از ملکان تبریز تا زندان اوین، از زندان اوین تا بیمارستانهای مختلف تهران، از بیمارستان به زندان و از اوین به ملکان برای رونقیها یعنی چهار سال پر از تلخی، یعنی پر از امیدهایی که زنده شدند، یأس شدند، پژمرده شدند، اشک شدند و… مادر و پدر حسین رونقی اینها را بیشتر از خود حسین دانسته و چشیدهاند. حسین هر هفته راه ملکانِ تبریز را تا پشت دیوارهای اوین نیامده، اما سختی انتظارش را چشیده. دوشنبهها حسین همهی ساعتهای این راه طولانی را ابتدا به انتظار نشسته و بعد آن چشم بدرقه به رفتنشان داشته است…
حال و این روزها و همین امروز، گردش این راه به قاعده قبلی نیست. امروز در ۲۶امین روز اعتصاب غذا حسین از زندان به بیمارستان میآید برای آزمایش و درمان، مادر و پدر هم طبق قاعدهی قبلی از ملکان تا تهران راه کوبیدهاند به عادت سه چهار سال گذشته و ابتدا به زندان و سپس به بیمارستان آمدهاند. اینبار شاه میبخشد و شاهزاده نمیبخشد. مأمور بیمارستان میگوید بستری شدن حسین رونقی تنها در صورتی است که با دستبند و پابند باشد، حسین زیر بار نمیرود، مأمور توهین میکند، پدر اعتراض میکند، مأمور فحاشی میکند، مادر اعتراض میکند، مأمور توهین و فحاشی میکند، حسین رونق به اعتراض عطای درمان و آزمایش را به لقایاش میبخشد و به زندان بر میگردد، مادر و پدر اما نمی توانند به قاعده به ملکان برگردند.
زلیخا موسوی مادر که دیدن چهره و حال و روز فرزند را تاب نیاورده و اعتصاب غذا هم هست، فشارش میافتد و از هوش میرود و همین حالا که این سطور نوشته میشود زیر سرم در بیمارستان است، همانجایی که قرار بود فرزندش باشد و بستری شود تا کمی دل طاقت از دست دادهاش آرام شود.
در این چند روز که صحبت میکنم تکیه کلام دارد مادر که دیگر تحملام تمام شده، تاب تحمل این وضعیت را ندارم دیگر، خسته شدم انقدر حسین و ما را آزار دادند. امروز دوباره صدای گریهی پدر حسین را شنیدم، وقتی صدایاش بغض دارد و اشک میریزد، نمیدانی که چه دردی دارد، اما میفهمی که چه دردی خودش دارد که چنین گریه میکند. آنوقت تو باید اینجا بنشینی و از این راه دور راوی این دردها و این رفت و آمدهای تلخ باشی و تلخیاش روایت کنیٰ؛ روایتها تمام هزینههای روحی و جسمی که چهار سال زندان به خانواده و خود حسین رونقی تحمیل کرده است، روایت تمام هزینههایی که از نقض حقوق انسانی حسین و خانوادهاش رفته است…
من این روزها راه همین روایت و نوشته را هم گم کردهام، دیگر نمیدانم زبان نوشتن از نقض حقوق حسین چیست و چهگونه است، احساس میکنم سر تمام جملههایی که پیشتر نوشتهام باید یک دوباره و دوباره و دوباره و چندباره بگذارم، بگویم که دوباره و دوباره اعتصاب کرد، دوباره حالش بد شد، دوباره و دوباره وضعاش بد است، برای نمیدانم چندمین بار مرخصی درمانی نمیدهند، دوباره و دوباره به خانوادهاش توهین کردند و مثل تمام این چند سال آزادش نمیکنند…
یک روزهایی همین تلخها را، همین نقض پیاپی حسین را مینویسم، یک روزهایی هم فقط گوش میدهم، گوش میدهم و رویاش به سکوت فکر میکنم که چه باید میکردم و چه نکردهام و برای هزارمین بار امید و ناامیدی میآید و میرود… اما چیزی که به جا میماند حقوق نقض شدهی حسین و خانوادهاش که بدون لحظهای سکون و سکوت ادامه یافته و مییابد…
بار آخری که برگشت قولاش گرفتم که اعتصاب نکند، قول دادناش هم با لجبازی خاصاش بود و کشتم تا از زباناش کشیدم، خودم هم میدانستم به هر چه وفادار است به این قول وفادار نخواهد بود و نبود و حالا این اعتصاباش است که مادر هم آن را دنبال کرده….
ننوشته و نمینویسم که جان حسین در خطر یا در آستانهی مرگ است، نمینویسم که به مرخصی درمانی نیاز دارد، تنها چیزی که نیاز دارد آزادی است، حقی که از او گرفته شده و باید پساش بدهند و دست از این آزارها بردارند و این رفت و آمد طولانی و تلخ را به پدر و مادری اینچنین تحمیل نکنند… خواستهی زیادی هم نیست، کمترین است برای آنچه در این چهار سال به آنها روا داشتهاند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.