مینا خانلرزاده –
در نوشته ای، دانشطلب زندانیان سیاسی را به دو دسته ی عمده تقسیم می کند: کسانی که زندان برایشان افتخار و ارزش محسوب می شود و زندان از آنها قهرمان می سازد و کسانی مثل او که زندان برایشان «توهین است، نامردی است. نه افتخاری دارد و نه آیندهای. از همان طرفی که با او هم جهت بودهای از همان ضربه خوردهای. انگار که از پشت خنجر خورده باشی. میتوانی برای خودت ژست مبارزه بگیری و داد و بیداد کنی. بر فرض که عدهای هم آدرنالینشان بالا بزند و استقبال کنند، اما آخرش که چه؟ خودت را نمیتوانی گول بزنی، که با این کارها هیچ قدرتی سودای اصلاح پیدا نمیکند.» (پایان نقل قول). در همین نوشته که او دوگانه ای از «ما» و «آنها» می سازد، حتی تا انتهای نوشته هم دوگانه اش قابل حفظ کردن نیست و در انتهای نوشته خواسته یا ناخواسته به دوگانه وفادار نمی ماند و یک طبقه ی جدیدی می سازد به عنوان «قربانی» و «ما» و «آنها» را در همان قرار می دهد. او در ابتدای نوشته پدیده ی زندانی سیاسی را («چه برای شهرت، چه برای گرفتن اقامت و پناهندگی، یا مشغول شدن به مزدبگیری رسانهای») بطور کلی معزول می داند و آرمان زندانی سیاسی را نه فردای بهتر جمعی که فردای بهتر شخصی در نظر می گیرد، اما در انتهای نوشته هزینه ی شخصی ِ پرداخت شده توسط زندانی سیاسی و منتقد را برای مبارزه چندان ناموفقیت آمیز در نظر نمی گیرد: «قربانی بهترین واژهای است که میتوانم برای اکثر جوانهایی که به خاطر سیاست زندان را تجربه کردهاند به کار ببرم. چه آنهایی که دنباله رو قدرتطلبان رنگ و وارنگ شدند، و چه ماها که اعتماد بیجا کردیم و خودمان را در ورطه هزینههای ناروا انداختیم. شاید سرنوشت منتقدین هم هزینه دادن برای رسوا کردن ادعاهایی باشد که برای هیچ منصفی قابل پذیرش نیست. بنابراین بدون لحاظ هزینههای شخصی، قربانیهای کاملا ناموفقی هم نبودهایم.» (پایان نقل قول) اما در مصاحبه ای، دانشطلب بطور مشخص توضیح می دهد که ما را برای او چه گروهی تشکیل می دهند: «یعنی آدمهایی شبیه خودمان. یک سری اشتراکات در هر صورت وجود دارد که آدمها را زیر عناوین متحد، جمع میکند. اینها چیزهایی است مثل دوست داشتن انقلاب. ما انقلاب اسلامی را دوست داریم. معتقد هم نیستیم که دیگران خیلی سهم بزرگی در انقلاب داشتند. انقلاب را بیشتر با رهبری امام میشناسیم، نه با گروههای سیاسی که مدعی سهمخواهی هستند. یک امامی بود و یک مردمی. هر چه آن امام میگفت انگار که از دل مردم بر میآمد و بر دل مردم هم مینشست. جنس «ما» خصیصهشان این است که بر رابطهٔ امام و مردم برای پیروزی انقلاب باور دارند. باور دارند که چنین اتفاق بزرگی افتاده و تحلیلشان اینطور است. میگویند رابطهٔ امام و مردم حول یک سری ارزشهای مردمی مثل عدالت بود که انقلاب را پیروز کرد. باقی هم سهم داشتند اما سهمشان حاشیهای بوده. این شاید بزرگترین نقطه مشترک کسانی باشد که وقتی میگویم «امثال ما» منظورم آن است.» (پایان نقل قول) ناگفته نماند که بسیاری از اصلاح طلبان (چه آنهایی که بخشی از قدرت بوده اند و چه فعالین سیاسی و متفکرین اصلاح طلب) خوانش مشابهی از انقلاب ۵۷ دارند و این روایت از انقلاب ۵۷ به هیچ وجه مختص به گروه فکری دانشطلب نمی شود.
