سایۀ بن بستها و سازش ها

نگاهی به حیات ادبی و سیاسی هوشنگ ابتهاج

امیرهوشنگ ابتهاج (ه.الف. سایه) در سن ۹۴ سالگی در آلمان درگذشت. چنانکه پیش بینی میشد مرگش همچون مرگ اسماعیل خویی و رضا براهنی به موجی از ستایش ها و شماتت ها پا داد. گروهی به تقدیسش برخاستند که «آخرین قلۀ رفیع شعر ایران درگذشت»! و پاره ای هم به کارنامۀ سیاسی و موضع گیری های اجتماعی وی پرداختند؛ از طالبانِ سلطنت که هر روشنفکر، نویسنده و هر تنابنده ای که عرض خاکساری و آستان بوسی به درگاه «اعلی حضرت شاهنشاه آریامهر» و تخم و ترکه اش نکرده باشد و از آن بدتر در «گناه کبیرۀ» انقلاب ۵۷ شرکت کرده باشد را سزاوار رکیک ترین دشنام ها و کین ها می دانند تا محمد خاتمی و اصلاح طلبان که در سوگ و رثای یکی از نامدارترین مجلس آرایان کارناوال های انتخاباتی شان پیام های تسلیت فرستادند.

بن بست و تکرار در شعر

ممکن است از بسیاری از غزلیات سایه خوش مان بیاید، می توان از برخی از اشعار نیمایی او استقبال کرد، می شود که با خاطرات تصنیف ها و ترانه هایش کیفور یا مشوش شد، باید که قدردانِ تصحیح «حافظ به سعی سایه» باشیم؛ اما هوشنگ ابتهاجِ شاعر، چیزی به سپهر شعر فارسی نیافزود و برخلاف دیگرانی همچون نیما، شاملو، فروغ، براهنی و تا حدودی اخوان، به لحاظ کیفی و در ساحتِ فُرم و زبانِ شعر و نگاهِ شعر و همچنین در محتوی و مضامین، راه نوینی را نگشود و جریان ساز و خط شکن و پیشگام و حتی تلفیق گر هم نشد و نبود. سایه جایی میان شعر کلاسیک فارسی و شعر نو، یا به قول خودش میان شهریار و نیما ماند و البته وزنه عملا به سمت شعر موزون و غزل سنگینی می کرد. که این البته نه ضعفِ شعر او که ویژگی اش بود.

نکته اینجا است که ابتهاج در غزل هم چه به لحاظ مفاهیم و نگاه و چه از نظر زبان و دایرۀ لغات و تشبیهات، در همان محدوده های غزل حافظ و دیگر غزل سرایان شعر کهن فارسی باقی ماند. زبانِ غزلیات ابتهاج حتی به مانند شعر پس از مشروطۀ ایران هم نکوشید به زبان مردم و زندگی جدیدشان نزدیک شود. از همین رو لحظات عاشقانه و اِستِتیکِ[۱] غزلیات سایه نه از جنس زندگی انسان معاصر و تجاربِ زیسته و در دسترسش، که در بستر نمادین زبان و اشارات و نشانه های تاریخی و ادبی عمدتاً کهن بازتولید و برساخته می شود. به بیان دیگر، ما برای کشف و ارتباط گیری با عاشقانه های غزل ابتهاج در قرن چهاردهم خورشیدی، لاجرم نیازمند نمادها و زبان سبک عراقی در قرن هفتم و هشتم هستیم! بنا بر این غزل ابتهاج بنا به ماهیت و خصلت زبانی اش، نه در امروز و رو به آینده که پا در پس و رو به گذشته دارد. غزلیات او چیزی جز تکرار در غزل فارسی – ولو با کیفیتی بالاتر که به قول شهریار خطِ گم شده از زمان حافظ را جست و تداوم داد – نبود و از این نظر خوانندۀ غزل ابتهاج با نوعی بن بست در زبان و فرم و نگاه و مضمون روبرو است. از سوی دیگر اشعار نیمایی وی و یا برخی از تجاربش در سبک های آزاد شعری نیز همردۀ بهترین نمونه های آن در شعر فارسی نیستند.

