علت محوری و ساختاری قدرت مدرن یک جامعه و فرهنگ یا عقب ماندگی و گرفتاری یک جامعه و فرهنگ در «نوع برخورد متفاوتشان به دیگری و غیر» و یا نوع برخورد متفاوتشان به بحران و رخدادهای سیاسی و ورزشی و فردی آنهاست. اینکه می توان همیشه در تنوع و کثرت حرکات و واکنشهای فردی و جمعی یک «زیرمتن یا یک چهارچوب و دیسکورسی» دید که در واقع نوع متفاوت زبان و ذایقه ی او یا آنها، نوع متفاوت « ادراک حسی و الگوی رفتاری و احساسی» او و آنها را در حین برخورد به مباحث مختلف احساسی و فکری و در درگیریهایش با دیگری و غیر را نشان می دهد. این «الگو و شیوه ی ادراک حسی و رفتار فردی یا جمعی» در واقع نوع «دیسکورس» و ذایقه و زبان یک فرد یا یک جامعه را نشان می دهد و اینکه چرا او یا یک جامعه مرتب در دور باطل جهان سومی گرفتار باقی می ماند و دیگری مانند کشورهای مدرن مرتب قادر هستند از مسیر بحران و چالش به تحولات و تغییرات نو دست بیابند و بی انکه الگوی رفتاری آنها دچار مشکلات خاص خویش نباشد. اما همین مشکلات دیسکورسیو نیز به بحث و چالش کشیده می شود و مثلا جوامع مدرن از ذایقه مدرن به ذایقه پسامدرن دست می یابند و یا در حال دست یافتن هستند. متن ذیل می خواهد با نشان دادن خطوط کلی برخورد متفاوت جهان مدرن و کشورهایی چون المان و انگلیسی به یک معضل ورزشی و از سوی دیگر خطوط عمده نوع برخورد حکومت و بخشی از مردم ایران به «تیم ملی» خویش نشان بدهد که چرا اینجا دقیقا ما با «دو دیسکورس جهان اولی و جهان سومی» روبروییم و چرا دیسکورس جهان سومی بناچار بدبختی و دور باطل ببار می اورد و چرا باید از آن بگذریم. زیرا این دیسکورس و شیوه ی رفتار و ادراک حسی و یا این نوع زبان، بشدت به حالت افراط/تفریطی و هیستریک است و بناچار جنگ حیدری/نعمتی می افریند و در دور باطل و خشونت امیز و نافی تفاوتها و رنگارنگی گرفتار می ماند. شما این دو نوع دیسکورس و ساختار، یا این دو نوع الگوی رفتاری و ذایقه و زبان متفاوت مدرن یا جهان سومی و کین توزانه را در تمامی رخدادهای سیاسی و اجتماعی و غیره جوامع مدرن یا جوامع نیمه مدرن و گرفتار چون جوامع ما می توانید باز بیابید. اینکه بجای برخورد همراه با نقد و احترام اکثرا دچار حالات افراط/تفریطی و انتاگونیستی «یا با منی یا ضد منی» می شوند. و امروز شیفته ی جهان مدرن و فردا ضد او می شوند. امروز از چیزی «گُر» می گیرند و فردا سالها «فریز» می کنند و به زمین و زمان بد فحش می دهند. زیرا این دیسکورس و شیوه ی برخورد محوری در واقع گرهگاه اصلی ساختارهای سیاسی/اجتماعی و فرهنگی و فردی جوامع جهان سومی مثل ما در نوع برخوردشان به یکدیگر و به بحران و رخدادهایشان است. اینکه نمی فهمند انها بدبختی خویش را می افرینند، زیرا نوع برخوردشان و دیسکورس زبانی و ذایقه ی جمعی آنها اسیر حالتی بشدت هیستریک یا سیاه/سفیدی و با خشم و دلرنجی نارسیسیک از یکدیگر است و اینکه هر کدام مثل راوی مالیخولیایی بوف کور خیال می کند که «دردی دارد که هیچکس دیگر ندارد». یا وضعیتی دارد که هیچگاه قبلا بهتر یا بدتر از آن نبوده است و به این خاطر حق دارند هر کاری بکنند و خویش را در واقع مثل حاکمان جبارشان چون ولی فقیه حقایق نوین خویش می دانند و براحتی حکم بر «خودی بودن یا خودی نبودن» دیگری صادر می کنند. اینکه نمی خواهند یاد بگیرند که چرا بقول ویتگنشتاین «جهان ادم بدبخت متفاوت از جهان ادم خوشبخت است.» زیرا اولی همیشه سیاه/سفیدی و افراط/تفریطی برخورد می کند و دومی یاد گرفته است رنگارنگ بچشد و ببینید و راه بیابد و می داند همیشه راهها و امکانات دیگری برای هر موقعیت و وضعیتی است و می توان همه چیز را از نو و بهتر نوشت و از اشتباهات خویش یاد گرفت.

