تفکر انقلابی و پوپولیستی عمدتا با تولید دشمنی ناموسی و زبانی سیاه/سفیدی و انتاگونیستی حرکت می کند، اما تحول مدنی و مدرنی که بر اساس نافرمانی مدنی شکل می گیرد، بدنبال آن نیست که فقط پدر دیکتاتور را به کنار بزند و یا دست به «پدرکُشی» بزند، زیرا می داند که تحول مدرن به معنای تحول ساختاری و دموکراتیک است و اینکه حال زبان و ذایقه و ادبیات و رفتار نوینی به سان گرهگاه و زیرمتن ساختارها و رخدادهای سیاسی/اجتماعی/فرهنگی و فردی بر فضای خانه و خیابان و دانشگاهها و رسانه ها حاکم بشود، به روح جمعی نو تبدیل بشود. تا دگردیسی نهایی و ساختاری رخ بدهد. یا با این زبان و کُنش نو و با بیان تمناهای مدرن فردی و جمعی در اشکال مختلف سنگرهای مدنی را به دست بگیرد و هژمونی بر روح جمعی را بدست بیاورد، باعث گسترش شور و تمنایی مشترک در همه اقشار و گروههای مختلف و به سان «وحدت در کثرتی» مدرن بشود. یعنی تحول اصیل و رادیکال همیشه یک تحول دیسکورسیو، زبانمند و ساختاری است، به معنای تولید زبان و کنش جدیدی است وگرنه اگر به زبان همان دیکتاتور و به حالت هیستریک سیاه/سفیدی بخواهد با او بجنگد، بناچار یا شکست می خورد و یا با فروپاشی دیکتاتور بدنبال دیکتاتور و پدر جدیدی می گردد که عکسش را به ماه ببرد و بیشتر بپرستد. زیرا «پدرکُشی» و «فرزندکُشی» دو روی یک دور باطل هستند و مثل تاریخ معاصر ما و داستان «بوف کور» هدایت مرتب یکدیگر را بازتولید می کنند و کوری و فاجعه ی نو ایجاد می کند. ازینرو ژیژک بحق در کتاب «اندام بدون جسم» می گوید که «هر تفکر رادیکال و انقلابی بایستی از میل پدرکُشی بگذرد وگرنه محکوم به شکست است.»

تحول کنونی جامعه و سیاست ایران بعد از قتل مهسا امینی و با رشد اعتراضات نوین علیه حجاب اجباری و دیکتاتوری، با رشد همبستگی نوین میان ایرانیان حول خواستهای مدنی و مدرن، هرچه بیشتر حکایت از رشد و فراگیرشدن این زبان و ذایقه ی نو و مدرنی می کند که تبلورش را از جمله در شعار مهم «زن/زندگی/آزادی» می یابد و از وحدت در رنگارنگی سخن می گوید. پس بی جهت نیست که این شعار ابتدا به زبان کُردی شکل می گیرد و بعد به زبان فارسی مشترک انتقال می یابد. همانطور که اکنون دفاع از بدن و زندگی و زنانگی و آزادی زمینی و برای نفی حجاب اجباری و برای تحقق حقوق مدنی هرچه بیشتر برجسته می شود و موضوع مثل جنبش سبز تنها پایان دادن به تحریف انتخاباتی و بدست اوردن رییس جمهور محبوب خویش نیست. با انکه جنبش سبز قدرتهای خویش را داشت و جنبش رنگارنگ و دنیوی کنونی هم ادامه ی منطقی آن و هم به معنای گذار از خطاها و خطوط قرمز آن است.

اکنون بایستی با شیوه های مختلف اعتراض مدنی و کنش اجتماعی فردی و جمعی هر چه بیشتر این زبان و فضای نوین را بر صحنه و در خیابان و جامعه حاکم ساخت، تا دیکتاتور ببیند که گذشته بازنمی گردد، حتی اگر اعتراضات جمعی اندکتر بشود، اما بشکلی دیگر گسترده می شود، به شکل نامریی یک زبان و رفتار و کنش جمعی همه گیر مثل رشد حضور زنان و دختران با پوشش ازاد در خیابانها و دانشگاهها و با پشتیبانی مردان و جوانان از آنها و غیره. زیرا اگر مثلا خمینی با زبان و ادبیات سیاه/سفیدی « من توی دهن این دولت می زنم»، توانست در آن فضای انقلابی هژمونی بر روح جمعی را بدست بیاورد، اکنون بایستی دقیقا با زبان و ادبیات و کنشهایی مدرن این فضا و زبان سیاه/سفیدی و انقلابی را هرچه بیشتر شکاند و جنبشی هزار سر و بسان وحدت در کثرتی مدرن آفرید. اموزه های ذیل راههایی برای این تحول بنیادین و محوری هستند و انچه باید کرد و انچه نباید کرد.