رکود، ایستایی و ضرباهنگ کُند، دیگر ویژگی محیط و اتمسفر اغلب اشعار ابتهاج است. نه از پویش دیالکتیکی شعر شاملو و بلندای خیال پرسشگر بامداد خبری است و نه از تپش های معترض و کنجکاوی های نوین شعر فروغ؛ نه هنجارشکنی های فرمیک و زبانی براهنی شما را به چالش و ناشناخته ها می برد و نه حتی خبری از بازی های استعاری و زبانی و تلفیق اخوان با ماتَرکِ سبک خراسانی هست. ریتمِ شعر سایه کُند است و فضای غالبش خموده و این دقیقا منطبق است با روحِ مرثیه و مصیبتی که شاعر در ناخودآگاه هنری اش حمل می کرد. تاسیان[۲] و سیاه مشق های زمانه های پَسا کودتاها و قتل عام ها. ما به ندرت با شعرهایی از جنس و با کیفیت شعر «زنده باش» (چه فکری می کنی که بادبان شکسته…) در کارهای سایه روبرو می شویم.

ابتهاج شاعری است که حیات شعرش با دو کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و جامعۀ ایلغار زدۀ پس از آن پیوند خورده است. اما او نه مانند شاملو از رَپ رَپۀ طبلهای خون و غرش ببرهای عاشق در دیلمان و چیتگر نوشت و چندین هزار چشمۀ یقین در دل داشت که در بدترین دقایق آن شام مرگ زا چندین هزار جنگل های شاداب ناگهان از زمین خواهند رُست و نه مثل فروغ خواب ستارۀ سرخی را می دید که خواهد آمد. سایه در پی کودتاها و قتل عام ها در سوگ کیوان و یاد رنگین رفیقانش به ذکر مصیبت و مرثیه خوانی نشست و از ارغوانِ گریانش پرسید که سواران خرامندۀ خورشید کِی بر درۀ غمش خواهند گذشت؟ نوعی عزلت گزینی مفلوج و از نوع عرفانِ خمودۀ پس از حملۀ مغول که با کار رسمی در رادیوی دولتی ایران و تولید برنامه گلها همراه شد و باز در فراق و مصیبت سرود که «تو ای پری کجایی؟».

روی دیگر این عزلت گزینی در شعر ابتهاج، فقدان چشمگیر عنصر اعتراض یا خشم است. باز در مقام مقایسه می توان دید که او نه مثل شاملو از گاو گَند چاله دهان ها گفت و عشق در سال های وبایی پس از کودتا را رطوبت چِندش انگیر پلشتی خواند و نه مانند فروغ بر بخارهای گَس الکل و انبوه روشنفکران بی تحرک شورید. حتی از سر نوعی استیصالِ خشمگین و ویرانگر، مثل نصرت رحمانی وعدۀ «میعاد در لجن» هم نداد و یا همچون م.امیدِ نا امید از خروجِ کاوه، سودای آمدن اسکندر نکرد. سایه نشسته بود در انتظار غباری بی سوار و در حسرت شبی که سپیده ای از آن سر نمی زد.

به تأکید نمی توان از هر شاعر و هنرمندی انتظار موضع سیاسی گرفتن داشت، اما ابتهاج شاعری بود سیاسی که به قول خودش می خواست با مردم باشد، اما شعرش فاقد عناصر فرمیک و محتوایی اعتراض و خشم و حتی بشارت دهندۀ طوفان های خفته در اعماق جامعه بود. و این ربط داشت به خط سیاسی و فکری او و حزب توده در دوران انفعالِ پس از کودتای ۲۸ مرداد و عزلت گزینی بروکراتیک در تبعید و همسویی با ضد انقلاب حاکم در اتحاد شوروی از میانۀ دهۀ ۱۹۵۰.

بن بست و سازش در سیاست

ه.الف سایه شاعری است که نمی توان به کارنامه و عملکرد سیاسی اش بی توجه بود. از جوانی به هواداری از حزب توده برخاست و به خون خواهی مرتضی کیوان و یاد رفقایش، توده ای بود و توده ای ماند. از قضا آنچنان که ایدئولوژی نئولیبرالیستیِ سیاست زدایی از هنر و ادبیات موعظه می کند، سمتگیری سایه با یک حزب سیاسی، نه اشکال و ایرادش که از خودویژگی های کاراکتر هنری و ادبی اش بود. خاصه اینکه او شاعری نبود که به سفارش حزبش شعر بسراید و بنویسد. همانقدر که نمی توان به هنرمند ایراد گرفت که چرا به احزاب سیاسی نمی پیوندند، نباید که شاعران و هنرمندان را برای عضویت یا سمپاتی در احزاب سیاسی شماتت و سیاست کرد.