همانطور که این دوالیسم «مدرن بودن و نیمه مدرن یا جهان سومی بودن» به معنای درست بودن هر عمل مدرن نیست و یا اینکه هر انچه نیمه مدرن است صددرصد غلط باشد. زیا دوالیسمی مطلق گرا نیست. زیرا مطلق گرایی در هر نوعش خطایی است که باید از آن گذشت تا به بلوغ نو و به قدرت یافتن راههای نو دست یافت. اما اول باید مدرن شد تا بعد بتوان خطاهای مدرنیت کنونی را دید و شروع به تولید «مدرنیتهای قویتر و رویکردهای بالغانه و پارادوکس و رندانه نسبت به رخدادها» کرد تا مرتب درها و امکانات بهتری گشوده بشوند. زیرا زندگی بشخصه امری نمادین و زبانمند است و ازینرو بشخصه همیشه ملتهب و چندنحوی است و می خواهد مرتب از نو و بهتر نوشته بشود. اینجا اما موضوع دیسکورس و زیرمتن اصلی و محوری رفتار فردی و جمعی یک جامعه یا دوران است و انچه بزرگانی چون لکان در روانکاوی و چون فوکو در جامعه شناسی با نظراتشان در باب « دیسکورس فردی و جمعی روانی و جامعه شناختی» مطرح کردند و بی انکه تفاوتهای این نظرات را نیز نفی کرد که اینجا موضوع بحث نیست. همانطور که موضوع اصلی درک و لمس ضرروت عبور از دیسکورس و ذایقه سیاه/سفیدی برای تحقق رنسانس نوین ایران و جنبش مدنی نوین ایران است که باید رنگارنگ بماند و رنگارنگتر و چندنحوی بشود، بجای اینکه تحت تاثیر شوکهای احساسی و ضربات خشن دیکتاتور به زبان و لحن سیاه/سفیدی او بازگردد و هرچه بیشتر قدرتش را از دست بدهد و بازی را ببازد. یا حتی اگر او را بتواند با خشم کور کنار بزند، انگاه بناچار چیزی بدتر بیافریند. زیرا در این مسیر هرچه بیشتر اسیر ذایقه ی سیاه/سفیدی و طلبکارانه شده است و خویش را «ولی فقیه و نماینده ی انقلاب جدید» حس می کند و بسان «قاضی القضات و امام نو» شروع به تولید دادگاههای صحرایی نو و دیکتاتوری نو می کند که این بار می تواند دیکتاتوری هفت قوم افراطی نیز بشود، همانطور که علت ساختاری این خطر را در مقاله ی ماقبلم طرح کردم. ( نمودار چهار دیسکورس از لکان در نمودار بالا زده شده است و لکان در سمینار هفده خویش در عکس بالای مقاله و با تیتر «روی دیگر دیسکورس روانکاوی» این چهار دیسکورس مهم را و با توجه به جنبش دانشجویی شصت و هشت باز می کند و اینکه چرا این دیسکورسها مرتب به هم تبدیل می شوند، مگر اینکه دور باطل حاکم شده باشد و مثلا جامعه ایی اسیر قیام بردگان و جنگ ظالم/مظلومی هیستریک بماند و مرتب اربابی جدید جای ارباب و دیکتاتور قبلی را بگیرد. زیرا بقول لکان «فرد هیستریک چیزی جز یک ارباب نو نمی خواهد و به چیزی جز این دست نمی یابد. برای اطلاعات بیشتر در باب آن می توانید به این لینک و مقاله ی قدیمی از من با تیتر «در ستایش هیچی و چهار گفتمان لکان» مراجعه بکنید.

