او هرگز و هیچ گاه به عهدی که با زنده یاد مرتضی کیوان بسته بود پشت نکرد. وجود سایه می گفت «مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم، هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم». برگ برگ زندگی او مشحون است از وفاداری بی خدشه به آرمان سوسیالیسم؛ آرمانی که در آغاز راه برگزید. کس نشنید از زبان سایه شرمساری و سرافکندگی را. هرگز و هیچگاه

 

سایه یک عمر را در سایه آلما نفس کشیده بود و با رفتنش نگران حالش بودم. به نیم سال هم نکشید که به هوای سیب بهشتی پای از زمین بر کشید. اما تا زمان هست، سایه سایه بر سر سرزمین ایران گسترده است. درست مثل حافظ. و به همانقدر بی بدیل.

سایه اعجاز قرن بود. رازی بود که سر به مهر، دست کم برای من. چگونه این «گهری کز صدف کون و مکان بیرون بود»  هر دم از امواج دریای بی کرانه مهر مردمش شراب عشق می نوشد، و تو نمی یابی کسی را از او با کینه در دل؛ حتی شکنجه گرانش، آنان که به ظن «خیانت»، به زنجیرش کشیدند.

*

هر ایرانی با هر دین و آئینی، از هر قوم و قبیله، از گدا تا پادشا، با حافظ می نشیند و راز دل می گشاید و مدد می خواهد. این کار از عهده فردوسی و سعدی و مولوی و خیام و دیگران ساخته نیست. فال حافظ اعجاز گونه است. و هوشنگ ابتهاج نیز، همراز و همنیشین فقط این گروه یا آن گروه نیست. او همان حافظ عصر ماست؛ نه فقط در زیبایی ورز دادن واژه ها، در چند لایگی و غنای در معنا و در وسعت دید، بلکه در بیکرانگی مشتاقانش. ندیدم و نشنیدم که کسی سایه بخواند و او را درآمیخته با خود – و خود را درآمیخته در او – نیابد. و پر شگفت تر آن که با هر گام زمان آغوش شعر سایه به روی طیف گسترده تری از مردم گشوده شد. با هر گام زمان، شعر هوشنگ ابتهاج، به ایرانیان نشان داد که چگونه همزیستی سنت و تجدد نه تنها ممکن و ضرور، که تا کجا زیباست. 

*

امسال شعر سایه هشتاد ساله شد. در این کارنامه پر بار، از آغاز تا پایان، فقط یک سایه می بینی. سایه رنگ عوض نکرد. سایه به هوس شهرت بیشتر، یا افزودن بر قدرت و ثروت و مقام، هرگز زبان به سخن نگشود. سایه در تمام عمر بر همان عهدی ماند که در آغاز نوجوانی با رفقای خود بسته بود. او از آغاز همراه و همراز و هموند حزب توده ایران شد. او هرگز و هیچ گاه به عهدی که با زنده یاد مرتضی کیوان بسته بود پشت نکرد. وجود سایه می گفت «مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم، هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم». برگ برگ زندگی او مشحون است از وفاداری بی خدشه بود به آرمان سوسیالیسم؛ آرمانی که در آغاز راه برگزید. کس نشنید از زبان سایه شرمساری و سرافکندگی را. هرگز و هیچگاه.

*

زمانی از او پرسیدم آیا فروپاشی اتحاد شوروی خدشه ای در افکار شما پدید نیاورده. او نسخه ای از شعر به تازگی سروده اش را از طاقچه برداشت و خواند:

امروز نه آغاز و نه فرجام جهان است.

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است.

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری.

دانی که رسیدن هنر گام زمان است.

و تکرار کرد: «ناکامی اولین تلاش، انقلاب اکتبر – در مقابل عظمت و بغرنجی برپایی جهانی عاری از ستم و استثمار و جنگ – اصلا اتفاق غریبی نیست».

