بار دیگر سؤالاتی را با هموطنانم در میان می گذارم و نظرات خودم را دربارۀ آن پرسش ها ارائه می دهم.

آیا خواست های جنبش می بایست محدود باشند تا دستیابی به آنها با حمایت بخشی از استبداد، ممکن شوند؟

آیا خواست های جنبش می بایست مبهم بمانند و تنها عبور از مانع که استبداد پلید حاکم است، تنها خواست بماند تا به قول بعضی، اختلاف ها در خواست ها علت تفرقه نشوند؟

آیا اتحاد بین اشخاص و گروه ها فقط باید با هدف سرنگونی استبداد حاکم، تعریف شود؟

آیا الان وقت مطرح کردن این مسائل است؟

 

در دوران انقلاب، قبل از آمدن روح الله خمینی به پاریس، در شهرک بین المللی دانشجویان در پاریس که هر کشوری دارای یک بلوک سکونتی دانشجویی است، جز ایران، شاه، خانۀ ایران آن شهرک را به دولت فرانسه هدیه کرد و دولت فرانسه برای تشکر، اسم آن خانه را ابن سینا گذاشت-، در سالن بزرگ خانۀ ایتالیا، آقای ابوالحسن بنی صدر جلسۀ بحث آزادی تحت عنوان اثرات سانسور و مبارزه با سانسور، گذاشته بود. در آن جلسه، شخصی بنام محمد ترکمان که عضو انجمن اسلامی دانشجویان در پاریس بود، اعتراض کرد که مردم دارند سرکوب می شوند و شما بجای پرداختن به جنبش، به این موضوعات می پردازید. آیا الان وقت این حرف ها است؟ ایشان پاسخ دادند: «سانسور، بدترین دشمن جنبش و حقوق مردم است و اگر سانسور ها که بنام “مصلحت” ضد حق ساخته می شوند، شکسته نشوند، می توانند ضربه های سنگین به جنبش و دست آورد های جنبش بزنند». سپس دیدیم که متأسفانه ضربه های سنگین زدند. آن حرف ایشان، همیشه می بایست مورد توجه ما در مبارزه باشد.

 

وقتی از خواست های محدود صحبت می کنیم، هدف چیست؟ خواست هایی که فشار استبداد را تا حدودی کم می کنند، اما بقای استبداد را تضمین می سازد. از نظر من، آنها که بدنبال اصلاح استبداد بدین شکل هستند و مدعی اند که اگر استبداد حیاتش را در خطر ببیند، جناح های مختلفش یکپارچه می شوند و نمی شود از اختلافات داخلی آنها برای ضربه زدن به استبداد، استفاده کرد، دو ضعف از خود نمایان می سازند: ۱- اعتراف می کنند که اعتماد به نفس ندارند، و اعتماد به توانایی ملت هم ندارند، ۲- بر پایۀ روابط قوا و موازنۀ مثبت، و نه دفاع از حق، عمل می کنند.

 

اما آنها که عبور از مانع استبداد حاکم را می خواهند هدف کنند و می گویند، امروز فقط باید به آن اندیشید و هر مطلب دیگر باعث تفرقه و شکست جنبش می شود، راست می گویند؟ از نظر من زبان فریب بکار می برند، چرا؟ چون تا دیروز، بعضی از آنها به دروغ می گفتند که انقلاب ۵۷ ما را از چاله ای به چاه انداخت. در صورتی که ما هم مانعِ استبداد شاهنشاهی را، و هم مانع استبدادِ دستگاه دینی– که ریشۀ تاریخی دیگر استبداد در وطن بود- را پیش رو داشتیم، و در حال گذار از این دومی نیز هستیم. در ضمن، وقتی خواست ها مبهم شدند و نگفتند بعد از این “چاه”، کجا قرار است برویم؟: به چالۀ قبل که شاید اگر باقی می ماند، به چاهی عمیق تر– یا به قول خاتمی به چاهی عظیم تر!-، تبدیل می شد؟ یا به راه ممکن سازیِ ساختنِ ایران مستقل و آزاد؟