تفاوت ساختاری رویکرد جهان اولی مدرن به بحران با جهان سومی گرفتار در دور باطل!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

هفت کشور اروپایی در جام جهانی می خواستند با بازوبند «یک عشق» در عکس بالا با هم برای «تنوع، رواداری و دوستی جهانی» و علیه «هموفوبی و راسیسم و ضد یهودیت» تبلیغ بکنند. فیفا به انها گفت که سریع مجازات می شوند اگر چنین بازوبندی ببندند. کشورهایی چون المان و انگلیسی و هلند و ولز و غیره جزو این هفت کشور بودند. فدراسیونهای این کشورها از ترس مجازات ورزشی به حرف فیفا عمل کردند با انکه ناراحت شدند. این موضوع در این کشورها و مثلا در جامعه ی مدنی و ورزشی المان مورد بحث شدید قرار گرفت و حتی برخی سازمانهای حقوق بشری از کاپیتان تیم المان و دروازه بان تیم المان «ماریو نویر» خواستند که بازوبند «یک عشق» را ببندد و به هر بهایی. اما او امروز این کار را نکرد و چه تیم انگلیس و چه تیم ولز یا المان و هلند بدون بازوبند وارد بازی شدند و تماشاچیان انها، چه انها که موافق بودند و چه مخالف بودند، با هم به تشویق تیم شان پرداختند و قبل و بعد از بازی به بحث در باب این موضوع ادامه دادند و این بحث انقدر ادامه می یابد تا فیفا مجبور به تسلیم شدن بگردد و یا راهی دیگر برای مبارزه با نژادپرستی و هموفوبی و ضد یهودیت در ورزش پیدا بشود و برای تبلیغ تنوع و رواداری و احترام به یکدیگر. جامعه ی مدرن اینگونه عمل می کند.

یعنی برای اینکه تفاوت جامعه ی مدرن و جوامع عقب مانده را بفهمید، باید از منظر دیسکورس «اقا/بنده» هگلی که اساس جوامع بشری است، به این صحنه نگاه بکنید ( دیسکورس «آقا/بنده» در چهار دیسکورس لکان نیز دیسکورس اولیه و اصلی است و دیسکورس روانکاوی روی دیگر آن و برای عبور از خطایش هست.). اینکه اقا و ارباب اصلی عرصه ی فوتبال یعنی «فیفا» بخاطر اینکه می داند کشورهای عربی مثل قطر دچار هموفوبی و راسیسم و غیره هستند، به این تیم های اروپایی اجازه ی این کار را نمی دهد و تهدیدشان به «مجازات ورزشی» می کند و با انکه حدودا مشخص است که قرار نیست از جام جهانی اخراج بشوند. اما فدراسیون این هفت کشور و تیم هایشان «می ترسند» و به این خاطر حاضر می شوند از تبلیغ «حقوق بشر و تنوع» به این شکل خودداری بکنند تا هزینه زیاد ندهند. این ترس و عمل محافظه کارانه ی انها نیز در جامعه ی اروپایی مورد بحث قرار می گیرد و یا مورد انتقاد قرار می گیرد، اما هیچکس نمی اید بگوید اینها خائن به حقوق بشر هستند و یا باید به این خاطر تحریم بشوند و باید آنها را در زمین مسابقه هو کرد. تازه وقتی موضوع یک حکومت دیکتاتوری و ارباب دیکتاتور مثل ایران در میان نیست که جان بندگانش و شهروندانش برایش مهم نیست و دست به هر جنایتی می زند. اما چرا اینجا هیچکس دست به چنین کارهای افراطی نمی زند، چه بازیگر و فدراسیون و چه منتقد؟ همانطور که تیم ملی المان به شکل ذیل در شروع بازی اعتراض مدرن خویش را به انها نشان می دهد و با تشویق طرفداران و مردمش و بقیه اروپا و جهان روبرو می شود.

