوست برای سوزانده شدن بر استخوان‌هایشان برویاند.

دوم) افکار و احکام و رفتار الله:

در بند فوق، به برخی از صفات و ویژگی‌های روانشناختی در چهرهٔ کلی و شخصیت الله اشاره شد که در تولید یا تقویتِ «استبداد و مردسالاری و خودشیفتگی و برده‌صفتی» در میان مسلمانان نقش دارند، اما عناصر تولید یا تقویت داعشی‌گری، به موارد مذکور محدود نمی‌شوند. الله محصول فرهنگ قبیله‌ای در جهان سنت است؛ در فرهنگ قبیله‌ای، از جمله به خاطرِ تخصصی و متنوع نشدنِ مشاغل اقتصادی و پیچیده نشدنِ نقش‌های اجتماعی، هنوز فردیت در قبیله نضج نگرفته بود. در زیست قبیله‌ای، مشاغل، ساده و معدود بودند (دامداری و کشاورزش و صیادی و شکار) و لذا اعضای قبیله به سهولت و در سنین کم، بدون نیاز به دانش و آموزش زیاد، می‌توانستند جایگزینِ یکدیگر برای ایفای نقش در حوزهٔ اقتصادی و اجتماعی شوند. در فرهنگ قبیله‌ای، اعضای قبیله فی‌الواقع مملوک رئیس قبیله، و ذوب در پیشوا بودند و در مقابل قبایل دیگر، تمامیت قبیله مسئول رفتار اعضای قبیله بود. در سنت ثار، اگر یکی از اعضای قبیله به دستِ عضوی از قبیلهٔ دیگر به قتل می‌رسید؛ اولاً) تمام قبیلهٔ متعلق به شخص مقتول، به خاطر هویت واحد داشتن با تمامیت قبیله، خون‌خواه می‌شدند و ثانیاً) هدفِ قبیلهٔ خون‌خواه، انتقام و تقاص و کشتنِ یک یا چند عضو از قبیله‌ای بود که قاتل عضو آن محسوب می‌شد و نه صرفاً مجازاتِ شخص قاتل (در آن دوران هنوز مجازات قتل عمد شخصی نشده‌ بود). در نگاه آنان به خاطر عدم وجود فردیت و تشخص در فرهنگ قبیله‌ای، تمام اعضای قبیله، مسئولِ ازتکاب فعل قتل عمد توسط یکی از اعضای خود بودند و نه صرفاً شخص قاتل. هنوز می‌توانیم آثار این فرهنگ را در مناطقی که فرهنگ قبیله‌ای در آنجا پررنگ است ببینیم. در چنین محیط‌هایی وقتی بین دو نفر نزاع صورت می‌گیرد و سپس یکی مغلوب و زخمی می‌شود، خانواده و بستگانِ شخص غالب و ضارب نیز در معرض انتقام قرار می‌گیرند.

در جستاری تحت عنوانِ «ملاحظاتی انتقادی در آیهٔ قصاص» وفق دلایل درون‌متنی و نیز بیرون‌متنیِ متعدد، گفته‌ام که در آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره، از جمله به استناد شأن نزولِ منقول توسط شیخ طوسی، مراد این است که وقتی یک برده یا یک زن یا یک شخص آزاد از قبیله‌ای کشته شد، حسب مورد تنها یک برده یا یک زن یا یک شخص آزاد از قبیلهٔ حریف برای تقاص کشته شود و لذا برای خونخواهی و انتقام، در خصوصِ مؤلفهٔ «ارزش و نیز تعداد»، تناسب رعایت شود. بدین‌ترتیب، مجازات قتل عمد شخصی نیست و لزوم و ضرورتی وجود ندارد تا تنها شخص قاتل قصاص شود. در مورد شأن نزول آیهٔ مذکور می‌خوانیم:

«شیخ طوسی گوید، قتاده گوید: این آیه دربارۀ طایفه‌اى از اهل جاهلیت نازل گردیده که بر طائفه‌اى دیگر تفوق داشته‌اند و می‌خواستند از لحاظ قصاص بر آنها تعدى و تجاوز نمایند؛ به قسمى که راضى نبودند که در قبال برده‌اى از خود برده‌اى از آنها را قصاص کنند، بلکه می‌خواستند شخص آزادى را از میان آنها قصاص نمایند و در قبال زن، مردى از قبیلۀ طرف مقابلِ خود را قصاص کنند و خداوند با نزول این آیه آن روش را نهى نمود».[به نقل از ویکی‌ اهل بیت]

