یورونیوز مصاحبه ای با یرواند آبراهامیان انجام داده که ترجمه فارسی آن در بخش سیاسی اخبار روز نیز قابل دسترسی است. قصد پرداختن به این مصاحبه را نداشتم. اما با توجه به شناخته بودن فرد مصاحبه شونده و مشاهده اینکه این مصاحبه بویژه بر متن کاهش بروز خیابانی انقلاب ژینا به تقویت گفتمان معینی کمک میکند، لازم دیدم که به آن بپردازم.

پاسخ های “من فکر میکنم” آبراهامیان به پرسش های مصاحبه کننده نشانگر آن است که ایشان انقلاب جاری در ایران را نمی شناسد، آن را بطور محدود در حوزه تخصصی خود یعنی بروز رسانه ای دنبال کرده، در شناخت آن نیز کنجکاوی نشان نمیدهد و آن را بطور کلیشه ای و بر مبنای تمایلات ایدئولوژیک خود تحلیل کرده وبه پیش بینی آینده آن میپردازد. نظرات آبراهامیان نه تنها متکی بر روش شناخت علمی نیست بلکه بر مبنای هم ذات پنداری ایشان با گفتمان معین و متکی بر دخالت و دستکاری در ماتریال مورد بررسی است. استفاده از این روش از طرف آبراهامیان محدود به این مصاحبه نیست. جای پای استفاده از این روش را می شود در آثار مختلف ایشان نیز دید.

تاریخ نویسی به شیوه آبراهامیان

قبل از پرداختن به اصل مطلب لازم است مقدمتا به دو نکته در مورد آثار “یکی از بزرگترین تاریخ نویسان ایران” اشاره شود.

مواد و منابع مورد استفاده در آثار آبراهامیان عمدتا ادبیات نوشتاری و رسانه ای است. به بیان روشنتر آثار ایشان الزاما بازتاب تاریخ واقعی جامعه نیست بلکه بازتاب این تاریخ در کتب تاریخی، اسناد دول خارجی و عمدتا در رسانه های منتشر شده است. این نوع بررسی تاریخی روش برسمیت شناخته شده ای است و بخودی خود هم اشکالی ندارد. اشکال آنجا بروز می کند که این نوع آثار به عنوان بررسی تاریخ جامعه معرفی شوند و نه تاریخ بازتاب رسانه ای جامعه. بسیاری از کتب آموزشی معتبر تاریخی در مراکز دانشگاهی با استفاده بسیار فراتر از مواد و ماتریال رسانه ای خلق شده اند. در این نوع تاریخ نویسی آگاهی مورخ به نقش هدایت کننده رسانه ها و داشتن وسواس به راست آزمایی آن چه که در رسانه ها منعکس شده است بخشی از توانایی مورخ می باشد.

نکته دوم آنکه آبراهامیان نه تنها این وسواس را ندارد بلکه در استفاده از این منابع رسانه ای نیز بطور گزینشی عمل می کند. علاوه بر این لیست طویل کتب مختلف در منابع بررسی تاریخ ایشان مکان مناسب و منطقی را در متن کتب ایشان بدست نمی آورند. طی سال های اخیر نوشته های انتقادی متعددی در مورد آثار آبراهامیان منتشر شده اند. محور مشترک بسیاری از این انتقادات این بوده است که در تاریخ نویسی آبراهامیان جریان های سیاسی مورد تایید ایشان، عمدتا حزب توده، بطور غلوآمیزی مرئی و برجسته و جریان های سیاسی مخالف حزب توده و نقش آن ها در تاریخ نامرئی و یا حذف شده اند. شخصا صلاحیت اظهارنظر دقیق در مورد موارد مربوط به وقایع دهه های قبل از انقلاب ۵۷ را ندارم. اما به یک مورد، که خود شاهد زنده آن بوده ام، می پردازم.