مشکل ابتهاج اما خط سیاسی و ایدئولوژیک حزبی بود که به آن تعلق داشت و نفوذ عمیق ساختار تفکر و نوع سیاست ورزی آن حزب که در ذهن و جان او نیز رسوب کرد. نوعی رویزیونیسمِ رفرمیستی و بروکراتیک که نه نشان از شور و شَرَر خیزش های انقلابی در جهانِ آن روز داشت و نه ربطی به تکاملات نظری و سیاسی مارکسیسم در درون جنبش بین المللی کمونیستی در دهۀ ۱۹۶۰.[۳] حزب توده از میانۀ دهۀ ۱۹۵۰ با رهروان سرمایه داری (رویزونیست ها) در درون حزب حاکم و دولت شوروی که فقط نام سوسیالیسم و کمونیسم را یدک می کشیدند، سمتگیری کرد و به صدای رسای رویزیونیسم روسی در چپ ایران تبدیل شد. نوعی خط رفرمیستی در تأیید ضمنی رفرمهای بورژوا-امپریالیستی رژیم شاه در دهۀ ۱۳۴۰ و ۵۰ هم در درون این حزب وجود داشت که احتمالا راه را برای امثال سایه می گشود تا در بروکراسی رو به گسترش دولتی ادغام شوند.

با سقوط رژیم شاه و روی کار آمدن ضد انقلابِ اسلامگرا در ایران، حزب توده تاریک ترین و رقت انگیزترین دورۀ حیات سیاسی اش را با سمتگیری با ارتجاع خمینی و رویارویی با مردم و سازمانهای انقلابی و چپ در فاصلۀ مابین بهمن ۵۷ تا اردیبهشت ۶۲ به نمایش گذاشت. اندکی پس از انقلاب بود که ابتهاج به همراه دیگر شاعران و نویسندگان هوادار حزب توده به شمول محمود اعتمادزاده (به آذین)، سیاوش کسرایی، فریدون تنکابنی و چندین نفر دیگر از کانون نویسندگان ایران اخراج شدند[۴]. در مرکز این اختلاف و انشعاب، مسالۀ موضع گیری در قبال جمهوری اسلامی و روند رو به گسترش فاشیسم مذهبی بود. حزب توده و روشنفکران هوادارش از جمله ابتهاج، به نفع جمهوری اسلامی و «خط ضد امپریالیستی امام خمینی» موضع گیری کرند و کانون نویسندگان ایران که امثال شاملو و ساعدی هیئت دبیران آن را تشکیل می دادند، علیه جمهوری اسلامی و در دفاع از آزادی و مردم.