آلودگی به سنت ثار و ویژگی‌های مذموم و ناروای فرهنگ قبیله‌ای در الله (یعنی خدای موهوم قرآن) نیز وجود دارد و از این رو در ماجرای شتر صالح، الله تمام اعضای قبیلهٔ قوم ثمود، اعم از زنان و کودکان را مجازات و قتل عام می‌کند و البته طبق منطق الله، مجازات وفق سنت ثار در این دنیا جمعی‌ست، ولی در آخرت، کودکان و بی‌گناهان به بهشت می‌‌روند و «گناه» فردی تلقی می‌شود. محمد نیز در مواجهه با قبیلهٔ بنی‌قریظه و بنی‌نضیر، وفق سنت ثار حتی زنان و کودکان را مجازات کرد و به تبعید فرستاد یا به بردگی گرفت. به اقتفای همین الگوی رفتاری‌ست که داعشیان زن و بچهٔ غیرنظامی و بی‌گناهِ متعلق به حریف را با عملیات انتحاری در کوچه و بازارِ شهر ترور و قتل عام می‌کنند.

اخلاق اسلامی نیز اخلاقی قبیله‌ای و دیگری‌ستیز است و نه جهان‌شمول و نه در سیاق حقوق بشر که به پارادایم مدرن در عالمیت جدید تعلق دارد. قرآن می‌گوید: «اشداء علی الکفارِ رحماء بینهم». اندک توصیه‌های اخلاقیِ موجود در اسلام (چون انفاق به کودکان یتیم و احسان به والدین)، ناظر به قبیلهٔ خودی‌ست و قبیلهٔ خودی، با مؤلفهٔ اعتقاد مذهبی و تصدیق نبوتِ محمد، تعریف می‌شود و مصداق می‌یابد. البته توصیه‌های اخلاقی مذکور شق‌القمر نیست و در جهان سنت، به عقل انسان‌های عامی و متعارف نیز می‌رسید و هزاران سال قبل از محمد برای سامانِ امور فردی و جمعی در زیست قبیله‌ای، در قوانین حمورابی به آنها اشاره شده‌است. همچنین قبل از محمد در محیط و فرهنگ زندگی او اَعمال مدنظر رایج و ممدوح بوده‌اند. مسلمانان در راستای دغدغهٔ هویت و ارادهٔ قدرت، برای اینکه «سطح عقلی و علمی و اخلاقی و روانی محمد» را  برجسته جلوه دهند، با مغالطه و تحریف و تقلب، سطح فرهنگی و اخلاقیِ مردمی که در جغرافیایِ تکوین اسلام و پیش از طرح ادعای نبوت زندگی می‌کردند را بسیار پایین‌تر از سطحِ کیفیِ محتویاتِ اسلام اعلام می‌کنند و برای مثال ادعا می‌نمایند که زنده به گور کردن دختران، رسمی شایع و رایج بوده‌است. این در حالی‌ست که متخصصینِ اسلام اذعان دارند که غالب احکام اجتماعی و جزائی اسلام امضایی‌ست.

بنیان آموزه‌های اعتقادی اسلام بر «مغالطه و دروغ و خرافات» استوار است. اسلام، «تعبد و جزم و جمود و تعصب و استبداد و انحصارطلبی و مطلق‌گرایی و توهم و تفرعن و دیگری‌ستیزی و خودشیفتگی و خردستیزی و استدلال‌گریزی» را بسط می‌دهد. در گام نخست، الله (بخوان محمد)، از مخاطبان می‌خواهد تا وفق «ابر-الگویِ» تربیتی ابراهیم، عقلانیت استدلالی و انتقادی را ذبح و قربانی نمایند و مآلاً ادعای بلادلیلِ نبوت، «بل ادعایی که دلایلِ نقیضش قوت دارد» را تصدیق کنند و محمد را سخنگوی الله بدانند. به عبارت دیگر اسلام در همان ابتدای امر به نحو ضمنی از مخاطبان می‌خواهد تا عقل خود را تعطیل کنند و تفکر ننمایند تا اسلام بتواند بر زامبی‌های گسسته‌خرد سلطه یابد و به آنها حقنه شود. داعشیان توان واقع‌بینی و تفکر استدلالی برای درک «مقتضیات جهان جدید و نیز ساختار اسلام و نسبتش با جهان جدید» را ندارند و اسلام از علل مهمی‌ست که خردورزی و تفکر را مختل می‌کند و به تبع آن، فرهنگ را منحط می‌نماید.

