بیش از ۳ماه است که موج مسمومیتها در مدارس دخترانه‌ٔ جای‌جای ایران ادامه دارد. قبل از همه خانواده‌های دانش‌آموزان بر اساس مشاهدات خود و فرزندانشان گفتند که این کار حکومت و عمدی است و شعار دادند «مرگ بر حکومت بچه‌کش – بچه‌هامون رو کشتند به‌جاش آخوند گذاشتند». اکنون علاوه بر آنها کنشگران سیاسی و اجتماعی و رسانه‌های بین‌المللی نیز به این واقعیت اذعان می‌کنند. موضوع دیگر ابعاد بین‌المللی پیدا کرده است و همه به‌درستی روی ماهیت رژیم دست می‌گذارند، رژیمی که نشان داده است برای حفظ چتر سرکوب گسترده‌یی که تنها سلاح او برای بقاست، هیچ حد و مرزی قائل نیست.
از ابتدای روی کارآمدن خمینی شاهد بکارگیری یک تاکتیک در ابعادی گسترده و متنوع بوده‌ایم؛ انداختن جرمی که رژیم و اطلاعاتی‌ها و آتش به‌اختیارها مرتکب می‌شوند به‌گردن مجاهدین!
در این موارد، رژیم در مفت‌خوری ولایی می‌خواهد با یک‌تیر چند نشان را بزند؛ هم مجرم را بیرون از خودش معرفی کند، هم سرکوب مخالفان را شدت بدهد و هم جنگی روانی علیه مخالفینش ایجاد کند تا به‌زعم خودش، مردم و جوانان را از رو آوردن به‌آنها بترساند!
چند روز پیش در حال پی‌گیری اخبار مسمومیت‌های «فرمایشی – زنجیره‌یی» بودم که تصویر انتقال دختران مسموم شده به بیمارستان را دیدم. مثل برق گرفته‌ها شدم چون خاطره‌ای از صحنه‌ای مشابه اما در مکانی کاملاً متفاوت یادم آمد و در کنار همه‌ٔ اظهارنظرها که در این خصوص خوانده یا دیده بودم، یک احتمال دیگر هم در ذهنم قوت گرفت.
سال۱۳۷۹ من و ۴۱نفر دیگر را که تازه از آموزشی خدمت اجباری به پادگان لشکر ۱۹فجر شیراز آمده بودیم برای مانوری به شهر فسا و در تیپ سوم لشکر ۱۹فجر فرستادند. برای آماده‌سازیهای مانور از چند روز قبل ما را به کویرها و شن‌زارهای اطراف شهر فسا بردند که کارمان عمدتاً چادر زدن و آموزش دیدن بود. من و ۱۰ -۱۲ نفر دیگر آموزش بی‌سیم دیدیم و شدیم بی‌سیم‌چی‌های فرمانده‌هان دسته و گروهان و…
مانور بسیار گسترده‌یی بود. در روز مانور، من و تعدادی دیگر که با فرمانده دسته‌ها بودیم روی نفربرهای زرهی مسیری که باید طی می‌شد را طی کردیم. پس از اتمام بخشی از مانور که مأموریت ما بود، در نقطه‌ای چند نفر از پاسدارها (فرمانده دسته‌ها و رفقایشان) عشقشان کشید که با آرپی‌جی شلیک کنند و برای همین از صحنه فاصله گرفتیم و بالای تپه‌ای دور از منطقه‌ٔ درگیری رفتیم و ساعتی را آنجا گذراندیم و بعد هم که فرمان اتمام مانور داده شد به چادرهایمان برگشتیم، نهار خوردیم و استراحت کردیم. حوالی ساعت ۳ یا ۴ بعدازظهر بود که یکی از نفرات چادر ما به‌سرعت بیرون دوید و حالش بد شد. من با شخص دیگری او را به چادر امداد پزشکی بردیم. باتعجب دیدیم آنجا هم تعداد دیگری حالشان خراب است و پس از تهوع و استفراغ به امداد مراجعه کرده‌اند. داخل چادر که بلبشویی بود؛ روی هر تخت و صندلی یک نفر نشسته بود که یا داشتند به او سرم وصل می‌کردند یا خودش تلاش می‌کرد سرم وصل شده را با دست دیگرش بالاتر از بدنش قرار بدهد! کار دوستمان را راه انداخته و گفتند او را جهت انتقال به بیمارستان شهر فسا سوار مینی‌بوس کنیم. داخل مینی‌بوس هم وضع به‌همین‌شکل بود، روی هر صندلی یک مسموم با سرمی در دست یا وصل شده به میله‌ٔ مینی‌بوس و آویزان از سقف! هر چه اصرار کردیم با دوستمان برویم اجازه ندادند و گفتند تعداد مسمومین زیاد است و جا نداریم!