در کتاب “ایران بین دو انقلاب” آبراهامیان گزارش تاریخی از قیام بهمن ۵۷ ارائه می دهد که بسیار گزینشی بوده و با واقعیات آنچه که رخ داده فاصله بسیار زیادی دارد. آبراهامیان می نویسد در حالی که شورای انقلاب با مسئولین ارتش پنهانی گفتگو می کردند “سازمان های چریکی و حزب توده تیر خلاص رژیم را شلیک کردند… سازمان های چریکی به کمک همافران محاصره شده هجوم آوردند و پس از شش ساعت درگیری شدید گارد شاهنشاهی را پس زدند. (ص ۶۵۱) “صبح روز بعد چریک ها و شورشیان نیروی هوایی، کامیون های پر از سلاح را به دانشگاه تهران بردند و… روز بعد چهار سازمان چریکی اصلی (که از نظر آبراهامیان بخش منشعب سازمان چریک های فدایی خلق نیز یکی از آنها بوده)، حزب توده و ارتشیان فراری با کمک هزاران داوطلب مسلح… با انجام حملات پیروزمندانه آن روز را… سپری کردند.” (ص ۶۵۲) این نوع داستان سرایی که به داستان حسین شبستری بیشتر شباهت دارد تا تاریخ نویسی و در آن بخش منشعب و حزب توده جای برجسته ای پیدا کرده اند ربطی به تاریخ واقعی قیام بهمن ۵۷ ندارد. قیام بهمن صبح زود در پادگان نیروی هوایی در تهران نو و فرح آباد شروع شد. زمانی که خمینی هنوز فرمان جهاد نداده بود، رهبران حزب توده هنوز به ایران بازنگشته بودند، سازمان های چریکی اساسا انتظار چنین قیامی را نداشته و فاقد امکان ایفای نقشی که آبراهامیان به آن ها نسبت می دهد بودند. در این مورد یک استثنا (البته نه در ابعاد افسانه سرایی آبراهامیان) وجود دارد و آن نقش هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق، آن هم نه در پس راندن گارد شاهنشاهی در حمله به همافران، زیرا که در ساعات اولیه درگیری در پادگان این سازمان مشغول سازماندهی تظاهرات بود، بلکه عمدتا در حمله به دیگر مراکز نظامی و ساختمان رادیو و تلوزیون بود. شرکت با تاخیر هواداران سازمان چریک های فدایی خلق ایران در قیام نیز بر اثر یک اتفاق یعنی همزمانی تصادفی تظاهرات به تاخیر افتاده به مناسبت بزرگداشت سیاهکل با شروع قیام و نزدیکی نسبی محل تظاهرات به محل شروع قیام بود که در فرصت مناسب می توان به آن پرداخت. طبیعتا افرادی از سازمان های سیاسی مختلف، از جمله نویسنده این سطور، در ظرفیت فردی در قیام بهمن ماه شرکت داشتند، اما این سازمان ها، بویژه حزب توده که به فرمان عدم دادن جهاد خمینی پایبند بود، نقش قابل ملاحظه ای در این قیام نداشتند. قیام صبح زود و توسط همافران پادگان نیروی هوایی شروع و در همان چند ساعات اولیه و قبل از آنکه سازمان های سیاسی به خود بیایند پادگان فتح و خیابان تهران نو و فرح آباد به تصرف مردم در آمد. برادر من که در همان ساعات اولیه به کمک همافران شتافته بود در بالای ساختمان معروف به ساختمان کانادادرای در خیابان تهران نو مورد اصابت ساچمه هایی که از هلیکوپتر شلیک شد قرار گرفت و زخمی شد. بخش اعظم اسلحه ها نیز توسط همان کسانی که “به کمک همافران شتافتند” مصادره و در بین اهالی محل توزیع شد. بخش اعظم مردمی که در سقوط این پادگان نقش داشتند، و بعدا جلوی پیشروی تانک های اعزامی از طرف گارد جاویدان را نیز گرفتند، اهالی خیابان های تهران نو، فرح آباد، نارمک و مناطق پیرامونی، از همسایگان، دوستان و بچه محل های ما بودند که هم اکنون که این سطور را می نویسم چهره تک تکشان در جلوی چشمانم هویدا می شوند. البته تعداد زیادی از آن ها پس از قیام به سازمان های سیاسی چپ و یا مجاهدین پیوستند و تعدادی از آن ها نیز در دهه ۶۰ توسط جمهوری اسلامی دستگیر و اعدام شدند.

