- موسیقی (۸) / رضا خانکی/ عکس: آرش عاشورینیا/ بهار
-
نگاه به هنر، بهخاطر اختلاف سلیقهها متفاوت است، زیبایی هنری یک اثر همواره محل اختلافنظر مخاطبان آن اثر است. اما تمیز دادن هنر فاخر، با هنری سطحی، با توجه به مولفههای موجود کار سختی نیست. در این میان اما بعضی آثار هنری در زمان انتشارشان با اقبال عمومی مواجه نمیشوند ولی در سالها و شاید قرنها بعد، با شهرتی جهانی مواجه میشوند. هنر، خواه از جنس سینما باشد، خواه از جنس نقاشی و خواه از جنس موسیقی، پتانسیلی است بالقوه برای بیان مسائل گوناگون زندگی بشری، اینکه این پتانسیل، چگونه بالفعل شود، به تواناییهای هنرمند بسته است. در دنیای امروزی، مرزها فقط برای سیاستمداران و حاکمان معنی دارد و با زبان هنر میتوان مرزهای بیمعنی جغرافیایی و سیاسی را درنوردید. اینکه هنرمندی بتواند در خارج از مرزهای سرزمینش، به شیوهای ارزنده به بیان دغدغههای مردمش بپردازد، نشان از شناخت خوب او از مردمان سرزمینش دارد. حمید متبسم که سالیان سال در خارج از ایران زندگی میکند، به خوبی توانسته است در تمام این سالها، آثاری را در ایران منتشر کند که با استقبال خوب مخاطبان موسیقی ایرانی مواجه شده است. «لولیان» و «سفر به دیگر سو» تنها بخشی از کارنامه درخشان هنری متبسم است. اما اگر ویژگیهای متبسم را به آهنگسازی و نوازندگی خوب او محدود کنیم، بدون شک در حق او جفا کردهایم، حمید متبسم، انسانی بزرگ، با شخصیتی مثالزدنی است و این نکته را میتوان در همان دقایق نخست همکلامی با او فهمید.
شما به عنوان یک آهنگساز، موسیقی را برای مردمان یک جغرافیای خاص مینویسید یا موسیقیتان را به جغرافیا محدود نمیکنید؟ تعداد زیادی ایرانی و بهطور کل، فارسیزبان در سرتاسر دنیا مخاطب موسیقی شما هستند، در زمان خلق یک اثر، المانهایی را در نظر میگیرید که بسته به جغرافیایی خاص مانند ایران است یا خیر؟ برای مثال، شرایط ایران امروز با ایران در چهار سال گذشته متفاوت است، اگر الان یک اثری بنویسید، شادی شهروندان ایرانی را در آن لحاظ میکنید یا جغرافیا در موسیقی بیاثر است؟
پرسش شما مربوط به دو نوع متفاوت از موسیقی میشود، نوع اول موسیقی مناسبتی است، مثل سمفونی انقلاب شوستاکوویچ که برای انقلاب ۱۹۰۵ نوشته شده است، آن سمفونی واقعا مناسبتی است، یعنی نه مردمان سرزمینهای دیگر و نه حتی نسلهای بعدی که در شوروی زندگی میکردند، احساسی که همنسلان شوستاکوویچ در زمان انقلاب ۱۹۰۵ از آن اثر میگرفتند را نمیگیرند. من فکر میکنم که موسیقی یک زبان فراگیر و عام است، موسیقی کشور ما هم میتواند همانند موسیقی کلاسیک اروپا، گستره مخاطبانش فراتر از امروز باشد. به اعتقاد من، برای درک یک اثر هنری، باید با آن اثر مانوس شد، اخت شد و ارتباط تنگاتنگی میان مخاطب و اثر هنری برقرار شود، مخاطب باید با یک قطعه موسیقایی ارتباط برقرار کند، باید بارها به آن گوش فرا دهد و احساسی میان مخاطب و اثر برقرار شود، آن وقت است که دیگر مخاطب، اثر را درک کرده و دیگر مرز و جغرافیا کنار گذاشته میشود، موسیقی و بهطور کل هنر از نگاه من، زبانی فراگیرتر از زبان محاوره است، من از تعداد زبانهای مختلفی که در سرتاسر دنیا وجود دارد بیخبرم، اما میدانم گوناگونی موسیقی به لحاظ عددی از گوناگونی زبانها بسیار کمتر است، یعنی موسیقیای