برخلاف نظرات لواین و مبلغین ایرانی او (۱) که فلسفه را صرفا در حیطه جدل سیاسی و مشخصا در جدل با سوسیالیسم ماتریالیستی شناخته اند، ضرورت دانش فلسفی و استدلال منطقی ایجاب می کند که پیش از پرداختن به سوسیالیسم به منطق و فلسفه مسلط بود. تا با درک واقعیات و حقایق منطقی (تجربی) مسائل فلسفی بینش ما به سوی ذهنیات صرف منحرف نشود. از اینرو وقتی لواین و مبلغین او به مسائل منطقی فلسفه ماتریالیسم می پردازند بواسطه فقدان منطق و نارسایی بینش ذهنی ایده آلیستی شان مرتکب اشتباهات عمده و تناقضات بسیار می شوند. 

بعنوان مثال مبلغین لواین معتقدند که “بیشک انتزاع یا جدا کردن جزء از یک کلِ انضمامی (واقعی) لازمۀ شناخت است، و بدون انتزاع هیچ شناختی ممکن نیست (۱).

در این جمله که تکرار اصل دوم شناخت دکارت بوده و ذهنیتی صرفا ایده آلیستی است اغلاط منطقی و تناقضات متعددی نهفته است که حاکی از تساهل بیان آنست. 

اولا در منبع (۱) مرجع این جمله که اصل یا دستور دوم شناخت دکارت است: “دوم آنکه هریک از مشکلاتی را مطالعه در می آورم تا می توانم و به اندازه ای که برای تسهیل حل آن لازم است تقسیم به اجزاء نمایم” (۲)، آورده نشده و بعنوان یک اصل خداداه شده و مطلق فلسفی معرفی شده است. در حالیکه علاوه بر ضرورت تذکر مرجع که روشنگر تشخیص دیدگاه منبع و اساس ایده آلیستی آن در رابطه با فلسفه دکارت است، در صورت ذکر مرجع: خواننده را متوجه نسبی بودن این اصل و نه مطلقیت بی قید و شک آن می کرد.

ثانیا چنانکه ذکر شد قید این اصل به صورت نادرست مطلق آن در منبع (۱) متناقض با اصل یا دستور اول شناخت دکارت دال بر نپذیرفتن هیچ چیز بعنوان حقیقت (مطلق) و ضرورت شک در مورد آن چیز است (۲).

به سخن دیگر برخلاف منبع (۱) حتی دکارت ایده آلیست نیز “انتزاع و جدا کردن جزء از کل” را  “بیشک ” ندانسته و پس از اصل شک  بین کرده است. لذا منبع (۱) ماوراء ایده آلیستی اندیشده است. در این رابطه یاد آوری می کنم که اتفاقا مطابق دیالکیتیک مادی عملگرایی صرف و پراکسیسم منجر به ذهنیت مطلق تواند شد.

جهت توضیح خلاصه نادرستی جمله ماوراء ایده آلیستی یاد شده می توان به مثالی از مطالعه کلیات مادی در طبیعت اشاره کرد. در مطالعه یک درخت بعنوان یک کل پویا و زنده طبیعی معتقدین به تصورات منبع (۱) درخت را “انضمامی” از اجزاء تصوری آن: ریشه، تنه، شاخ و برگ “خواهند شناخت”! درحالیکه اگر تشخیص این اجزاء جهت شناخت درخت واقعی می بودو اجزاء یاد شده منتزع از هم یا از همدیگر”جدا می شدند”  پویایی و حیات درخت از بین می رفت و شناسنده می ماند و”آشغال”! چون حیات و پویایی درخت در کلیت آنست. به معنی دیگر دقیقا بینش ایده آلیستی نظیر آنچه که در منبع (۱) آمده است، واقعیت مادی و زندگی مادی را از مورد شناخت سلب می کند و شناسنده را با کلمات تنها می گذارد.

مثال این مورد در منبع (۱) هم کاملا نادرست است که “ انتزاع همان نقشی را برای شناخت دارد که دوربین برای عکاسی دارد و میکروسکوپ برای زیست شناسی”. چون اولا دوربین برخلاف بیان بالا در (۱) پدیده را تجزیه نمی کند بلکه صرفا تصویر پدیده را بزرگ می کند. به همین روال میکرسکپ هم تجزیه نمی کند بلکه بزرگنمایی می کند. تساهل منبع (۱) در اینست که بر اساس بینش ماوراء ایده آلیستی تصور ذهنی از درخت را با درخت موجود در طبیعت که مستقل از ما و پیش از ما بوده است، عوضی می گیرد. و قادر به تشخیص کل بزرگ نظیر درخت از کل کوچک نظیر موشی که دوربین عکسش می گیرد و یا میکروبی که میکرسکپ بزرگنمایی می کند، نیست. کمااینکه وقتی از یک درخت تنها تنه آن نشان داده شود، مشهود را باید «تنه درخت» خواند و نه درخت. چون درخت زنده کلیت درخت است و نه اجزاء ذهنی آن. به سخن دیگر شناخت ما از پدیده های واقعی شناخت کلیت مادی و زنده یا متعادل آنهاست که نه تنها متضمن کلیت هرکدامشان است بلکه متضمن تعادل آنها با همدیگر و محیطشان است تا اصلا متعادل باشند. درخت بدون زمین یا کره زمین متحرک بدور خویش و خورشید و در حرکت با منظومه شمسی و کهکشان راه شیری ممکن نیم بود. چون بواسطه فقدان تعادل زمین در منظومه شمسی و کهکشان زمین منهدم شده و درختی نمی ماند. به همین روال است هرگاه که حیات را بعنوان تبادل انرژی و تاثیرات متقابل میان اتمها و ذرات اساسی منظور کنیم. کلیت منعکس در تعادل با سیستم محیط لازمه وجود و دوام وجود است تا اصلا موجود قابل شناخت باشد. کلیت واقعی تنها در ذهن ماوراء ایده آلیست قابل انتزاع است.

حواشی و توضیحات:

  1.  https://www.akhbar-rooz.com/162505/1401/04/31/
  2. دکارت، «گفتار در روش راه بردن عقل»، ترجمه محمد علی فروغی، “فلسفه علمی، جلد اول، تهران، فرانکلین، ۱۳۴۸، ص ۱۸۹.

در همین زمینه:

در ایده‌آلیسم نورمن لیواین (مساعی سرمایه‌داری جهت تقلیب سوسیالیسم علمی)

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)