مقاله‌ی “مقایسه‌ی دو نوع جنبش خودانگیخته در جامعه‌ی ما” نوشته‌ی علی فرزانه، بدون توجه به مقدمه آن، از دو جهت قابل توجه است. ۱ ـ با نگاهی همه‌جانبه مبارزات کارگری را آسیب‌‌شناسی و بررسی نموده است و کم‌تر درگیر جنبه کارگرزدگی شده است. ۲ ـ به‌نوعی به‌ضرورت؛ یعنی خروج از وضعیت کنونی و فرا رفتن از وضع موجود که نوعی گیرافتادگی جنبش در حالتی است که نه راه پیش دارد و نه پس، می‌خواهد جواب بدهد.

در رابطه با جنبش مطالباتی کارگری در عین‌حال که به‌درستی آن را درجا زدن دانسته است، به‌دلیل کارفرما بودن خود حاکمیت که اجباراً جلو حتی خواسته‌های اقتصادی کارگران هم با تمام قد می‌ایستد، به‌جای آن‌که به‌عنوان حاکمیت واسطه سرمایه و نیروی کار باشد و آن‌را مدیریت کند. ولی نوشته دستاوردهای مبارزات مطالباتی کارگران را نیز خیلی دست کم می‌گیرد، تا جائی که بعضاً این دستاوردها را اصلاً نام نمی‌برد و به‌راحتی از کنار آن‌ها می‌گذرد. این کاملاً درست است که جنبش کارگری ایران تاکنون بسیار پراکنده بوده است، طوری که جنبش بودن آن هم زیر سئوال است و بیش‌تر حرکات پراکنده کارگران غیرمتشکل است. ولی همین حرکات پراکنده هم طی چند سال اخیر دستاوردهای نسبتاً خوبی داشته است، که باید مورد بررسی قرار گیرد.

یکی دیگر از مسائلی که نویسنده مقاله بدان اشاره نموده است، بدون آن‌که بر آن تأکید کند، صرف انرژی بسیار زیاد کارگران جهت سندیکا سازی بوده است. در این رابطه باید متمرکز شد و ضمن روشن نمودن اهمیت تشکل سندیکا بدین مهم پرداخت که چرا کارگران ایران حتماً باید تشکل داشته باشند. که سعی می‌شود در این نوشته ضمن نقد این نوشته مورد بررسی، بدان پرداخته شود.

آقای فرزانه در این نوشته با اشاره به‌خواسته‌های مطالباتی کارگران و نحوه‌ی مبارزه برای کسب آن که رژیم قادر است با قدرت مانوری که دارد به نوعی این مبارزه را مهندسی کند، می‌نویسد “در مقابل، شورش خیابانی چون از آغاز صلاحیت رژیم را انکار می‌کند و برای حفظ شاکله‌ی خود در برابر تهاجم حتمی نیروی قهری رژیم و خنثی کردن دستگاه اطلاعاتی آن، مثل شناسایی افراد بر اساس محل کار و سکونت، بی‌درنگ به منطقه‌ی امن و تعریف نشده‌ی خیابان پا می‌گذارد تا با استفاده از فضای قابل گسترش آن قدرت مانورش را برای دفاع و مقابله به‌مثل تا حد امکان با رژیم موازنه کند، مجالی برای مهندسی رژیم باقی نمی‌گذارد و آن را ناگزیر می‌کند که به منظور حفظ برتری اولیه و پیش‌گیری از خطر از دست دادن شالوده‌ی نظم خود به سرکوب فوری شورش بپردازد.”