که در بخشی از ایران گوش داده میشود، در بخشهایی از هند و اروپا و افریقا هم مخاطب گستردهای دارد، در صورتی که زبان تکلم ایرانیان با هندیان، افریقاییان و اروپاییان متفاوت است اما بخشی از مردم این سرزمینها از یک نوع موسیقی لذت میبرند و آن را میفهمند. یا مثلا موسیقی فلامینکوی اسپانیا، یا همان موسیقی کولیان اسپانیا، تحتتاثیر موسیقی عرب است و موسیقی عرب تاثیر گرفته از موسیقی ایران است. بعد از حمله اعراب به اسپانیا و نفوذ اسلام بر آن سرزمین، موسیقی عرب هم به عنوان بخشی از فرهنگ اعراب به فرهنگ اسپانیا اضافه میشود و نزدیکیهای میان موسیقی ما، اعراب و اسپانیا به همین دلیل است. اما اگر پرسش شما بهطور خاص از من است باید بگویم من معتقدم هنرمند و بهطور خاص موسیقیدان باید برای دل خودش کار کند، یعنی تا زمانی که آتشفشان درونش شروع به غلیان نکند نمیتواند اثری خلق کند، ممکن است این غلیان احساسات تحتتاثیر شرایط اجتماعی باشد ممکن است نباشد، ولی الزامی نیست که شرایط اجتماعی موثر در حالوهوای یک خالق موسیقی و هنرمند، تحتتاثیر یک جغرافیای خاص باشد، هنرمند میتواند تاثیر گرفته از شرایط اجتماعیای که در خارج از مرزهای جغرافیایی که در آن زندگی میکند قرار بگیرد و اثری را خلق کند، ولی ریشه فرهنگی هر هنرمندی به آن جامعهای که در آن رشد کرده است بازمیگردد. یعنی اگر من موسیقی ایرانی کار میکنم، بهخاطر ریشهای است که در این سرزمین دارم ولی ممکن است یک اثر عاشقانه یا حتی یک مرثیه بنویسم، آنچه موسیقی مرا ایرانی میکند، آن اثری که خلق میکنم نیست، بلکه ریشههای موسیقی من است، سازبندی، ارکستراسیون، گوشهها و بهطور کلی چارچوب موسیقی ایرانی، اما اگر من تصنیفی میسازم به نام «سرمست» تحتتاثیر شعری از مولانا، حال آنکه زبان شعر فارسی است، اما خلق این اثر توسط من به واسطه اتفاقی است که این شعر در درون من ایجاد کرده است.
اگر بپذیریم که هنرمند برای دل خودش اثر هنری را خلق میکند، اینکه بعضی آثار در سطح جامعه با اقبال عمومی مواجه میشوند، ناشی از شناخت خوب هنرمند از جامعهاش است؟ یعنی اگر «دستان»، «بیداد» یا «مرکبخوانی نوا» مورد توجه مخاطبان موسیقی ایرانی قرار میگیرد، میتوان گفت پرویز مشکاتیان جامعه را بهخوبی رصد کرده و مسیر فکری مشکاتیان و مردم یکی بوده است؟
نه الزاما، یعنی پرویز مشکاتیان آن مسیر را به این دلیل انتخاب نکرده چون مردم آن مسیر را میپسندند، بهخاطر سلیقه و ذائقه هنری مشکاتیان است که مخاطبان خاص موسیقی را به خود جلب میکند، چون اگر بخواهیم از مخاطب عام حرف بزنیم، باید بگوییم که موسیقی مشکاتیان عامپسند نیست، اما مخاطبان خاص موسیقی ایران فلسفه هنری مشکاتیان را بیشتر میپسندند، مشکاتیان یک هنرمند برجسته و بهویژه یک تصنیفساز برجسته بود، شناخت و درکی که او از شعر فارسی داشت، بر مبنای سلیقه شخصی خودش، بازتابش میشود تاثیر گسترده روی مخاطبان خاص موسیقی ایران. میخواهم بگویم اگر اثری از مشکاتیان در جامعه با استقبال مواجه شد، به این دلیل نبوده است که مشکاتیان این اثر را برای استقبال بیشتر مخاطبان عرضه کرده باشد، بلکه او، احساس خودش را به زبان موسیقی روایت کرده است و چون خوش سلیقه بود و درک خوبی از شعر و موسیقی داشت، درنهایت جامعه هم آن اثر را به عنوان اثری ارزشمند میپذیرد.