غیبت استدلال در مشروعیت بخشی به جمهوری اسلامی

واضح است که باید با کمال کنجکاوی، دقت و مسئولیت به تحلیل های جدی که کاربرد مفهوم انقلاب در مورد اعتراضات اخیر را مورد پرسش قرا می دهند، توجه کرد. در عین حال باید نسبت به استفاده ابزاری از این تحلیل ها با هدف تقویت گفتمان های معینی نیز هشیار بود. آبراهامیان “فکر می‌کند” که در مورد اعتراضات در ایران یا آنطور که ایشان آن ها را شورش می‌نامد، انتظارات اغراق‌آمیز یا خوش‌بینانه‌ای ایجاد شد که این شورش‌ها به انقلاب منجر می‌شود. برای مستدل کردن این گزاره نیز ایشان تعریفی از انقلاب بدست می دهد: “انقلاب به فرآیندی گفته می‌شود که یک قیام عمومی از پایین صورت گرفته و رژیم را سرنگون می‌کند.”

پرسش این است که آیا آبراهامیان میتواند همین تعریف شلخته از انقلاب را با همکاران دانشگاهی خود هم مطرح کند؟ شخصا اولین بار است که با این تعریف از انقلاب روبرو می شوم. یعنی انقلاب بر اساس نتیجه آن، یعنی با پیروزی و موفقیت در سرنگونی رژیم تعریف می شود. در پایان این نوشته به این موضوع برمی گردم. اما اجازه دهید قبل از آن بر کلید واژه آبراهامیان در این مصاحبه یعنی مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی متمرکز شویم.

آبراهامیان با تاکید بر بزرگ نمایی اعتراضات اخیر باز هم بجای “مردمی که در خیابان های ایران حضور داشتند” “فکر می کند” و بیان می کند که آن ها “امیدوار بودند که همان اتفاقات سال ۱۹۷۹ بار دیگر رخ دهد اما مسئله این است که حکومت شاه هیچ مشروعیتی نداشت و این مشکل اصلی رژیم او بود.” از نظر ایشان بر خلاف حکومت شاه که “هیج مشروعیتی نداشت” جمهوری اسلامی تا حدودی مشروعیت دارد و بخشی از جامعه از آن حمایت می کند.

من در عجب ام که آقای آبراهامیان با کدام توانایی ماوراطبیعی توانسته است چشمش را بر واقعیت های انقلاب ژینا بسته، نشانه های آشکار تفاوت های متعدد اعتراضات اخیر با انقلاب ۵۷ را نامرئی کرده و با در پس ذهن خوانی “مردمی که در خیابان ها در اعتراضات شرکت داشتند” به این نتیجه رسیده است که مردم فکر می کردند چند ماهه کار رژیم را یکسره می کنند. این ادعا که منبع آن القاعات بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور و تولیدات سلیبریتی های عمدتا خارج از کشوری بود ربطی به درک جنبش انقلابی ژینا و فعالین آن در مورد زمان سرنگونی رژیم ندارد.