شاید بتوان گفت که این نگاه نوشته از زاویه‌ی آسیب شناسی جنبش کارگری درست است ولی از زاویه ارائه راه‌حل که تجویز شورش خیابانی است، نادرست است. چنین مقایسه‌ای اصولاً نادرست است زیرا کارگران در چارچوب نظام حاکم کار و زندگی می‌کنند و الزاماً حاکمیت را، همچنان‌که سرمایه و سرمایه‌دار را به‌رسمیت می‌شناسند، کل حاکمیت را هم به‌رسمیت می‌شناسند چون خود نیز بخشی از کلیت نظام هستند. کارگران در پروسه کار و زندگی‌شان به خواسته‌هایشان پی می‌برند و آن‌ها را همچون بخشی از زندگی‌شان بیان می‌کنند. کارگر برای بهتر کار کردن نیاز به ابزار و وسائل ایمنی دارد و برای بهتر زندگی کردن نیاز به دستمزد بیش‌تر دارد. و برای کسب هر دوی آن‌ها الزاماً به کارفرما رجوع می‌کند و هنگامی که از این روش‌ها ناامید شد ممکن است به شورش خیابانی روی آورد. مشکل و اشتباه مهم آقای فرزانه در این است که هر شورش خیابانی را -که غالبا و البته نه همیشه – به‌حق هم هست، شورش کارگری تصور می‌کند در حالی‌که اعتراضات ۹۶، ۹۸، و شورش‌ها و اعتراضات مربوط به کمبود آب و قطع برق و اعتراضات به گرانی اجناس که هم‌اکنون در ایذه و سوسنگرد و شیراز و غیره جریان دارد- اعتراضات کارگری به معنی اخص کلمه نیستند بلکه اعتراضات توده ای‌اند و تهی‌دستان شهری، دانشچویان، دانش آموزان، زنان و جوانان غالبا بی‌کار نیروهای اصلی این جنبش‌ها را تشکیل می‌دهند. بی‌گمان کارگران به‌صورت انفرادی در کنار بخش‌های دیگر هم هستند. اما این جنبش‌ها را نمی‌توان شورش‌های کارگری نامید و به طریق اولی نمی‌توان اعتراض سیاسی طبقۀ کارگر به‌حساب آورد. اشتباه آقای فرزانه این است که این مبارزات را مبارزات و جنبش خودانگیخته‌ی کارگران به حساب می‌آورد.

 تاریخ تا به‌حال نشان داده است که مبارزۀ طبقۀ کارگر در همۀ کشورها، هم اقتصادی، هم سیاسی، هم مسالمت آمیز هم قهرآمیز، هم قانونی هم غیرقانونی، هم علنی و هم مخفی بوده است. بنابراین نمی‌توان مبارزات کارگری را محدود به اقتصادی، که آقای فرزانه اصطلاح نادرست “صنفی” را برای آن به‌کار می‌برد، دانست و در نتیجه چون آن‌را ناکافی و یا نه‌چندان سازنده تشخیص دادیم، آلترناتیو شورش را مطرح کنیم.

آقای فرزانه در بخشی از مقاله می‌نویسد: “شورش خودانگیخته‌ی خیابانی انتخاب طبیعی جامعه پس از چهار دهه مقابله با استبداد ساختاری است. [شاید بهتر است گفته شود که این وضع به جامعه تحمیل شده است تا انتخاب طبیعی آن باشد] کم‌ترین دستاورد این مضمون و شکل مبارزه این است که داروندار استعداد انقلابی جامعه را در هر دوره معلوم می‌کند و جنبش با تمام توان عینی و ذهنی خود در آن دوره‌ی معین یا شکست می‌خورد یا راه خود را می‌گشاید. [همین خصوصیت را می‌توان برای مبارزه اقتصادی و طبقاتی کارگران نیز قائل شد، که دائماً تمام توش و توان خود را عرضه می‌کند ولی به‌دلیل حاکمیت استبدادی شکست می‌خورد] مبارزه‌ی صنفی، اما، در محیط استبداد ساختاری میهن ما با گره‌ای کور روبه‌رو است؛ از یک طرف ضرورتی عینی مربوط به رابطه‌ی سرمایه است که در ابعاد نهایی‌اش میتواند به تضاد طبقاتی میان طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی سرمایه‌دار و در ایران به تضاد طبقه‌ی کارگر با حکومت سرمایه‌دار منتهی شود، و از طرف دیگر ابزار اصلی پیش‌برد این مبارزه، یعنی اتحادیه‌های وسیعی که اکثریت اعضای هر رشته‌ی صنعتی را در بر بگیرد به علت تسلط استبداد مطلق ناممکن است.[آیا نمی‌توان همین ناممکن بودن را در رابطه با شورش خیابانی قائل شد] جنبش خودانگیخته‌ی صنفی، با وجود ناگزیری عینی‌اش، به این علت که از نظر سیاسی امکان متناظر با خود را در وجود حکومتی نمی‌یابد که استعداد مبادله و کنش و واکنش مسالمت‌جویانه با آن را داشته باشد همواره وا می‌رود و از دستیابی به مزیت ویژه‌ی این نوع جنبش، یعنی رفع پراکندگی در میان طبقه‌کارگر باز می‌ماند. پس مبارزه‌ی صنفی که در نهایت یکی از اندام‌های ارگانیک جامعه‌ی سرمایه‌داری و بخشی از سازوکار رقابت‌آمیز آن برای مقابله با گرایش دائمی بورژوازی به کاهش مزد از طرف طبقه‌ی کارگر است، بنا به طبیعت ویژه‌ی سرمایه‌داری استبدادی در کشور ما به‌عنوان بازتاب انحصار دولتی بر سرمایه‌ی کل اجتماعی و نافی هرگونه رقابت، در ایفای نقش خود مفلوج و ناکارآمد از آب در می‌آید. تضاد پیش‌گفته موجب عقیم‌ماندن مبارزه‌ی صنفی مستقل و قائم به‌خود است.” (تأکیدات از من است) این‌که ما در جامعه‌‌ای زندگی می‌کنیم که در “اشتباهی تاریخی” به‌سر می‌برد و حاکمیت، خود کارفرما است و کارگران را درگیر مبارزه‌ای نالازم و “اشتباهی” از نظر تاریخی کرده است‌‌‌‌ یک سوی قضیه است ولی این اشکال کار کارگران و یا اشتباه آنان نیست، “اشتباه” تاریخ است. این‌که دولت خودش کارفرما باشد به‌خودی‌خود مانع مبارزات اقتصادی کارگران نمی‌شود. البته با توجه به فرق بین حاکمیت در ایران و سایر کشورهای جهان، در سه دهۀ پس از پایان جنگ دوم دولت نقش بسیار بزرگی در مالکیت بنگاه‌های بزرگ در انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا، سوئد و غیره داشت اما کارفرما بودن دولت مانعی در راه مبارزات اقتصادی و سیاسی کارگران نبود، به‌عکس مبارزات کارگری در مؤسسات دولتی مانند راه آهن و معادن زغال‌سنگ در انگلستان، راه آهن و اتومبیل‌سازی و آموزش و پرورش در فرانسه، مؤسسات دولتی در ایتالیا و سوئد و غیره وسیع و فراوان بود. حتی هم اکنون مبارزات کارگری فرانسه در راه‌آهن که دولتی است قوی‌تر از مؤسسات خصوصی است. در ایران اساسا مالکیت دولتی نیست که مشکل مبارزات اقتصادی کارگران است، بلکه استبداد دولتی است که هم در مؤسسات خصوصی و هم دولتی مبارزات اقتصادی – اجتماعی و به طریق اولی مبارزات سیاسی کارگران را سرکوب می‌کند.