زیرا چالش اصلی و محوری کنونی، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور و در رسانه ها، یک چالش دیسکورسیو و ساختاری است و اینکه ایا این ادبیات و زبان نو تبدیل به دیسکورس و روح نوین جمعی می شود و یا بار دیگر روحیه و زبان سیاه/سفیدی و انقلابی و هیستریک بر صحنه و تحول حاکم می شود و کوه دوباره موش می زاید و یا به دور باطل تبدیل می شود. این جدال اصلی و سرنوشت ساز است.

چه باید کرد و چه نباید کرد! آموزه های مهم برای تحقق انقلاب مدنی و مدرن ما!

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

چه باید کرد!

۱/۱ بدست گرفتن خیابان و دانشگاه و رسانه ها و سنگرهای مدنی به کمک زبان و ادبیات و کُنش نوین، به کمک اعتراضات مدنی گسترده و رنگارنگ

اعتراضات گسترده و مدنی پس از قتل مهسا امینی با خویش هرچه بیشتر زبان و ادبیات و شعارهای نوینی به بار اورد که نماد و تبلور این حس و ذایقه ی نوین و مدرن هستند و بویژه وقتی شعاری چون شعار «زن/زندگی/آزادی» به شعار محوری تبدیل می شود و در کنارش شعارهایی چون «نه به حجاب اجباری و نه به گشت ارشاد» و «مرگ بر دیکتاتور» مطرح می شود. زیرا برای اولین بار حال یک تحول مدرن در ایران با «بعله گفتن به چیزی» شروع به حرکت می کند، به جای اینکه به شیوه ی ادبیات انقلابی و هیستریک با «نه گفتن و با مرگ بر شاه و خمینی» برای تحولی حرکت بکند و بناچار چیزی مشابه یا بدتر بیافریند. یا بناچار بدنبال شهادت طلبی و قهرمان گرایی بیهوده باشد و براحتی مردم را برای ارمانهای خیالیش قربانی بکند. اکنون برعکس بایستی زبان و ذایقه ی ما از عشق به زندگی و تنانگی و دموکراسی حرکت بکند و کاری بکند که هرچه بیشتر این ذایقه در کوچه و خیابان و دانشگاه جا بیافتد و تبدیل به اجماع جمعی و هویت مشترک و جمعی ما بشود. یا مثل این عکس ذیل بتواند با حضور متفاوتش در قهوه خانه و خیابان شروع به شکاندن ساختار کهن و تولید ساختار نو بکند و این تحول را امری بدیهی و ضروری بسازد که همه مجبور به پذیرشش بشوند.

زیرا این حضور متفاوت و مدرن دو زن جوان در قهوه خانه ایی و یا این کُنش تمنامند و اعتراضی آنها در عکس ذیل را یک عمل یا اکت مدنی رادیکال و ساختارشکن یا گشایش آفرین می گویند. زیرا انها با این حضور متفاوت و تمنامند، و بی انکه هیاهو و کین جویی بکنند، در واقع فضای خانه و خیابان و قهوه خانه و جامعه را به چالش می کشند و عوض می کنند و ذایقه و زبان جدیدی را هرچه بیشتر حاکم می کنند. آنها چیزی جدید به قهوه خانه و فضا اضافه می کنند که تا کنون آنجا نبوده است، ممنوع بوده است و حال بناچار ساختار و دیسکورس کل صحنه و شرایط عوض می شود و تغییر می کند، یا اجزای دیگر ساختار و صحنه وادار به کنش متقابل و یا تغییر همپیوند می شوند، زیرا به تغییر و به تجربه ی امکانی نو اغوا می شوند و شوقی در آنها هر چه بیشتر آشکار می شود. بی انکه آنها بدنبال تابوشکنی یا خودزنی هیستریک باشند. آنها خواست و رویای خویش و جامعه شان را عملی می کنند و سنگرهای مدنی را یکی پس از دیگری می گیرند، به حدی که حجاب اجباری و گشت ارشاد و ولی فقیه هرروز بیشتر دمُده و اضافی و مزاحم بشود و هزینه ی حضورش سنگین تر بشود. قدرت مدرن و روشنگری مدرن در واقع اینگونه، و با استفاده از اصطلاحی از «انتونیو گرامشی»، «هژمونی بر روح جمعی» را بدست می اورد، شوری مشترک در فضا جاری می کند و زبان و ذایقه و فضا را تغییر می دهد.