چون مدرن شده اند، چون می دانند برای هر عملی باید هزینه اش را در نظر گرفت و دید که به کدام روش بهتر می توان به خواست خویش دست یافت و کمتر هزینه داد و بیشتر بدست اورد. چون جسارت مدنی مخالف «قهرمانی ناموسی و فرهنگ خیر/شریش» هست. از همه مهمتر اینکه اینجا هیچکس خودش را معصوم و «قاضی القضات» یا «دانای کل و نماینده حقیقت» حس نمی کند و نمی گوید من تعیین می کنم خوب یا بد چیست و اعتراض یا خیانت چیست، نه حکومت و نه ملت و یا نه فدراسیونها. چون می دانند که نه تنها به هر موضوعی درهای مختلف وجود دارد و همزمان دروغ راحت برملا می شود، بلکه می پذیرند که هیچگاه نمی توان درخواست کرد که همه به یک شکل برخورد و انتقاد بکنند. زیرا جا و موقعیت ها فرق می کند. هماطور که همه می دانند بسته شدن یک راه به معنای بسته شدن راههای دیگر برای دفاع از حقوق این اقلیتها و برای دفاع از تنوع و رواداری نیست و بازی و چالش مدنی ادامه خواهد داشت و در رنگهای مختلف و در حوزه های مختلف و با توانایی «تفکیک حوزه ها». ازینرو این بحثها در جامعه سیاسی/اجتماعی و ودر محیط ورزشی ادامه خواهد یافت تا تغییرات ساختاری نو در فیفا و در این مسابقات بوجود بیاید، با قدرت و ضعف هر تحول مدنی.

حال ببینیم جامعه ی جهان سومی و عقب مانده چگونه عمل می کند. تیم ملی ایران از طرف حکومت و از طرف ملتش مورد غضب واقع می شود چون هر کدام از او این توقع بیجا را دارند که آنطوری عمل بکن که ما می خواهیم. حکومتی ها می گویند چرا سرود نخواندی. بخشی از ملت ناراضی می گویند چرا اصلا رفتی قطر و به مهاباد برای جنگیدن نرفتی. یا چرا وقتی به دیدار تشریفاتی با رییسی مجبور بودی بروی، توی گوشش نزدی یا فریاد مرگ به خامنه ایی ندادی، یا زیادی خم شدی. نه اینکه انتقاد مدرن بکنند و بگویند اینطور بهتر بود عمل بکنی و تو تیم ملت هستیُ پس همراهیت را با ما بهتر نشان بده، بلکه برایش حکم صحرایی صادر می کنند و انها را خیانت کار و تیم حکومت می نامنند. آنهم در حینی که همه ی دنیا از شهامت تیم ملی ایران سخن گفتند که سرود حکومتش را نخواند و پیوندش را با ملتش و با جنبش «زن/زندگی/آزادی» نشان داد. حاصل اینکه تیم با روحیه داغان به بازی می رود و حسابی می بازد و هم حکومت و هم ملت ناراضی ازین شکست خوشحال می شوند با انکه بظاهر دشمن خونی یکدیگرند. اما سر این موضوع متفق القولند که این تیم ملی حکومت یا مردم نیست.. چون هر دو از اینها طلبکارند که چرا اینطور یا انطور عمل نکردی که من می خواهم. چون خیال می کنند که آنها مهمند و می دانند جریان چیه و بنابراین تعیین می کنند که خوب چیست یا بد چیست. اعتراض چیست. خنده دار اینکه بخشی از انها در این جهان مدرن می زیید و از اینجا سینه برای شرایط جنگی ایران می زند و البته در جای گرم و نرم خودش و به تیم ملی فحش می دهد که چرا جنگی علیه حکومت عمل نکرده است. یعنی حکومت و ملتی هر دو طلبکار عمل می کنند، تفکیک حوزه ها را نمی فهمند. همه چیز را با هم قاطی می کنند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند و تازه خیال می کنند با هم در جنگند و یا نمی بینند که می توان وسط جنگ هم دقایقی اتش بس داشت و چیزهای دیگری انجام داد یا به مسابقه ی فوتبال نگریست و از تیم ملی دفاع کرد و ازش هواداری کرد. همانطور که یکایکشان وسط این بقول خودشان موقعیت جنگی هزار کار می کنند و معاملتشان را انجام می دهند و قرمه سبزی شان را هم می خورند و چه خوب که اینکار را می کنند. زیرا باید اصولا موقعیت جنگی را با حضور رنگارنگی شکاند. ولی اینها مثل حکومت به حالت زاهدان و کاهنان دورویی عمل می کنند که چون به خلوت می روند ان کار دیگر می کنند و روی منبر حرفهای انقلابی می زنند.