دعوت به تفکر در قرآن یعنی نگاه کردن به تاریخ و عبرت گرفتن از سرنوشت قوم ثمود جهت تصدیق نبوت محمد، و اطاعت و تسلیم و تعبد در مقابل آموزه‌ها و احکام او. تفکر در قرآن به معنای فلسفه یا ساینس نیست. اسلام با عقلانیت تعارض غیرقابل رفع دارد؛ زیرا عقلانیت نظری یعنی «موزون کردنِ میزانِ دلبستگی به یک باور متناسب با قوتِ دلایلِ مؤیدِ آن باور» و این در حالی‌ست که نه تنها هیچ دلیلی برای اثبات نبوت محمد وجود ندارد، بلکه دلایل عقلی علیه‌اش قوت دارند. قرآن به جای استدلال‌ورزی و اقناع، یا مغالطه می‌کند (مثل تحدی و تکرار مدعا)، یا با جهنم آشوئیتسی تهدید می‌کند و یا با بهشت لاس‌وگاسی تطمیع می‌نماید و یا فحش می‌دهد (مثل حرامزاده و بوزینه و گورخر و خوک و شتر و الاغ و سگ). 

اگر ادعای نبوت صرفاً بلادلیل بود، به حکم اخلاق باور نباید تصدیق می‌شد، لکن وقتی دلایل موجود علیه آن قوت دارد، در یک مفهوم طیفی و متناسب با میزان قوت دلایل باید تکذیب شود. در ذیل خدای نامتشخص (یعنی وحدت خدا با موجودات و طبیعت) که خردپسند است، نبوت و معاد و معجزه و عدالت و ارادهٔ الهی مهمل است، اما حتی بر فرض وجودِ خدای متشخص و خالق و نیز عالم و قادر و عادل مطلق، این امر خردستیز و مضحک است که خداوندِ میلیاردها کهکشان برای هدایتِ هشت میلیارد انسان در پارادایم مدرن و در شبکهٔ مفهومی و تصوری و تصدیقی و ارزشیِ به نحو انقلابی، متفاوت با جهان سنت، و برای هدایت جهانی که در حوزهٔ فرهنگ و سبک زندگی و زبان، واجد کثرتِ غیر قابل تحویل به وحدت است، پیامبر در عصرِ «حجر-حجاز» بفرستد، آنهم برای ابلاغ مشتی «خرافات و اباطیل و احکام داعشی».

غالب احکام اجتماعی و جزایی اسلام در زمانه و زمینهٔ تاریخی ما بر خلاف «عقلانیت و عدالت» می‌باشند و نقش و سهمشان (که عموماً امضایی هستند)، در تولید و یا تقویت داعشی‌گری، آشکارتر از مواردی‌ست که در فوق بیان گردید. آموزه‌هایی مبنی بر رواییِ «قتل مرتد، قتل ساب‌النبی، برده‌داری، کودک‌همسری، نجاست کفار، قتل و غارت و به بردگی گرفتنِ کفار غیرحربی، اِعمال تبعیض حقوقی علیه زنان و کافرانِ ذمی، قطع دست، قطع پا، شلاق، سنگسار، قصاص و امثالهم» که در اسلام «حکم الله و حقیقت مطلق و مقدس و مافوق تغییر و خطا» دانسته می‌شوند، چنان در تولید و یا تقویتِ داعشی‌گری نقش و سهمی آشکار دارند که برای اهل نظر نیازی به اقامهٔ دلیل جهت اثبات نیست؛ این قضیه با چشم سر و ادراکات حسی قابل مشاهده و تصدیق است.

نکتهٔ دیگر در جهتِ تخریبِ امکان تفکر در مسلمانانِ راستین (از جمله در داعشیان) که به انحطاط و زوالِ «عقلانیت و عدالت» می‌انجامد، تزریقِ توهمِ دسترسی به ذهن خدا و تقریرِ «افکار و ارزش‌ها و احکام و اهداف و عواطفِ خدا» می‌باشد. تفکر، سخت‌ترین کار در جهان است و در ساختار وجودیِ انسان نیز میل به تنبلی وجود دارد و لذا وقتی به انسان‌ها از کودکی القاء و تلقین شود که حقیقت‌مطلق در قالب اسلام در اختیار آنان است، علاوه بر تولید و یا تقویت خودشیفتگی و توهم (یعنی گسست از واقعیت)، طبیعی‌ست (هرچند مطلوب نیست) که مسلمانان تن به زحمتِ «تفکر و ابداع و اصلاح و تغییر» ندهند، خصوصاً نظر به اینکه تفکر راستین (یعنی تفکر انتقادی و استدلالی)، لاجرم مسلمانان را به خروج از اسلام می‌کشاند و خروج از اسلام برای آنها خطرات و هزینه‌های عظیم دنیوی و اخروی ایجاد می‌کند و این خطرات و هزینه‌ها، جرأت تفکر راستین را از عموم انسان‌های رشد یافته در ذیل هژمونی اسلام می‌ستاند.

تفکر کردن بالذات دشوار است؛ چه رسد به وقتی که با خطرات و هزینه‌های سنگین نیز عجین باشد. با این وصف، اسلام از حیثی دیگر نیز مکانیزمی برای تعطیل کردن عقلانیت در انسان‌ها تمهید کرده‌است تا برده‌پروری و تولید سربازانِ عامی و فرومایه و «بله! قربان! گو» برای عضویت در سپاهیان اسلام، جهت بسط ارادهٔ «قدرت و غلبه و غارت» را تسهیل کند.

