یوسف عزیزی بنی طرف

هوشنگ ابتهاج معروف به ‘ه الف سایه’ که چند روز پیش درگذشت، شاعر من نیست. او شاعر نخبگان عرب اهوازى هم نیست ، نه به این دلیل که توده اى بود یا طرفدار رژیم یا غزلسرایى متوسط یا عالى، بلکه به این دلیل که زبانش زبان من نیست، زبان ما نیست. جهان شعرى اش جهان من نیست و تازه ‘سایه’ راسیست نیست و گرنه شاعران عرب ستیز و راسیستى چون اخوان ثالث و هالو و بادکوبه اى و صفارى دوست، دشمن من اند. دشمن ما هستند.از این رو طرح این پرسش بى جا نیست که آیا ‘سایه’، شاعر من عرب است؟ یا اگر سپهر را گسترده تر بگیریم: آیا ایشان شاعر غیر فارس زبانان است؟ دوستى از من پرسید: اغلب اهل سخن درباره سایه قلم زدند اما شما چیزى ننوشتى؟ به او گفتم که سایه، شاعرى پارسى است و همزبان من نیست و شعر محمود درویش و ادونیس و مظفر نواب و البیاتى و غاده السمان و سعاد الصباح و برخى شاعران اهوازى را بیشتر از شعر او و دیگر شاعران فارس زبان مى خوانم و مى پسندم. شاید پنجاه سال پیش، این معادله بر عکس بود اما اکنون، با وجود ساز و کارهاى نوین ارتباطى، نه تنها من، بلکه نسل نوین ملت عرب اهواز – اغلب- شاعران هم زبان خود را مى خواند تا شاملو و سپهرى و فروغ فرخ زاد را. اخوان ثالث و خویى و سیمین بهبهانى و بادکوبه اى که اساسا منفوراند چون عرب ستیزاند و این را اکنون هر بچه مدرسه عربى مى داند. به همین روال، فکر مى کنم، شاعران اهالى ممالک کردستان، آزربایجان، بلوچستان و گیلان و ترکمن صحرا هم در درجه نخست، شاعران هم زبانشان باشد . زمانه عوض شده است و احتکار و هیمنه یک زبان – دست کم – در عرصه ادبیات غیر رسمى شکسته است. اکنون واکنش جامعه روشنفکرى اهوازى به مرگ “سایه” – و دیگر شاعران متوفى پارسى – در حد صفر است اما همین جامعه به هنگام مرگ حسن حیدرى، ملافاضل، ستار صیاحى،مظفر نواب، عبدالرزاق عبدالواحد یا عریان السید خلف (همگى شاعران عرب در گذشته در سالیان اخیر ) واکنش نشان مى دهد، تسلیت مى فرستد، غمگین مى شود، و شعرشان و گاه مواضع شان در باره مساله عرب ها در ایران را به تحلیل مى نشیند، و گاه نیز براى آنان شعر مى سراید و گریه مى کند. ما این را در شبکه هاى اجتماعى به عیان مى بینیم.

بى گمان زبان فارسى براى من زبان غیر است و زبان عربى یعنى زبان مادرى ام، قرب و ارج و منزلت خاصى دارد، به ویژه آن که این زبان (ودیگر زبان هاى ناپارسى) در پیشگاه زبان رسمى ذبح و قربانى شده اند. این را هم بگویم که من با خود زبان فارسى – فی نفسه – دشمنى ندارم، برعکس، با خواندن حافظ و ناصر خسرو و سعدى و بیهقى مست مى شوم اما با خواندن اخوان ثالث و هدایت و آقا خان کرمانى و حسین صفارى دوست و ده ها بیمار عرب ستیز فارسى نویس دچار استفراغ مى شوم. نیز با کسانى خصومت دارم که با بهره گیرى از قانون و قدرت، از زبان فارسى براى ذبح سایر زبان ها در ایران استفاده مى کنند . 

دوستم سپس پرسید: پس در دعواى میان هواداران شعر سایه و مخالفانش کجا مى ایستى؟ گفتم که این دعوا براى من ثانوى است. من – البته – غزل هاى نیرومندترى را در شعر معاصر عرب مى خوانم که غزل سرائى سایه در برابر آن رنگ مى بازد اما مى دانم براى بخشى از هموطنان فارس زبان ما، گیرا و جذاب است . لیکن به عنوان عضوى از جامعه ، نقش او را در تایید نظام ج ا ا، و راى به روحانى بر نمى تابم. متاسفانه هنوز اغلب کسانى که در باره شعر و شخصیت ‘سایه’ نظر داده اند از ‘ادبیات ما’ و ‘ادبیات ایران’ بهره گرفته اند که ادامه همان نگاه انحصارى پارسى به ادبیات ایران است که نمى تواند یا نمى خواهد ادبیات و هنر چند زبانه و فدرال این سرزمین را ببیند. به این کژ چشمان مى گویم، لطفا تعمیم نفرمایید و ادبیات شما فقط پارسى است و ادبیات ایران – به قول شاملو- ادبیات فدرال است که افزون بر ادبیات فارسى، ادبیات عرب است، ادبیات ترک است، ادبیات کرد است، ادبیات بلوچ است و دیگران. جهل نسبت به دیگرافراد و ملت ها، دشمنی می آورد و بر نخبگان ملت چیره است تا جامعه شناسی و روان شناسی ملت های درون ایران را بشناسند تا با طرح مسایلی همچون موضوع این مقاله، دچار شوک نشوند و به جای شمشیر کشی، واقعیت های جامعه چند ملیتی ایران را بفهمند.

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)