توده ای های اخراج شده از کانون نویسندگان، در اردیبهشت ۵۹ محفلی به نام «شورای نویسندگان و هنرمندان ایران» را تشکیل دادند و در سخن آغازین نخستین شمارۀ ارگان آن نوشتند: «ضرورت تشکیل اجتماع تازه ای از اهل قلم و دیگر هنرمندان، هنگامی به قوت محسوس گشت که اختلاف آشتی ناپذیر بر سر ارزیابی انقلاب اسلامی ایران و موضع گیری اصولی در برابر آن، پس از ماه ها بحث و مجادله، ادامه همکاری در چارچوب کانون نویسندگان ایران را غیر ممکن ساخت. کسانی از جمع شاعران و نویسندگان و هنرمندان و پژوهندگان که خصلت خلقی و ضد امپریالیستی را مشخصۀ عمدۀ انقلاب ایران می دانستند… به تأسیس شورای نویسندگان و هنرمندان ایران همت گماشتند[۵]»[تأکیدات از ما است]. به این ترتیب شورای نویسندگان و هنرمندان ایران با فاشیسم دینیِ در حال گسترش سمتگیری کرد و به دفاع از آن برخاست. جمهوری اسلامی حجاب اجباری و قوانین شریعت اسلامی را به زنان تحمیل کرد، کردستان و ترکمن صحرا را به بمب و گلوله بست، با فتوای خمینی روزنامه ها را تعطیل کرد و قلم ها را شکست، اوباش حزب الله به تجمعات و تظاهرات مردمی حمله می کردند، دانشگاه ها تعطیل و فعالیت گروه های اجتماعی و شوراهای مردمی و سازمان ها و احزاب سیاسی ممنوع اعلام می شد، اما کانون کذایی ابتهاج و هم پالکی هایش در همان وقت فقط در ستایش جنگ ارتجاعی ایران و عراق حماسه سرایی کرده و از ضرورت اعتلای خط ضد امپریالیستی «امام خمینی» می گفت. حتی بعد از کودتای خرداد ۶۰ و در میانۀ انبوهی از اعدام ها و سرکوب های خونین توسط جمهوری اسلامی، شورای مزبور سه شمارۀ دیگر از نشریه اش را منتشر کرد و در آن کشته شدن رجایی و باهنر را به خمینی تسلیت گفتند! (دفتر چهارم. تابستان ۱۳۶۰) «شورای نویسندگان و هنرمندانِ» توده ای چنان به ورطۀ تباهی و سمتگیری با فاشیسم قداره به دستِ حاکم افتادند که در زمستان سال ۶۰ – درست در مقطعی که هزاران انسان کمونیست و انقلابی و آزادی خواه در زندان ها شکنجه و سلاخی و در میدان های اعدام به صورت دسته جمعی به قتل می رسیدند – پوستر خمینی را به چاپ رسانده و زیر آن مرقوم فرمود که «فرخنده سالگرد انقلاب اسلامیِ ضدامپریالیستی و مردمی ایران را به ملت قهرمان ایران و امام بزرگوار خمینی رهبر انقلاب و بنیادگذار جمهوری اسلامی ایران تبریک می گوییم»!(دفتر پنجم. زمستان ۱۳۶۰)  زهی اندکی شرم و شرف.

اما حزب توده نیز به رقم تمام ارادت ها و همسویی ها با خمینی و نظامش از اواخر سال ۶۱ و تا اردیبهشت ۶۲، زیرتیغ سرکوب رفت. ابتهاج به همراه بسیاری از رهبران، کادرها و اعضای حزب و از جمله به آذین دستگیر و زندانی شدند. اما سایه پس از یک سال با درخواست شهریار از علی خامنه ای و با وساطت رئیس جمهور وقت ایران از زندان آزاد شد. فروپاشی بلوک امپریالیستی شوروی یا همان «اردوگاه صلح و سوسیالیسم» و «برادر بزرگ تر» توده ای ها هم به سرخوردگی سیاسی مضاعفی نزد ابتهاج منجر شد و او تا سال های میانی دهه ۷۰ تقریبا حضور سیاسی جدی و چشمگیری نداشت.

اما از خرداد ۷۶ و با به راه افتادن پروژۀ اصلاحات و تبدیل شدن بخشی از کاربدستان سابق جمهوری اسلامی از قاضی شرع و دادستان و پاسدار و بازجوشکنجه گر تا نمایندۀ مجلس و وزیر و نخست وزیر، به مُصلح و مداراگر و واعظ ِ«گفتگوی تمدنها» و «جامعۀ مدنی»، ابتهاج نیز همراه جماعتی از «روشنفکران» و نویسندگان پا به صنعتِ اصلاحات گذاشت. نکتۀ حائز اهمیت این است که ابتهاج نه از سر فرصت طلبی و سُفلِگی و لقمه چینی بلکه قلبا و با صداقت و آگاهانه پا در راهِ سازش با حکومت و ترویج و تبلیغ اصلاحات گذاشت. در یکی از مصاحبه هایش به مسعود بهنود گفت که مردم او را به این ویژگی به خاطر بیاورند که هر چه گفت و کرد از سر باور و صداقت بود.

