فلسفی

بعد از پیدایی آگاهی از «من» به مثابه هویتی که آگاهی را در خود می‌نشاند و آن را موجود می‌کند (آگاهی برای تحقق خود نیاز به برساخت چیزی دارد که با نشاندن خود در آن خود را موجود کند و آن چیز نیز صرفاً «من» است، «منی» که همزمان با به وجود آمدن آگاهی، به وجود می‌آید) هر شئی دیگری نیز صاحب یک «من» می‌شود و به این طریق جهان نیز وجود می‌یابد. در ابتدای کودکی این مفاهیم اولیه است که پا به عرصه آگاهی و سپس وجود می‌گذارند مانند سنگ، آتش، آب، خواهر یا برادر و مانند آن. مفاهیم مجردی مانند «دیگری»، تشنگی و گرسنگی و امثال آن اگرچه به صورت غریزی رفلکت ایجاد می‌کنند اما هنوز آنچنان گسترش نیافته‌اند که من کودک آنها را به عنوان مفاهیم مجرد مورد ادراک قرار دهد. همچنین است مفاهیم مجرد پیچیده‌تری مانند عدد، زمان و مکان که اگرچه به طریق «غریزی» درک می‌شوند اما موضوع آگاهی قرار ندارند. این مفاهیم به تدریج ابتدا به شکل کاربردی نزد کودک توسعه پیدا می‌کنند یعنی دو عدد سیب به همراه یک عدد سیب نزد او بیشتر از دو عدد سیب تنها یا یک عدد سیب تنهاست اگرچه او فاقد قدرت استدلالی در مورد مفاهیم مجرد دو و سه و یک است. در واقع مفهوم مجرد اعداد صرفا به مثابه یک ترتیب می‌تواند ادراک شود که در آن عدد دو جایگاهی است که بین دو جایگاه یک و سه قرار دارد. چنین ادراکی عمیقا با درک مفهوم مجردی به نام مکان و همچنین زمان همبستگی دارد. نشان داده می‌شود که عملیات پیچیده‌تری مانند استنتاج یا استدلال منطقی در مغز وابسته به کارکرد درست مناطقی از مغز است که عهده‌دار درک درست ترتیب زمانی-فضایی است به این معنی که اختلال در درک ترتیبات زمانی یا جهت‌یابی مکانی موجب اختلال در ساخت دنباله استدلال منطقی می‌شود. علاوه بر آن مفهوم مجرد عدد نیز فرزند درک «من» به مثابه یک پیوستار است، پیوستاری که متعدد یا صاحب عدد نیست. تنها با فرض چنین پیوستار یا عدم تعددی است که تعدد یا مفهوم مجرد عدد ممکن می‌شود.
خطاست اگر تصور کنیم که شکل‌گیری مفاهیم مجرد و انتزاعی و مهم‌تر از آن صورت‌هایی که این مفاهیم در آن قرار می‌گیرند تا یک ترتیب استنتاجی منطقی را شکل دهند، به یکباره یا در سنین خاصی تکمیل می‌شود. توانش انتزاع و تولید صورت‌های آگاهی همواره در حال توسعه است. هنگامی که از صورت‌های اگاهی صحبت می‌کنیم منظور صورت‌های مجرد از جایگاه‌ها هستند که به شکل سیستمی همبسته شده‌اند تا مفاهیم انتزاعی به «ترتیبی» ویژه در آنها قرار گیرند بدون اینکه این مفاهیم الزاما «معنایی» بیرون از خود را افاده کنند. معنای هر مفهوم انتزاعی وابسته به طرز یا نحوه قرار گرفتن آن داخل صورت آگاهی است و این صورت یا ترتیب است که می‌تواند انتساب یک معنا را به جایگاه‌ها ممکن سازد. مسئله اما این است که این جملات یا فرم‌ها خود در فرم‌های سطح بالاتری سازمان می‌یابند و در این قرار گرفتن معنای خود را از دست می‌دهند تا معنای جدیدی که مربوط به آن فرم سطح بالاتر است، به دست آورند. فرم‌ها «وجود» مستقلی ندارند، آنها صرفا فرم هستند با این وجود اجزای خود را صاحب معنی می‌کنند و به این طریق آنها را موجود می‌نمایند. دیده می‌شود فرم‌های آگاهی بدون اینکه موجود یا معدوم باشند، محتویات خود را صاحب وجود می‌کنند، محتویاتی که معنای خود را صرفا به سبب قرارگرفتن در جایگاهایی داخل فرم‌ها به دست می‌آورند. اشیاء بدون سازمان یا نظمی که توسط فرم‌ها تولید می‌شود، فاقد معنا یا وجود هستند. ریاضیات البته دانش