به نظر شما هنرمند باید عقبتر از مخاطب حرکت کند، با او همگام باشد یا جلوتر از مخاطب گام بردارد؟ بعضی از آهنگسازان اعتقاد دارند که باید فضای جامعه را تحلیل کرد و بر مبنای خواست مخاطب اثری خلق کنند، این نوع نگاه در موسیقی پاپ بیشتر به چشم میخورد، بعضی دیگر اما میگویند صرفنظر از خواست مخاطب، باید اثری تولید کرد که ذائقه شنوایی مخاطبان را تربیت کند، در این میان هم هستند کسانی که همگامی با مخاطب را میپسندند…
اگر شما در مقام آهنگساز ببینید مردم چه میخواهند و آن را تولید کنید، اسم کار شما تجارت است، نه هنر. کالایی که مردم بهصورت عام میخواهند همیشه و بدون استثنا، کالایی بوده است که از نظر فرهنگی ارزش کمتری دارد. اگر شما بخواهید موسیقی رسمی و جدی عرضه کنید، باید سالنی را انتخاب کنید که مناسب این نوع موسیقی باشد، چون مخاطب خاص دارید، اما اگر بنا فقط بر خوشگذرانی و طرب باشد قطعا مخاطبانتان بیشتر میشوند، طبیعتا اگر تعدد مخاطب مهمترین اصل بود، بتهوون و موتزارت هم به این نوع موسیقی، که همان موسیقی پاپ و عامهپسندتر است روی میآوردند و ما هرگز شاهد این همه اتفاق مهم، که در تاریخ موسیقی جهان رخ داده است، نمیبودیم. منتها من از آن دسته هم نیستم که میگویند هدفمان تربیت مخاطب است، تربیت شنونده بخش دیگری از کار است که فقط مربوط به مولف و موزیسین نیست، بلکه مربوط به یک سازمان فرهنگی است. اگر هنر ناب برپایه این اعتقاد استوار باشد که نقاشی ونگوک، کمالالملک، شعر نیما و موسیقی خوب و فاخر، پدیدههایی ارزشمند هستند این نیاز به یک سازماندهی فرهنگی دارد، یعنی به یک اداره فرهنگ و هنر دولتی نیاز دارد که از این هنر ناب حمایت کنند. در تمام دنیا بودجههای زیادی برای حفظ موزهها هزینه میشود، یا برای حفظ آثار باستانی، به راحتی میتوان تمام آثار باستانی را خراب کرد و بهجایشان برج و آپارتمان ساخت، اما برای حفظ آنها تلاش میشود چون دارای ارزشهای والای فرهنگی هستند و فرهنگ پدیدهای است که انسان به آن نیاز دارد، در کشورهایی که به لحاظ فرهنگی دارای سابقه بالا هستند، زندگی کردن آسانتر است و از بقیه کشورهای دنیا در این زمینه جلوتر هستند، منظور راحتی از جهت مدرن بودن زندگی نیست، از آسایش زندگی شهروندی در کشورهایی میگویم که به لحاظ فرهنگی سابقه بالایی دارند، شما وارد ایتالیا که میشوید، احساس میکنید که این کشور، کشوری است با فرهنگی غنی، قطعا اگر وارد ایران هم بشوید باید این حس به شما دست بدهد، این پدیدههای فرهنگی مانند لایههایی روی هم جمع شدهاند و به مرور زمان بر آنها افزوده شده و فرهنگ و ادب مردمان، روی آن استوار است. تربیت شنونده برعهده سازمانهای فرهنگی است، حمایت از موسیقی ناب، حمایت از هنری که برپایه تفکر و فلسفه است. همواره بینندگان آثاری که از ارزش هنری کمتری برخوردارند بیشتر از آثاری است که به لحاظ هنری دارای عمق بیشتری است چون انسان برای ارتباط برقرار کردن با آثاری که ارزش هنری کمتری دارند نیازی به تفکر ندارد و درک و فهم این آثار خیلی راحت و در دسترس است. بگذارید مثالی بزنم، موسیقی کوچه بازاری را در نظر بگیرید، من به هیچ عنوان قصدم توهین به این هنر و مخاطبانش نیست، اما موسیقی کوچه بازاری، شعرش هم کوچه بازاری است، خواننده به همان زبانی که مردم در کوچه و بازار سخن میگویند، شعر میخواند و از مفاهیمی در آن موسیقی صحبت میشود که بسیار پیشپاافتاده هستند، این نوع هنر نیازی به تفکر ندارد، یعنی لقمهای است که آسان گرفته شده است و نیازی به جویدن هم ندارد…
کما اینکه خاصیتی هم ندارد؟
قطعا خاصیتی ندارد، این نوع موسیقی کیفیتی ندارد، من نمیگویم باید جلوی این موسیقی گرفته شود، جامعه به این هنر هم نیاز دارد و نباید منعی بر فعالیتش باشد، اما در کنار این هنر، باید به هنر فاخر، هنری که نیاز به تفکر دارد ارزش داد و از آن حمایت شود، زیرا انسان برای درست زندگی کردن نیاز به تفکر دارد. برای چه بعد از گذشت قرنها هنوز حافظ، مولانا، سعدی و فردوسی از بین نرفتهاند؟ امروز در خانه تمام ایرانیان یک دیوان حافظ پیدا میشود و چه خوب بود اگر مولانا و سعدی و فردوسی هم باشد. دلیل این امر این است که شما با خواندن اشعار این شعرای برجسته، شعلهای در درون وجودتان روشن میشود که شما را به تفکر وامیدارد و این تفکر مانند عطری است که اطراف شما را عطرآگین میکند و بر زندگی اجتماعی و نوع برخورد شما تاثیر مثبت میگذارد. من از آن دست آهنگسازان هستم که اعتقاد دارم باید برای دل خودم اثری خلق کنم و اصراری بر عامهپسند بودن اثرم ندارم، اگر قطعهای از آثار من همهپسند شد، حتما موفقیتی برای من است اما هدف من همهپسند شدن موسیقیام نیست.