کارکرد روشنفکرانی همچون سایه و دولت آبادی برای جمهوری اسلامی در مقطع بعد از خرداد ۷۶ دو چیز بود: نخست به مثابۀ سلبریتی های «عظیم الشأن» و پر آوازه به زینت المجالس انتخابات های حکومت تبدیل شدند و مردم را به بستن امیدِ واهی به میر و شیوخِ اصلاحات و اعتدال و «سازندگی» فرا خواندند؛ و دوم به عنوان «زندانی سیاسی سابق و چپ» و «روشنفکر غیراسلامی» به سهم و وزن خود برای کل پروژۀ اصلاحات جلب مشروعیت کردند و بخش های میانی و مُردد خرده بورژوازی شهری ایران را به سازش با حکومت دعوت می کردند. ابتهاج در کنار محمود دولت آبادی از پایدارترین و صریح ترین نمایندگان این خط سازش با جمهوری اسلامی و تطهیر و توجیه آن بودند. او نه تنها به خاتمی و در ۸۴ به رفسنجانی و ۸۸ به موسوی و در ۹۲ و ۹۶ به حسن روحانی رأی داد و مردم را به بیعت با آن جناح از حکومت فراخواند، که حتی در انتخابات سال ۹۴ هم شرکت کرد و به «لیست امید» اصلاح طلبان در مجلس خبرگان هم پاسخ مثبت داد. همان لیستی که نام محمد محمدی ریشهری و دری نجف آبادی هم در آن دیده می شد. دو وزیر اطلاعاتی که اولی در دهۀ ۶۰ و تابستان ۶۷ از آمران و مسئولین کشتار زندانیان سیاسی از جمله دوستان ابتهاج در حزب توده بود و در دوران وزارت دومی، ده ها روشنفکر و نویسنده از جمله محمد مختاری و محمدجعفر پوینده ترور شدند. بر سنگ مزار محمد جعفر پوینده نوشته شده بود: «نویسنده باید بار دو مسئولیت بزرگ که مایۀ عظمت کار او است را بر دوش بکشد؛ خدمتگزاری حقیقت و خدمتگزاری آزادی…» و زندگی سیاسی هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) پس از ۵۷ هر چه بود، در خدمت به حقیقت و آزادی نبود.

[۱]  استتیک (Aesthetics) در فارسی به اشتباه «زیباشناسی» ترجمه شده است. حال آنکه استتیک نه با مقولۀ «شناخت» که با مواجهه و تجربه و حسِ امر زیبا یا کار هنری سر و کار دارد. از این رو شاید با مساحمه بتوان استتیک را (زیباحسی) ترجمه کرد.

[۲]  تاسیان در زبان گیلکی به معنای دلتنگی و غربت است و نام یکی از دفترهای شعر ابتهاج. سیاه مشق هم یکی دیگر از دفترهای شعر وی بود.

[۳] پس از احیای سرمایه داری در اتحاد شوروی و بعد از مصوبات کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی در سال ۱۹۵۶، یک مبارزه دو خط سیاسی و نظری در درون جنبش بین المللی کمونیستی بر سر سمتگیری با مارکسیسم انقلابی یا رویزیونیسم روسی در گرفت که به انشعاب بزرگی در دهه ۱۹۶۰ در بسیاری از احزاب و سازمانهای کمونیست و چپ در سطح جهان منجر شد. در سمت چپ این انشعاب و در دفاع از مارکسیسم و انقلاب، مائو تسه دون و حزب کمونیست چین قرار داشتند و در سمت راست، رویزونیست های حاکم در شوروی. حزب توده در این انشعاب جانب رویزیونیسم روسی را گرفت. مائو تسه دون در این مبارزۀ خطی هم پرچم دفاع از سوسیالیسم و انقلاب را برافراشته نگاه داشت و هم با نقد اشتباهات درون حزب کمونیست شوروی در زمان استالین، علم مارکسیسم را در برخی از جوانب تکامل داد. در مورد خدمات سیاسی و نظری مائو نگاه کنید به:

آواکیان، باب (۱۹۷۹) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. ترجمه از اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران).

[۴] در مورد اخراج توده ای ها از کانون نویسندگان ایران نگاه کنید به مجموعه مقالاتی که باقر پرهام به عنوان یکی از دبیران وقتِ کانون در شش شمارۀ کتاب جمعه (از شماره ۲۵ در بهمن ۱۳۵۸ تا شماره ۳۰ در ۲۳ اسفند ۵۸) به سردبیری احمد شاملو نوشت. همچنین نگاه کنید به: پرهام، باقر (۱۴ بهمن ۱۳۹۰) چرا توده ای ها از کانون نویسندگان اخراج شدند؟. در وبسایت بی بی سی فارسی

[۵] شورای نویسندگان و هنرمندان ایران. دفتر اول پاییز ۱۳۹۰. ص ۱

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)