یا بقول فیلسوف بزرگ فرانسوی «ژان پل بودریار» زنان یا جوانان اینگونه با «اغواگری» به رادیکالترین تحولات و به ساختارشکنی بنیادین دست می یابند. ازینرو اغواگری عمل و سیاستی بشدت زنانه و رادیکال است. زیرا انها نمی ایند که با شعارهای بظاهر رادیکالی چون «براندازی و مرگ بر جمهوری اسلامی» در واقع به حفظ فضای سیاه/سفیدی و دیکتاتورمنش کمک بکنند، یا با روشهایی در نهایت هیستریکی چون «ازادی یواشکی» به تمتع سنتی بازی دزد/پلیس دست بیابند، بلکه با حضور متفاوتشان و به حالتی که گویی عملشان بدیهی و معمولی ترین کارهاست، تغییر دوران و حضور ذایقه و دیسکورسی نو را نمایان می سازند. آنها در واقع در سطح و بر لبه ی صحنه و پوست عمل می کنند و چیزی، حالتی نو، بدنی نو یا فیگوری نو به ساختار و به فضا، چیزی به صحنه کم یا زیاد می کنند و ان را بنیادا تغییر می دهند. ساختار جدیدی می سازند. اینگونه براحتی و به شیوه ایی رادیکال و در نهایت غیرقابل برگشت محیط قهوه خانه و خیابان عوض می شود. منظورم از براحتی اما این نیست که خشونت و خشم حاکم سراغشان نمی اید، بلکه دقیقا می اید چون می دانند اینها قاتلان واقعی انها و پایه گذاران واقعی رنسانس و نوزایی نو هستند. چون می بینند که اینها به بازی سیاه/سفیدی انها تن نمی دهند و بدنبال خشونت نیستند بلکه با حضور متفاوت و تمنامندشان صحنه و ساختار را عوض می کنند. زیرا انها شروع به «اغواگری» می کنند که رادیکالترین تاکتیک و شیوه تحول ساختارهاست و انجا که دیکتاتور هم از خشم ناموسی رگ گردنش باد می کند و هم همزمان چون موجودی وسواسی با تمناهای و شوقهای پنهانش مواجه می شودو با خودش و با فرزندانش نیز درگیر می شود. ازینرو نیز برخورد حکومت و سپاه و نیروی انتظامیش در برابر این چنین «اعتراض نوین و گسترده و رنگارنگی»، در عین ابراز خشم و خشونت همزمان مالامال از حس ترس و حس استیصال نیز هست. زیرا قواعد بازی و چالش در حال تغییر است و آنها در این فضای نو بیشتر حس درماندگی می کنند. چون نمی دانند چگونه آن را کنترل و سرکوب بکنند بی انکه با خشونت شدید راه یک طغیان وسیع تر را باز بکنند. زیرا ته دلشان می دانند که آنکه الان باد بکارد، طوفان درو می کند.

همانطور که این ذایقه و فضای نو بایستی حال هرچه بیشتر گسترده و همه گیر بشود تا بتواند انگاه تغییر نهایی را بهتر بوجود بیاورد و به همراهش رهبران نوینش را و سازماندهی متفاوت و زنجیره وارش و بسان ایرانی واحد و رنگارنگ حول «دموکراسی و سکولاریسم ایرانی» بوجود بیاورد، و با اری گویی دوباره به زنانگی و به تنانگی و به زندگی و به رنگارنگیش که قدرت بزرگ و پنهان این فرهنگ و زبان نیز هست. ( پس چه عجب که این شعار زمینی «زن/زندگی/آزادی» ابتدا نیز به سان یک شعار کُردی مطرح می شود و سپس همه گیر می شود.).

زیرا دیکتاتور امیدش اکنون این است که با کم شدن اعتراضات خیابانی دوباره همه چیز به ارامش سابق و دروغین بازگردد و دقیقا اکنون باید به او نشان داد که گذشته باز نمی گردد و او این چندروز خیلی بیشتر از انچه که فکر می کند از دست داده است. ازینرو بایستی به رشد این کُنشهای خودجوش و از یکسو تکینه، پراکنده و از سوی دیگر گسترده و در همه جا کمک کرد تا خانه و خیابان این رنگ و ذایقه ی نوین و رنسانسش را هرچه بیشتر بپذیرد و انسداد هرچه بیشتر بشکند و جای دنیای سیاه/سفید را هرچه بیشتر امر رنگی و راهگشا و اغواگر و زمینی بگیرد و بازگشت به عقب ناممکن بشود. ( یا مثل کُنش دختر جوان ایرانی که قبل از اعتراض خیابانی موهایش را گره می کند و ویدیویش همه گیر شد، انگار که خودش را اماده می کند جهانی را از نو بسازد و بهتر. )

باری این نماد کُنش مدنی و قدرت رادیکال و ساختارشکن است و نه جیغ های بنفش هیستریک و سیاست «هرچه بدتر، بهتر»، از جنس شعارهای افراطیون و براندازانی چون مسیح علینژاد که با ادبیات جمهوری اسلامی فتوای حمله به «سفارتها و لانه های جاسوسی» آنهم در کشورهای مدرن می دهد. یا خواهان رشد هرچه بیشتر اتش زدنها در ایران هست تا فضا را سیاه/سفیدی و هیستریک بکند و ادعای رهبری بکند. شیوه ی مدرن و ساختارشکن برعکس در پی بازکردن راهها و انداختن شور و شادی به خیابان و جانها هست. ازینروست که شعارمان حال دفاع از تنانگی، زنانگی و زندگی و ازادی و دموکراسی می شود. نه اینکه با معرکه گیری هیستریک و با «نه گفتن به دیکتاتور و مرگ بر دیکتاتور» شروع بکنیم که شیوه و راه قیام بردگان و مستضعفان است و بناچار چیزی بدتر می افریند و یا دور باطل را تکرار می کند، همانطور که نیچه و تاریخ معاصر به ما نشان می دهد. یا چون برای خودمان و کشورمان زندگی، زنانگی، تنانگی و لذت و رنگارنگیش و حکومت مدنی و دموکراسی را می خواهیم، ازینرو به حجاب اجباری نه می گوییم.