هوا دیگر گرگ و میش شده بود که پس از انتقال دوستمان با نفر دیگری که از ابتدا همراه شده بودیم، به قصد چادرمان حرکت کردیم اما تا نیمه‌شب به چادر بر نگشتیم! آن‌قدر که در مسیرمان مسموم دیدیم و برای حمل آنها به چادر امداد کمک کردیم. ساعت یازده شب خسته و کوفته از انتقال مسموم شده‌ها و عصبانی از علت مسمومیت که شایع شده بود به‌دلیل فاسد بودن نهار بوده است، در حال بازگشت به چادر خودمان بودم. رفتم تا جلوی یک تانکر چرخ‌دار که برای جاری شدن آب پس از استفاده، آن‌را جلوی یک گودال طبیعی با عمق ۳-۴متر گذاشته بودند دست و رویی بشویم که دیدم یکی از درجه‌دارهای جزء وقتی خم شد تا صورتش را بشوید غلت خورد و افتاد توی گودال! رفتم او را بیرون بکشم تکی نتوانستم چون جثه‌ٔ سنگینی داشت. کنار جاده آمدم و جلوی یک آمبولانس‌ِ در حال تردد را گرفته داستان را شرح دادم. راننده که یک درجه‌دار (فکر می‌کنم ستوان سه) بود پیاده شد و کمک کرد آن یکی درجه‌دار را بیرون کشیده توی آمبولانس انداختیم. از شدت عصبانیت شروع کردم سر او فریاد زدن که آخر این چه وضعش است که وسط این بیابان غذای فاسد به مردم می‌دهند و این همه مسموم روی دستمان گذاشته‌اند؟ اگر هر کدام از این‌ها بمیرند چه‌کسی پاسخ خانواده‌های‌شان را می‌دهد؟! درجه‌دار که خودش کادر امداد بود و شایع کردن مسمومیت غذا حسابی به‌او برخورده بود گفت: «پیش خودت باشد! مشکل در غذا نبوده چون ما همه‌ٔ پروتوکول‌ها را اجرا کرده‌ایم و غذا تازه از آشپزخانه رسیده بود. تا الآن تشخیص پزشکان این بوده است که این یک مسمومیت شیمیایی است و من از خلال پرس و جویی که کردم متوجه شدم که می‌خواستند یک ماده‌ٔ شیمیایی را آزمایش کنند لذا با میزان کم ۲۰ یا ۳۰درصد، در مانور استفاده کرده‌اند!» گفتم آخر چطور می‌شود روی نیروی خودی شیمیایی چک کرد؟ گفت: «این یک امر طبیعی در ارتشهاست! مثلا نیروهای ویژه را برای این‌که آمادگی کسب کنند و عینی بشوند داخل اتاق گاز می‌کنند و گاز درصد پایین می‌زنند تا جدی بگیرند و در استفاده از ماسک تبحر پیدا کنند!» گفتم آخر ما که نیروی ویژه نیستیم! گفت: «یک هدف دیگر چک کارکرد این مواد بوده است تا اگر روزی نیاز شد از میزان تأثیرگذاری مطمئن باشد!»
