سرانجام فیلم بحث برانگیز و تحسین شده ی «برادران لیلا» از «سعید روستایی» را دیدم. بویژه که تحسین این فیلم توسط فستیوال کان و توسط استاتوسهای دوستان توانایی کنجکاوم کرده بود که آن را ببینم. قصد من نقد قدرتها و ضعفهای فیلم در کل روایت فیلم و در پیوند متقابل محتوی و فرم در این استاتوس نیست، بلکه بیان دو موضوع اصلی و محوری آن است که به باور من بویژه موضوع دوم و اصلی در همه نقدها یا استاتوسهایی که درباره اش دیدم یا خواندم، نادیده گرفته شده است.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

نگاهی کوتاه و روانکاوی/ساختاری به فیلم قوی «برادران لیلا»!

یا مُعضل «اشتیاق به پدرکُشی هیستریک و عصبی» در جامعه و در روایت فیلم!

موضوع اول این است که این فیلم بحق تحسین شده است. چون فیلم سعید روستایی روایت هنری دراماتیک و «گروتسک و تودرتو» از جامعه و فرهنگی و کشوری است که همه چیز در آن بشدت به حالت «حباب وار و هیستریک و عصبی» شده است. یعنی ما شاهد یک «هایپر ریالیتی» از یکسو پُرزرق و برق چون صحنه ی عروسی یا معلاملات دروغین و روابط دروغین و خشن خانوادگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هستیم که از طرف دیگر بشدت توخالی و حباب گونه هستند و به این خاطر مرتب می ترکند و یا به این خاطر فاصله های طبقاتی و فقر عمومی هرچه بیشتر می شود. فیلم بخوبی دراما و فاجعه ی زنجیره وار درون این وضعیت ابسورد و گروتسک و حباب وار را نمایان می سازد. چه وقتی که حباب روابط خانوادگی یا قومی می شکند و چه وقتی حبابهای فردی می شکند یا حباب اقتصادی و سیاسی. همه چیز قرار است مرتب چون بادکنکی باد بشود و سرانجام و بناچار بترکد. چون وضعیت یک وضعیت هیستریک و عصبی جامعه ایی در حال غرق شدن است و اینکه هر که می خواهد بشیوه ایی خویش را نجات بدهد ویا برای دمی احساس بزرگی و اقابودن بکند و با هر کلک موقتی تا سقوط اجتناب ناپذیر بعدی. مثل فواره ایی که بلند می شود تا سریع دوباره سقوط بکند و فرو بیافتد، مثل عروسی پرزرق و برقی که حتی پدر داماد به امید سکه های عمویی کارگر برگزار کرده است و عمویی که برای دمی احساس بزرگی خودشیفتگانه و پدر قوم بودن حاضر است اینده ی بچه هایش را فدا بکند و در نهایت و بناچار همه چیز چون یک حباب توخالی فرو می ریزد و رقص به عزاداری تبدیل می شود.

مشکل اصلی و محوری فیلم «برادران لیلا» اما اینجاست که لحن و اهنگ فیلمش چون شرایط زندگی بازیگران و کاراکترهایش از جهاتی بشدت «عصبی و هیستریک» می شود و گاه «اعصاب خردکن» می شود. من بشخصه فیلم را در دو سه نوبت دیدم، چون روی اعصابم می رفت. یعنی مشکل اصلی فیلم این است که در حینی که می خواهد هیستری جمعی را نشان بدهد، بشخصه دچار حالات و ضرباهنگ هیستریک می شود، و ما این را کجا می بینیم؟

از جمله در ریتم و اهنگ روایی فیلم و در دینامیک روایت فیلم و بازیگرانش که چون حبابی در آخر با مرگ و سکته ی پدر می ترکد، بی انکه مرگ عملا طلبیده شده ی پدر باعث تغییری در شرایط آنها بشود. ازینرو فیلم با لبخند لیلا با دیدن مرگ پدر و سپس با تغییر نگاه و رفتن لبخند او بسوی نوعی غم و سرگیجی و دلنگرانی پایان می یابد و رویارویی با ان شرایط نامعلومی که حال بسراغشان می تواند بیاید. از طرف دیگر با رقص تراژیک و درداور پسر دیگر خانواده در غم پدر از دست رفته و در بستر یک جشن تولدی نو و باز حباب گونه.