آبراهامیان در مورد داشتن مشروعیت جمهوری اسلامی و مقایسه آن با عدم مشروعیت رژیم شاه هم دچار خطای فاحشی در روش مقایسه ای می شود. تناقض های مستتر در همین مصاحبه استدلالی علیه ادعای خود اوست. مبنای گزاره “رژیم شاه هیچ مشروعیتی نداشت” چیست؟ رژیم شاه در چه زمانی هیج مشروعیتی نداشت؟ در شروع انقلاب؟ در زمان نخست وزیری شاهپور بختیار؟ پس از ۱۷ شهریور؟ در روز ۲۲ بهمن؟ جدا از تجارب میدانی که هر فرد معاصر انقلاب ۵۷ می تواند با مراجعه به آن ها ادعای آبراهامیان را راست آزمایی کند فاکت های موجود نیز خلاف ادعای آبراهامیان را نشان می دهد. رژیم شاه اگرچه در بین بسیاری از نخبگان سیاسی جامعه در سال های نزدیک به انقلاب مشروعینی نداشت اما فقط چند سال پیش از سقوط آن از مشروعیت بسیار بالایی در میان مردم عادی روبرو بود. این مشروعیت چنان بالا بود که در میان بسیاری از نیروهای سیاسی مخالف رژیم شاه تصور سقوط آن بسیار غیرمحتمل بود. بر همین مبنا بطور مثال حزب توده حساسیت ویژه ای به شعار سرنگونی داشت و از ایجاد جبهه متحد علیه دیکتاتوری حرف می زد و جبهه ملی و نهضت آزادی می خواستند که شاه سلطنت کند و نه حکومت. به همین خاطر بود که رهبران سازمان چریک های فدایی خلق سال ها قبل تئوری “دو مطلق” را مطرح کرده بودند. چند سال قبل از انقلاب ۵۷ مردم برای تهیه بلیط و شرکت در مراسم چهارم آبان، روز تولد شاه، در استادیوم امجدیه، در بازار سیاه بلیط تهیه می کردند. از آنجا که من در کودکی بلیط سیاه جلوی ورزشگاه ها و سینماها می فروختم خود شاهد این قضیه بوده ام. حوادثی مثل دستگیری پرویز قلیچ خانی و داریوش اقبالی که از محبوبیت زیادی بین مردم برخوردار بودند و یا نشان دادن جلسه دادگاه گلسرخی و دانشیان در تلوزیون موجب کاهش مشروعیت رژیم شاه در میان مردم شد. بویژه پس از تاثیرات نتایج بحران سال ۵۵ این مشروعیت کاهش بیشتری یافت. اما مشروعیت رژیم شاه حتی پس از کشتار ۱۷ شهریور نیز به تصویر “رژیم شاه هیچ مشروعیتی نداشت” نزدیک نشد. حتی پس از به روی کار آمدن جمهوری اسلامی نیز در میان اعضای فامیل و اقوام بسیاری چند نفری طرفدار شاه بودند. اینکه آن ها نمی توانستند تمایلات سیاسی خود را علنی بیان کنند و یا همانند بقیه مخالفین جمهوری اسلامی در “رسانه ها” و آمار ساختگی جمهوری اسلامی بین دو درصدی ها قرار گرفتند نیز تغییری در این واقعیت نمی دهد.

اگر آبراهامیان در سنجش مشروعیت رژیم شاه با خساست تام و کمال عمل می کند اما در سنجش مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی بشدت ولنگار و دست و دل باز است. شرکت ۹۸ درصدی مردم در تایید جمهوری اسلامی در فروردین ۵۸ از ابتدا یک دروغ بزرگ بود که از فرط تکرار به فاکت تبدیل شد. اگر جمهوری اسلامی ۹۸ درصد آرای مردم را با خود داشت مجبور نبود مردم کردستان و ترکمن صحرا را بلافاصله پس از این انتخابات به خاک و خون بکشد. از طرف جریان هایی که انتخابات “آری یا نه” اش را تحریم کرده بودند تظاهرات های چند صد هزار نفری در تهران برگزار نمی شد و اساسا برای سرکوب آن دو درصد به آن همه نیروی سرکوب نیاز نداشت. نتایج انتخابات سال های بعد، بویژه پس از سرکوب خرداد ۶۰، که این رژیم برای کشاندن مردم به انتخابات با زبان تهدید و گرو گرفتن نان مردم سخن میگفت، نیز منبع مناسبی برای سنجش درجه مشروعیت رژیم در طی آن سال ها نمی باشد. اما اگر حتی اعدادی که خود آبراهامیان در این مصاحبه به آن متوسل می شود نیز مبنا قرا گیرد استدلال توسل به جایگاه مشروعیت در بحث امکان و یا عدم امکان سرنگونی جمهوری اسلامی بسیار لرزان است. آخرین انتخابات ریاست جمهوری چند ماه پیش از خیزش انقلابی ژینا انجام شد. در این انتخابات رئیسی با ۱۸ میلیون رای از ۵۹ میلیون نفر واجد شرایط رئیس جمهور شد (فرض کنیم که تقلبی هم در کار نبود). در تعیین کننده ترین شهر یعنی تهران از هر ۴ نفر فقط یک نفر در انتخابات شرکت کردند (فرض کنیم که تقلبی هم در کار نبود). بر آقای آبراهامیان پوشیده نیست که از همین تعداد اندک شرکت کنندگان در انتخابات بخش زیادی، بخصوص در میان قشر زحمتکش، ساکنین حاشیه شهرها و اهالی بی درآمد روستاها و بخش زیادی از کارمندان دولتی، نه بر اساس داشتن مشروعیت رژیم در نزد آن ها بلکه بنا به دلایل مختلف از جمله نگرانی بابت از دست دادن یارانه، به خطر افتادن امنیت شغلی، از دست دادن امتیازهای معین و نگرانی های مختلف در این انتخابات شرکت کردند. بدلیل نبود آمار و تحلیل های آماری درست در این موارد همه این ها فرضیه است. چیزی که عیان است این است که با خیزش انقلابی ژینا آن مشروعیت نداشته رژیم هم با شیب سقوط زیادی روبرو شد. برای همین است که دیگر وارد کردن فاکتور مشروعیت در تحلیل انقلاب جاری و ایفای نقش آن در حوادث آتی بی معنی است. حتی اگر “قائله” ژینا نیز فیصله پیدا کند، که فیصله پیدا نخواهد کرد، فاکتور دخیل در آن نه داشتن مشروعیت رژیم نزد بخشی از مردم بلکه سرکوب عنان گسیخته و وحشیانه رژیم خواهد بود.

