بررسی گذرایی در آراء، اندیشهها و رفتار نیروهای بنیادگرای اسلامی به روشنی نشان میدهد آنچه در طراز اول اهمیت برای آنان قرار دارد مسئله قدرت است. قدرت سیاسی و نحوه به دست آوردن آن مسئله اساسی برای این باورمندان بنیادگراست آنچنان که آنان را کمتر نسبتی با قدسیت پرورگار است اگر این قدسیت خود را در جامعه انسانی آشکار نسازد. باور به مسئله قدرت در این گروه آنچنان شدید است که قدرت به ما هو قدرت را امری قدسی میپندارند و در نظر آنان امر مقدس را میتوان به آسانی با امر قدرتمند جایگزین نمود. واجبیت حفظ نظام اسلامی در نظر بنیانگذار حکومت اسلامی نیز از آنجا ناشی میشد که این نظام همزمان تبلور بیرونی قدرت قدسی بود و هم نگهبان آن از دشمنان امر قدسی. بیراه نیست اگر ادعا کنیم که اسم اعظم خداوند برای خمینی و همراهان او «قدرت» بود و نشان این قدرت آن است که نام نظام اسلامی هر روزه در رسانههای بینالمللی طرح شود و هیچگاه به فراموشی سپرده نشود، زیرا فراموشی نام نظام اسلامی فراموشی نام خداوند است. قبلا در یکی از نوشتهها اشاره کردم که چگونه بخشی از باورمندان به خداوند متعال، دلزده از خداوندی شدند که برای سالیان طولانی در انبوهی از کتب فقهی و عرفانی مورد بحث قرار میگرفت اما از انجام کوچکترین کاری و فراهم آوردن اندک نیرویی برای دفاع از خود ناتوان بود. انقلاب ایران و پیوستن توده بیشمار مردم به آن، برای آنان خداوند تازهای آفریده بود، خداوندی که نام او هر لحظه در خیابانها و منابر فریاد زده میشد. این خداوندی بود که خمینی و یاران او را شیفته خود کرده بود، خداوند قدرت، خداوند زنده اثرگذار، خداوند درهمکوبنده دشمنانش، دشمنانی که موجب مدنیت مدرن شده بودند، مدنیتی که بنیاد آن بر عقل مدرن استوار بود و توانسته بود خداوندان متعال را تا حدود زیادی به مرزهای ناشناخته عقب براند. برای خمینی و دیگر بنیادگرایان اسلامی -به ویژه متاثران از اخوانالمسلمین- خداوندی که دستانش را در برابر مدرنیته بالا برده بود به کار نمیآمد و چنین شد که آنان دست اندرکار آفرینش خدایی جدید شدند. نزدیکترین رقیب سیاسی خمینی و فرقه او البته رهبران سازمان مجاهدین خلق بودند. آشنایی با تفکر رهبری این سازمان پس از انقلاب نیز به روشنی نشان میدهد تا چه میزان آنان نیز دلبسته خداوندی بودند که میتوانست منبع قدرتی لایزال برای افراد سازمان فراهم آورد. شریعتی و دیگر نواندیشان دینی قبل از انقلاب نیز دقیقا در همین مسیر قرار داشتند، یعنی آفریدن خداوندی که اثر قدرت و مداخله مستقیم او را بتوان در جامعه سیاسی حس کرد. اما وصل کردن آسمان مقدس به زمین نامقدس و تامین منبع قدرت زمینی، یا به عبارت دیگر، حاضر کردن خداوند در «اکنون» و «اینجا»، نیازمند برساختن دستگاه نظری یا ایدئولوژیکی بود که محملی باشد برای لوگوس مورد نیاز. چنین فرایندی هم البته از دیرباز تاریخ جریان داشته و نمونههای آن را به روشنی در مصر و میانرودان باستان میتوان ردیابی کرد. بسیار مهم است توجه کنیم دستگاه نظری که خمینی سعی در ترویج آن داشت، مستقیما مربوط به مشروعسازی نظریه پادشاهی الهی بود که او در تلاش برای بنیان گذاشتن آن در جوامع اسلامی بود. این نظریه پادشاهی الهی البته همانگونه که قبلا توضیح دادم بنمایههایی از عرفان نظری ابن عربی با خود داشت که توسط عرفای شیعی مانند آملی با نظریه امامت الهی ترکیب شده بود تا موضوع ولایت که در متن تاملات ابن عربی وجود داشت را هر چه پر رنگتر سازد. او همچنین با وام گرفتن ایدههایی از فلسفه صدرایی مانند تشکیکات وجود برای توجیه عقلی ضرورت واسطههای فیض که برخی به آن لباس ولایت تکوینی پوشانده بودند، در صدد عقلانی کردن تزهای خود برآمد و در این میان البته از نوشتههای سیاسی اخوان و سید قطب نیز غافل نبود. مجاهدین خلق البته مسیر دیگری را انتخاب کرده بودند و اوج آن را در برساخت ایدئولوژی انقلابی دکتر شریعتی میبینیم، ایدئولوژی که فقدان بعد تاریخیگری را در آثار کسانی مانند خمینی و دیگران جبران مینمود، و الزاما باید با فلسفههایی که در غرب پرورانده شده بود به ویژه هگل و سپستر اگزیستانسیالیستهای فرانسوی که تیغهای خود را برای مدرنیته تیز کرده بودند، پیوند مییافت.