زیرا مشکل اصلی فرد یا زن هیستریک و دیسکورس هیستریک این است که خیال می کند با «پدرکُشی» یا با تابوشکنی سرانجام به ازادی خویش دست می یابد. در حالیکه این خیال باطل است و ازینرو بقول لکان «فرد هیستریک در نهایت چیزی جز یک ارباب و پدر نو نمی خواهد و به چیزی جز این دست نمی یابد.»

ما این میل «پدرکُشی» را در فیلم و میل راحت شدن از دست پدری که در واقع کودک است و به نقض «نام پدر» دست می زند و مادری که نقش مادری را درست اجرا نمی کند، هم در ریتم و لحن روایی فیلم و هم در سخن لیلای معترض بازمی یابیم که ارزوی مرگشان را می کند و حتی به حق یک سیلی به پدر خودمدار و عملا کودک در صحنه ی ذیل می زند. یک سیلی که جایش در سینمای ایران خالی بود ولی بشرطی که بیان صادقانه ی خشمی به حرکات هیستریک و بناچار افراط/تفریطی قبلی و بعدی منتهی نمی شد و در حینی که پسران همه در نهایت مثل عکسی در پایین تر با هر انتقادی که نسبت به پدر دارند، عملا محافظه کار هستند و یا مثل پسر کوچک خانواده از عمل لیلا چنان ناراحت می شود که رگ غیرت ناموسیش به جوش می اید.

یا این تاثیر فیلم بر تماشاچیان را از جمله در تیتر نقدی با این مضمون از اقای «کاظمی نیا» می بینیم که می گوید«پدران را بکُشید تا رستگار بشوید.» و بجز برخی نکات خوب اندکش عمدتا از موقعیت و منظری هیستریک نوشته شده است. در حالیکه قاعده ی تحول فردی و جمعی همین است که بفهمی «پدرکُشی و فرزندکُشی دو روی یک سکه و دور باطل هستند.» و موضوع اصلی دقیقا این است که حال «نام پدر» در رابطه با خویش و دیگری، یا در معنای سیاسی و اجتماعیش حال «قانون مدنی و شهروندی» بر روابط حاکم بشود و پدر و مادر در پی رشد فردیت و حفظ منافع خانوادگی و اجتماعی خویش باشند و افراد جامعه در عین اینکه از منافع فردی خویش حرکت می کنند، به قانون و به منافع یکدیگر احترام بگذارند. نه انکه مثل فیگورهای فیلم و در همه ی روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی فیلم و تاریخ معاصر ما و اکنون ما، حالتشان بشکل «غرق شوندگانی در شتاب و استیصال دایمی باشد». یا همه در نهایت به فکر خویش باشند و براحتی از روی دیگران رد بشوند. یا بخواهند بهم کلک بزنند و سریع پول در بیاورند و در بروند و بناچار بیشتر در باتلاق مشترک گیر بکنند. چه از حاکم و پدر تا کارخانه دار و تاجر و خانواده و قوم، و با رسوم عملا مسخره و تهی شده ی ناموسی و قومی.