در کشورهایی با فرهنگهای کهن، سنتها جاریاند، اما به نوعی اکثر این سنتها به گذر زمان، روزآمد شدهاند، نوع پوششی که ایرانیان در قرنهای ماضی داشتند با ۱۰۰ سال پیش متفاوت است و پوشش امروزی ایرانیان با ۱۰۰ سال پیش تفاوت دارد، موسیقی سنتی ما به عنوان بخشی از فرهنگ غنی ایرانی، چطور باید روزآمد شود تا نسلهای جوان هم به این موسیقی علاقهمند شوند؟
تکنولوژی کمکهایی به انسان کرده است تا با سرعت زندگی امروزه، هماهنگ باشد، اینکه پوشش مردمان امروز با گذشتگان تفاوت کرده است یکی از دلایلش این است که لباسهای قدیمی گرفتاریهای خاص خودش را دارد، حتی پوشیدن آن لباسها زمانبرتر از لباسهای امروزی است و به نوعی آن لباسهای فاخر قدیمی برای زندگی امروزی مناسب نیست، نمیشود با یک لباس فاخر قدیمی سوار بر موتور یا ماشین شد، اینکه شما بخواهید غذایی را گرم کنید، دیگر اجاق با هیزم ضرورتی ندارد و میتوانید خیلی سریعتر و کمدردسرتر به کمک مایکروویو این کار را بکنید ولی درباره هنر باید به نوعی دیگر نگاه کرد.
سوال من فقط مربوط به موسیقی نیست، سینما هم سابقه خیلی زیادی ندارد، ولی با گذر زمان در همین مدت اندک هم، روزآمد شده است.
بله، موسیقی هم روزآمد شده است، اما سرعتش با سرعت تکنولوژی برابر نیست و مسیر روزآمدی آن هم با تکنولوژی متفاوت است، اینطور نیست که بگویم ما چون وقت زیادی نداریم باید موسیقیای بسازیم که سریع قابل فهم باشد و زود درک شود، مقوله فرهنگ و هنر متفاوت است بهگونهای که وقتی شما با هنر در ارتباط هستید باید کمی از زندگی روزمره فاصله بگیرید و شما را به تامل وادارد. اگر روزآمدی در موسیقی در مسیر برابر و با سرعت یکسان با تکنولوژی بخواهد باشد، خروجیاش میشود همین انواع موسیقیهای پاپ و رپ، این تاثیر در دیگر ژانرهای موسیقی هم وجود دارد اما موسیقی کلاسیک و سنتی به نظر من باید عمق داشته باشد و هرگز نباید سطحی شود، موسیقی سنتی امروز ایران هم با موسیقی دوران قاجار تفاوت دارد، در موسیقیای که گروهنوازی در آن وجود نداشت امروز ما شاهد گروهنوازی هستیم، موسیقیای که در آن از ابتدا تا انتهای یک ردیف نواخته میشد، اما امروز این موسیقی سرعت پیدا کرده است و تغییرات زیادی داشته است. و درباره اینکه پرسیدید چه باید کرد تا نسل جوان هم به موسیقی سنتی علاقهمند شوند باید بگویم همانطور که گفتم اشاعه موسیقی باید بهوسیله نهادهای دیگری انجام شود، در اروپا و همینطور در گذشته در ایران ساعتی را برای آموزش موسیقی در مدارس در نظر میگیرند و دانشآموزان در کنار دیگر دروس، ساعتی هم در هفته به فراگیری موسیقی میپردازند، نتیجه این امر این میشود که یک اروپایی که تا بهحالسازی ننواخته است و در کار موسیقی نیست، یک درک عمومی و شناخت کلی درباره موسیقی دارد، اما در ایران گاهی مردم پرسشهایی را مطرح میکنند که متوجه میشوید هیچ شناختی از موسیقی ندارند، من بعضا دیدهام که میپرسند نام این ساز یا آن ساز چیست؟ اما اگر از ابتدا آموزشهایی داده میشد، وضع به این صورت نبود. و این موضوع فقط به موسیقی مربوط نمیشود، به ادب و هنر هم باید به همین اندازه بپردازند، در گذشته، پدران و پدربزرگان ما همه صاحب خطی خوش بودند، اما امروز خط خوش از بین رفته است، زیرا امروز دیگری کسی پیدا نمیشود که بنویسید، چون همه تایپ میکنند ولی در گذشته خط یکی از درسهای اصلی بود، اگر در همان زمان کودکی یکی از درسهای اصلی هم ادبیات باشد، وقتی یک کودکی به سن نوجوانی برسد و یک حرف جدی در جمع بزرگترها بشنود، آن وقت میتواند آن را درک کند و دیگر برایش غریبه نیست، علت اینکه از این جمعها و بحثها فرار میکنند این است که این مسائل برایشان غریبه است، ملموس نیست، نداشتن درک برابر است با نداشتن علاقه، خب وقتی شناختی از شعر حافظ ندارد، علاقهای هم به آن نشان نمیدهد و برعکس وقتی درک به وجود بیاید متعاقب آن علاقه هم به وجود میآید، اینها باید در مدارس به عنوان درس اجباری آموزش داده شوند، خوشنویسی، موسیقی، ادبیات و مسائلی از این دست. اینکه در گذشته میگفتند کسی که از مدرسه دارالفنون شش کلاس سواد دارد، به اندازه یک لیسانسه امروز سواد داشته است، او خطی خوش داشته، ادبیات میدانسته، تاریخ ایران را آموخته بود و جغرافیا هم بلد بود، حساب میدانسته. هنرمند تولید هنر میکند، اشاعه آن وظیفه سازمانهاست، وظیفه وزارت فرهنگ و هنر و آموزشوپرورش است.