غیبت کنجکاوی و امتناع از فراگیری

آبراهامیان به برخی از پرسش ها چنان پاسخ لاقیدانه، غیر مطلع و “حکیمانه” می دهد که انگار در چند ماهه اول انقلاب ژینا در غار کهف بوده است. به صادق هدایت و احمد کسروی در هشتاد سال پیش متوسل می شود تا ادعا کند که “همچنان رابطه ای میان بخشی از جوامع محلی و روحانیت وجود دارد که جایگاه روحانیت را محترم می شمارند و برای آن ارزش قائل هستند.”

آدم متعجب می شود که آیا آبراهامیان اعتراضات چند ماهه اخیر را حتی از دریچه رسانه های معترضین دنبال کرده است؟ آیا کوچک ترین نشانه ای از ابعاد مقابله مردم با روحانیت در چند ماهه اخیر با دوره دهه ده و بیست می توان پیدا کرد؟ آیا غلط به عرض ما رسانده اند که در دوره ای که صادق هدایت و احمد کسروی علیه روحانیون بودند از طرف اصلی ترین نیروهای سیاسی، یعنی حزب توده و جبهه ملی، بشدت ایزوله شده و این نیروها تاب مخالفت با روحانیون را نداشتند و حتی رهبر حزب مطلوب ایشان، سلیمان میرزا، که “نمازش هم ترک نمی شد” بخاطر احترام به روحانیت از عضویت خانم مریم فیروز در حزب بخاطر زن بودن ایشان جلوگیری می کرد؟ با این اوصاف آیا از این حرف ها همیشه علیه روحانیون بوده است؟ واقعا؟

“یکی از بزرگان تاریخ نویس ایران” با یک چرخش قلم ضدیت بحق صادق هدایت و کسروی با روحانیون را از دهه ده و بیست شمسی بیرون می کشد تا رنسانس امروز انقلاب ژینا علیه دین و روحانیت را امری عادی جلوه دهد. آبراهامیان عامدانه ۴۴ سال حکومت روحانیون را قلم می گیرد، کل اعترضات چند ماه اخیر را، که در آن اعتراض آشکار علیه روحانیون یک پای ثابت اعتراضات بوده، از زمره اسناد تاریخی خارج میکند، تا ثابت کند که روحانیت همچنان احترام دارد. او با این کار سپر بلای روحانیون می شود. این دیگر تاریخ نویسی نیست جمبل و جادوی ایدئولوژیک و سیاسی است که تاریخ دان ما خود می داند که واقعیت این طور نیست اما مایل است که آن را آن طور که تمایل دارد، جلوه دهد.

آبراهامیان همه این چیزها را می گوید که یک چیز را در ذهن خواننده بکارد. گفتمان بر حذر کردن مردم از پرداخت هزینه یک انقلاب دیگر و راضی شدن به جمهوری اسلامی که در مواردی عقب نشسته باشد.

ز گهواره تا گور دانش بجوی

انقلاب ژینا مدرسه آموزش است، بویژه برای آنانی که تئوری هایشان را بر اساس واقعیات تبیین نمی کنند بلکه واقعیات را بشکل تئوری هایشان در می آورند. برای آموزش در مدرسه انقلاب ژینا بجای دادن حکم های حکیمانه بر اساس دانش کنونی نیاز به کنجکاوی داریم. نیاز به گوش دادن و بهتر دیدن داریم. نیاز به شنیدن آوای نو و آمادگی تغییر نظرات و تئوری های تاکنونی مان را داریم. نیاز به تغییر داریم، بویژه اگر مرد باشیم. این بخشی از شرایط ورود به دانشگاه انقلاب ژینا و درک آن است. در این چند ماهه در این دانشگاه درس های آموزنده ای از فعالین این جنش شنیده، خوانده و بسیار آموخته ام.

