کتاب را چندماه پیش از نمایشگاه کتاب بدون سانسور در گوتنبرگ خریده و تا دو‌ روز پیش فرصت خواندنش را پیدا نکرده بودم. وقتی شروع‌ به خواندن پیش‌نوشت کتاب کردم برایم بسیار جالب آمد؛ زندان به روایت زندانی‌ای که تواب شده بود.

پنج فصل اول را با تمام قلم جذابی که نویسنده داشت، بخاطر آشنایی‌ام با این دست نوشته‌ها، کتابی عجیب و متفاوت بنظرم نمی‌آمد، گرچه خواندنی و جذاب بود. راست‌اش این فصل‌ها را می‌خواندم تا به جای برسم که شرح تواب شدن آغاز می‌شود.

درست از فصل «قیامت در تابوت» بود که چنان مجذوب کتاب شدم که کنار گذاشتنش برایم بسیار سخت شد. زیر تمام نشانه‌های تردید و تغییر خط کشیدم. با دقت و بهت زد می‌خواندم؛ بروی خیلی از جملات مکث‌های طولانی می‌کردم و به فکر فرو می‌رفتم، چرا که در حین خواندن همزمان در این فکر بودم که خلاصه‌ای طبقه‌بندی شده از مراحل تاثیرگذاری این شکنجه عجیب بنویسم. شکنجه‌ای که تاثیرات‌ش بازجو های زندان اوین‌ راهم شگفت‌ زده کرده بود.

اما حس کنجکاوی و آن نگاه موشکافانه به متن برای خلاصه‌نویسی و تحلیل این تحولات درونی عجیب، در فصل‌های بعد جای خودش را به یک حس انسانی‌تر هم‌دلی و اندوه داد. کتاب عمیقا به چشم‌ام غم‌انگیز آمد و اگر آن چند صفحه مهاجرت و نور امیدی که در انتهای کتاب سو سو می‌‌زد نبود، انگیزه‌ چندانی هم برای معرفی کتاب‌ در این نیمه‌شب تابستانی نداشتم.

بعد از خواندن کتاب به این نتیجه رسیدم از خلاصه‌نویسی آن و تقلیل‌ش به تحلیل اثرات یک شکنجه صرف‌نظر کنم چرا که همه زیبایی کتاب و تاثیر‌گذاری‌ا‌ش در همین بود که روایت یک زندگی‌ست با همه زشتی و زیبایی‌های آن نه صرفا جزوه‌ای برای تحلیل روان‌شناسانه یک شکنجه، یا برگی بی‌روح از تاریخ زندان و‌ شکنجه در جمهوری اسلامی.

امیدوارم این کتاب بعنوان یکی از نمونه‌های جالب ادبیات زندان بیشتر خوانده شود، و درباره آن منصفانه قضاوت شود، و تجربه‌ای باشد درس‌آموز برای نیل به آینده‌ای بدون خشونت در ایران.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)