این سرعت تکنولوژی، روی حوصله مخاطب هم تاثیر گذاشته است، انسان امروز همانطور که متوجه شده است که میتواند سریعتر غذا درست کند و سریعتر سفر کند، دیگر حوصله انجام کارها را به حالت قبل ندارد، خیلی هم علاقهای به خواندن رمانهای قطور گذشته ندارد، داستانهای مینیمال خیلی زود جای خود را میان مخاطبان باز کردهاند، محبوبیت توییتر و اساماس نشان میدهد که برای انسان امروز، سرعت بهویژه در انتقال مفاهیم چه اهمیتی دارد و باید در زمان کوتاهی مطالب را منتقل کرد، با این پیشدرآمد باید بگویم بحثی که درباره موسیقی سنتی ایرانی گفته میشود این است که زمان زیادی برای یک ساز و آواز صرف میشد، ساز و آوازهایی با نزدیک به ۲۰دقیقه زمان، بسیار میتوان نام برد، اما انسان امروز در موسیقی پاپ، هشت بیت شعر را به صورت کامل در سه دقیقه اجرا میکند، ممکن است این ساز و آواز بسیار هم زیبا باشد اما با حوصله مخاطب امروز خیلی همخوانی ندارد، در هنر خوشنویسی، برای مثال وقتی میخواهند بنویسند «عشق»، خطاط تاکید زیادی روی حرف شین دارد و آن را میکشد، این باعث زیبایی میشود اما ممکن است از حوصله مخاطب امروز خارج باشد، موسیقی سنتی میتواند خود را با این سرعت و حوصله مخاطب وفق دهد؟
در زمینه هنر نباید به حرف مخاطب گوش کرد و نباید به آن سمتی رفت که همهچیز در جوامع امروز بشری به آن سمت میرود، در تمام دورانها اینگونه بوده است که هنر ناب، مخاطب خاص داشته است، تلاش ما باید این باشد که بر مخاطبان خاص افزوده شود، که البته این تلاش باید از سمت سازمانهای مسئول صورت بگیرد و نه از سمت هنرمند، مراکز دولتی برای حفظ و اشاعه هنر باید این کار را بکنند. میتوان در تمام شهرهای دنیا برجهای بدشکل و قوارهای ساخت، اتوبان ساخت، پل ساخت، ولی شهرداریها نظارت دارند تا زیبایی شهر حفظ شود، نظارت میکنند تا اندازه برجها از یک حدی بیشتر نشود و یک مناسبتی از نظر شکل و فرم با هم داشته باشد و نظم شهرسازی آن شهر بههم نخورد، بشر در طول تاریخ عوض نشده، بلکه خودش را با شرایط روز تطبیق داده است، انسان امروز پذیرفته است که برای ارتباط داشتن با دیگران، تلفن همراه و تلفن ثابت و ایمیل هم داشته باشد، اینها نیازهای زندگی امروزی هستند، اما درون انسان که تغییری نکرده است، از نظر احساس، انسان نیازمند تفکر و شعور و آرامش و مهر است، اینها را از فرهنگ و هنر به دست میآورد، همهچیز در سطح نیست، اینکه چطور زندگی را به پیش ببریم مهم است، اگر انسان یک سال زندگی کند، دیگر همهچیز برایش تکراری است، به قول نیما که در جشن یک سالگی پسرش مینویسد: «پسرم! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همهچیز جهان تکراری است، جز مهربانی»، این یک اصل است و ما به آن نیاز داریم، اینکه مخاطب امروز به موسیقی سه دقیقهای عادت کرده است را من ایراد نمیدانم، ولی کشش «شین» عشق در خطاطی بیمعنی و بیخودی نیست، معنی جاری در عشق در آن کشش نمادین است، نمادی از تمام چیزهایی که ما بدان تکیه داریم. شفیعیکدکنی میگوید: «پرده دیگر مکن و زخمه به هنجار کهن زن» یعنی نمیخواهد چیز جدیدی بگویید، حداقل برگردیم به آنچه در گذشته بودیم، این بازگشتی است به خویشتن. وقتی شما هنر اصیل سرزمینتان را حفظ میکنید، تکیهگاه ایستادن و زیستنتان را مستحکم میکنید.