برای احتراز از این “اشتباه”باید راهی پیدا نمود؛ یعنی اشکالات مبارزه را باید در همان چارچوب خود مبارزه یافت و نه آن‌که خارج از آن چارچوب راه‌یابی نمود. این‌که مبارزه در چارچوب شورش خیابانی می‌تواند دستاوردهای خاص خود را داشته باشد، بحث دیگری است و به مبارزه طبقاتی کارگران ربطی ندارد. زمانی‌که بحث مبارزات طبقاتی طبقه‌ی کارگر و در این‌جا طبقه کارگر ایران است، تماماً باید بر این مبارزه متمرکز شویم و اشکالات و راه‌یابی را در همین چارچوب دنبال کنیم. شورش خیابانی، چه سازمان‌یافته و چه خودانگیخته، مبارزه‌ای است، نه کلاً جدا از طبقه و مبارزه‌اش، ولی مجزا از آن و با قانون‌مندی‌های خاص خود. بنابراین ما داریم از دو مقوله جدا از هم حرف می‌زنیم، که شاید در مقطعی با هم تقاطع زمانی و مکانی داشته باشند و احتمالاً شورش خیابانی در خدمت جنبش طبقه‌ کارگر قرار گیرد.

نویسنده مقاله در عین‌حال که آسیب‌شناسی مبارزات کارگری را پیش می‌برد ولی در جاهائی دچار نوعی بی‌مبالاتی و بی‌توجهی می‌شود و بدون توضیح از کنار مسائلی رد می‌شود، که می‌تواند باعث سردرگمی شود. او در بخشی از مقاله می‌نویسد “در حالی‌که مبارزه‌ی صنفی حتی در حالتی که مثل اعتصاب پروژه‌ای‌های نفت به‌طور طبیعی از نظر جغرافیایی سراسری است، به دلیل تنگنای مطالبات خاص توده‌ی محافظه‌کاری که پشت سر دارد، یعنی به دلیل خصلت غیرطبقاتی‌اش، حتی نمی‌تواند همین وضعیت سراسری طبیعی خود را حفظ کند و از هر دو جنبه آهنگ واگرایی و تنگ‌مرزی دارد.” (تأکید از من است) آقای فرزانه فراموش می‌کند‌ که کارگران در درجه اول انسان‌های اجتماعی هستند؛ یعنی وابسته به اجتماعی هستند که در آن‌جا رشد نموده‌اند و تحت سنت‌ها و آداب و رسوم محل زندگی خود هستند. او از این متعجب شده است که چرا کارگران هفشی‌جانی سفره خود را وسط ماجرا از دیگران جدا کرده‌اند و یا کارگران هپکو در همان محلی جمع نشده‌اند که کارگران آذرآب جمع شده بودند. هفشی‌جان روستائی است، که می‌توان گفت زادگاه عمدتاً کارگران جوش‌کار لوله در سرتاسر پروژه‌های لوله‌کشی گاز و نفت ایران و شاید بخشی از منطقه است. این کارگران توسط کارگران قدیمی این رشته در همان روستا تعلیم می‌گیرند و به‌شکلی نسبتاً سازمان‌‌یافته وارد کار می‌شوند؛ یعنی به‌نوعی از ابتدا سازمان‌یافته هستند و تحت رهبری هم‌شهری‌های قدیمی و استادکارشان وارد کار و حتی مبارزه شده‌اند. آن‌ها خود را صاحب‌خانه می‌دانند و از دیگران انتظار دارند که تحت نظر آن‌ها عمل کنند و چون چنین چیزی عملی نمی‌شود، صبرشان تمام می‌شود و خواسته‌ها را خود با سبک خود دنبال می‌کنند. شناخت این ضعف کاملاً درست است ولی واکنش در مقابل آن بسیار نادرست و تنگ‌نظرانه است.