ازینرو بقول لکان «پدر خوب، پدر مُرده و نمادین شده است.». پدری است که به قانون و نام پدر و یا در معنای مدرنش به قانون دموکراتیک و مدنی تبدیل شده است و همه ی رسوم و ادابش در خدمت رشد افرادش است و نه بالعکس. «نام پدر یا قانون» وقتی نقض و نفی می شود که پدر هر چه بیشتر پدر واقعی و در همه جا حاضر و دیکتاتور بشود و جلوی رشد فردیت و استقلال فرزندان و شهروندانش را بگیرد. یا همه چیز آنگاه در خدمت رسوم و ارمانی ناموسی یا تقدس گرا و مخالف فردیت جنسی و جنسیتی و تفاوتها باشد. از طرف دیگر بناچار در چنین شرایط هیستریک و افراط/تفریطی همه چیز سترون و تهی و خنزرپنزری می شوند، رسوم و اداب حبابی خالی می شوند و مومنان و بازیگران این نمایش سنتی/ناموسی و دروغین برای دمی خودارضایی روحی، چون نقش پدر در فیلم می خواهند برای رسیدن به نقش پدر قوم و بدست اوردن دمی ستایش جمعی سکه هایشان را خرج انها و خرج یک نقش و مقام و آبروی دروغین بکنند، به جای اینکه به فرزندانش کمک بکنند دکانی مشترک بزنند. بجای اینکه بپذیرند نقش پدر خانواده یا پدر قوم و ملت نقشی «نمادین» و با قدرتها و ضعفهای خویش است و همیشه موقتی است و وظیفه اش بازکردن راههای پیشرفت برای فرزندان و شهروندانش هست. نه اینکه به فکر خودش و حفظ ابرو و ارمان دروغینش به عنوان پدر خانواده یا دیکتاتور امت باشد و در حینی که نزد فرزندان خشم و غم و میل انتقام از خویش و دیگری هرچه بالاتر می زند و میل جایگزینی پدر صاحب نقش دیکتاتور یا پیر خانواده. ازینرو در جوامع و فرهنگ هیستریک ما شاهد دور باطل «پدرکُشی و فرزندکُشی» هستیم و قهرمان امروز و قاتل پدر دیکتاتور به دیکتاتور و مستبد بدتر بعدی تبدیل می شود. همانطور که یک کاراکتر محوری فیلم یعنی پدر خانواده نامش «اسماعیل» است که در واقع فرزند پدر و ابراهیم اسطوره ایی است و می خواهد در فیلم حال پدر قوم خویش به هر بهایی بشود و با انکه می داند که تره برایش خرد نمی کنند. اما عاشق نشستن بر صندلی پیر قوم بودن و ولی فقیه شدن است، چون کودکی خردسال. اسماعیل یا اسحاقی که بنا به روایت اسطوره ایی/مذهبی بشخصه قرار بود قربانی یک فرمان مذهبی و خدایی جبار و تبلور ایمان کور بشود و با امدن گوسفند و پیام خدا انگاه به قول لکان در سمینار ناتمام «نامهای پدر» برای اولین بار مذهب از مذهب و ایمان خیالی و کور یا از مذهب واقع و هولناکی که از مریدانش تابعیت کور و اعمال خشن می طلبد، به مذهب نمادین و تاویل افرین تبدیل می شود و ازین ببعد هیچکس و حتی پیامبران نمی دانند خدا و دیگری واقعا چه می گوید و باید تاویل بکنند و بهای تاویلشان را بپردازند و خیال نکنند به حقیقت دیگری و خدا پی برده اند و ولی فقیه او هستند. زیرا اگر «نام خدایی» هست، انگاه باید «نامهای خدا» و تاویلهای قوی یا ضعیف و هولناک از قران و انجیل و تورات و غیره باشد و ان تاویلی نمادین و قوی است که بجای دگرکُشی و دور باطل «فرزندکُشی/ پدرکُشی» این دور باطل را می شکند و جایگزینی نسلها و تولید رنسانس و تاویل نو را از طریق وحدت در کثرتی نو و قادر به تحول ایجاد می کند.

تنها کاراکتر متفاوت و خواهان تغییر رادیکال شرایط در فیلم نقش و کاراکتر «لیلا» است. او که مجبور شده است نقش پدر و مادر را برای برادرانش ایفا بکند، در واقع بشخصه کاراکتر انقلابی و تغییرافرین است و می خواهد واقعیت نویی برای برادران و خانواده ی خویش بیافریند. یا او از همه واقع گراتر است و بهتر شرایط را تحلیل می کند و راهکار می یابد. اما او نیز و رفتارش در نهایت بشخصه اسیر یک رگه ی هیستریک شدید است و بناچار جز شکستی نو چیزی نمی افریند. نکته ی مهمی که فیلم و سعید روستایی ناتوان از دیدن و نشان دادن جوانب متناقضش و همراهیش در هایپرریالیتی و شکست خانوادگی و جمعی می شود، زیرا برای او لیلا نمادی از «ابژه و حقیقت گمشده و زنانگی سرکوب شده و رهایی بخش» است. اما فیگور لیلا در نهایت مثل یک زن هیستریک مرتب به این فکر می کند که دیگران یا برادرانش یا پدر و خانواده اش چه می خواهند و چطور می تواند انها را خوشبخت بکند، بجای اینکه ابتدا از «تمنامندی خویش حرکت بکند». مشکل لیلا دقیقا مشکل زن هیستریک است که از خویش تمنامندی ندارد و «تمنامندیش تمنامندی غیر است»، همانطور که لکان نشان می دهد و قبل از آن فروید. ازینرو در هر حرکت صادقانه ی زن و مرد هیستریک همیشه نمایشی دروغین نیز نهفته است و هر فداکاریش روی دیگرش کین جویی پنهان و تولید احساس گناه و زیر فشار گذاشتن دیگران است. حتی اگر خودش نداند. چون حاضر به رویارویی با تمناها و ترسها و خشمهای خویش نیست. مثلا لیلا صادقانه می خواهد برادرانش و خانواده را نجات بدهد اما نمی تواند معضلات و خواسته های سرکوب شده ی خویش و خشم و کین سرکوب شده ی خویش به روابط ناحق خانوادگی یا به روابط ناحق جنسی و جنسیتی به عنوان زن در خانواده و اجتماع را خوب بیان بکند و از انها حرکت بکند. با انکه گاه و بیگاه به آنها اشاره می کند و یا بناچار دچار بیماریهای روان/جسمی و درد کمر و امثالهم است. به این خاطر در لحظات حساس انگاه عمل فداکارانه اش عملا باعث بدبختی بیشتر خانواده و بدترشدن بیشتر شرایط می شود.