موضوع این نوشته کوتاه با مقدمه بلند آن البته پرداختن به مسئله اسم اعظم خداوند در مصر و میانرودان باستان است که برای بنیادگرایان دینی جز «قدرت» چیزی دیگر نمیتواند باشد. موضوع از آنجا اهمیت دارد که برای رهبران نظام سیاسی ایران، این اسم اعظم، منبع لایزال قدرتی است که بقای نظام را تضمین میکند.
در یکی از نوشتههای پیشین اشاره گذرایی داشتم به موضوع نامهای خدایان در مصر و میانرودان باستان و همچنین متون دینی هندوایرانی. قبلا هم توضیح دادم که یکی از مهمترین ارکان اندیشه اسطورهای حضور مدلول است در دال، و به همین جهت نیز نامهای خدایان در تاریخ اندیشه اسطورهای و دینی تا این میزان پراهمیت و بغرنج شده است. این میراث آنچنان پایدار است که تا امروزه نیز سنت نامآوردن فرد متوفی و یا ناسزاگفتن به فرد غایب (یعنی احضار فرد غایب از طریق به زبان آوردن نام او و تاثیری که این به نام آوردن در وضعیت وجودی او دارد) در میان آدمیان برقرار است. موضوع بر زبان آوردن utterance آنچنان در اندیشه اسطورهای از اهمیت برخوردار است که اکنون در این نوشته کوتاه نمیتوان به آن پرداخت (به عنوان مثال، این موضوع بخش اصلی الهیات ممفیس را به خود اختصاص داده، همانی که به شیوهای بدیع در انجیل جناب یوحنا و سپس کتاب دیگر او یعنی Apocryphon و البته دیگر آثار گنوستیکی اسکندرانی خود را آشکار ساخته و همچنین در اندیشه هندوایرانی چه شاخه هندی و چه شاخه ایرانی آن دیده میشود). قبلا هم در یکی از نوشتهها اشاره کرده بودم مسئله نامهای متعدد چگونه در فرایند شکلگیری الهیات یکتاپرستانه خود را بیش از پیش آشکار کرده است. به عنوان مثال، سرودهای متعددی به ویژه در ماندلای دهم ریگ ودا وجود دارد که به صراحت اشاره دارد خدایان متعدد در اصل نامهای مختلف یک خداوند واحد، مثلا پرجاپتی هستند و صرفا در شرایط مختلف به نامهای متفاوت خوانده میشود -اوپانیشادها که دیگر نیازی به گفتن ندارد- در قران هم البته تصریح وجود دارد که میتوان «او» را الله یا رحمن خواند و این امر تفاوتی ایجاد نمیکند قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى. این اسماء حسنی هم البته ریشه اسطورهای روشنی دارد که به آن اشاره میکنم. از نقاط اوج اندیشه عبری نیز که آشکارا متاثر از فرهنگ مصر باستان به ویژه الهیات ممفیس است، در سفر خروج سوره سوم آیه چهارده است که به واژه Ehyeh (هستم) برمیخوریم که به احتمال بسیار همریشه حی عربی است که از نامهای مهم خداوند مسلمین است. این وجه از آن جهت بسیار مهم است که در واقع یک ضد نام است یا اجتناب از نام زیرا قبل از آن تصریح به جمله Ehyeh Asher Ehyeh دارد به آن معنی که هستم (به وجه بیزمانی) آنکه هستم (به وجه بیزمانی). ترجمه یونانی Ehyeh در انجیل Septuagint معادل THE BEING ذکر شده که همان هستی در وجه بیزمانی باشد، یا هستی در وجه مجرد و مطلق آن، اگرچه به نظر میرسد نزدیکترین معنی آن در تعبیر قرانی حی