به شتر گفتند چرا گردنت کج است، گفت کجایم راست است که گردنم باشد. کجای این جنبش درست است که این یک اشکال را بخواهیم مطرح کنیم. کارگران ایران هنوز قادر نشده‌اند از روستا و در نتیجه از تفکر روستائی و شهرستانی خود فاصله بگیرند. مگر از طبقه‌ی کارگر صنعتی ایران، چند نسل گذشته است. کارگران هپکو و آذرآب اراک عموماً از نقاط دیگر ایران می‌آیند و برخلاف تصور آقای فرزانه هم‌شهری نیستند، ضمن آن‌که اگر هم باشند در اصل مسئله تغییری ایجاد نمی‌کند. کارگران ایران در درجه اول باید به یک طبقه رشد کنند. آن‌ها هنوز خلعت یک طبقه را بر دوش ندارند و خود را متعلق به یک جمع واحد نمی‌دانند. آ‌ن‌ها هنوز کارگران ماشین‌سازی، هپکو، آذرآب، کمباین‌سازی، آلومینیوم، واگن‌پارس و غیره هستند. آن‌ها اراکی، تبریزی، بچه پامنار، هفشی‌جانی و غیره هستند. ما حتی در یک کارخانه کارگران لر هفت‌لنگ را در مقابل کارگران ایل چهارلنگ می‌بینیم، که قادر نشده‌اند اختلافات ایلی خود را فراموش کنند. ولی اگر همین کارگران را در یک نسل قبل نگاه کنیم، چنین اشکالات را ده‌ها برابر بیش‌تر خواهیم دید.

ولی اشاره به این بخش از مقاله گلایه از آقای فرزانه نبود بلکه منظور این بود که این بخش برای خواننده‌ای چون من قابل فهم نیست که چرا چنین خصوصیاتی را دال بر غیرطبقاتی بودن کارگران باید بفهمیم. ایشان می‌نویسند: “به دلیل تنگنای مطالبات خاص توده‌ی محافظه‌کاری که پشت سر دارد، یعنی به دلیل خصلت غیرطبقاتی‌اش، حتی نمی‌تواند همین وضعیت سراسری طبیعی خود را حفظ کند و از هر دو جنبه آهنگ واگرایی و تنگ‌مرزی دارد.” آقای فرزانه باید روشن کنند که کارگران را چه کسانی فرض کرده‌اند. عده‌ای اطوکشیده که تمام رمز و راز مبارزه را می‌دانند و کوچک‌ترین اشتباهی نمی‌کنند. افرادی که دائماً سرشان در مبارزه است و به‌هیچ چیز دیگر نمی‌اندیشند و هر روزه کوچک‌ترین عمل‌کردهای خود را موشکافانه بررسی و نقد می‌کنند. کارگران به‌واسطه وضعیت اجتماعی‌شان از بسیاری مسائل اجتماعی و فرهنگی دورافتاده‌اند. در بسیاری موارد محافظه‌کارترین هستند، حتی در رابطه با مسائل اقتصادی خودشان. به‌سختی در مبارزه شرکت می‌کنند. سخت‌تر از آن سازماندهی را می‌پذیرند. از کارگران فعال و سازمان‌ده سئوال کنید، تا به‌شما بگویند که سازمان‌دهی یک اعتصاب برای افزایش حقوق، عقب‌افتادگی دستمزد و الخ، چه‌قدر مشکل است. ولی وقتی که مسئله راه می‌افتد، گاهی فعالین را دچار این اشتباه می‌سازد که با آن جمعیت خیلی کارها می‌توان انجام داد. هنر سازمان‌دهی یک حرکت به‌شکل کلی عدم به‌درازا‌‌ کشیدن آن است، در غیر این‌صورت به‌نظرمان می‌رسد که کارگران غیرطبقاتی و محافظه‌کارانه برخورد می‌کنند. روز اولی که در کارخانه چیت ری را به‌روی کارگران بستند، تمام کارگران پشت در اجتماع کردند. یک سال و نیم بعد، فقط پانزده شانزده نفر باقی‌مانده بودند. آیا این منصفانه است و اصلاً علمی است که حرکت بقیه را محافظه‌کاری و غیرطبقاتی قلمداد کنیم. 