مثلا ناتوانی لیلا از دیدار با «تمناها و خشمها و ارزوهای خویش» و تلاش مداومش برای نجات برادرها و خانواده در نهایت به این «عمل هیستریک» منتهی می شود که او در شب عروسی سکه هایی را قایم می کند که قرار است به داماد داده بشود تا پدرش دمی در نقش بزرگ خانواده تمتع و خوشی خودشیفتگانه و بچگانه ببرد، و اینگونه ابروریزی خانواده را فراهم می کند. حتی اگر این روابط خانوادگی بشخصه دروغین و سودجویانه باشند و خواست او درست باشد اما با تمام هوش و جراتش روشی را پیش می گیرد که محکوم به شکست است. مشکل «سعید روستایی» در نقش کارگردان اما این هست که دقیقا در این صحنه ی حساس و محوری فیلم و جایی که ما با هایپرریالیتی گروتسک و ابسورد این جامعه و دروغ هیستریک و بنیادین و خودمدارانه ی روابطش در شکل روایت و تصاویری قوی و جذاب در صحه ی عروسی و شادی جمعی روبرو هستیم، قادر نمی شود «احساسات متناقض و با رگه های هیستریک» لیلا را نشان بدهد. در حالیکه اگر خواست خوداگاه لیلا با این عمل تابوشکنانه این بود که به برادرانش و خانواده اش کمک بکند، خواست نااگاه و هیستریکش دقیقا این بود که انتقامی از پدر و خانواده و از اقوامی بگیرد که نگذاشتند خوشبخت بشود و یا با مرد دلخواهش ازدواج بکند و بناچار عمل انقلابی در نهایت هیستریکش چیزی جز شکست بعدی را بدنبال ندارد و انچه بعد در فیلم رخ می دهد. اینکه همه برای نظم خانوادگی از دست رفته و برای نجات پدر بدنبال راه نجاتی بگردند و پدر نیز هرچه بیشتر خودخواهانه و کودکانه عمل بکند،. یا به دروغ بگوید که سند خانه بخاطر سکه ها در خطر است و مادر نیز همینگونه در این بازی هیستریک نقش خویش را بازی بکند و لیلا را مقصر بخواند. همانطور که حتی خواست واقع گرایانه ی لیلا و خرید یک مغازه برای برادران، مغازه ایی که قرار است همراه با چندمغازه دیگر در پاساژ از محل توالت عمومی قبلی درست بشود، بشخصه عملی همراه با ریسک شدید است و بشخصه عملی گروتسک و حبابی مالامال از نکات تراژیک/ مضحک است که فیلم براحتی از آن می گذرد.

یعنی در دینامیک این بازی هیستریک و حباب گونه ی یک جامعه و فرهنگ هایپرریالیتی است که می بینیم وقتی یک جامعه در حال غرق شدن است و همزمان «نیروی بالغانه و نمادین» در افراد و در نگاه و روابط بیناانسانی بخوبی رشد نکرده باشد، آنگاه چگونه هرچه بیشتر حالات هیستریک و عصبی «غرق شدگانی» رشد می کند که حال هر کدام می خواهند به بند و ریسمان نجاتی بچسبند، یا روی هم سوار می شوند و دیگران را زیر می گیرند و بی انکه معلوم باشد که ایا چنین تلاشی جواب می دهد و انهم وقتی اقتصاد و سیاست یک مملکت و قیمت پولش مرتب چون حبابی می ترکد و تورم نو ایجاد می کند.