دانشطلب پس از شش ماه زندان بودن اش نقدهای مهمی از رویکرد حکومت با هم-مسلکان اش نوشته در توضیح اینکه برای حکومت افرادی دورانداختنی هستند: به عنوان مثال: دانشطلب: «این یک اخطار برای امثال ما دارد، به قول یک دوست انگار که ما تاریخ مصرف داریم. باید مصرف شویم و در خدمتشان باشیم، و اگر حاشیهای غیر از این پیدا کنیم حتی اسممان را هم یادشان نمیآید. در حیطه رسمی چنان فراموشمان میکنند که انگار وجود نداشتهایم. اگر در تصادف بمیریم ممکن است یادمان کنند، اما اگر با سخت گیری قوه قضائیه به زندان برویم نه! چارچوب فکری رسمی نویسها فقط توجیه نهادهای نظام است، حالا یا با مطرح کردن شوک برای توجیه قتل، یا با بایکوت خبری در مورد بازداشت شدن و زندان رفتن وبلاگ نویسان هم جبههای که چارچوبشناس نیستند.» پایان نقل قول
رفیق ِ دانشطلب، کبری آسوپار، در دفاع از او و شرایطش در زندان (که روی زمین می خوابیده و امثال آن) ولی از هیچ رسانه ای توجه نگرفته بوده نوشته که هم-مسلکان سیاسی شان فرهنگ زندانی سیاسی ندارند و به همین دلیل نتوانستند به شرایط دانشطلب کمکی بکنند: که به نوعی اعتراف می کند به اینکه هم-مسلکان شان عدالتخواههانی بوده اند که فعالیت هایشان منافات جدی با منافع حکومت نداشته (که این خود تناقض موجود در عدالتخواهی شان است) وعدم وجود زندانی سیاسی باعث عدم شکل گیری فرهنگ سیاسی بین آنها شده است. از طرف دیگر، نوشته ی کبری آسوپار به این پدیده اشاره و اعتراض می کند که اگر از بین هم-مسلکان شان کسی توسط حکومت قربانی بشود بی صداترین و حاشیه ای ترین قربانی خواهد بود: کبری آسوپار: «زندان رفتن ِ ما بی رسانههای جنوب شهری ِ کارگر و کارگرزاده قدر یک تیتر الجزیره و رویترز،… حتی قدر یک خبر فوری دروغ سایت بیبیسی از ممنوعالتصویر شدن جیگر که مدیر عالیرتبهی ضرغامی را به تکذیب وامیدارد، امنیت جمهوریاسلامی را خطخطی نمیکند؛ ..» (پایان نقل قول)
چند ماهی پیش از انتخابات سال ۸۸ که توسط دوستی با دانشطلب و همفکران عدالتخواهش آشنا شدم، من فکر می کردم که چپ باید دانشطلب ها را به عدالتخواهی از خارج از قدرت متمایل کند و بر سر اهدافی مترقی با آنها همپیمان بشود که به اصطلاح رویکرد ضدامپریالیستی و عدالتخواهانه شان را مترقی و توسط استقلال از قدرت رادیکالیزه کند و در آخر با آنها اتحاد تشکیل بده. به نظر من ِ آن سالها دانشطلب ها کمونیست هایی بودند که در مواردی آگاهی سیاسی کاذب داشتند: وقتی پای نقد رفسنجانیسم، گفتگوی تمدن های خاتمی (که به او اصطلاحا ممدتمدن می گویند)، شیفتگی بازار آزاد بین اصلاح طلب ها، فلسطین-اسراییل و سیاست های آمریکا در منطقه بود ما یکی بودیم، ولی تعهد به اصل نظام، خوانش از انقلاب ۵۷، برخوردهای هویتی «ما» و «شما» (یا همان خودی و ناخودی)، تفاوت های اساسی در حوزه هایی مثل حقوق زنان، نقدهای به «حقوق بشر» که بیشتر سیاست زده و حول دفاع از حکومت شکل می گرفت و ضدامپریالیسم انتخابی و دلایل مشابه باعث شد که ذوق زدگی ام نسبت به تشابهات موجود را کم کم از دست بدهم و حوادث پس از انتخابات هم که فاصله ی عمیقی ایجاد کرد، اما نوشته های اخیر دانشطلب کورسویی از امید (هرچند بسیار جزیی) می تابانند.
ممنون از نوید خزان برای لینک هایی که در این مورد فرستاد و بحث های خوبی که در این مورد با هم کردیم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.