اگر طبقه را نه صرفاً یک کمیت اجتماعی در نظر نگیریم بلکه آن‌را در حرکت اجتماعی‌اش هم در نظر بگیریم کارگران ایران در مراحل اولیه حرکت خود هستند و از این زاویه کارگران ایران اصطلاحاً طبقه نامیده می‌شوند و گر نه هیچ‌کدام از خصوصیات طبقه کارگر را ندارند. چون طبقه به‌عنوان یک عنصر اجتماعی که دارای کمیت و کیفیت خاص خود است، فقط حرکت واکنشی نخواهد داشت. بنابراین چون طبقه صرفاً یک کمیت اجتماعی نیست و پراتیک‌ اجتماعی‌ دارد الزاماً رشد خواهد کرد و اگر با مبارزه‌ی واکنشی ماشین‌شکنی و اقتصادی شروع می‌کند، به سندیکاسازی در محل کار و سپس منطقه و کشوری می‌رسد و فراتر از آن سازمان‌های سیاسی و شوراها و کمیته‌های کارخانه و غیره خود را بنا می‌کند. ما هنوز در مرحله به‌اصطلاح مبارزه خودبه‌خودی کارگران هستیم. به‌اصطلاح در این‌جا عمداً به‌کار رفته تا نشان داده شود، که اصولاً اصطلاح و واژه غلطی است که در ادبیات کارگری مصرف می‌شود. هیچ حرکتی، هرقدر هم ساده نمی‌تواند خودجوش شروع شود و دقیقا متکی بر نوعی آگاهی است. فعالین حوزه کارگری از آگاهی فقط آگاهی انقلابی و سوسیالیستی را می‌شناسند، نهایتاً به‌نوعی آگاهی دمکراتیک نیز اشاره می‌کنند. در حالی‌که در بسیاری از مراکز کار، و به‌ویژه محیط‌های کاری که کارگران غیرمقیم و غیرثابت کار می‌کنند و از آن‌جمله کارهای پروژه‌ای حرکات کارگری بر پایه اعتماد به‌نوعی پیش‌کسوتی، شروع می‌شود. در این رابطه‌ها کارگران باسابقه، خوش‌پرونده و معتمد نقش بسیار زیادی دارند و به‌همین خاطر است که کارگران هفشی‌جانی در اعتصاب کارگران پروژه‌ای پیشاهنگ و تعیین‌ کننده می‌شوند. این در درجه اول نشان‌دهنده نبود آگاهی جمعی و طبقاتی کارگران است و متأسفانه چنین است‌ چون ما در ابتدای راه هستیم.

همان‌گونه که در ابتدای نوشته اشاره شد، مقاله آقای فرزانه بسیار پربار و حاوی نکات بسیار ارزنده‌ای در رابطه مسائل و به‌ویژه آسیب‌شناسی مبارزات طبقه کارگر ایران است و می‌تواند بسیار آموزنده باشد. ولی بازهم همان‌گونه که اشاره شد فهم آلترناتیو ایشان، ثقیل است زیرا از سوئی شورش‌های خیابانی در جای خود نوعی انقلاب‌های کوچک هستند، که نمی‌توان پیش‌بینی‌اشان کرد و در نتیجه در موقع وقوع هم بسیار مشکل و یا غیرممکن است که آن‌ها را سازماندهی کرد. بنابراین به‌یک نتیجه می‌رسیم و آن این‌که آن‌ها را از ابتدا سازمان‌دهی کنیم. آیا منظور آقای فرزانه از طرح مسئله چنین چیزی است. چون صِرف برشمردن برتری‌های شورش نسبت به‌مبارزات اقتصادی و سازمان‌دهی آن‌ها، که بسیار وقت‌گیر و کسل کننده است، هیچ چیزی را نشان نمی‌دهد و ثابت نمی‌‌کند. چون در آن‌صورت می‌توان گفت که انقلاب کارگری خیلی بهتر و کاربرد تر از اعتصابات کارگری است چون می‌تواند کار را یک‌سره کند. ولی با این‌وجود به همین شورش‌های خیابانی نگاهی از نزدیک‌تر بیاندازیم و ببینیم که چنین مبارزاتی تابه‌حال چه‌قدر دستاورد داشته است. ‌