حالا فهمیدید که چرا انها جهان اولی هستند و مرتب جلوتر می روند و چرا ما یا چرا درست تر این جماعت جهان سومی هستند و مرتب در جا می زنیم. حالا فهمیدید که جنبش ما که یک جنبش مدرن و نوین است، تنها وقتی به ثمر می رسد که دقیقا به این زبان سیاه/سفیدی و طلبکار برنگردد بلکه هر چه بیشتر دنیوی و رنگارنگ بشود و بگذارد هر کس به شیوه و به توان خویش با جنبش و با رنسانس همدردی بکند و اینکه بدانیم دوران «دادگاههای صحرایی و با اعتراف گیری در جلوی جمع و تلویزیون» به پایان رسیده است و تفکیک حوزه ها را بپذیریم. اینکه بفهمیم وقتی می خواهی شرایط جنگی را بشکنی که بضد جنبش مدنی است، انگاه باید این رنگارنگی را بیشتر و بر صحنه حاکم بکنی و هم از این مسابقات جهانی و از تیم ملی ات لذت ببری، هم بشکل مدرن بحث و چالش مدنی راه بیاندازی و هم با تولید رنگارنگی و با محاصره ی مدنی و رنگارنگ حکومت دیکتاتور از همه طرف انها را وادار بکنی که از شرایط جنگی و قتل عزیزان ما دست بردارند و شکست خویش را بپذیرند و به کنار بروند. ولی به این توانایی فقط وقتی دست می یابی که هرچه بیشتر مدرن شده باشی، فرد و جامعه ی مدرن شده باشی و نه انکه به عقب بازگردی و تبدیل به دستگاه تفتیش عقاید جدید و اعتراف گیری بشوی و یا اداره ی امر به معروف و نهی از منکر جدید بشوی و مرتب «خودزنی سنتی» بکنی و به خودت گل بزنی.

اینکه تنها راه این جنبش مدنی و رنگارنگ این است که از چنین خطاها و حماقتهایی بگذرد و جلوتر برود. یعنی هرچه بیشتر به منظر و جهان ما نسل رنسانس و هزار فلاتش وارد بشود. وگرنه بی مایه فطیر است و اخر باز دستگاه ارشاد جدیدی راه می اندازند که الان شروع شده است و مرتب جای دوست و دشمن را تعیین می کند و فردا حتی احتمالا هفت دستگاه ارشاد قومی در کنار جنگ برادرکُشی خواهیم داشت.