ازینرو خواست پنهان و گاه اشکار فیلم و لیلا که با « پدرکُشی» و یا با مرگ پدر و مادر، با شکستن پدران و رسوم و با افشای دروغهایشان، یا با سقوط دیکتاتور همه چیز خوب می تواند بشود، بشخصه چیزی جز یک «رویای هیستریک و محکوم به شکست» نمی باشد. خوبی فیلم اما در این است که در لحظه ی پایانی فیلم و وقتی سرانجام پدر ستمکار و دیکتاتور می میرد که عملا بچه ایی بیش نیست و مرتب نقش پدر و «نام پدر» را نقض می کند، انگاه ابتدا لبخند رضایتی بر لب لیلا می اید و سپس غم و نگرانی نو از اینده ی در راه ظاهر می شود.

زیرا وقتی به فیگورهای فیلم و به شرایط زندگی انها نگاه بکنید، حال بدون پدر خودخواه و ستمگر این برادران و حتی لیلا و دیگران چگونه می خواهند به رستگاری و خوشبختی برسند؟ وقتی یکایک انها بشخصه اسیر حالات نویروتیک و وسواسی باشند، چون برادری که از خوشبختی می ترسد و یا با رگه های هیستریک نزد لیلا و غیره و آنهم در چهارچوب جامعه و اقتصاد و سیاستی ورشکسته و حباب گونه. یا وقتی فیگورهای تحول خواهت چون لیلای انقلابی باشند که در نهایت «تمناها و آرزوهای خویش را نمی شناسد و نام نمی برد و از انها حرکت نمی کند».

زیرا حاصل روابط و شرایط هیستریک در نهایت این است که با مرگ پدر آنگاه بقیه و فرزندان یا دچار فلجی و سنگ شدن فیگور «انتری که لوطیش مُرده بود» در داستان «صادق چوبک» می شوند و وقتی انتر پس از مرگ لوطی با آن ازادی روبرو می شود که همیشه می طلبید و حال نمی داند با آن چه بکند و در کنار جسد لوطی و پدر منفورش از گرسنگی می میرد. یا اینکه حال یکی از برادران جای پدر را در خانواده و شرایط می گیرد، نقش ناموسی و خنزرپنزری او را به عهده می گیرد، که احتمالا یا برادر چاق بزرگ پرویز یا برادر کوچک و پهلوان پنبه فرهاد در فیلم خواهد بود و دور باطل «بوف کور ایرانی» و بازی هیستریک و عصبی یک واقعیت ابسورد و گروتسک تا انفجار بعدی ادامه می یابد و با دور باطل پدرکُشی و فرزندکُشی بعدی در قیامهای سیاسی و اجتماعی. همانطور که تاریخ معاصر ما چیزی جز این دور باطل نبوده است و درست ندیدن آن و نپرداختن بهای بلوغ فردی یا جمعی باعث شده است که هنوز گرفتار بمانیم و یا حتی اندیشه و نقد ما هنوز انقدر قوی نشود که بتواند تاویلهای نو و راهگشای نسل رنسانس و از جمله از راز ساختاری «بوف کور» هدایت را بپذیرد و هرچه بیشتر قادر به پوست اندازی نو و تحول نهایی دموکراتیک از طریق شکاندن فضای دیکتاتوری و ورود رنگارنگی دنیوی و همراه با نقد مدرن و ساختاری باشد. ( در این باب از جمله به این نقد متفاوت نویسنده بر بوف کور بسان «نامه ی گمشده ی» فرهنگ و زبان ایرانی و دور باطلش مراجعه بکنید و یا به مباحث نویسنده در باب راههای تحول نو و دموکراتیک و مدنی در شرایط کنونی و یا به دیگر نظرات نسل رنسانس و دموکراتیک.).