آقای فرزانه در ادامه می‌نویسد “رژیم در مواجهه با شورش با موقعیت فوق‌‌العاده‌ای مواجه می‌شود که به کارگیری فوری همه‌ی توش و توان انتظامی، امنیتی و تبلیغاتی‌اش را به او تحمیل می‌کند. وخامت و فشار موقعیت فوق‌العاده رژیم را وادار می‌کند خلاف مبارزه‌ی صنفی که با تاکتیک فرسوده کردن معترضان از طریق کم‌محلیْ از گذشت زمان به نفع خود استفاده می‌کند، در اینجا ناگزیر تاکتیک کوتاه‌کردن زمان و سرکوب فوری را در دستور کار قرار می‌دهد زیرا خلاف مبارزه‌ی صنفی با بیش‌تر شدن زمان ماندن در خیابانْ بر توان شورش افزوده می‌شود. زمان در موقعیت شورش علیه رژیم عمل می‌کند و باعث فرسودگی نیروهای قهری و بالاگرفتن اختلافات داخلی‌شان می‌شود. گرایش اصلی رژیم سرکوب آنی شورش و کشتن و زخم زدن و دستگیری گسترده است. مبارزه‌ی خونین از سوی دو طرف در این‌جا کیفیت اصلی است.۰۰ کشته با نام مشخص در شورش خوزستان، و چندین کشته و کورشده در شورش یک روزه‌ی اصفهان. به‌نحوی که دامنه‌ی آن رفته‌رفته گریبان خود نیروهای حکومتی را نیز می‌گیرد؛ خود رژیم در شورش آبان ۸۸ مدعی شد که تعداد زیادی از مأمورانش کشته شده‌اند.”

در این رابطه چند سئوال پیش می‌آید ۱ ـــ آیا ما از شورش قصدمان تحلیل بردن نیروهای قهری رژیم است. ۲ ـــ در عین‌حال که ما می‌دانیم که شرکت در مبارزه الزاماً همراه با بی‌کار شدن، زندان رفتن، احتمالاً شکنجه شدن و حتی کشته شدن است ولی آیا می‌دانیم زخمی شدن و کشته شدن یک انسان، چه‌‌قدر دردناک است، تا چه رسد به‌این‌که یک‌راست روی کاغذ بنویسیم پنجاه نفر در فلان حرکت کشته شدند. ۳ ــــ آیا عواقب چنین حرکاتی و میزان انرژی که از توده مردمان این کشور می‌گیرد، مورد توجه قرار داده‌ایم، که بدین سادگی آن‌را به‌عنوان آلترناتیو مبارزات به‌اصطلاح صنفی مطرح می‌کنیم.

طرح شورش خیابانی به‌عنوان آلترناتیو، به‌دلیل آن‌که شروع آن خارج از کنترل ما است، نوعی احاله مبارزه به‌آینده‌ای نامعین است، اگر نگوئیم تعلیق به‌محال مبارزه است، ضمن آن‌که هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که کنترلی بر چنین حرکاتی دارد و یا میتواند داشته باشد. شورش خیابانی حرکتی خارج از کنترل است، که حاکمیت نیز به‌خود اجازه می‌دهد هرگونه سرکوبی را برای خاموش کردن آن به‌کار برد. ما می‌توانیم بخشی کوچک از سرکوب را شاهد باشیم ولی بقیه ماجرا پشت دیوارهای زندان و در پروسه بازجوئی‌ها و پس از آن اتفاق می‌افتد، که فقط کسانی از آن اطلاع دارند، که خود در آن موقعیت قرار می‌گیرند. در این چرخه چه سرکوب‌هائی صورت می‌گیرد و کسانی‌که در بین چرخ‌دنده‌ی ماشین سرکوب قرار می‌گیرند، چه‌گونه له می‌شوندو کرامت انسانی‌شان چه‌گونه مورد سئوال قرار می‌گیرد، کسی از بیرون شاهد آن قرار نمی‌گیرد. 

ما چه‌گونه می‌توانیم حرکتی را پیشنهاد کنیم که هیچ طرح و برنامه‌ای برای آن نداریم و یا عرضه نمی‌کنیم. بنابراین نمی‌توان راجع به این مسئله طرح بحثی را پیش کشید و ضعف و قدرت‌های آن‌را بررسی نمود. هر مبارزه‌ای پروسه خاص خود را دارد و در نتیجه شرکت کنندگان در آن، در همان پروسه می‌توانند بدان برخورد نمایند و تاحد ممکن آن را بشناسند و کمبودها و اشتباهات آن‌را بررسی نموده و به‌ برطرف کردن آن اقدام نمایند. ولی شورش در واقع فاقد پروسه است. در اثر جرقه‌ای شروع می‌شود و بنابه‌موضوع خود توده‌ی معینی را بسیج می‌کند و پیرو سرکوبی که صورت می‌گیرد، طی زمان معینی نیز خاموش می‌شود و به‌دلیل آن‌که سران و یا پیش‌قراولان آن، اگر کشته نشوند، شدیداً سرکوب می‌شوند و امکان شرکت مجدد در حرکت بعدی را نمی‌یابند، در نتیجه تجربه‌ای نیز منتقل نمی‌شود. 