پانویس: در روانکاوی لکان به چنین کُنشهایی مثل عکس ذیل و یا مثل کنش و عمل تمنامند «ویدا موحد» و برداشتن روسریش در واقع «اکت روانکاوی» می گویند و انچه کل یک ساختار و صحنه را تغییر می دهد. اینکه او با بیان آنچه تمنا می ورزد و با پرفورمانسی مدرن، حال صحنه و ساختار را به چالش می کشد و عوض می کند و یا وادار به عوض شدن می کند. همانطور که تحول امروزی طبیعتا نتیجه مبارزات قبلی زنان و جامعه نیز هست و بویژه نتیجه جسارت و اکت روانکاوی کسانی چون ویدا موحد که با پرفورمانس مدرنشان نشان دادند چرا فضا و شرایط تغییر کرده و حجاب اجباری باید برود. این کُنشهای مدنی، رادیکال و اغواگرانه شبیه عمل آن زنی در افریقای جنوبی است که در اتوبوس بر صندلی سفیدپوستها نشست و بزرگترین چالش علیه اپارتاید را راه انداخت، با انکه قبل از ان نیز مبارزات فراوان مختلفی و حتی به شکل مسلحانه رخ داده بود. اما چنین اعمال رادیکال و اغواگری تحول ساختاری و رنسانس ایجاد می کنند و شوری به جان همه می اندازند و اغواگر هستند. زنانه، تنانه و زمینی و از طرف دیگر رنگارنگ و نمادین هستند و شادی افرینند، ذوق و زبان و زیبایی شناسی نوینی ایجاد می کنند و انسدادها را وادار به جاری شدن و تغییر می کنند. زیرا در سطح ساختار عمل می کنند، مناسبات و دیسکورس غلط را به چالش می کشد و چفت و بستهایش را تغییر می دهند، راههای نو و ذایقه و بدنهای نو در آن می آفرینند. ازینرو بقول ژان بودریار:« این چالش است که به جای آرزو یا میل در ته قلب اغواگری نهفته است.».

۲/۱ جنبشی هزارسر و رنسانس هزار فلات ایرانیان حول تمنای مشترک «دموکراسی و سکولاریسم یا دنیویت»! و با شعار مشترک «زن/زندگی/ آزادی»!

بجای اینکه بدنبال سری و رهبری برای این جنبش بگردید، سعی کنید با گسترش آن و با بدست گرفتن خیابان و سنگرهای مدنی توسط زنان و مردان با پوشش ازاد و رفتار مدرن، با رشد اعتراض مدنی و رنگارنگ کاری بکنید که این جنبش هزارسر و رنگارنگ بشود، هرچه بیشتر به نسل و جنبش رنسانس تبدیل بشود که نسلی هزارفلات و بسان ملتی واحد و رنگارنگ هست. زیرا انگاه حساب دیکتاتور و دیکتاتوری رسیده است، وقتی بخواهد با اژدهایی خندان و هزارسر روبرو بشود که هر سرش را بزنی، دو سر نو بجایش ظاهر می شود و خیابانها و خانه ها و موسساتش هرچه بیشتر رنگارنگ و اغواگر و مدنی می شوند، زیرا به محل حضور این نسل جوانی تبدیل می شوند که به میل خویش لباس می پوشند و به زیبایی و تنانگی و ذوق و هوش شان افتخار می کنند.

هر تفکر قدیمی بدنبال «رهبر و خانه ی فکر گشتن»، هر تلاش از جنس کسانی چون مسیح علینژاد و غیره برای «رهبر خواندن خویش» و با تحریک احساسی مردم، در نهایت مثل تلاش حکومت محکوم به شکستی مضحک هست، وقتی هرچه بیشتر این جنبش مدنی روزمره و رنگارنگ به میان بیاید و خانه و خیابان و رسانه ها را با رنگ و ذایقه ی نوین و متفاوتش بدست بگیرد و تغییر بدهد. زیرا هر کدامش در واقع سری از این هزار سر هستند و فلاتی از هزار فلات نسل رنسانس هستند و می شوند. زیرا انها زبان و ذایقه و دیسکورس نوینی هستند که حال در نهادینه شدن هست و باید جا بیافتد تا انسدادها بشکند و جهان سیاه/سفیدی حافظ دیکتاتوری و دور باطل با حضور هرچه بیشتر اغوای زمینی و وحدت در کثرت مدرن این ایرانیان مدرن و رنگارنگ بشکند و به کنار برود و نوزایی رخ بدهد.