مگر انکه انطور که فروید در کتاب «توتم و تابو» و سپس لکان در بحث «نام پدر» بخوبی نشان می دهند، حال فرزندان به ناممکنی جایگزینی نقش پدر ستمکار و صاحب همه چیز پی ببرند و حاضر به پذیرش «قانون یا نام پدر» یا در شکل اولیه اش «توتم» و تابوی ناشی از آن بشوند و به برادران و خواهرانی تبدیل بشوند که در چهارچوب «قانون ناموس یا قانون عدم زنای با محارم» به فردیت و استقلال هم ارزش می گذارند و پشت هم نیز هستند و به شهروندانی که قانون اساسی مدرن و مدنی می خواهند و به وحدت در کثرتی مدرن در خدمت منافع فردی و جمعی تبدیل می شوند و جای دیکتاتور و پدر واقعی جبار را حال قانون نمادین و دموکراتیک و نقش موقتی رهبری و همراه با چالش مداوم نظرات و ذایقه ها می گیرد. همانطور که جای رسوم ناموسی خشن و قاتل فردیت جنسی و جنسیتی را اکنون «ناموس نمادین و دفاع از جان و فردیت اجزای خانواده و قوم» خویش در برمی می گیرد، تا انگاه رسوم و عادات با پیشرفت شرایط و جامعه تحول بیابد و چیزی تهی و خطرناک و قاتل فرزندانش نشود.

یعنی این واقعیت ابسورد و گروتسک عصبی و هیستریک و این دیسکورس هیستریک و سیاه/سفیدی به همراهش وقتی واقعا می شکند که سرانجام دختران و پسران جوان ما و زنان و مردان میان سال و مسن ما مثل امروز از تمناها و خواستهای مدنی و واقعی خویش حرکت بکنند و شعار «زن/زندگی/آزادی» بدهند و خواهان تحولات همپیوند ساختاری دموکراتیک و سکولار در همه سطوح همپیوند سیاسی/اجتماعی/ فرهنگی/ اقتصادی/ خانوادگی و فردی باشند و اینکه باید دیسکورس و نقشهایی نو و مدرن و متقابل بوجود بیاید تا جای نقشهای سنتی در یک بازی و روابط هیستریک را بگیرند. وگرنه هر لیلای انقلابی در نهایت مجبور است به ولی فقیه و لکاته هیستریک نوینی تبدیل بشود که نمونه هایش را نیز امروز در نقش و حرکات افراط/تفریطی و خشن کسانی چون مسیح علینژاد و امثالهم می بینیم که دقیقا تبلور دیسکورس هیستریک و معرکه گیرانه و در نهایت مثل عکس ذیل چیزی به همان اندازه خنزرپنزری و مضحک و محکوم به شکست هستند. زیرا حاضر به رویارویی با تمناها و دروغها و کمبودهای خویش و دیگری یا غیر نیستند.

نتیجه گیری نهایی و اجمالی!

مشکل اساسی فیلم قوی «سعید روستایی» بنابراین این است که او در زیرمتن و چهارچوب فیلمش، در اهنگ و دینامیک فیلمش گرفتار همان عصبیت هیستریک می شود و به این خاطر فیلمش گاه دچار حالات اعصاب خردکن است و در نهایت معضل بنیادین را خوب نشان نمی دهد و در برخی این حس را برمی انگیزد که کافی است پدر و دیکتاتور بمیرد و انگاه همه چیز خوب می شود. چیزی که جز یک خیال باطل و هیستریک بیش نیست تا پدر و دیکتاتور جدیدی بیاید که خواست نهایی فرد و دیسکورس هیستریک است. بی انکه ارزش و قدرت این فیلم و روایت و واقعیت تودرتو و همپیوند فردی/خانوادگی/ اجتماعی/ اقتصادی و سیاسی اش نفی بشود. اما سعید روستایی باید فقط گام مهمی به جلو در فیلمهای بعدیش بردارد. اینکه بداند اگر می خواهی عصیبت هیستریک یک جامعه و حوزه های مختلفش را به شکل هنری و قوی نمایان بسازی، انگاه بایستی مواظب باشی که بشخصه «هیستریک و عصبی نشوی». تا انگاه بتوانی در اهنگ تند عصبی و هیستریک فیلم مرتب نکات کمدی و پارودیک و یا چندلایه وارد بکنی تا هم عصبیت و هیستری این حباب توخالی بهتر شکسته بشود و هم راههای نو پدیدار بشود. بدینوسیله که فرد و جامعه از مسیر روایت تراژیک/کمدی وار یا چندلایه فیلم با «تمناها و رویاها و کمبودها و تناقضات بنیادین فردی و جمعی» خویش و دیگری روبرو می شود. با حقیقت هولناک خویش و دیگری روبرو می شود که ابتدا او را به سرگیجه می اندازد و هم در او شور تاویل افرینی و نقد را ایجاد می کند. یا راه تحولی نو و امکان تاویلها و راههای نو را برویش می گشاید و بی انکه بخواهد راهی نهایی و جوابی عملی به او نشان بدهد. تا او را تمنامند و تاویل افرین بکند و نه انکه اسیر تمتع و میلی بسازد و اینکه کافیست یک دیکتاتور برود تا همه چیز خوب بشود. با انکه خوشبختانه نگاه نهایی و چندلایه لیلا در فیلم نمی گذارد فیلم کامل به دام این حالت پدرکُشی و به دام این دروغ هیستریک بیافتد. تا با تمناها و ارزوهای فردی و جمعیش بخوبی روبرو بشود و بهایش را بهتر بپردازد.