القیوم باشد. این اجتناب نیز به آن سبب است که هر بر زبان آوردنی معادل تسخیر قدرت صاحب اسم دانسته میشده است و تسخیر «قدرت» خدواند مجاز و یا ممکن نیست در قران آیه مهم وعلم الادم الاسماء کلها نیز اشاره به چنین دریافتی دارد (در دانش جدید، بر زبان آوردن نام، معادل صورتبندی ریاضیاتی از رفتار هستندههایی است که علم با آنها سروکار دارد تا آنها را تحت انقیاد خود قرار دهد و آنها را مسخر خود سازد، فرایندی که علم را تبدیل به تکنولوژی میکند).
به هر روی، قدیمترین سندی که از اسم اعظم یا اسم پنهان Secret name خدا سخن میگوید داستانی است مربوط به Isis و رع Ra – برای یادآوری، Isis خواهر و همسر Osiris است و همانگونه که میدانیم Osiris به دست برادر خود Seth کشته میشود و بعدا هوروس، پسر Osiris در نبرد با عموی خود، دچار آسیب از یک چشم میشود اما بر او پیروز میگردد و این پیروزی در وجه این دنیایی بنیانی میشود برای نظریه پادشاهی Dual Land در مصر باستان و اتحاد مصر جنوبی و مصر شمالی به دست Menes. داستان در ابتداء از رع سخن میدارد که خدای آفریننده است و «خودپیدا» -the divine god who came into being of himself- و آفریننده آسمان و زمین و هرچه در میان آنهاست و آفریننده خدایان دیگر. او را نامهای متعدی است- Of numerous names, this name and that name unknown- سپسس از Isis سخن میگوید و از کیفیت این الهه مهم. موضوع این است که رع را نام پنهانی است که هیچ خدایی نمیداند و این نام «مقوم قدرت» divine power اوست. Isis که خواستار آن است قدرتی معادل خدای متعال رع داشته باشد در صدد به دست آوردن نام او میشود. رع پیر شده بود و آب دهان او جاری میگشت و بر خاک میریخت. Isis روزی این آب دهان را به همراه خاک زیر آن برداشت و آن را به شکل ماری در آورد (دهان و زبان در الهیات ممفیسی مرکز آفرینش است، یعنی امر کردن برای خلق و ایجاد کردن از طریق نامیدن آن، همانی که در قران با امر کن تصریح شده است) Isis مار را سر راه رع قرار میدهد و مار رع را میگزد. سم او آنچنان قوی بود که برای مدتی رع قدرت تکلم خود را از دست داد. سم در تمام بدن او جریان مییابد آنچنان که نیل در زمان طغیان خود بر روی تمام زمین جریان مییابد. رع شکایت میکند که او از آفرینش چنین موجودی آگاهی ندارد و نمیداند چگونه خود را درمان کند (جالب است مار در عربی حیه خوانده میشود). او در ضمن این حکایت تصریح میکند او را نامهای بسیاری است
I have many names, many forms,
he whose form is in every god,
اما همچنین او را نام اعظمی است که مقوم قدرت اوست و از طرف Nun (آبهای آشوبناک اولیه در جهان زیرین که رع خود را از آن پدید آورد) در قلب او قرار داده شده و هیچکس را بر آن آگاهی نیست. داستان طولانی است اما Isis از او درخواست میکند تا اسم اعظم خود را آشکار کند تا او بدان وسیله بتواند سم را از بدن رع بیرون بکشد
Tell me your name, my divine father.