۳/۱ رشد زبان، پوشش و حالت نو، رشد زیبایی شناسی و موزیک و هویت ملی نوین بسان تبلورهایی از روح جمعی نو و نسل رنسانس!

یکی از علایم مهم تحول مدرن رادیکال و بنیادین، یکی از علایم مهم رنسانسی نو، دقیقا این است که حال یک ذایقه و روحیه ی نو در همه حوزه ها و ساحتهای درونی و برونی رشد می کند، زبان و شعارهای جدیدی بوجود می اید و همراهش نوع جدیدی از موزیک و یا زیبایی شناسی و نوع جدیدی از پوشش و کنش مدنی و نافرمانی مدنی. اکنون دقیقا در ایران این موضوع در حال رشد است و در همه حوزه ها. یک نمونه اش در کنار رشد حضور زنان با پوشش آزد و بدون حجاب در خانه و خیابان و پاساژها، در کنار رشد اعتراض و همبستگی مدرن ایرانیان حول شعار «زن، زندگی، آزادی»، از جمله رشد این موزیکهای نوین است، مثل این ترانه ی جذاب و تکان دهنده از شروین حاجی پور با تیتر «برای ازادی» که در واقع از توییتر و کامنتهای تماشاچیانش تمناهایشان را می گیرد و به ترانه تبدیل می کند. یعنی خواننده و بیننده با هم یک ترانه و موزیک می سرایند و یک تن مشترک می شوند، تبدیل به نوایی مشترک و تمنایی مشترک می شوند. بایستی دقیقا به رشد این فضا و زبان نو در همه حوزه ها کمک رساند، بجای اینکه امید واهی داد که حکومت همین فردا سقوط می کند و در نهایت یاس ایجاد کرد، چون ما هنوز وارد مرحله ی اعتصابات گسترده و سراسری نشده ایم و این روحیه ی مشترک جمعی و هزار حالتش باید هرچه بیشتر شکل بگیرد و گسترده بشود. همزمان می توان تفاوت این زبان و موزیک نو را حتی با جنبشهای قبلی چون جنبش سبز حس کرد و اینکه چرا این جنبش جلوتر و مدرنتر است و با انکه در ادامه ی طبیعی جنبش سبز نیز هست اما این جنبش اکنون رنگارنگ است و بسوی وحدت در کثرتی ایرانی می رود که اساس تحول مدرن است. مثلا به تفاوت حال و هوا و نوع شکل گیری این ترانه با ترانه ی معروف و اعتراضی دوران جنبش سبز با تیتر «مالک این خاک» از حامد نیک پی بنگرید و با انکه ترانه ی حماسی از حامد نیک پی نیز جذاب و قوی و اعتراضی بود اما زبان و ذایقه ی این ترانه ی جدید بسیار قویتر و مدرنتر است و نوع شکل گیریش رادیکالتر. چون حال یک بدن عمومی شعر و ترانه می افریند و می خواند.