همانطور که قبلا اشاره شد در رد تعریف نیم بند آبراهامیان از انقلاب مبتنی بر موفقیت آن در سرنگونی رژیم نیاز به استدلال زیادی نیست. اما با میان سطر خوانی از اظهارات ایشان در همین مصاحبه و مثال هایی که در این مورد می زند می شود تعریف کلی مدنظر ایشان از مفهوم انقلاب را بازشناسی کرد. ایشان می گوید که “اما اگر از لحاظ تاریخی بررسی کنید، از قرن هفدهم و انقلاب انگلستان، شورش‌های بسیاری بوده‌اند که تنها تعداد محدودی از آن ها به انقلاب منجر شده است”. از آن جا که در تعریف آبراهامیان از انقلاب، انقلاباتی که به سرنگونی رژیم منجر نشوند انقلاب محسوب نمی شوند طبیعتا انقلابات شکست خورده مثل انقلاب ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ فرانسه، انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۰۷ روسیه و همینطور انقلاب مشروطه ایران شامل آن “تعداد محدودی… که به انقلاب منجر شده است” نمی شوند. بنابر این انقلاب نبوده اند. اگر انقلابات استقلال طلبانه متعدد (در مقابل با “تنها تعداد محدودی”) که بر اثر جنگ های طولانی و یا شورش به پیروزی رسیده اند (ویتنام، چین، هند، الجزایر، کوبا و …) را نیز قلم بگیریم می مانند انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و انقلاب ۵۷ ایران که به گروه “تنها تعداد محدودی” تعلق می گیرند. اگر آبراهامیان به همان دو انقلاب اول بسنده کرده و عزیز دردانه خود را نیز در میان آنها نمی گنجاند می شد برداشت کرد که منظور ایشان از انقلاب، انقلاب در ساختار اقتصادی است. آن موقع این سوال پیش می اید که چرا اسم کتاب ایشان “ایران بین دو انقلاب” است. آیا کودتای رضا شاه تداوم انقلاب مشروطه بود؟ در ضمن آبراهامیان از فرط علاقه به ماحصل “انقلاب ایران” و تلاش برای مشروعیت بخشی به آن دچار تناقض گویی می شود و در مصاحبه ایشان نمی توان یک تعریف سرراست و روشن از مفهوم انقلاب یافت.

اما تعریف آبراهامیان از انقلاب هر چه که باشد جنبش انقلابی ژینا با عمل خود تعریف خود از انقلاب و خصوصیات آن را نیز بیان می کند که جای خود را در تعاریف مختلف علمی از انقلاب پیدا خواهد کرد. این برداشت با توجه به نقش مرکزی و هدایت کننده زنان در این انقلاب، که نظیر آن را لااقل در تاریخ مکتوب سراغ نداریم، می باشد. این نظر “اغراق آمیز” نیست. خصوصیات انقلاب ژینا با خصوصیاتی که نگاه و روش آبراهامیان دارد قابل رویت نیست. برای دیدن این خصوصیات باید چشم ها را شست.

بر خلاف ادعای آبراهامیان جنبش زن، زندگی، آزادی و فعالین آن هیچگاه انتظار یکسره کردن چند ماهه کار رژیم را نداشته اند. لازم نیست کسی حرف دهان این جنبش بگذارد. تلاش های اپوزیسیون کودتایی و سلبریتی های عمدتا خارج از کشوری در القاء سرنگونی رژیم در چند ماه ربطی به خودآگاهی فعالین خود این جنبش ندارد. به نظر می رسد برای آبراهامیان تشخیص صدای فعالین این جنبش از دیگران در میان طوفان های دنیای مجازی بسیار سخت بوده است.

