تشییع جنازه میرزاده عشقی در ۱۳۰۳
خاکم به سر، ز غصه به سر، خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
به یاد میرزاده عشقی که در تیرماه ۱۳۰۳ با گلولههای رضاخانی ترور شد.
میرزاده عشقی از جمله پیشگامان شعر نو شناختهمیشود و از نخستین ادبای معاصر ایران است که به مقوله شعر نو توجه نمود و پیش از نیما یوشیج، اشعاری به سبک نو سرود. لازم به یادآوری است که نخستین آثار نیما یوشیج برای نخستین بار در روزنامه قرن بیستم میرزاده عشقی چاپ شد.
عشقی زندگی سادهای داشت با آن که نیازمند بود، قلم آتشین خود را نفروخت. قمرالملوک وزیری، خوانندهی پرآوازه میگوید: “روزی برای دیدن او به منزلش رفتم کف اتاقش زیلویی پهن بود و دو صندلی نیمه شکستهی لهستانی گوشهی اتاق. از من اجازه گرفت و بیرون رفت و با دو پاکت شیرینی و میوه بازگشت. بعد که تحقیق کردم معلوم شد برای این دو قلم، قوطی سیگار نقره را نزد بقال سر کوچه گرو گذاشته است.”
در ۱۲ تیر ۱۳۰۳ در خانهی مسکونیش در دروازه دولت به دست دو شخص نقابدار هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. عشقی فقط ۳۱ سال عمر کرد.
ز اظهار درد، درد مداوا نمیشود
شیرین دهان به گفتن حلوا نمیشود
درمان نما، نه درد که با پا زمین زدن
این بستری ز بستر خود پا نمیشود
میدانم ار که سر خط آزادگی ما
با خون نشد نگاشته، خوانا نمیشود
باید چنین نمود و چنان کرد چاره جست
لیکن چه چاره با من تنها نمیشود؟
تنها منم که گر نشود حکم قتل من:
حاشا، چنین معاهده امضا نمیشود
گر سیل سیل خون ز در و دشت ملک هم
جاری شود؟ معاهده اجرا نمیشود
مرگی که سر زده به در خلق سر زند
من دربهدر پی وی و پیدا نمیشود
ایرانی ار به سان اروپاییان نشد
ایرانزمین به سان اروپا نمیشود
زحمت برای خود کش که خود به خود
اسباب راحت تو مهیا نمیشود
کم گو که کاوه کیست تو خود فکر خود نما
با نام مرده، مملکت احیا نمیشود
من روی پاک سجده نهادم تو روی خاک
زاهد برو، معامله ما نمیشود
ضایع مساز رنج و دوای خود ای طبیب
دردیست درد ما که مداوا نمیشود
مرغی که آشیانه به گلشن گرفته است
او را دگر به بادیه مأوا نمیشود
جانا فراز دیده، عشقی است جای تو
هرجا مرو، ترا همهجا، جا نمیشود
شعر: میرزاده عشقی
آواز: قمرالملوک وزیری
ویولن: حسین خان یاحقی
هزار بار مرا مرگ به از این سختی است
برای مردم بدبخت ، مرگ خوشبختی است!
گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم !
زدست این همه جان کندن، این چه جان سختی است
رسید جان به لبم ، هر چه دست و پا کردم
برون نشد، دگر این منتهای بدبختی است !
رجال ما همه دزدند و دزد، بدنام است
که دزد گردنه بدنام ِ دزد پاتختی است
رجال صالح ما ، این رجال خنثای اند!
که از رجال دگر ، امتیازشان لختی است
زنان کشور ما زنده اند و در کفن اند
که این اصول سیه بختی ، از سیه رختی است !
بمیر “عشقی” ار آسایش آرزو داری
که هر که مُرد شد آسوده ، زنده در سختی است!
سیمای نجیب یک آنارشیست |
نقد سیر اندیشه بهعنوان ماجرای زندگی
فصل اول در صحنۀ پیکار اجتماعى تجربههاى نوجوانى سفر و مهاجرت بر صحنه تئاتر
فصل دوم جهانبینى و اندیشۀ سیاسى نگاه به گذشته و درک از تاریخ تصور از توده حکومت و قدرت اجتماعى عید خون: کشتار بزرگ در سیزدهبهدر نظریۀ ’ شکست‘ مشروطیت فراخوان انقلاب دائم داستانِ ’ به مشروطه رسیدگان‘
فصل سوم پاره اى عقاید و احساسها در دفاع از حقوق زنان طبیعت، دهر و آسمان هجو و مدح عُلقه هاى نهانى، جدلهاى آشکار
فصل چهارم ارزش ادبى نوگرایى و تجدد در ادبیات گام بلند به پیش مانیفست و بیانیه در قالب داستان منظوم ادبیات به عنوان ابزار تهییج توده
فصل پنجم تجربۀ روزنامهنگارى میراث روزنامهنگارىِ صدر مشروطیت دوشنبۀ این ماه، چهارشنبۀ ماه بعد غزل خداحافظى
پایان سخن ضمیمهها تصویرها صفحهٔ اول نخستین شمارهٔ قرن بیستم آن چهار شکلک مرگآور
چند گفتگو دربارهٔ کتاب مردی سودایی که با شتاب زیست و با عجله مُرد گذار ادبیات از دیوان ادبا به ساحت تودهها میرزاده عشقی شهید راه سوءتفاهم شد
|
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.