یا ازینرو شعاری چون «نه به حجاب اجباری و نه به گشت ارشاد» در واقع شعارهایی بسیار محوری و اساسی هستند تا فرهنگ و سیاست ایران وادار به تحول بنیادین بشود. زیرا از منظر روانکاوانه تلاش خشن حکومت برای حفظ حجاب اجباری و اینکه اصولا خواستهای انقلاب بهمن به شعار مرگ بر بی حجاب منتهی شد، در واقع ناشی از یک معضل بنیادین روانی و دیسکورسیو است. زیرا این جامعه و فرهنگ و سیاستمدارانش فکر می کنند که در پشت حجاب یک حقیقت نهایی و فرشته ی نهایی نهفته است که می خواهند برای حفظش بجنگند و حال به عنوان ولی فقیه و نماینده ی این حقیقت ناموسی و پاک به جنگ هر گونه تنانگی، زنانگی و رنگارنگی بروند. یعنی ما در اینجا با معضل نویروتیک و بنیادین جامعه و فرهنگی روبروییم که هنوز نمی خواهد قبول بکند که «حقیقت نهایی و اصل نهایی و ناب» وجود ندارد و اینکه در پشت حجاب فقط حجابی دیگر نهفته است و اینکه حجاب در واقع امری نمادین است. ازینرو می توان حتی لخت شد و با اینحال هیچگاه دیگری نمی تواند فکر بکند که فرد لخت را کامل دیده است. ازینرو حجاب و پوشش فقط می تواند به شکل حضور حجابها و پوششهای مختلف و بر اساس قانون مدرن و تمناهای جنسیتی باشد و یا بنا به مد روز تغییر بکند. جامعه و فرهنگی که اما نخواهد فقدان این حقیقت نهایی و پاک را قبول بکند، نخواهد «مرگ خدا و متاروایت» را قبول بکند، انگاه مثل جامعه و فرهنگ و سیاست ما مرتب بدور باطل جستجوی این حقیقت پاک مذهبی، ایرانی و یا حال قومی می افتد و هر بار کسانی خویش را نماینده ی این حقیقت پاک می پندارند و به بهایش به سرکوب دیگران و دگراندیشی می پردازند و از همه مهمتر از زنانگی و تنانگی هراس دارند که تمامی جهان وسواسی و گرفتار در اجبار به جنگ وسواس/نجسی را مرتب بهم می ریزند و به چیزهایی اغوا می کنند که ته دلشان هوای آن را دارند و همزمان از آن می ترسند و بناچار فقط به شکل سادومازوخیستی می توانند از آن لذت ببرند. یا ازینرو انگاه گشت ارشاد چنین حکومت و دیسکورس حول «حجاب اجباری و حقیقت ناب پشت حجاب» در واقع از موقعیت یک منحرف جنسی تشنه عمل می کند و بشدت هیز و تمتع طلب است. عبور از حجاب اجباری به معنای شکاندن گرهگاه و زیرمتن مشترک این دیسکورس همپیوند سیاسی/اجتماعی/روانی/فردی است و ورود هر چه بیشتر زندگی و رنگارنگی به جهان مسدود ایرانی و برای اینکه تحول مدرن سرانجام رخ بدهد. رشد پوشش آزاد و مدرن نزد زنان و مردان نه تنها به معنای شکاندن ستم جنسیتی به زنان است بلکه از طرف دیگر فرهنگ غلط «غیرت، ناموس و رستگاری» را فرومی ریزد. زیرا همه ی این کلمات و مفاهیم با حجاب اجباری پیوند تنگاتنگ و دیسکورسیو دارند. همانطور که با زیر حجاب رفتن زن، انگاه نقش مرد یک نقش سنتی نگهبان ناموس و یا ولی فقیه ناموس و سرکوب گر زنانگی و مردانگی مدرن می شود و یا اینکه برای این فرشته و حقیقت پاک شهید بشود. ازینرو نیز شعار کنونی «نه به حجاب اجباری» در کنار شعار محوری «زن، زندگی، ازادی» نقش مهمی در این تحول مدنی رادیکال و دیسکورسیو بازی می کند. چون برای اولین بار موضوع بدن و زنانگی را به سان چالشی سیاسی/اجتماعی وارد صحنه می کند و انچه این حکومت و فرهنگ از آن بشدت می ترسد و همزمان تمنایش را دارد. همانطور که امیدوارم بعدا این شعار به شعار «زن، زندگی، دموکراسی» تبدیل بشود تا هرچه بیشتر اهمیت ساختار دموکراتیک و سکولار نمایان بشود.

یک تحول مدرن و رادیکال بنابراین وقتی جا می افتد که دقیقا این ادبیات و زبان جدید به دیسکورس نو تبدیل می شود و خانه و خیابان و دانشگاه و رسانه ها را دربرمی گیرد، انگاه نه تنها دیکتاتور هرچه بیشتر تهی می شود و فرو می ریزد بلکه ساختار دیکتاتورافرین در سیاست و فرهنگ فروپاشی می کند که اصل موضوع است. ازینرو هر تحول مدنی به معنای تغییر «دیسکورس حاکم بر زبان و روح جمعی» است و دقیقا باید این تغییر را هرچه بیشتر حاکم و گسترده بکنیم، و این زبان و ادبیات مدرن و رنگارنگ و دنیوی را جایگزین زبان و ادبیات خشن و سیاه/سفیدی جمهوری اسلامی و حکومتی بکنیم. وگرنه اگر مثل امثال «مسیح علینژاد» با ادبیات جمهوری اسلامی سعی در انقلاب بکنیم و بخواهیم «لانه های جاسوسی» را تسخیر بکنیم و موسسات را به اتش بکشیم و جدال خیر/شری راه بیاندازیم، انگاه بناچار تحول مدرن را مسخ می کنیم و چیزی بدتر می افرینیم و در دوری باطل. زیرا بقول «رولاند بارت» بزرگ: چگونه می خواهی در گلوگاه گُرگ بشینی و با زبان او حرف بزنی و گُرگ را بکُشی؟». انگاه فقط می توانی گُرگی مشابه بشوی و گُرگ و پدری جبارتر بیافرینی.