یک موسیقیدان در موسیقی سنتی باید در چه زمینههایی خودش را تقویت کند تا بتواند از همه مولفهها برای اجرای یک اثر ناب بهره برده باشد؟
هنرجو برای چیرهدست شدن در زمینه هنر، باید دو بخش را به صورت موازی تقویت کند، یکی بخشی که تخصصی مربوط به خود آن هنر است، کسی که میخواهد نوازنده خوبی باشد طبیعتا باید زیاد ساز بنوازد، زیاد ساز گوش کند، در زمینه علم نوازندگی روز جهان، خود را روزآمد کند و زمان زیادی در این زمینه صرف کند. کسی که میخواهد آهنگسازی کند طبیعی است که باید هارمونی بشناسد، ادبیات و شعر را بداند، مبانی آهنگسازی را به صورت عام بشناسد و نگارش موسیقی را بشناسد ولی یک بخش دیگری هم هست که هنرمند را دارای تفکر و یک فلسفه اجتماعی مشخصی میکند که اگر این دو همسنگ هم نباشند و در مسیر درستی قرار نگیرند و با هم ادغام نشوند، امکان ندارد که هنرمند کار فاخر و ارزندهای تولید کند. دلیلش این است که شما میتوانید تخصص خیلی زیادی داشته باشید، ولی هیچ فلسفه و تفکری برای خلق اثر نداشته باشید، آهنگهایی بسازید که از نظر هارمونی و علم موسیقی بسیار درست باشد ولی ریشهدار نیست و ارتباط اجتماعی درستی با مخاطب برقرار نمیکند، از آن طرف هم اگر صاحب تفکر و فلسفه باشید و تخصصی نداشته باشید نمیتوانید این تفکرتان را پیاده کنید و آن را ارائه دهید، این دو باید توامان باشند، درست مانند دو بال برای پرواز، اگر یک بال بلندتر از دیگری باشد، نمیتوانید پرنده خوبی باشید. این مساله خصوصا در زمینه خلق هنری مهم است، خالق یک اثری هنری باید تفکر و فلسفه داشته باشد، البته این درباره نوازندگانی که تنها اثر دیگران را اجرا میکنند زیاد ضروری نیست، این الزام فقط برای مولف و خالق اثری هنر وجود دارد، او باید تاریخ بداند، به شرایط جامعهاش واقف باشد، مشکلات را بداند و در همه زمینههای اجتماعی مربوط به آن جامعه تفحصی کرده باشد، پرویز مشکاتیان که شما مثال زدید، همه اینها را داشت، او مولفی بود که صاحب تفکر، فلسفه و اندیشه بود، جامعه و مشکلاتش را به خوبی رصد میکرد و شعر و تاریخ هم بهخوبی میدانست و از سخن گفتنش مشخص بود که اهل ادبیات است.