تمنا و رویایی که نمی تواند این باشد که کافی است پدر و دیکتاتور برود تا همه چیز خوب بشود. یا مثل حامد اسماعیلیون بگوید که «کافیست جمهوری اسلامی برود تا همه چیز خوب بشود». زیرا این دروغ بنیادین فرد و دیسکورس هیستریک است و فقط دور باطلی می افریند. زیرا دیسکورس و شرایط هیستریک در نهایت فقط نمایشی جنجالی و یک هایپرریالیتی سیاه/سفیدی می افریند که بناچار به تولید ارباب و پدری نو و فاجعه ایی بدتر می انجامد. ( در این باب به مقاله ی کوتاهم در باب دیسکورس هیستریک فرد و جامعه ی ایرانی در بخش ادبیات یا پانویس مراجعه بکنید).

بنابراین باید به سعید روستایی و به بازیگران خوب فیلم «برادران لیلا» به خاطر این درامای تودرتو و گروتسک و ابسورد تبریک بگوییم و همزمان به یاد سعید روستایی بیانداریم که می توانست حتی اثری چندرگه و با رگه های کمدی یا پارودیک و ابسورد قویتری بیافریند، چه در لحظه ی جشن و یا مثلا چه در لحظه ی نشان دادن توالتی به پدر که قادر است از ان چند بوتیک و مغازه ی نو در پاساژی پرزرق و برق تولید بشود و غیره. اگر روایت و فیلمش گرفتار رگه ی هیستریک و عصبی روایت و جامعه اش نمی شد یا کمتر می شد.

یا به زبان دیگر باید این پند مهم ذیل از لکان به نویسندگان و هنرمندان در نوشتار «کانت با ساد» را به سعید روستایی و به هر هنرمند و فیلمساز دیگر خوب ایرانی تجویز بکنیم:

«اثری که می خواهد شرور باشد، نباید به خودش اجازه بدهد، یک اثر شرورانه باشد. ( لکان: کانت با ساد)».

یا به زبان دیگر به او باید بگوییم «اثری که می خواهد عصبیت هیستریک جامعه و شرایطی را نشان بدهد، نباید بشخصه هیستریک بشود.».