A man lives when called by his name
این عبارت که زندگی هر چیزی با خواندن نام او ممکن است، قلب تمام اندیشه اسطورهای است. به هر حال، رع در ابتدا اجتناب میکند و صرفا به آفرینش آسمان و زمین اشاره میکند و هر جنبندهای که روی زمین راه میرود و هر موجودی که در ته دریاها زندگی میکند
I am the maker of heaven and earth, the binder of mountains,
creator of what exists upon it.
I am the maker of water, for the Great Ocean to take form,
the maker of the bull for the cow,
for their sexual movement to take place,
the maker of the secret heaven of the horizon,
the one who placed the souls of the gods within it.
I am he who opens his eyes and there is light,
who shuts his eyes and there is darkness,
he at whose command the Nile Flood strikes,
whose name the gods cannot know.
I am the maker of hours, for day to exist,
I am the cleaver of the year, who creates the seasons.
I am the maker of the fire of life,
to enable the work of the house to take place.
I am Khepri in the morning, Ra at noon, Atum who is in the dusk
Isis که در دل خود خواستار مشارکت در قدرت رع است، اصرار میکند و پس از کش و قوس فراوان، نهایتا رع ناچار میشود اسم اعظم خود را به Isis آشکار کند. این آشکارکردگی البته به شکل جریان یافتن چیزی از قلب رع و وارد شدن آن در بدن Isis توصیف شده است. اکنون Isis با دارا بودن این اسم اعظم، آن را به پسر خود یعنی هوروس میبخشد و خواستار آن میشود رع را مجبور نماید تا دو چشم خود یعنی خورشید و ماه را به او واگذار کند. در اساطیر مصر Isis با صفاتی همانند حیاتبخش و کسی که با کلمات خود بیماری و رنج را شفا میبخشد، توصیف شده است و او با بخشیدن این قدرت به پسر خود هوروس به نوعی یادآور داستان مریم و مسیح میشود. جالب است به پیوند مهم بین مسیح و خورشید توجه کنیم و اینکه باردار شدن مریم مسیح را به توسط گابریل صورت گرفته است (گابر-ال یا خدای جبار، خدای قدرت در باورهای عبری از موقعیت ویژهای برخوردار است) داستان با خواندن این اسم اعظم توسط Isis و بیرون راندن سم از بدن رع پایان میپذیرد.
اکنون به میانرودان بپردازیم و داستان مهم آفرینش بابلی. قبلا در چندین نوشته اشاره کردم که صورتهای متقدم سومری آن به شکل جامع در دست نیست بلکه به صورت پراکنده در اساطیری مانند اسطوره کلنگ یا کرم دندان دیده میشود که قبلا از آنها برای توضیح ایده «خلق» در قران به صورت مفصل استفاده کردم. انوماعلیش که صورت متاخر بابلی اسطوره آفرینش است به داستان نبرد مردوک با تیامات و کارگزار او کینگو اختصاص دارد. داستان از آغاز ماقبل زمانی شروع میشود که آبهای شیرین و آبهای شور (زوج Apsu در بالا و تیامات در پائین که آبهای آشوبناک اولیه بودند و این در مصر باستان معادل nun است) خدایان مهمی مانند آنو و انکی را متولد میکنند و انکی به مثابه عقل، پدر خود آپسو را میکشد و خدای آبهای شیرین میشود (جریان یافتن آبها روی زمین نسبت مهمی با نظم order و عقل پیدا میکند- جالب هم هست که موضوع آبهای شور و شیرین در قران هم تکرار شده اما از فرط ایهام مفسران را گیج و گنگ ساخته و مفسران شیعه را به این گمان انداخته که انگار این دو تمثیلی از علی و فاطمه، والدین امامان شیعه هستند -مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ، بَیْنهَُمَا بَرْزَخٌ لَّا یَبْغِیَانِ، یخَْرُجُ مِنهُْمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ-) داستان مفصل است اما آنچه در این نوشته برای ما اهمیت دارد، دارا شدن مردوک به اسماء حسنی یا پنجاه نام برگزیده بعد از شکست دادن تیامات است، پنجاه نامی که توسط خدایان، مردوک توسط آن حمد و ستایش میشده است (مشابه تسبیح و تحمیدی که فرشتگان برای الله انجام میدهند). اما همچنانکه میدانیم، قبل از نبرد مردوک با تیامات، او شرط گذاشت که بعد از پیروزی به مقام خداوند متعال ارتقاء یابد و در فرمان او تغییر و نقضی پیدا نشود
And let me, with my utterance, decree destinies instead of you.
