چهل و چند سالگی منتشر شد.
ادبیات زنان طیف گستردهای از انواع ادبی را از دیرباز در برگرفته است. علیرغم ساختار مردسالارانه و تمامی محدودیتهای ساختاری زنان همواره نقش پر رنگی در تولید ادبی داشته و دارند. زنان در زمینههایی چون شعر، اشکال مختلف ادبیات داستانی، غیر داستانی، نقد ادبی و … همواره آثاری در خور و جریان ساز را برجای گذاردهاند. در میان ادبیات جهانی زنان، زنان ایرانی نیز در جریان تاریخی و با تمامی فراز و نشیبها همواره و در حد امکانات و محدودیتهای ساختاری نقش ویژه خود را ایفا نمودهاند.
ظهور و بروز بیشتر زنان نویسنده در زمینه انواع ادبی به لحاظ کمّی و ابداع اشکال متناسب با محتوای خاصتر در دهه اخیر امری است که بر هیچ خواننده فارسی زبانی پوشیده نیست. در این میان ظهور متونی نثر-شعرگونه که محور اصلی آن بیشتر زندگی روزمره و تجربه زیسته فردی نویسنده است، تبدیل به نوعی ادبی گشته که هم مخاطبین خود را پیدا کرده و هم به افزوده شدن تعداد نویسندگان این نوع متون انجامیده است.
چهل و چند سالگی عنوان سومین کتاب منتشر شده بخش فارسی انتشارات OWL Publication نروژ است. این کتاب دربردارنده تجربه زیسته نویسنده است که حالا در دهه چهل زندگی خود سعی دارد تا احساسات، رویکرد و نگاه خود را با مروری بر سال های زندگی خود، زنانگی، مهاجرت، کار، هنر و محدودیتها و امکانات، چالشها و راههای برون رفت از آنها را با خوانندگان در قالبی نثر-شعرگونه در میان بگذارد. حاصل این تلاش متونی است که هر یک با یک عنوان بخشی از این خودزندگینامهنوشت را در بر میگیرد. بی شک انتشار این نوع ادبی به به اشتراک گذاشتن تجربه زیسته زنانه و همچنین واکاوی بیشتر مولف و مخاطب میانجامد. روایت بی پرده و فارغ از متعلقات ادبی که بر ثقیل بودن متن و دشواری دریافت پیام مخاطب میانجامد یکی از مهمترین جنبههای مثبت این اثر است. نویسنده گام به گام داستان خود را- آنچه بر او از نظر جسمی، روانی و عاطفی در فضاهای گوناگون، در این سو یا آن سوی مرزها بر او گذشته- روایت میکند. نگاه خود به زندگی را در ورای مرزهای چهل سالگی به عنوان زنی که اکنون ورای مرزهایی جغرافیایی و تجربی-احساسی جای دارد، تشریح میکند.
برای شناخت بهتر و بیشتر با سبک نگارشی و روایی و همچنین محتوایی این اثر داستان نخست این کتاب را در اینجا عینا بازنشر میکنیم.
هفت سالگی
درسـت هفـت سـالم بـود یـک دختـرک ِ چشـم درشـت بـا موهایـی مجعـد، عاشـق عطـر ِ ریحـون و سـبزی پلـوی مامـان، صاحـب چندیـن دفتـر نقاشـی و مدادهـای خیلـی رنگـی و پاک کنهــای شــکل دار،
عاشق بوی نون ِ لواش و قرچ قوروچ گوجه سبز گوشهی لپهام.
دقیقا همین جای بچگی بودم که برای اولین بار از کسی که میشناختم ترسیدم.
مشـغول خاله بـازی و رقصیـدن بـا لبـاس طلایـی مامـان جلـوی آیینـه بـودم کـه قلبـم ریخـت،
در گیـر و دار راه کوتـاه اول دبسـتان تـا خانـه بـودم کـه از تـرس آمدنـش راه را با چشـمانی ِ بسـته تـا در خانـه دویدم
دقیقـا در حـال و هـوای کودکـی بـودم کـه بـه کنـج دیـوار اتاقـم پنـاه بـردم جایـی کـه میشـد زانوهایـم را بغـل بگیـرم و بـا دسـتانی مشت شـده چشـمان خیـس و گریـه ای ام را هزاربـار بچرخانـم و بـا نگاهـی تـار شـده از اشـک در کوچک تریـن فاصلـه ی قرنیـز تـا دیــوار بــا مــداد قرمــز گلــی دختــری را بکشــم کــه دهانــش بســته و چشــمانش خیلــی درشـت و پـر از غـم اسـت.
همان جـا درسـت همان جـای اتاقـم در همـان گوشـه ترین جـای زندگیـم بـرای جوجـه ای کـه کالغ از ایـوان اتاقـم دزدیـد اشـک ریختـم و پرهـای زردی کـه بـاد برایـم از پشـت بام آورده بـود را در میـان یکـی از دفترهـای نقاشـی ام پنهـان کـردم.
مــن در همــان تــرس و ســکوت جــا مانــدم و پــس از هفــت ســال زندگــی به شــدت بـزرگ شـدم دقیقـا میـان خندههـای کودکانـهی خواهـرم و شـعرهای دبسـتانی و مهربانـی ِ قشـنگ ِ معلمـم در پشـت در آشـپزخانه زیـر فشـار بغضـی در گلـو همیشـه پنهـان شـدم و پایـی بـه سـوی آمـدن بـه سـمتت را نداشـتم مـادر،
درسـت همان موقـع کـه بارهـا پرسـیدی چـرا اخـم کـردی درسـت همـان روز کـه برایـت قابــی از فویــل و کاغــذ درســت کــردم دقیقــا همــان لحظههایــی کــه ازت ســبزی پلــو میخواســتم حــرف دیگــری هــم بــود کــه بزنــم کــه میخواســتم بگویــم ولــی همــش هفـت سـال داشـتم و تـرس از ناراحـت شـدن تـو، تـرس از غصـه خـوردن بابـا، همیشـه دهانـم را بـه سـکوت دوخـت و دیـوار اتاقـم همـان کنـج تنهاییهـا مونسـم شـد و بازوانـم شــبها جایــی بــرای گاز گرفتــن و کبــود شــدن.
و کســی حواســش نیســت کــه ایــن مــادر کــه شــعر مینویســد در هفت ســالگیهایش ِ جـا مانده اسـت و هنـوز محتـاج دستیسـت میـان شـلوغی ِ بی حـواس آدمهـا کـه بیایـد ُ و مشــتهای در چشــم چرخانــدهاش را بگیــرد و بــه صورتــش آبــی بپاشــد و موهــای پریشـانش را کنـار بزنـد و بپرسـد چـه کسـی تـو را آزار داده اسـت؟ کسـی کـه بفهمـد چرا دخترکهــای نقاشــیهایت دهــان ندارنــد.
و مـن امـروز یـک مـادر ِ هجـده سـالهام و یـک زن چهـل و چنـد سـاله کـه هنـوز هفـت ســال از عمــرم نمی گــذرد و کنــج اتــاق بــه پرهــای ریــز جوجــهام فکــر میکنــم و بــه ِ این کــه ای کاش کلاغ ِ ســیاه بدترکیــب جــای جوجــهی قشــنگم، او را خــورده بــود.
چهل و چند سالگی در ۱۳۳ صفحه و از سوی انتشارات OWL Publication نروژ منتشر شده است. مخاطبین میتوانند نسخه چاپی کتاب را از لینک خریداری نمایند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.