از یک هنرمند آثار زیادی در مدت زمان فعالیت هنریاش منتشر میشود، برای مثال از یک آهنگساز آثار زیادی منتشر میشود آثاری که همه از نظر کیفیت در سطح قابل قبولی هستند، ولی تمام آنها به ابزار ماندگاری مسلح نیستند، برای مثال همه آثار آقای شجریان ماندگار نیستند، اما «بیداد»، «دستان»، «گنبد مینا» و «مرکبخوانی نوا» ماندگار شدند، اینها نشان میدهد که پرویز مشکاتیان اگر اثری را ساخته و ماندگار شده، از خوش اقبالی این اتفاق نیفتاده است، اما در آثار خود مرحوم مشکاتیان هم همه آثار ماندگار نشدند، در آثار آقای شجریان هم همینطور و در آثار شما، وقتی مشکاتیان میتواند آثاری ماندگار خلق کند، چرا همه آثار او یکدست نیستند و تنها بعضی از آنها به ابزار ماندگاری مسلح میشوند؟ و اینکه یک اثر هنری باید چه المانهایی داشته باشد تا بتواند ماندگار شود؟
از دو جنبه میتوان به این مساله نگاه کرد، نخست اینکه تولید هنری، تولید انبوه نیست، وقتی بنا باشد یک تلفن همراه تولید شود، یکسری مواد اولیه در خط تولید و با گذراندن یک پروسه یکسان، درنهایت تلفن همراه تولید میشود و همه تلفنهای همراه تولید شده یکسان هستند، درباره هنر ولی بهگونهای دیگر است، من هروقت دست به کار ساختن اثر تازه میشوم آرزو میکنم که آنکه یا آنچه به من تاکنون الهام داده است بار دیگر مرا مورد لطف خود قرار دهد، نمیدانم چیست، آسمانی، زمینی، طبیعی؟ ولی همواره امیدوارم که باز هم به من الهام بدهد و همواره شک دارم که میتوانم، اثری که آغاز کردهام را به پایان برسانم. چه رسد به ماندگاری. من میتوانم با فرمولهایی که بلد هستم، هر شعری را به تصنیف در بیاورم، اما مساله اینجاست که آیا آن تصنیف، خود مرا میلرزاند؟ درون مرا تکان میدهد؟ اگر این اتفاق بیفتد، ممکن است دیگران هم این حس را پیدا کنند، حالا شاید شما از آثار من، لولیان و قیژک کولی را بپسندید، دیگری سفر به دیگر سو را بپسندد، یا سیمرغ را. آثار هیچ هنرمندی یکدست و جاودانه نیست و نبوده، بتهوون هم از آن ۱۰سمفونی که نوشته است و یکی نیمهکاره ماند، همه یکدست نیستند و سمفونیهای ۵ و ۶ و۹ آن فراگیرتر شدهاند و سمفونیهای دیگر را کمتر گوش میکنند، خیلی از روشنفکرها هستند که میگویند نه به نظر ما سمفونی شماره ۴ از بقیه زیباتر است، این یک مساله سلیقهای است. نکته دیگر درباره ماندگاری یک اثر این است که شما وقتی میتوانید درباره ماندگاری یک اثر صحبت کنید که حداقل دو دهه از زمان انتشار آن گذشته باشد، اگر اثری امروز منتشر شود، فردا که نمیتوان درباره ماندگاری آن اظهارنظر کرد. نقاشی ونگوک برای انسان امروز ماندگار است ولی در زمان خود ونگوک به او میگفتند اینها چیست که تو میکشی؟
خیلی از آثار در زمان خودشان دیده و شنیده نمیشوند و حتی مورد نکوهش هم قرار میگیرند اما در سالیان بعد مورد استقبال قرار میگیرند، برای مثال اگر آثار داستایوفسکی در زمان خودش با اقبالی مثل امروز مواجه بود، که شرایط زندگی او آنقدر اسفناک نمیبود…
بله، ونگوک برای یک پرس غذا نقاشیای کشید که امروز چندمیلیون دلار در حراجها به فروش میرسد، این است که بحث ماندگاری در زمان حیات یک آهنگساز میتواند بحث منحرفی باشد و زود است درباره ماندگاری تصمیم گرفته شود، حتی درباره خوب و بد بودن یک اثر هم نمیتوان اظهارنظر کرد، چون خوبی و بدی هم یک مقوله نسبی است.
یعنی هنوز زود است که درباره ماندگاری «لولیان» و «سفر به دیگر سو»، اظهارنظر کرد؟
من نمیخواهم درباره آثار خودم اظهارنظر کنم، بگذارید این بحث را به صورت کلی پیش ببریم، بحث من این است که ممکن است یک اثر حاوی مفاهیمی باشد که در عصری که منتشر میشود، قابل فهم نباشد ولی زمان که میگذرد متوجه آن اثر و مفاهیم آن میشوند. قطعا برای خود شما پیش آمده است که بعد از چندین سال گوش دادن به یک اثر بگویید، تازه دارم این اثر را درک میکنم، چون هنر بهطور کلی انتزاعی است و موسیقی انتزاعیترین انواع هنر است. ما به مفاهیمی انتزاعی میگوییم که با پدیدههای دیگر برابری ندارد، مثلا صدای ویلون نه شبیه صدای باد است و نه شبیه صدای بلبل، به طبیعت شباهت ندارد و انسان آن را خلق کرده است، پس طبیعی نیست. اصوات اگر قرار باشد سخن بگویند، بهویژه اگر با کلام هم همراه نباشند، خیلی انتزاعی میشوند. برای مثال اگر شما یک نقاشی را مشاهده میکنید، فورا آن را با پدیدهای در طبیعت مقایسه میکنید و میگویید احتمالا منظور خالق اثر، این بوده است، یعنی یک برداشت مستقیم و سریع از آن اثر دارید. اما اگر قرار باشد من احساسی را با سهتار بخواهم روایت کنم و آن اثر را برای صد نفر پخش کنم، ممکن است صد برداشت متفاوت وجود داشته باشد، موسیقی انتزاعیترین نوع هنرهاست. درباره پدیدههای انتزاعی نباید زود اظهارنظر کرد.