هویت پایه ای انقلاب ژینا اساسا ضد رژیمی نیست. فعالین این جنبش، زنان، کارگران، معلمان، فعالین محیط زیست، فعالین اقلیت های ملی، اچ.بی.تی.کیو­+ و غیرو، سال ها برا ی رسیدن به خواست هایشان صبورانه به اشکال مختلف مبارزه و هزینه های زیادی را هم برای آن پرداخت کرده اند. خواست سرنگونی رژیم بسیار پیش از قتل ژینا و با شعار “اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمامه ماجرا” مطرح شد و در جنبش جاری وقتی به یک شعار روز تبدیل شد که این رژیم جنبش لغو حجاب اجباری را به خاک و خون کشید. یعنی اینکه سرنگونی و یا عدم سرنگونی رژیم بخش هویتی این جنبش نیست که با عقب افتادن آن، بر خلاف بخش ضدرژیمی اپوزیسیون، سرخورده شود. این جنبش از همان روز اول می دانست که با اشغال فضای عمومی و شهری و تحمیل خواست هایش بر این فضا وارد یک جنگ خونین با رژیم شده است. اگر در سنگر تظاهرات خیابانی عقب نشینی کرده است خیابان ها و فضای شهری بسیاری را فتح و ارزش های خود را بر آن ها تحمیل کرده است. دیدن نتایج سرکوب وحشیانه رژیم نه تنها بر عزم راسخ فعالین این جنبش برای تحقق خواست هایشان خللی وارد نکرده است بلکه عزم آنان را برای سازماندهی توده ای تر و قوی تر صد چندان کرده است. اگر فعالین جنبش زنان در سال های نه چندان دور شامل چند ده نخبه می شدند اکنون به یمن انقلاب ژینا هزاران زن مبارز و آگاه در اقصی نقاط ایران به کادرهای مستقل این جنبش تبدیل شده اند. این در مورد جنبش های دیگر هم ذات پندار با جنبش زن، زندگی، آزادی نیز صدق می کند. دوست معلمی که به تازگی از زندان آزاد شده است تعریف می کرد که پس از آزادی از زندان با دو تصویر روبرو شده است. از یک طرف تصویر عقب نشینی و شکست توسط کسانی که مرجع آن ها حوادث خیابان در روزهایی بود که ایشان در زندان بوده اند. از طرف دیگر تصویر خود ایشان که در آن صدها معلم مبارز که قبلا در کانون های صنفی معلمان فعال نبوده و اکنون هر کدام خود یک کانون صنفی معلمان در اقصی نقاط ایران شده اند.

انقلاب ژینا فقط یک انقلاب سیاسی برای سرنگونی رژیم اسلامی نیست. این انقلاب در عین حال و عمیق تر از آن یک انقلاب اجتماعی است که هویت رهایی بخش خود را دارد. جنبشی چنین عمیق جنبشی نیست که با یک غوره سردش و با یک مویز گرمش شود. عروسک هیچ جریان سیاسی نیز نیست که با فراخوان و یا به تحریک آن ها حاضر به پرداخت هر هزینه نسنجیده ای شود. فعالین این جنبش استراتژی و تاکتیک خود را مستقلا، بدون توجه به مرثیه خوانی از بیرون، با معیار تامین حداکثری منافع جنبشی و محاسبه توانایی های خویش در هر مقطع برای رسیدن به اهداف مقطعی و درازمدت خود تعیین می کنند. انقلاب ژینا مثل خود ژینا، که اسم رمزش است، یکتا است. شبیه هیچ کس دیگری نیست. در دل ژینا رازهایی نهفته است که در روند این جنبش انقلابی بیشتر عیان خواهد شد.

فعالین این انقلاب در مرحله فرود بروز خیابانی آن بیشترین نیروی خود را به کادرسازی، سازماندهی توده ای تر و همگرایی جنبش های مختلف با یکدیگر اختصاص داده و در مراحل بعدی بخشی از رازهای نگفته خود را برملا خواهند کرد.

سرنگونی رژیم ممکن است طول بکشد. ممکن هم هست که با همگامی بیشتر جنبش های مختلف اجتماعی با یکدیگر سرنگونی رژیم خیلی هم طول نکشد. این جنبشی نیست که دارای فعالین فصلی باشد تا با هر نشیب و فرودی به ماتم بنشینند. زخم اینان عمیق تر از بروز آن و وجودشان مملو از خشمی بسیار نهان است. از همین رو انقلابشان نیز مداوم و پی در پی است.

 

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)