یا خنده دارتر اینکه فیلم مصاحبه مهدی طارمی با یک خبرنگار را می اورند و می گویند ببین که جواب مصاحبه گر را در مورد ایران نمی دهد و در عوض می گوید که چرا مرتب این سوالها را از من می کنید و چرا درباره ی روسیه و اوکرایین سوال نمی کنید و من ورزشکارم و اومدم اینجا برای کشورم بازی بکنم. بعد این سخنان او را علامت خیانتش و دفاعش از حکومت می بینند. یعنی اینقدر کور و طلبکارند که تو قیافه و حالت این بازیگر پس از شکستی به این سنگینی غم و دردی را نمی بینند که نشسته است و اینکه او می بیند ملتش نیز پشتش را خالی کرده است. چه برسد که این جماعت طلبکار و خنگ حتی به یک انسان حق نمی دهند بخواهد حرف بزند یا نزند. خنده دار این است که برخی از اینها چند دهه در جهان مدرن و اروپا و امریکا می زینند ولی با یک شور احساسی دوباره تبدیل به لشکر حسین و نوحه خوان شده اند. یا نمی فهمند که این بازیگر از انها دردش گرفته ست. از حکومتش که انتظار دیگری نداشت. چون او اگر فقط به فکر پول وشهرت باشد که در پرتغال و در تیم پورتو بازی می کند و نیازی به این چیزها ندارد. بعد همین جماعت با شور حسینی و طلبکار می خواهند با زدن لینک این مصاحبه درستی اعتراضات و طلبکاری حزب اللهی و احمقانه ی خویش را تایید بکنند و اینکه برای تیم انگلیس هورا می کشیدند و برای هم هورا می کشند. یا مثل «حزب اللهی ها» در تاریخ گذشته ی او و یا در هر ردپای رسانه ایی از او دنبال چیزی می گردند که نشان بدهند ببین اینجا با حکومت و خامنه ایی همدردی کرده است و این یعنی او خائن است و نمی فهمند تو می توانی در یک عرصه خطای سیاسی بکنی ولی در عرصه ی دیگر یک ورزشکار خوب و ملی دوست باشی و یا برعکس. یا با طرح یک خطای سیاسی از او یکدفعه او را تماما خائن و دولت می نامند و یادشان می رود در زندگی شخصی خودشان نیز بگردی، حتما چیزهایی می یابی، مثل مسیح علینٰژادی که می خواست این تیم ملی اخراج بشود و یادش رفت که زمانی خودش قربان صدقه ی این حکومت و کسانی چون ایت الله شکلاتی خاتمی می رفت. اما حال معصوم شده است و اسمش را مسیح گذاشته و می خواهند منجی و ژاندارک زنان ایرانی بشود و حتی این پند از حضرت مسیح را هم نگرفته است که راستی «اولین سنگ را کسی بندارد که در زندگی خویش مرتکب هیچ خطای سیاسی و نظری یا غیره نشده است.» . فقط کافیست که وقتی این طوری خودشان را باد می کنند، با نقدی بادکنکشان را بترکانی تا روی اصلی شان را نشان بدهند و فحش بدهند و تو را مزدور بخوانند و جیغ بنفش بکشند و شعبان بی مخ نو یا لکاته هیستریک جدیدی بشوند. اینکه نمی فهمند انتقاد از یک نفر و از بیان نظری فرق بنیادین دارد با خائن خواندن او و بی اهمیت دادن قدرتهای وزرشی یا هنریش در جایی دیگر. یعنی انها در نقش «قاضی القضات» احمق و سنتی می روند که براحتی حکم صادر می کند و تازه خیال می کنند ضد دیکتاتوری هستند. در حالیکه تنها چیزی که با این استدلالها و با ناتوانیشان از دیدن درد و غم بازیگر بعد از بازی نشان می دهند کوری و حماقت مضحک خویش است و اینکه نمی بینند چطور هرچه بیشتر به «فاطی کماندو و لباس شخصی» تبدیل می شوند، چون به تمناهای مدرنشان خیانت می کنند و نمی خواهند بهای ارزوهای مدرنشان و بهای ازادی مدرن را بپردازنند که همان قبول قانون مدرن و شهروندی و عبور از تک نماینده خدا و حقیقت بودن است.

این اما جایی است که می بینی زندگی انسانی دارای «اتیک و اخلاقی بنیادین» است و ثمره ی کار و عملت را سریع در نوع قضاوت و زبان و لحن کلامت می گیری و اینکه به دور باطل و خشن دچار بشوی و یا قادر به تفاوت افرینی و نوزایی بشوی. یعنی اینجاست که می بینی ثمره ی «خودزنی سنتی» و ثمره ی «گرفتاری در زبان و ذایقه ی طلبکار و ارشادگر حکومتی و فرهنگی» همین است که با هر حرف و استدلالت ثابت می کنی جهان سومی و عقب مانده هستی. اینکه هنوز هم نفهمیده ایی که چرا ویتگنشتاین بزرگ می گوید «جهان ادم خوشبخت از جهان ادم بدبخت متفاوت» است و می دانی چرا؟ به همین دلایل بالا.