اسلام می‌گوید اجباری در ایمان دینی نیست؛ زیرا محمد بر درون انسان‌ها سلطهٔ فیزیکی ندارد تا ایشان را به زور مؤمن به متعلَّقِ مدعیاتِ بنیادینِ خودش کند. ایمان شبیه به عشق است و وجود حداقلی از واقع‌بینی در فهم عرفی اقتضاء می‌کند تا تصدیق کنیم که با اجبار نمی‌شود انسان‌ها را عاشق کرد؛ با اجبار تنها می‌توان ریا خلق کرد و انسان‌ها را مجبور نمود تا تظاهر به ایمان و عشق کنند. منتها اسلام می‌گوید که حاضر است تا انسان‌ها حتی ریاکارانه و با دروغ، «وجود خدای قرآن و نبوت و معادِ مورد ادعای محمد» را به نحو زبانی تصدیق کنند و شهادتین بگویند و البته به مسئلهٔ مهم بعدی، یعنی پرداخت خراج به محمد نیز با جدیت توجه نمایند، اما اگر در باطن خویش ایمان نیاورند و فقط در ظاهر مسلمان شوند، اگرچه در دنیا از ضربهٔ شمشیر محمد و مریدانش در امان هستند، منتها در آخرت به جهنمِ آشوئیتسیِ الله خواهند رفت و تا ابد شکنجه خواهند شد و پس از حیات گذرا در این جهان، در نهایت هزینهٔ عدم ایمان به نبوت محمد را به هر شکل خواهند پرداخت.

همچنین اگر علاوه بر جنبهٔ باطنی و ایمانی، در ظاهر نیز اسلام را تصدیق زبانی نکنند و در خصوص اجرای احکام لازم و مربوطه تسلیم نشوند، هم در آخرت مجازات خواهند شد و هم در این دنیا. در این دنیا یا با شمشیر کشته می‌شوند و مرگ در انتظارشان خواهد بود و یا با تحقیر و خفت به خاطر عدم تصدیقِ ظاهری اسلام مجبور به پرداخت جزیه می‌گردند و نیز تبعیض حقوقی علیه ایشان اِعمال می‌شود و نجس به شمار می‌آیند تا نوبت به شکنجهٔ ابدی در جهنم برسد.

در نتیجه، با توجه به جمیع شواهد درون‌متنی، عبارت دقیق در تفسیر آیهٔ «لااکراه فی الدین» این است که: «در ایمانِ دینی اجباری نیست، اما اگر ایمانِ باطنی نیاورید یا در ظاهر با ریاکاری مسلمان نشوید، تاوانش را (حسب مورد) در آخرت و یا هم در دنیا و هم در آخرت خواهید داد». این ویژگی و مکانیزم در اسلام، توأمان، هم عقلانیت و تفکر را مسموم و تخریب می‌کند و هم حریت و اخلاق را و لذا آنچه بیان شد، حیث دیگری‌ست که اسلام از مجرای آن در تولید داعشی‌گری نقش و سهم ایفا می‌کند.

نکته: محتوای آموزه‌ها و احکام اسلام و نیز مقتضایِ مهندسیِ سامانه و نظامِ آموزه‌ها و احکام اسلام، به طور منطقی و طبیعی باید داعش تولید کند و به عبارت دیگر، انسان‌هایِ تراز اسلام، داعشیان هستند که ذوب در «پیشوا-الله» می‌باشند و برای تحقق و تسلط تعالیمش، با شور و عشق از جان خویش در راه جهاد برای الله می‌گذرند. منتها اگر نیروهای ناشی از علل معرفتی و غیرمعرفتی دیگر (مثل سنخ روانی) بر نیروهای ناشی از «چهره و شخصیت الله» و نیز ناشی از «آموزه‌ها و احکام مندرج در قرآن و سنت نبوی» فائق آید، انسانی که تحتِ تعلیمِ «آموزه‌ها و احکام اسلامی» رشد می‌کند، متناسب با میزان قوتِ نیروهای گریز از اسلام، در یک مفهوم طیفی، نامسلمان می‌شود و از اسلام عدول می‌کند و از مسلمان راستین شدن (مثل داعش و طالبان) فاصله می‌گیرد و برای مثال، به حافظ و سعدی یا در شکل مدرن و معاصرش، به دکتر عبدالکریم سروش و دکتر آرش نراقی تبدیل می‌شود. 

ارجاعات:

۱- مقاله در سایت نیلوفر | در تریبون زمانه:

ملاحظاتی انتقادی در آیهٔ قصاص

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)