استدلال در باره فرم‌هاست بدون اینکه معنایی به فرم‌ها منتسب کند و این عالی‌ترین مرحله انتزاع است، یعنی سازماندهی فرم‌ها در فرم‌ها. هر فرمی از آن وجه متحقق می‌شود که خود را در جایگاهی در فرمی دیگر می‌نشاند و عالی‌ترین فرم آن است که خود را در خود می‌نشاند و به این سبب نه موجود است و نه معدوم. جهان نیز به مثابه اشیاء موجود صرفا حاصل انتساب یک هویت به جایگاهی است که آن شئی در سازمان یا فرمی بالاتر اشغال کرده است. سنگ روبروی من صرفا از آن جهت «وجود» دارد که سنگ به مثابه مفهوم مجرد، وجود سنگی که روبری من «هست» را ممکن کرده است. سنگ برای کودکی که هنوز مفهوم مجرد «من» را دارا نشده «وجود» ندارد اگرچه نوعی مواجهه غریزی با آن برای او ممکن است. مفهوم مجرد سنگ هم فقط تا آنجا وجود دارد که بتواند خود را در سازمانی از فرم‌هایی که به تسامح می‌توانیم آن را فرمی عالی‌تر بنامیم، جا نشانی کند. لازم به گفتن مجدد نیست که ترتیب یا جایگاه چیزهای «موجود» نیستند بلکه تحقق خود را مدیون جایگیری در فرمی دیگر هستند. در نتیجه وجود اشیاء صرفا قابل تقلیل به اشغال جایی در ترتیب چیزی است که جهان می‌نامیم در حالیکه جهان خود چیزی ناموجود است، جهان به مثابه عالی‌ترین فرم، خود را فقط در خود جای می‌دهد. در نتیجه اشیاء جهان تا آنجا وجود دارند که فرمی عالی به مثابه جهان (که البته خود نه موجود است و نه معدوم) برای امکان‌سازی جایگری اشیاء فرض شود. چنین فرضیاتی در ضمن مولد ایده حقیقت است. حقیقت، انتساب یک معنا به شئیی است که به طریقی خاص در سازمانی از فرمها قرار گرفته است. آگاهی سپس این شئی را از جایگاه خود جدا می‌کند تا آن را به مثابه یک حقیقت مستقل مورد شناسایی قرار دهد و در این شناسایی است که وجودی برای آن فرض می‌کند، همانند فرض وجود این سنگ روبروی من که خود را به مثابه حقیقتی مستقل از جهانی که در آن قرار گرفته و وجود خود را مدیون آن است بر آگاهی عرضه می‌کند. به این ترتیب است که در ضمن حقیقت زاده می‌شود.
سیاسی
موضوع داوری در بسیاری از تحلیل‌های سیاسی در ایران مصادیق یا شخصیت‌ها هستند. نمونه‌ها آنچنان زیادند که قابل استقصاء نیست. بی‌راه نیست اگر ادعا کنیم بیشترین مواضع و تحلیل‌های سیاسی فعالین این عرصه معطوف به مصادیق و شخصیت‌هاست. ارائه مثالی در این مورد شاید بی‌فایده نباشد. کمی پیش از خرداد ماه سال ۷۶ بود که گمانه‌زنی‌ها در مورد انتخاب جناب ناطق قوت گرفت. عمده استدلال‌ها هم این بود که مثلاً رهبر نظام خواستار ریاست جمهوری ایشان است. در همان زمان نوشتم چرا چنین استدلالی کم‌مایه است و احتمال انتخاب جناب ناطق بسیار کم. مسئله این است که نظام اسلامی به عنوان یک سیستم دینامیکی دارای سازوکارهایی است که در بسیاری مواقع مستقل از خواست رهبران خود عمل می‌کند. این سازوکارها در‌واقع سطح عالی‌تری از مفاهیم مجرد هستند که درک و تحلیل آن‌ها نیازمند توسعه توانش ذهنی تحلیلگران برای رها شدن از دوران کودکی و وارد شدن به دوران بلوغ است. درک اینکه دینامیک نظام اسلامی محصول چه سازوکارهای بنیادی است، کمک بیشتری به تحلیل‌گر سیاسی می‌کند تا انگیزه‌خوانی‌های مرسوم از شخصیت‌ها. تحلیل نظام اسلامی به مثابه سیستمی در هم تنیده از نیروهایی که در زیر سطح بازیگران و تصمیم‌گیران مشغول فعالیت هستند و درک این نکته که واکنش یا بازیگری مردم هم خود بخشی از این سیستم فراگیر است، به تحلیل‌گر کمک می‌کند تا رفتارهای درازمدت نظام را با تخمین بهتری پیش‌بینی کند.