افزون بر نقش بی تکرار هوشنگ ابتهاج در غنای شعر و ادب پارسی، هم در قالب های کهن و هم در قالب های نو، او برای من، نماد پایداری و پیگیری در راه آرمان، نماد هوش و ذکاوت، و نماد صداقت با خویشتن خود بود. اما ورای همه این ها او سرمشقی بود برای نسل ما و نسل های بعدی که چگونه دل ها از کینه ها بزدائیم و امید به برپایی پل های ارتباط میان «خود» و «دیگری» را زمین نگذاریم. او تا آنجا شفاف بود که کسی را ندیدم که در طول زمان دریابد در شناخت سایه اشتباه کرده است. از سایه هم نشنیدم بگوید در فهم کس یا کسانی اشتباه کرده است. ابتهاج یکی از تیز هوش ترین، خردمندترین، و در عین حال پر امیدترین کسانی بود که من از نزدیک می شناختم. ذهنش در دهمین دهه حیات نیز جلای جوانی داشت و لحظه های وجودش سرشار از شعله های سرکش امید. دیدار با سایه همیشه این پرسش را برایم زنده می کرد که تیز هوشی و خردمندی و خودباوری تا کجا آفریدگار امید است؟

*

سایه کسی بود که در تمام این دهه های دشوار قدرت آن را داشت که ایرانیان را، از هر رنگی و عقیدتی، از پیر و برنا، از زن و مرد، زیر یک سقف کنار هم بنشاند. در دیماه ۸۸، که سایه به میزبانی انجمن سخن به لندن آمده بود، ایرانیان، از هر نحله ای، به دیدارش آمدند. در سالن جمعیت موج می زد. وقتی ارغوانش را می خواند، جمعیت زار زار می گریست. و من بار دیگر در اسفند ۹۷ در شهر کلن، وقتی به همت بنیاد دیوان، ایرانیان از دور و نزدیک، به شوق دیدار سایه، گرد هم آمده بودند، باز دیدم که وقتی سایه با آرامی و متانت همیشگی ارغوانش را می خواند، جمعیت در سکوت می گریست.

و در هر دو شب من در عالم خیال سایه را دیدم که زیر سایه درخت ارغوان آرمیده بود. و آن سو ترک، گره در ابرو فکندگانی را دیدم که تاب دیدن سنگی بر گور دگر اندیشان را هم ندارند؛ آنان که حتی نگذاشته اند نام جانباختگان آرمیده در خاوران بر سنگ نبشته شود. و همه پتک بر دست، بر پیکر کلمات ارغوان می کوفتند. ارغوان با سایه جاودانه شد؛ چنان تنومند و بلند که از باد و باران نیابد گزند.

فردای آن روز، من و همسرم، صبا همراه با رفیق و همرزم گرامی فرهاد فرجاد، به دعوت آسیا، به دیدار سایه شتافتیم. آلمای عزیز در بستر بیماری بود و زیر چادر اکسیژن.

در نیمه های گپ و گفت از سایه اجازه ضبط خواستم. بی گفتگو موافقت کرد. حدود ۳۸ دقیقه ضبط کردم. و اکنون برای اول بار آن را، بدون هر گونه ادیت و یا حذف ضمیمه این یادداشت کرده ام. شاید که این گفتگوی بی پیرایه تائید دیگری باشد بر شناختی باشد که جامعه ایرانی از شخصیت و نگاه زنده یاد هوشنگ ابتهاج در ذهن دارد. یادش و میراث گرانقدرش تا همیشه ماندگار است.

برای یلدا و آسیا و کاوه و کیوان، و برای همه عزیزانشان، توان تحمل این فراغ سنگین را آرزو دارم. به مردم گوهر شناس میهنم، و به همه فارسی زبانان در چارگوشه جهان، این فقدان بزرگ را تسلیت می گویم.

 

استفاده از تمام یا بخشی از فیلم ضمیمه فقط در شبکه های اجتماعی مجاز است. 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)