همانطور که براساس نمودار بالا از نظریه «چهار دیسکورس» از لکان، هر دیسکورس هیستریک یا سیاه/سفیدی محکوم به بازتولید روابط ارباب/بنده ی نو به شکل بدتری است. زیرا انچه بظاهر با آن می جنگد و آن پدری که مورد نفرتش هست، همزمان ارزوی بنیادین و اصلی او نیز هست و بناچار چیزی جز اربابی نو بدست نمی اورد. مگر اینکه با قبول قدرتها و ضعفهای خویش و دیگری، با قبول تمناها و کمبودهای خویش و دیگری هرچه بیشتر قادر به گذار و تولید «دیسکورس روانکاوی» و قادر به تحول ساختاری نمادین یا دموکراتیک بشود. زیرا اگر دیسکورس هیستریک و قیام علیه پدر و ارباب شکل اولیه ی تلاش برای شکاندن و تغییر «دیسکورس ارباب/بنده ایی» است، اما به دور باطل و جدید و بدتری از دیسکورس اولیه ارباب/بنده تبدیل می شود اگر نبیند که میل پدر شدن و صاحب قدرت مطلق شدن دارد. زیرا قیام بردگان و یا قیام مستضعفین در نهایت یک قیام هیستریک می شود، وقتی به دنبال «پدرکُشی و ارباب کُشی» باشد، به جای اینکه بدنبال تحولات ساختاری و نمادین و جایگزینی ساختار دیکتاتوری خیر/شری و هیستریک با ساختار دموکراتیک باشد. به این خاطر دیسکورس روانکاوی یا نقد قوی و ذایقه ی نوین نسل رنسانس مرتب باید در چنین لحظاتی بروز بکند و با نشان دادن امیال پنهان و اشکار این رخدادها بدنبال دور باطل «پدرکُشی و فرزندکُشی» در پی شکاندن فضا و زبان سیاه/سفیدی و در پی تولید فضای باز و رنگارنگ و تحول ساختاری باشد. تا دور باطل به نوزایی و رنسانس بیانجامد و تحول ساختاری و پوست اندازی نهایی رخ بدهد. بی انکه بازی تحول و چرخه ی تحول از حرکت باز بایستد. زیرا زندگی تکرار جاودانه ایی است که می خواهد مرتب از نو و بهتر بیافریند و بنویسد. همانطور که بزعم لکان هر تحول انقلابی یا مدنی و ساختاری و در روابط خانوادگی یا اجتماعی و سیاسی برای جرقه زدن اولیه اش به نوعی «رگه ی هیستریک و نمایشگرانه یا افراطی» احتیاج دارد، بشرطی که این رگه ی هیستریک به رگه ی اصلی و مداوم تبدیل نشود و جای رگه ی نمادین و بالغانه و با قدرت تغییر مداوم تاکتیکهای انقلابی و مدنی بنا به شرایط و برای تغییر ساختاری و تغییر دیسکورس و نوع روابط بینافردی و بیناجمعی را نگیرد. زیرا بزعم لکان «فانتسم جرقه زن تمنامندی است» اما تمنامندی و تحول را به اتش می زند و اسیر دور باطل «طلب خواهی» و طلبکاری/ بدهکاری می کند، اگر فانتسم بخواهد رگه ی اصلی بماند و مرتب جیغ بنفش بکشد و جنگ حیدری/نعمتی راه بیاندازد. زیرا انگاه تحول انقلابی و بوف جمعی دوباره کور و اسیر دور باطل پدرکُشی/فرزندکُشی می شود. زیرا تناقض بنیادین عمل افراط/تفریطی فرد و ذایقه هیستریک این است که او می خواهد با فداکاری افراطی و یا با تابوشکنی و قتل پدر در واقع «خانه و خانواده یا حیثیت پدر ورشکسته» را نجات بدهد و در عمل آنها را بیشتر داغان و ورشکسته می کند. زیرا حاضر به رویارویی با تمناها و ترسها و کمبودهای خویش و دیگری یا غیر نیست و بناچار کور می شود و کور می کند.

پایان

پانویس ا:جمله ی لکان به فرانسه:
Une œuvre qui se veut méchante ne saurait se permettre d’être une méchante œuvre. (Lacan, kant avec Sade)

به انگلیسی:
A work which wills itself to be wicked (méchante) could not permit
itself to be a mediocre (méchante) work. (Lacan, Kant with Sade)

به آلمانی
Ein Werk, das bösartig sein will, sollte es sich nicht erlauben, ein bösartiges Werk zu sein. Lacan, Kant mit Sade

پانویس ۲: بازی بازیگران بسیار قوی است و همه بازیگران معروف و قوی ما هستند و ترانه علیدوستی نقش لیلا را نیز خیلی خوب و قوی بازی می کند. همینطور یا بویژه بازیگر نقش پدر آقای سعید پورصمیمی قوی بازی می کند. با انکه فیگورها گاه اغراق گونه و کلیشه وار یا شعاری می شوند. چون حتی چنین پدر خودمداری مثل اسماعیل همزمان مالامال از میل عشق به فرزندهایش هست و دارای تناقضات و درگیریهای درونی خویش نیز هست که در فیلم کمتر حضور می یابد. با انکه «اغراق گویی» در فیلم مهم است تا با تحریف واقعیت بتوانی واقعیتهای مهمتر و پنهان را نشان بدهی، اما اگر گاه چاشنی اش را زیاد بکنی، توی ذوق می زند یا گاه شعاری می شود. در باب دیسکورس هیستریک به مقاله ی ذیل از من در بخش مراجعه بکنید. در باب نظریه «چهار دیسکورس لکان» نیز مقالات من یا دیگران و به سمینار مهم هفده از لکان با تیتر «روی دیگر دیسکورس روانکاوی» در عکس ذیل مراجعه بکنید. یک نمونه از مقالات من در باب چهار دیسکورس لکان را در لینک دوم بازمی یابید.

۱/ راز زن هیستریک و گفتمان هیستریک ایرانی

۲/ در ستایش هیچی و چهار گفتمان لکان!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)