زمانی که جنگ سرد پای ارتش آمریکا را به شرق آسیا کشاند، فعالان ضد جنگ ایالات متحده دست به کار شدند و یکی از بزرگترین جنبش‌های ضد جنگ را به راه انداختند. اعتراضات از راهپیمایی‌ در مقابل کاخ سفید فراتر رفت و به جنبش فرار از سربازی رسید که مشاهیری چون «محمدعلی کلی» هم به آن پی‌وستند. ضد جنگ‌های آمریکایی هزینه دادند، کتک خوردند و به زندان افتادند تا بالاخره آمریکا از ویتنام خارج شد. دخالت در جنگ ویتنام، به لکه سیاهی در پرونده دولت آمریکا و البته سند افتخاری تاریخی برای جامعه مدنی این کشور بدل شد.
در ایران، آقامحمدخان قاجار، آخرین رییس دولتی بود که توان نظامی برای تهاجم به خارج از مرزهای کشور را داشت. پس از او برای نزدیک به دو قرن ایرانیان به دلیل ضعف نظامی یا بخش‌هایی از سرزمین خود را از دست دادند و یا در بهترین حالت موفق شدند از خاک خود دفاع کنند. در هر صورت، امکان لشگرکشی و کشورگشایی برای هیچ یک از دولت‌های ایران وجود نداشت تا اینکه شیوه جدیدی از دخالت نظامی پیدا شد. در شیوه جدید، حکومت ایران توانست با تجهیز گروهک‌های منطقه‌ای به نقش‌آفرینی برون‌مرزی بپردازند. از حزب‌الله لبنان و حماس فلسطین گرفته تا نیروهای تحت نفوذ «سپاه قدس» در عراق و سومالی و سودان به بازوهای نظامی فرامنطقه‌ای ایران بدل شدند. البته هیچ گاه عملکرد این گروه‌ها به گونه‌ای نبود که رنگ و بوی «استعماری» به خود بگیرد، تا اینکه نوبت به سوریه رسید.
برای نخستین بار طی چند قرن اخیر، ایرانیان در وضعیتی قرار گرفته‌اند که حکومت آن‌ها مشغول دخالت استعماری در خاک یک کشور دیگر است. دخالتی که از سرکوب نیروهای دموکراتیک و اعتراضات مدنی شروع شد و به یک جنگ داخلی و استفاده از سلاح‌های شیمیایی رسید. جنگی که می‌تواند در تاریخ نه تنها به عنوان یک لکه ننگ بر دامان حکومت ایران ثبت شود، بلکه سندی باشد بر سرشکستگی ادعای فعالان صلح ایران. مشکل این نیست که بر خلاف هم‌تایان آمریکایی، فعالان ضدجنگ ایران حاضر به پرداخت هیچ هزینه‌ای نیستند و اوج تلاش و فعالیت خود را به دنیای مجازی و شبکه‌های اجتماعی محدود کرده‌اند. مشکل اصلی آن است که این فعالین، تیغ انتقاد خود را به جای حکومت خودشان، به سمت جهان غرب گرفتند! بدین ترتیب، کارنامه فعال ضد جنگ ایرانی، خلاصه شده در سه سال سکوت در برابر مشارکت حکومت‌اش در قتل‌عام یک صد هزار شهروند سوریه‌ای، و سپس اعتراض به احتمال مداخله نظامی جهان غرب در همان جنگ!