چنین مبارزاتی بسیار انرژی‌بر هستند و اگر قادر نشوند به سازمان‌دهی کشیده شوند، که عموماً نیز چنین هستند، حتی می‌توانند مورد سوء‌استفاده دشمنان قسم‌خورده همان مردمان قرار گیرند. بروز چنین حرکاتی خارج از کنترل همه است. چنین حرکاتی جرقه‌وار شروع می‌شوند، انرژی بسیار زیاد مبارزاتی صرف آن‌ها می‌شود و سپس خاموش می‌شوند، ضمن آن‌که این حرکات حرکاتی اجتماعی هستند و به‌طبقه خاصی ربط ندارد، هرچند که شرکت کنندگان در آن عمدتاً کارگر هستند.بنابراین نادرست است، که به‌عنوان آلترناتیو مبارزه طبقاتی طبقه کارگر مطرح شوند.

آقای فرزانه آن‌چنان شیفته شورش خیابانی شده است که نه‌تنها آن‌را آلترناتیو مبارزه اقتصادی کارگران، که وجهی از مبارزه‌ی طبقاتی کارگران است، می‌داند بلکه آن‌را زمینه ساز انقلاب اجتماعی یا آن‌گونه که خود ایشان فرموله کرده‌اند “ماده‌ی اولیه‌ی انقلابی اجتماعی” نیز می‌داند. “دست به دست دادن خصلت‌های سه‌گانه‌ای که در بندهای گذشته درباره‌ی مزیت‌های شورش خیابانی نسبت به‌اعتصاب‌ها و اعتراض‌های صنفی بر شمرده شد، این خصلت مرکب را به‌شورش خودانگیخته می‌دهد که در وضعیت مشخص کشور ما در شرایطی بتواند ماده‌ی اولیه‌ی انقلابی اجتماعی را تأمین کند. زمینه‌ای که می‌تواند شرایط لازم را فراهم کند، تداوم کافی شورش در زمان و مکان است. دستگاه استبداد خود را بر هرچه کوتاه شدن زمان و مکان شورش متمرکز می‌کند، و انقلاب در پاسخْ حد تداومی را از شورش خودانگیخته انتظار دارد که در آن بتواند سازماندهی سرهم بندی شده‌ی رژیم را در زیر فشار وضعیت حساس شورش، خسته و ناکارآمد کند و خود را از خودانگیختگی مزمنی که به‌علت تداوم تاریخی استبداد بدان مبتلا است رها کند. هرچند تاکنون چنین حدی از مقاومت در شورش‌های خیابانی دوران حاکمیت جمهوری اسلامی وجود نداشته است، ولی با پُر شدن شکاف میان مبارزه‌ی صنفی و شورش‌های خیابانی از راه سرریز اولی به‌[دومی] دسترسی به‌چنین حدی ممکن است. در آن‌صورت زمینه برای ایجاد ستادهای دموکراتیک منطقه محوری مهیا می‌شود که در مرکز آن کارگران پیش‌رو متشکل و به‌نهادهایی تبدیل می‌شوند که این دو نوع مبارزه در آن‌ها به‌وحدت ارگانیک می‌رسندتاهم جنبه‌ی «سراسری» اعتراض‌های صنفی تحت هماهنگی آن‌ها تقویت شود و هم نصاب زمانی و مکانی شورش خیابانی برای عبور از فاز خودانگیختگی به‌طور کلی به‌دست آید.”