 

از نظر من، خواست ها می بایست شفاف تعریف شوند تا جامعه بفهمد، بعد از عبور از استبداد، به کجا می خواهد برود. روح الله خمینی گفته بود، اگر شاه برود، عبیدالله بن زیاد هم که بیاید، بهتر است. دیدیم او چه استبداد پلیدتر از استبداد پهلوی را با خیانت و جنایت تأسیس کرد. الان در دوران بعد از تجربه هستیم و می بایست از تجربه درس بگیریم.

 

آیا خواست های استقلال و آزادی؛ احیای حقوق برابر ایرانی ها بعنوان بشر و شهروند از هر جنسیت، قومیت، دین یا مرام که هر ایرانی با شناختن آنها انتخاب کند؛ احیای حقوق ملی و آنها را محور تصمیم گیری ها برای وطن قرار دادن؛ احیای حقوق طبیعت و آنها را جدا ناپذیر از حقوق بشر قرار دادن؛ جدایی نهاد های دینی و نهادهای مرامی از دولت، تا حقوق ذکر شده ماورای دین یا مرام، جنسیت، و قومیت ایرانی ها واقع شوند؛ وابستگی و استبداد را تحقیرِ ملت ایران دانستن و حیات وطن را در رهایی از استبداد در هر شکلش خواستن؛ و بطور خلاصه، خواست حق من کو؟؛ خواست های جنبش و مردم ایران هستند؟ آرزو می کنم که بله.

 

اکنون که از مبارزه با سانسور و خودسانسوری؛ از شفاف کردن خواست ها، و از فرق گذاشتن بین خواستِ عبور از مانع استبداد، و خواست های جنبش و اهدافش صحبت کردیم، بپردازیم به مسأله تشکیل جبهه و جمع شدن نیروها.

 

بعضی می گویند، اگر همه با هم، در اصول هم نظر بشوند، دیگر احتیاج به جبهه نیست و می توان یک حزب بزرگ با یک سازمان بزرگ تشکیل داد. آیا درست می گویند؟ از نظر من درست نمی گویند. یادآور می شوم که جبهۀ ملی، از احزاب کوچکی تشکیل شده بود که در اصول استقلال و آزادی، هم نظر با دکتر محمد مصدق بودند و حتی ایشان این شکل جبههۀ متشکل از سازمان های کوچک را بهتر از یک سازمان واحد می دانست.

 

قبل از پرداختن به جبهه و اتحاد سازمان ها، از خود بپرسیم چه تعریفی از سیاست در ذهن داریم؟ تعریف رایج آنکه، سیاست، تدبیر چگونگی رسیدن به قدرت، و چگونگی حفظ کردن قدرت است. تعریفی که کمتر شناخته شده است آنکه، سیاست، مجموعۀ تدابیر برای زندگی در استقلال و آزادی، احیا و حفظ حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق ملی و حقوق طبیعت است.

 