یا مگر جالب و اموزنده نیست که چرا اکثر سلبریتی های جنبش سبز در این دو دهه در خارج از کشور هرچه بیشتر خشن و برانداز شدند و در خدمت اربابان نوین خارجی قرار گرفتند. یا چرا سران آن جنبش چون موسوی و غیره در داخل کشور از این اعتراضات نو و رادیکال دفاع نمی کنند؟ چون این جنبش و زبان و کنش جدیدش و با تمامی ضعف هایش از مرزها و خط قرمزهای آنها همین حالا گذشته است. زیرا جنبش سبز با تمامی قدرتهای مدرنش هنوز بشدت تحت تاثیر زبان و فضای سنتی بود، رنگارنگ و خواهان تغییر ساختاری دموکراتیک نشده بود، به وحدت در کثرتی مدرن تبدیل نشده بود و بدنبال «سری و رهبری» چون موسوی و کروبی بود، به جای اینکه مثل حال هرچه بیشتر هزار سر بشود و در خیابان و سوسیال مدیا هرچه بیشتر به وحدت در کثرتی مدرن و حول دموکراسی و سکولاریسم و آزادی دست بیابد. ازینرو ما باید این راه و پروسه را تحکیم ببخشیم و نهادینه بکنیم تا تحول رادیکال و رنسانس سرانجام رخ بدهد. تا وحدت در کثرت درونی/برونی و ساختاری را نهادینه بسازیم و انسداد و دیکتاتوری را ریشه کن بکنیم. به جای اینکه دیکتاتور و پدر جباری را با دیکتاتورهای بعدی و بناچار بدتری جایگزین بسازیم. چون مثل نمونه های هیستریک کنونیش هنوز به زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی و خیر/شری آنها سخن می گویند و عمل می کنند.

۲/ چه نباید کرد!

۱/۲ بزرگترین خطایی که ما می توانیم مرتکب بشویم، این است که به تکرار زبان و ادبیات و رفتار سیاه/سفیدی حکومت و فرهنگ سنتی بپردازیم و دقیقا ما در جنبش کنونی شاهد حضور این خطر از طریق اعمال و رفتار افراطی کسانی چون مسیح علینژاد و مجاهدین و سلطنت طلب های افراطی و غیره هستیم. یک نمونه این رفتارهای افراطی و خطرناک مسیح علینژاد را در مقاله ی قبلی به نام « ضرورت وفاق جمعی حول شعار زن/زندگی/آزادی و سوتی هولناک مسیح علینژاد» مطرح کردم و حال او با حرکات سنتی و افراطی و با ادبیات سنتی خاص جمهوری اسلامی به اعمال مشابه دیگری دست می زند که باید به آنها پرداخت و دید که چرا نباید به این راه رفت.

حالا امیدوارم دوستان و خوانندگان با رشد همبستگی نوین کنونی حول دفاع از زندگی و زنانگی متوجه بشوند که چرا من از یکسو به اهمیت حرکت از بعله گفتن به زندگی دنیوی، به تنانگی و به ازادی و دموکراسی برای رشد مدرن یک جنبش ملی و بسان «وحدت در کثرتی مدرن» سخن گفته و می گویم. یا به این خاطر سریع از شعار «زن، زندگی، آزادی» دفاع کردم و اینکه خوب است بعدا آن را به شعار «زن، زندگی، دمکراسی» تعمیق ببخشیم.

از طرف دیگر چرا من در این سالها مرتب خطر رگه های هیستریک و خشونت طلب این جنبش و نمایندگان معاصرش مثل «مسیح علینژاد» را مطرح کردم. مثلا در همین مقاله ی اخرینم،_ و با نقد سوتی هولناک علینژاد در مصاحبه ایی با «صدای امریکا»_، نشان دادم که چگونه می خواهند این جنبش را به انحراف بکشند و مثل او میل لیبی کردن و عراق کردن ایران را دارند و اینکه انحصار رهبری این جنبش را بدست بگیرند، چون فرزندان همان حکومت و ذایقه ی تمامیت خواه و سیاه/سفیدی هستند و ناتوان از قبول وحدت در رنگارنگی هستند. چون انها نیز می خواهند تنها نماینده ی حقیقت و مردم یا ارمانشان مثل پدر جبارشان باشند و امر به معروف و نهی از منکر بکنند.

حال ببینید که مسیح علینژاد به چه راحتی در مصاحبه اخیرش با مجله نیویورکر خویش را «رهبر جنبش و اعتراض کنونی» معرفی می کند و درستی نقد من را تایید می کند. زیرا در لحظات حساس یک «رخداد جمعی» هر کسی اصل و تمنای خویش را نشان می دهد و اینکه واقعا چه می خواهد. حال مسیح نیز هرچه بیشتر نشان می دهد که در پی چیست و چرا نقش و موقعیتش در این حوادث یک نقش و موقعیت عمدتا هیستریک،سیاه/سفیدی و انحصارطلبانه است. حال او می خواهد «رهبر و امام» بشود و ازینرو براحتی حقایق را تحریف می کند. آنهم در حینی که در خیابان مردم و زنان شعار نمی دهند که مسیح تو رهبر مایی، بلکه می گویند، زن، زندگی و ازادی و مرگ بر دیکتاتور. ببینید به چه راحتی دروغ می گوید و ککش نمی گزد که مردم و زنان واقعا چه می خواهند. موضوع او حفظ دکان و معرکه گیری هیستریک خویش است و اینکه جنبش را قبضه بکند و طبیعتا با پشتیبانی اربابان و پدران جدیدش در پنتاگون و در اسراییل و عربستان.( ازینرو ابایی از آن نیز ندارد در مصاحبه اش با صدای امریکا حتی به رییس جمهور آمریکا بایدن نیز فحشی اخلاقی بدهد و یا بخواهد سازمان ملل را نیز به اتش بکشد. او نیز می خواهد مثل خمینی حال تو دهن همه بزند و خویش را تنها رهبر بخواند.). یا اول می اید می گوید که بقیه رهبران خارج از کشور فسیل و عقب مانده هستند و رهبری این اعتراضات در خیابانهاست و پس از خراب کردن رقیبان یکدفعه اینجا حرف دلش را می زند و می گوید «من رهبرم». من مسیحای در راهم.