Whatever I instigate must not be changed,
Nor may my command be nullified or altered
تغییرناپذیری فرمانهای خداوند البته در قران هم مورد تصریح قرار گرفته است که لا تبدیل لخلق الله، لا تبدیل لکلمات الله. در انجمن خدایان نیز قبل از نبرد، مردوک به مقام پادشاهی بین خدایان ارتقاء یافت و به این ترتیب خواستگاه نظری برای پادشاهی زمینی در میانرودان باستان به مرکزیت بابل فراهم آمد
We have given you kingship over the sum of the whole universe
Your destiny is superior to that of all the gods
Command and bring about annihilation and re-creation
به این ترتیب است که اتحاد دولتشهرهای میانرودانی تحت یک پادشاهی متحد دارای توجیه نظری میشود و اسطوره آفرینش نیز تامین کننده مشروعیت، قدرت و کارکرد این پادشاهی زمینی میگردد. آنچه در سرتاسر انوماعلیش جریان دارد، گفتگو از قدرت است و به میانجی این قدرت است که آسمان و زمین، و همچنین انسان آفریده میشود. آفرینش انسان هم که در لوح ششم انوماعلیش به آن پرداخته شده، به تصریح این اسطوره برای انجام دادن یا بر عهده گرفتن وظایف خدایان بر روی زمین است، مضمونی که سپستر به مسئله خلیفگی و عبادت در قران تغییر پیدا کرد که -انی جاعل فیالارض خلیفه- و یا -و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون-. یکی دیگر از مضامینی که در این اسطوره مورد اشاره قرار گرفته است، لوح سرنوشت یا تقدیر Tablet of destinies است که تیامات به فرمانده سپاه خود کینگو بخشیده بود و به این وسیله او را در بین خدایان آسمان ارتقاء داده بود و مردوک پس از کشتن کنگو از او پس میگیرد
He took from him the Tablet of Destinies, which was not properly his,
Sealed it with a seal and fastened it to his own breast
در دست داشتن الواح سرنوشت یا تقدیر منشاء اصلی قدرت الهی است، قدرتی که توسط آن تمام آفریدگان منقاد آفریدگار میشوند. اما عملکرد تیامات در این داستان همراه با ناراستی و دروغ توصیف میشود
Tiamat cast her spell without turning her neck,
In her lips she held untruth and lies
موضوع راستی و دروغ از پیشینه بسیار مهمی در اساطیر ایرانی برخوردار است به گونهای که میتوان گفت اهریمن، شخصیتواره دروغ به مثابه ضد راستی یا اشه است. از همین لوح ششم است که پنجا نام برگزیده یا اسماء الحسنی مردوک آغاز میشود. هیچ نام پنهانی البته در این اسطوره برای مردوک ذکر نشده است، اما همه نامهای به گونهای با موضوع «قدرت» در ارتباط قرار میگیرند، به ویژه این موضوع که فرمانروایی مردوک فقط در آسمان خلاصه نمیشود بلکه بر روی زمین نیز جاری است
Let him do on earth the same as he has done in heaven:
Let him appoint the black-heads to worship him.
The subject humans should take note and call on their gods,
Since he commands they should heed their goddesses
اولین و مهمترین نام او همان مردوک است که توسط آنو به او داده شده است. ادامه لوح ششم و لوح هفتم به ذکر چهل و نه نام باقیمانده اختصاص دارد و معنای هریک که عمدتا حول موضوع قدرت میچرخد و در این نوشته کوتاه نمیتوان به آن پرداخت.
به نظر میرسد جناب خمینی بعد از سالیان طولانی ریاضت و غور در کتب عرفانی و فلسفی (اگرچه تاملاتش چندان پرمایه نیز نبود) در نهایت پی برد اسم اعظم خداوند کدامست و چگونه میتوان با زیباروی قدرت نرد عشق باخت، مابقی آنچه در کتب ادعیه و فقه آمده صرفا تلف کردن عمر عزیز است و معاشرت با خداوند مردهای است که سالیان طولانی از مرگ آن گذشته است اما کسی را خبر از مرگ او نشده است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.