اینکه ممکن است قطعهای موسیقایی را برای صد نفر پخش کرد و هر صد نفر احساسی متفاوت داشته باشند، به نظر همیشه درست نمیآید، برای مثال اگر قطعه «خزان» ساخته آقای علیزاده را برای همان جمع پخش کنید، افراد زیادی احساس مشابه داشته باشند، یا قطعه «خزان» که آقای مشکاتیان ساختند، همینطور آلبوم «شب، سکوت، کویر» آقای کلهر یا «نینوا» ساخته آقای علیزاده…
من با شما همعقیده نیستم، اینکه دو نفر از یک اثر برداشتی یکسان کنند با اینکه به حالی برابر برسند متفاوت است. شما دو قطعه خزان ساخته آقایان مشکاتیان و علیزاده مثال زدید، زمانی که خزان توسط آقای مشکاتیان منتشر شد، هر کجا که میرفتیم و از پرویز مشکاتیان سوال میکردند که این آهنگ شاد و پرشور چه ارتباطی با خزان دارد؟ حالا شما عنوان را از روی آن اثر بردارید و بهجای خزان اسم آن را فرضا بگذارید پرواز پرندگان، شاید بعضی بگویند این عنوان بیشتر به این اثر نزدیک است. اگر کسی از خزان علیزاده احساسی دریافت میکند، نگرشی تاثیر پذیرفته از نام خزان دارد. مثلا اگر کسی درباره سیمرغ ساخته من نظر بدهد، باید گفت که سیمرغ روی اشعاری از فردوسی نوشته شده است، هرکسی که میخواهد آن را بشنود، انتظار یک موسیقی را دارد که با شعر همخوانی و رنگ و بوی حماسه داشته باشد، اگر این اثر را برای کسی پخش کنید که نه سیمرغ را بشناسد و نه زبان فارسی را بداند، احساسی که او از اثر میگیرد، نشان میدهد که این اثر چه حالوهوایی دارد.
شما این کار را کردهاید؟
بله، برای یک خانم هلندی که همسری ایرانی داشت سیمرغ را پخش کردم و حسش را پرسیدم، شوهرش میخواست شعر را خط به خط برای او ترجمه کند، اما او نپذیرفت و گفت اجازه بده هیچ پیشفرضی درباره این موسیقی نداشته باشم، یعنی نه نام اثر را میدانست و نه کلامش را میفهمید، وقتی اثر را شنید، گفت این یک موسیقی حماسی است. یکبار کسی به من گفت تو «کارمینا بورانا» ساخته «کارل ارف» را زیاد گوش کردهای ، به او گفتم من موسیقی کارل ارف را میپرستم، فهمید که من تحتتاثیر موسیقی کارل ارف، این موسیقی را ساختهام. وقتی آن خانم هلندی سیمرغ را شنید، بعضی وقتها غمگین میشد، گاهی خوشحال میشد، این غم و شادی مفاهیمی عام هستند، ممکن است غمی که شما از یک اثر حس میکنید، من آن را با شدتی کمتر یا بیشتر حس کنم برای همین باید گفت موسیقی انتزاعی است. شما درباره «شب، سکوت، کویر» صحبت کردید، باید گفت که آن اثر برگرفته شده از موسیقی مقامی خراسان است و موسیقی خراسان، مانند موسیقی گیلان و کردستان است، شما وقتی موسیقی گیلکی گوش میدهید ناخودآگاه یاد شمال ایران میافتید، یاد جنگل و دریا میافتید، چون هربار این موسیقی را شنیدید، با آن تصاویر توامان بوده است، ولی اگر موسیقی گیلکی را برای یک استرالیایی که تابهحال نه به گیلان سفر کرده است و نه موسیقی گیلکی را شنیده پخش کنید، ممکن است این حس را دریافت نکند، شما پیوندهای ذهنی با موسیقی گیلکی دارید، که باعث میشود با هر بار گوش دادن به آن موسیقی یاد گیلان بیفتید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.