به این خاطر می گفتم و می گویم که نمی توانی از پدر دیکتاتور بگذری بی انکه از زمین و زندگی و دمکراسی حرکت بکنی و از روی قهرمانان و ازادی فروشان هیستریکی بگذری که به خیال خودشان ضد پدرشان هستند، ولی نمی بینند زبان و ذایقه شان سیاه/سفیدی مثل پدر دیکتاتورشان هست و فقط خواب و خیال رهبری و منفعت فردی را دارند. ( یا مثل نمونه های دیگرش چون مریم رجوی و سلطنت طلبان افراطی).

یا مسیح و مُنجی باصطلاح جدید با همان ادبیات جمهوری اسلامی و خمینی مثل عکس بالا فتوای «تسخیر سفارتخانه ها و لانه های جاسوسی» را می دهد و تظاهرکنندگان را به خشونت طلبی دعوت و سوق می دهد، چه در خارج و چه در داخل. او به حساب خشونت حکومتی از خشونت متقابل و اتش زدن سخن می گوید اما نمی بیند که با این کار دقیقا در دام زبان و رفتار حکومتی می افتد. یا بدامش می افتد، چون ذایقه اش هنوز بشدت سنتی و هیستریک است. در حالیکه رشد خشونت به ضرر تحول دموکراتیک است و تلفات بیشتری از جوانان عزیز ما در داخل می طلبد و تصویر بدی از جنبش مدرن ما در خارج از کشور ایجاد می کند. زیرا جنبش مدنی و مدرن حق دارد در برابر خشونت و قانون خشن از خویش و از جانش دفاع بکند اما حق ندارد با زبان و رفتار خشن و سیاه/سفیدی و با آتش زدن و کین جویی بدنبال تحقق رویایش باشد، چون آنگاه به رویایش خیانت می کند و دوباره کوه موش می زاید. چون از ارثیه پدری و دیسکورس حاکم نگذشته است و به نسل رنسانس دگردیسی نیافته است. (عکسی از حمله ی ایرانیان به سفارت ایران در انگلیس)

زیرا جنبش مدرن با دفاع از تنانگی، زندگی و رنگارنگی و با بازکردن، زمینی کردن و رنگارنگ کردن خیابانها و ساختارها انسداد و دیکتاتوری را به شکل رادیکال می شکند، بجای اینکه با خشم بر دیکتاتور کنونی چیره بشود و بعد دیکتاتور و شاه بدتری را به ماه ببرد و بپرستد. زیرا این ذایقه و خواست منش و دیسکورس هیستریک و از جنس کسانی چون مسیح علینژاد است. ازینرو بقول لکان:«فرد هیستریک فقط یک پدر و ارباب نو می خواهد و به چیزی جز این نیز دست نمی یابد». یا می خواهد حال خودش این ارباب نو و در خدمت ارباب بزرگتر و خدای جبارش بشود. ولی فقیه اش بشود و گشت ارشاد نوینی راه بیاندازد. (عکسی از حمله ی ایرانیان به سفارت ایران در انگلیس)

باری اینجا این مسیح علینژاد است که حرف دلش را می زند و فردا حتما می گوید «وحدت کلام همه با هم تحت نام مسیح بزرگ» و علیه وحدت در رنگارنگی مدرن و حول زنانگی، زندگی و دمکراسی فتوا می دهد. اما مگر مارکس با استفاده از سیتادی از هگل نمی گفت که حوادث تاریخی دوبار رخ می دهد، اما یکبار به شکل تراژدی و اکنون به شکل مسخره و مضحک. زیرا تاریخ تکرارنشدنی است مگر وقتی که ما از روح زمانه و تاریخ یاد نگیریم و باز هم چنین حماقتهای هولناکی را باور بکنیم.

پانویس: البته مسیح علینژاد بعدا این حرفش را پس گرفت و گفت که مجله ی انگلیسی جمله اش را بد فهمیده است. جمله ایی که او به انگلیسی گفته است و انها نقل قول مستقیم کرده اند. پس یا او خوب انگلیسی نمی داند و یا مصاحبه کنندگان انگلیسی زبانش. همانطور که بعدا شعار حمله به لانه های جاسوسی را پس گرفت اما به بهایش حملاتی به سفارتهای مختلف ایران در خارج کشور شد و مردم ایران با پلیس این کشورها درگیر شدند و یا بازداشت شدند و تصویری منفی از جنبش مدرن ایرانی به جهان مدرن نشان دادند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)