و راستی اگر آن رنگ اصلی این جنبش نوین و با شور رنگارنگی نبود که در ورزشگاه هم بخشا حضور داشت و در سکوت و دستبند سیاه بازیگران و قبل از همه در تواناییها و شعارهای رنگارنگ و زمینی این جنبش نوین، آنگاه بایستی می گفتیم بهتر است عطای این جنبش جنگی شما را به لقایش بخشید. چون سالی که نکوست از بهارش پیداست. اما ما می دانیم موضوع این است که بقول نیچه «وقتی سد می شکند اول گل و لای بیرون می زند.» و اینها چیزی جز گل و لای این جنبش نو و رنسانس نو نیستند و مثل پدران خنزرپنزری محکوم به رفتن هستند. چون همانطور که بارها گفته ام عبور از پدر خنزرپنزری و جبار حکومتی بدون گذشتن از دیسکورس همپیوند راویان مالیخولیایی و طلبکار و لکاته های هیستریک ممکن نیست. زیرا انها در دوری باطل و بسان «ادیپ و بوفی کور» مرتب یکدیگر را افریده و می افرینند.

اما این بار ما نسل رنسانس و هزار فلاتش، ما مهاجران چندفرهنگی، در واقع جهان اولی های ایرانی در برابر این جهان سومی های عقب مانده و سنتی هستیم و می گوییم دنیایتان به پایان رسیده است. ول معطلید. چون مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست/ عرض خود می بری و زحمت ما می داری. 😉😎😂

یا نکته ی نهایی برای دیدن تفاوت بنیادین و ساختاری جامعه ی مدرن با جامعه و حکومت عقب مانده این است که تیم المان امروز بازوبند «یک عشق» را نزد ولی عکس ورزشی ذیل را گرفت که به حالت «دستی جلوی دهانشان» به علامت اعتراض به سانسور در قطر بود و زن وزیر امور داخلی المان که انجا در جایگاه ویژه نشسته بود، زیر کُتش این بازوبند را زده بود و بعد کُتش را در اورد و همه دیدند و تماشاچیان المانی هم تشویق کردند و دیدند که انها تا حد خودشان اعتراض کردند. بی انکه کسی طلبکار باشد که چرا بیشتر اعتراض نکردی، یا این اعتراض قبول نیست. اما وقتی تیم ملی ایران سکوت می کند و همه می دانند که با سکوتش به حکومتش اعتراض می کند، انگاه حکومتش از دستش طلبکار و عصبانی می شود که چرا بندگان ترسو نمی مانی و ملتش طلبکار و عصبانی می ماند که چرا انطور اعتراض نکردی که من می خواهم و آنها را هو می کند.

این تفاوت «جهان خوشبخت و جهان بدبخت» است و اینکه دومیها با اینکه همیشه بدهکارند، اما از هم طلبکارند و نمی فهمند که بدهکاری تاریخی و کنونیشان بخاطر این است که هر کدام از بقیه طلبکار است و فکر می کند که او معصوم و قربانی واقعی است و مثل فانتسم راوی مالیخولیایی بوف کور «دردی را کشیده است که هیچکس جز او نکشیده است.». اینکه نمی فهمد چرا ظالم و مظلوم دور باطل یکدیگر هستند. زیرا اسیر یک زبان و ذایقه ی طلبکار و در نقش مظلومی ستمدیده و در رنجی ناممکن هستند. چه عضو حکومت و در نقش ارباب نارسیست باشند و چه در نقش بنده ی هیستریک یا وسواسی باشند. تفاوت ساختاری و بنیادین این است که اولی می تواند مرتب تحول بیابد و خوشبخت تر بشود و دومی مرتب گند می زند و بدهکارتر و بدبخت تر می شود، مگر اینکه جرات دیدار با حماقت و کوری بنیادینش و با «خودمداری» بنیادینش را داشته باشد که نقطه ی مشترک ظالم و مظلوم و ارباب دیکتاتور و بنده ی هیستریک یا وسواسی است و اینکه هر دو می خواهند «فراقانون» باشند و برای دیگران تعیین و تکلیف بکنند و چون مونس قاطبه جای دوست و دشمن را نشان بدهند. اینکه چرا در نهایت هر دو در عین هولناکی خنزرپنزری و مضحک هستند و همینکه دهانشان را باز می کنند، مرتب خویش را لو می دهند و با هر واکنش احساسی هیستریک و سیاه/سفیدی. چون نمی خواهند با این حقیقت بنیادین رفتار هیستریک و افراط/تفریطی و مظلوم نمایانه خویش روبرو بشوند که زیگموند فروید و لکان رو کردند: اینکه حقیقت بنیادین فرد هیستریک یک دروغ بنیادین و نمایشی است.».😎😊😉

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)