* * *
اصلاح‌طلب ایرانی تاکید دارد که توجه ناظران را به کوچکترین تفاوت‌ها در عرصه سیاست جلب کند. او به درستی می‌گوید که همه سر و ته یک کرباس «نیستند». نمی‌پذیرد دولت خاتمی با احمدی‌نژاد فرقی نداشت و قبول نمی‌کند کسی دروغ‌گویی‌های احمدی‌نژاد را به دولت روحانی تعمیم دهد. او ممکن است از جهانیان گلایه کند که چرا در مورد تغییرات ایران مطالعه درستی انجام نمی‌دهند و دولت میانه‌روی روحانی را با تحریم‌هایی که علیه دولت افراطی احمدی‌نژاد وضع شده بود تحت فشار قرار می‌دهند؟ به باور من، این نگاه درستی است، اما باید پرسید که آیا جهان‌شمول هم هست؟
آیا دولت‌ها در آمریکا هم تغییر می‌کنند؟ یا اینکه «آمریکایی‌ها همه سر و ته یک کرباس هستند؟» اگر دولت بوش دروغ‌گو بود، حتما اوباما هم دروغ می‌گوید؟ اگر ۶۰ سال پیش آمریکا علیه دولت ملی ایران کودتا کرد، پس دولت کنونی آمریکا هم قصد یک کودتا علیه منافع ملی ایران را دارد؟ «جو بایدن» در زمان سناتوری‌اش به جنگ عراق رای منفی داد چرا که شواهد دروغین دولت بوش را نپذیرفت، اما این روزها ضدجنگ‌های ایرانی او را متهم می‌کنند برای زمینه‌چینی جنگ شواهد دروغینی فراهم کرده است. منصفانه به نظر نمی‌رسد که انتظار داشته باشیم تمام جهان ریزترین تغییرات ایران را پی‌گیری کنند، اما هیچ الزام متقابلی در پذیرش تغییرات بزرگترین قدرت‌های جهان وجود نداشته باشد!
* * *
ایرانی‌ها جناح جنگ‌طلب آمریکا را خوب می‌شناسند. جناحی که می‌خواست پس از عراق و افغانستان به سراغ ایران هم بیاید. در هر کشور دیگری هم از این جناح‌های افراطی پیدا می‌شود و اتفاقا تلاش می‌کند تا از ابزار «جنگ» به سود منافع خودش بهره برداری کند. ایران هم از این قاعده مستثنی نیست. بسیاری اعتقاد دارند که اگر صرفا بحث بر سر منافع ملی بود، دلیلی وجود نداشت که بخواهیم جنگ با عراق را هشت سال ادامه بدهیم، اما آن دوره طولانی کمک کرد تا یکی از جناح‌های دخیل در انقلاب، تمامی رقبای خودش را حذف کند. سوءاستفاده از بحران‌های بین‌المللی برای تسویه حساب داخلی به ایران محدود نمی‌شود. جمهوری‌خواهان آمریکایی برای سرنگونی دولت دموکرات «کارتر» به توافقی پنهان با ایرانیان دست پیدا کردند. ایرانی‌ها گروگان‌های آمریکایی را تا آخر دولت کارتر نگه داشتند تا او به عنوان یک رییس جمهور نالایق رقابت انتخاباتی را به «ریگان» ببازد.
جناح نظامی/امنیتی حکومت ایران شکست سختی در انتخابات خورده و حالا دولت روحانی مشغول پاک‌سازی اقتصاد از چکمه‌های نظامیان و رانت‌های چندین میلیارد دلاری است. این پاک‌سازی منافعی را به خطر انداخته که ارقام نجومی‌اش گاه در تخیل هم نمی‌گنجد. به همین مقدار می‌توان اکتفا کرد که «یک گروه دارد اختیار تام و تمام بزرگترین، قدرتمندترین و ثروت‌مندترین کشور منطقه را از دست می‌دهد». این سرمایه‌ای نیست که کسی به سادگی چشم بر آن بپوشد.
می‌پرسند «چه دلیل قانع کننده‌ای وجود دارد که اسد بخواهد در این شرایط از بمب‌های شیمیایی علیه مخالفان در حال تضعیف خود استفاده کند؟» من در مقابل به این فکر می‌کنم که چقدر احتمال داشت دولت روحانی بخواهد با جهان غرب و کشورهای منطقه بر سر کناره‌گیری اسد از قدرت به شرط انتقال آرام دولت به جانشین او به توافق برسد؟ یا مثلا اینکه موفقیت روحانی در رفع تحریم‌های اقتصادی، پایگاه مردمی او را در برابر جناح افراطی حکومت چقدر تقویت می‌کرد؟ یا اینکه اگر روحانی موفق ‌شود از نقطه قوت خودش یعنی «دیپلماسی» بهره کافی ببرد و تنش‌های بین‌المللی کشور را تعدیل کند، آیا امکان توقف دولت او در پاک‌سازی جریان نظامی/امنیتی وجود دارد؟

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com