بر تطبق تعریف اول سیاست، جبهه، نیاز به مذاکرات و تعیین حداقل های همکاری، نیاز به مطرح نکردن اصولی که علت اختلاف می توانند بشوند، و در نهایت نیاز به موانع را هدف قرار دادن، است. دیروز برای بعضی، مبارزه با امپریالیسم– که عبور از مانع مهمی بود و هست-، هدف شده بود، و فلسفۀ دروغِ هدف، وسیله را توجیه می کند– که دروغ بزرگی بود، چون هر وسیله ای هدف خود را تعریف می کند-، ترویج می شد. آنزمان هم، اهداف مبهم بودند! در دوران انقلاب هم، عده ای سعی کرده بودند سقوط استبداد وابستۀ پهلوی را هدف کنند، اما ملت ایران، شفاف، استقلال و آزادی را مطرح کرده و تکرار می کرد. همان زمان هم دستجات تمامیت خواه، به بهانۀ حفظ وحدت، سانسور ایجاد کرده بودند که حالا وقت نقد از همدیگر نیست، و بعد از سقوط استبداد، وقت چنین نقدهایی خواهد رسید! وقتی که هیچوقت پیدا نشد و تمامیت خواهان، در جنگ قدرت، تأسیس استبدادی پلید تر را با کودتا، تحمیل کردند. امروز پهلوی چی ها و دیگر سازمان های وابستۀ مثل آنها، همان زبان فریب را بکار می برند و سعی در هدف ساختن مانع، یعنی هدف ساختن استبداد حاکم دارند و سانسور را به بهانۀ حفظ وحدت، اعمال می کنند! قابل توجه است که سانسور، وسیلۀ استبداد است، و نه وسیلۀ مبارزان راه استقلال و آزادی. با سانسور و خودسانسوری، به دمکراسی نمی توان دست یافت.

 

هموطنان عزیز! راحت می توان از وسایلی که دستجات مختلف استفاده می کنند، به اهداف واقعی آنها پی برد. هر هدفی، وسیلۀ خودش را تعریف می کند.

 

 

اما اگر تعریف دوم سیاست را مدّ نظر قرار دهیم، جبهه در شفاف شدن خواست ها بدون سانسور و بدون حذف اصول– برعکس، با حفظ آنها-، و با توجه به دگراندیشی، در خود جوشی ممکن می شود. و اینچنین، جبهه تا زمانیکه قدرت را هدف قرار ندهد، پایدار می ماند. پس، قبل از تشکیل جبهه، توافق در فهمیدن تعاریف سیاست و اصول، شرط اصلی هستند. در تعریف دوم سیاست، شخصیت ها و سازمان ها که خود را در آن تعاریف می بینند، دور هم بدون هیچ فشاری جمع می شوند. من تعریف دوم سیاست را در مبارزاتم انتخاب کرده ام و جبهه را در وحدت در اهداف و اصول می فهمم، و نه در هدف ساختن موانع، که یک فریب است.

 

اینکه، مافیاهای نظامی و مالی، خطر نابودی استبداد را حس کرده اند، و اینکه از محمد خاتمی تا علی خامنه ای، دعواهایشان را کنار گذاشته اند، و همۀ آنها متحد شده اند؛ یا اینکه نوکران دولت آمریکا نیز در این اوضاع، با فشار دولت آمریکا متحد شده اند!؛ به ما چه می گویند؟ می گویند، ملت ایران در نابودی استبداد و وابستگی در هر شکلش، درست قدم برمی دارد و بقای این مستبدان و این وایستگان را به خطر انداخته است! از نظر من، هر چه خواست ها شفاف تر شوند، جنبش مردم همگانی تر می شود و نابودی استبداد پلید حاکم، و کنار گذاشتن مستبد ها و وابسته های رنگارنگ، آسان تر می شود.

 

توجه داشته باشیم که در کشورهای زیر سلطه، همچون کشور ما، استبداد، چه در دوران استبداد پهلوی، و چه در استبداد حاکم، نمی تواند وابسته به قدرت های خارجی نباشد، برای خارج شدن از زیر سلطه، می بایست استقلال داشت و استقلال بدون آزادی ممکن نیست.

 

به هموطنانی که مرگ بر این شخص و آن شخص می گویند، می گویم: اگر در دوران انقلاب، کمتر کسی اعدام را محکوم می کرد، امروز نیروهای سیاسی زیادی محکوم می کنند. از نظر من مرگ بر کسی گفتن، بیانِ کینه  است که بدنبال خود، خشونت طلبی را به همراه می آورد. بهتر است در مبارزه، به دنبال بیان عشق به وطن و آزادی و استقلال آن باشیم، که تنها، خشونت زدایی را قابل قبول می سازد.

 

شاد باشید، حمید رفیع

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)