به فاصله‌ٔ ۲-۳روز تک‌تک نفرات از بیمارستان آزاد شدند. از دوستی که به بیمارستان فرستاده بودیم عذرخواهی کردم که تنهایش گذاشتیم! گفت: «عمدا نگذاشتند شما بیایید تا صحنه را نبینید!»
چطور؟
آخر همه‌ٔ بیمارستانها و درمان‌گاههای فسا پر شده بود و روی زمین در راهروها نیز نفر خوابانده بودند!»
داستان آن افسر را برایش تعریف کردم، گفت: «بدون شک همین است، در صحنه وقتی آتشباری توپخانه شروع شد و ابری سیاه بالای سرمان را فراگرفت، بوی سیب و سیر تازه می‌آمد! شنیده بودم که گازهای شیمیایی بوی برخی میوه‌ها و… را می‌دهند!»
به‌جز او از سر کنجکاوی از چند نفر مسموم دیگر هم پرسیدم و بوهای مشابه را تأکید کردند.
تازه یادم آمد قبل از مانور و در همان بیابان، یکی از آموزش‌ها، استفاده از ماسک شیمیایی بود. روی استفاده‌ٔ صحیح خیلی تأکید داشتند و ما هم توی دلمان می‌خندیدیم و مسخره می‌کردیم که آخر شیمیایی کجا بوده؟! نگو که حضرات بالایی‌ها می‌دانستند و می‌خواستند در روز آزمایش گردان و گروهان و دسته‌شان امتیاز منفی نگیرد تا برآورد نشود که خوب آموزش ندادند.
هم‌چنین متوجه شدم جدا شدن من همراه چند نفری که می‌خواستند آرپی‌جی شلیک کنند تا صرفاً خوش باشند، باعث شده بود از ابر دودی که با شلیک توپ و خمپاره در یک دشت کوچک بین چند تپه ایجاد شده بود فاصله بگیریم و علت مسموم نشدن من و درصد بسیارکمی از آن جمعیت انبوه چند هزار نفره، این بوده است که به هر دلیلی از مسیر حرکت گاز فاصله داشته‌ایم! بگذریم که آن‌روز در صحنه هیچ‌گاه فرمان استفاده از ماسک داده نشد، چون حضرات می‌خواستند در ابعاد گسترده دست‌آوردهای «دانش بنیان» شان را بررسی کنند! (پایان خاطره)
طی چند روز گذشته در خبرها شاهد فرار به‌جلوی متأخر «کارشناسان» رژیم در تلویزیون یا نوشته‌های خبر آن‌لاین، شبکه‌ٔ خبر، خبرگزاری فارس و فرهیختگان و… مبنی بر دست داشتن مجاهدین یا کشورهای متخاصم بودیم!
بوالعجب این‌که رئیسی، جلاد قتل‌عام، این عمل را جنایت علیه بشریت خواند! و خامنه‌ای هم برای ایز گم کردن روز دوشنبه ۱۵اسفند گفت: «مسموم کردن دختران دانش‌آموز جنایتی “غیرقابل بخشش” است…»
در گرماگرم همین تناقضات و فرافکنی‌ها آن احتمالی که در ابتدا نوشتم از ذهنم گذشت یعنی خامنه‌ای و رژیمش علاوه‌بر سرکوب نقد دختران و زنان که پیشتازان انقلاب جاری ایران هستند و علاوه بر نشان دادن سرشت زن‌ستیزشان، قصد دارند با این شیوه تأثیر مواد شیمیایی را برای استفاده در قیامهای پیش رو آزمایش کنند تا به‌زعمشان هم قیام‌ها کشته‌ٔ کمتری بدهد و هزینه‌ٔ سیاسی کمتری روی دستشان بگذارد و هم هرکس که برای مسمومیت به بیمارستان مراجعه کرد را بتوانند شناسایی و دستگیر کنند.

محمد.الف

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)