ارائه مثالی دیگر هم به درک موضوع کمک می‌کند. احزاب و سازمان‌های سیاسی که در غرب مهمترین نقش‌ها را در حوزه سیاست ایفا می‌کنند، سطح عالی‌تر و مجرد‌تری نسبت به نقش شخصیت‌ها، مواضع، انگیزه‌ها و خواست‌های اشخاص و مصادیق را تشکیل می‌دهند. حزب دارای یک شخصیت حقوقی است و پذیرفتن اینکه یک شخصیت حقوقی ممکن است «وجود» داشته باشد، نیازمند توسعه توانش ذهنی در استدلال‌های مجرد است. صد البته چنین توانشی مستلزم یادگیری است که پیش‌نیاز آن نیز امکان مفاهمه یا گفتگو است. قبلاً نوشتم همانگونه که توسعه توانش ذهنی کودک در گرو امکان برقراری ارتباط او با «دیگری» است (و این توسط چندین تن از روانشناسان نشان داده شده است)، توسعه توانش ذهنی جامعه نیز در گرو مفاهمه با «خود» است که در غیاب «رسانه» یا مدیایی که این گفتگوی ملی را ممکن سازد، نابود می‌شود. به عبارت دیگر حذف رسانه‌ها و روزنامه‌ها در ایران عملاً با این هدف انجام گرفت که این امکان گفتگو با خود را حذف نماید تا جامعه را در حالت عقب‌ماندگی ذهنی نگه دارد، پروژه‌ای که به نظر می‌رسد چندان ناموفق هم نباید بوده باشد.
اما سطح عالی‌تری از درک و دریافت سیاسی هم وجود دارد که با ایده «حقیقت» مرتبط است. قبلاً نیز چندین بار در اینباره نوشتم که پی‌گیری «حقیقت منطقی» در حوزه سیاست چگونه می‌تواند گمراه‌کننده باشد. به عنوان مثال می‌توان وارد بحث تمام نشدنی شد که در آن نیروهای مشروطه‌طلب و جمهوری‌خواه هر یک استدلال‌های خود را با قوی کردن رگ‌های گردن به دیگری عرضه می‌کنند و هر یک نیز صادقانه در پی تبیین آن چیزی هستند که به گمانشان از حقیقتی منطقی برخوردار است و به احتمال بسیار هر دو طرف نیز درست می‌گویند. نکته اما این است که حقیقت صرفاً به حقیقت منطقی محدود نمی‌شود بلکه حقیقت کارکردی محصول نوع جاگیری و آرایش نیروها در یک فرم و سازمان عالی‌تر است که ممکن است با حقیقت منطقی متعارض باشد. به عنوان مثال فرض کنیم تمام آنچه جمهوری‌خواهان علیه مشروطه‌طلبان می‌گویند به وجه «منطقی» «درست» باشد. الزام منطقی آن چنین است که نیروهای مشروطه‌طلب مواضع خود را به نفع جمهوری‌خواهان عوض کنند. اما آیا چنین تغییر آرایشی از نیروها به وجه «کارکردی» هم «درست» است؟ از طرف دیگر استدلال‌های مشروطه‌طلبان علیه جمهوری‌خواهان نیز سراسر به وجه منطقی درست به نظر می‌رسد. نکته در اینجاست که مسئله حقیقت خود دچار بحران است. گزاره‌ای ممکن است به وجه منطقی «درست» یا حقیقی باشد اما به وجه عملی یا عاطفی نادرست و حتی دو گزاره متناقض هر دو در عین حال درست باشند! درستی و نادرستی که محصول «نظریه حقیقت» است مربوط به دوران کودکی ذهن است که در آن هر شئی به طریق مستقل از جایگاه خود در فرمی که در آن قرار دارد توسط عقل اندیشیده می‌شده است. هیچ گلی برای روئیدن از نظریه حقیقت پیروی نمی‌کند و هیچ آبشاری برای فرو غلتیدن درست و نادرست نمی‌کند. درست و نادرست محصول انتساب حقیقت توسط آگاهی به اشیائی است که در سیستمی از فرم‌ها به ترتیبی ویژه جای می‌گیرند. در این مورد یادآوری مواضع مخالفین و موافقین شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی آموزنده است. هر دو سو به دنبال استدلال در مورد حقیقتی هستند که به وجه استاتیکی در منطق ارائه می‌شود، در حالیکه هر استدلال استاتیکی در مورد موضوع انتخابات، این امر را به وجه دینامیکی تغییر می‌دهد. به همان میزان که استدلالات مخالفین شرکت در انتخابات به وجه استاتیکی درست است، استدلال مخالفین شرکت نیز به وجه استاتیکی درست است. اما نکته آن است که جامعه منتظر قضاوت‌های منطقی ایستا نمی‌ماند و دینامیک خود را مستقل از منطق پی می‌گیرد. منطق همواره شامل پارادوکس‌های ناگشودنی است در حالیکه پراتیک اجتماعی این پارادوکس‌های ناگشودنی را در خود محو می‌کند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)