طرح چنین مسائلی بیش‌تر به بیان آرزوها شبیه است تا تحلیلی اجتماعی از مبارزه و ارائه راه‌حل و آلترناتیو. قبل از هر چیز آقای فرزانه موظف است برای خواننده روشن نماید که تصورش از انقلاب اجتماعی چیست، که شورش خیابانی می‌تواند “ماده‌ی اولیه‌ی” آن باشد انقلاب اجتماعی پیش‌رفته ترین، آگاهانه‌ترین و وسیع‌ترین حرکت اجتماعی است، که می‌رود تا اجتماعی را از ذلالت سرمایه‌داری و برتری طبقاتی آزاد کند. آگاهی ناظر بر این انقلاب؛ یعنی آگاهی سوسیالیستی، که حتماً در پراتیک مبارزه سوسیالیستی به‌حدی از رشد رسیده است و آن‌قدر گسترده و همه‌گیر شده است، که تحتآموزه‌های آن نسبتاً همه‌ی لایه‌های مردمان اجتماع علاوه بر آن‌که می‌دانند چه نمی‌خواهند، می‌دانند چه می‌خواهند و برای آن طرح و نقشه اولیه دارند. حال شورش خیابانی که از بطن رابطه‌های ناآگاهانه و سازمان‌نیافته و بر مبنای جرقه‌ای، احتمالاً حساب نشده زاده شده است، چه‌گونه می‌تواند ماده‌ی اولیه آن باشد!! خواننده باید خود نتیجه‌گیری کند. ادبیات به‌کار رفته در این‌جا مطابق با خود طرح، حساب نشده و بار‌ی‌به‌هرجهت است و نه‌تنها هیچ توضیحی ندارد، هیچ تعهدی هم پشت آن نیست. معلوم نیست چرا خواننده باید بپذیرد که “انقلاب در پاسخْ حد تداومی را از شورش خودانگیخته انتظار دارد که در آن بتواند سازماندهی….. ” و در نتیجه”با پُر شدن شکاف میان مبارزه‌ی صنفی و شورش‌های خیابانی از راه سرریز اولی به‌ [دومی] دسترسی به‌چنین حدی ممکن است.” این انقلابی که در این‌جا مطرح می‌شود چیست. مگر انقلاب خارج از پراتیک انسان‌های اجتماع معینی، وجود دارد. این انقلاب ناموجود چیست که به شورش خیابانی امر می‌‌کند که باید دوام بیاورد، تا هم خود از “خودانگیختگی” رها شود و هم شکاف مابین خود و مبارزه‌ی صنفی را پر کند، آن‌هم با سرریز اولی به دومی. اگر انقلابی وجود دارد، که در آن‌صورت بهتر است به شورش خیابانی امر به‌آرامش و قدم‌های سنجیده کند و کلیه انرژی‌ها را صرف پیش‌برد انقلاب کند و در نتیجه حرکات شورشی جنبه‌ای آگاهانه خواهند یافت و نقشه‌مند توده‌ی هرچه وسیع‌تری را بسیج خواهند کرد و با حداقلِ هزینه ارتجاع را به‌عجز خواهند انداخت و در آن‌صورت حرکات شورشی نخواهند بود.

آقای فرزانه در بخش چهارم مقاله می‌نویسد و خود نیز بر آن تأکید دارد، که:

شورش خیابانی به جز از نظر طبقاتی، از نظر جغرافیایی نیز گرایش به سراسری شدن دارد و خصلت ملی و ضد استبدادی‌اش با خصلت ضد سرمایه‌داری ممزوج است.

خواننده چرا باید این همه حکم را دربست از نویسنده بپذیرد. آیا خود آقای فرزانه توجه کرده است که تابه‌حال چند حکم صادر نموده است، بدون آن‌که استدلالی و توضیحی برای احکام خود آورده باشد. من خواننده خود را در مقابل این‌هم احکام احمق تصور می‌کنم و فکر می‌‌کنم که هیچ نمی‌دانم، البته که نمی‌دانم ولی حداقل بایستی پس از خواندن و تعمق کردن راجع به نوشته بفهمم و دستاوردی داشته باشم. کدام است دستاوردهای من. شورش چرا حتماً توانائی و پتاسیل سراسری شدن را دارد ولی مبارزه طبقاتی ندارد. شورش چرا حتما جنبه‌ی طبقاتی دارد ولی مبارزه اقتصادی کارگران غیرطبقاتی است. چرا شورش خصلت ملی و ضداستبدادی‌اش ممزوج با خصلت ضدسرمایه‌‌‌داری است. چرا نویسنده مقاله خود را موظف به توضیح نظرات و احکامش نمی‌داند و می‌خواهد خواننده را در تاریکی نگاه‌‌دارد.

علاوه بر اشارات بالا بایستی تأکیداً گفت که طبقه کارگر ایران ضمن آن‌که هنوز در ابتدای راه هستند، تحت حاکمیت استبدادی مبارزه می‌کنند، که خود را بلاواسطه در مقابل کارگران می‌بیند. این حاکمیت همچنان‌که تاب تحمل هیچ‌گونه نهاد مدنی را ندارد، نهادهای کارگری چون سندیکا و غیره را موی دماغ خود می‌داند و شدیداً آن‌ها را در پروسه شکل‌گیری‌اشان، سرکوب می‌کند.کارگران بدون نهادهای طبقاتی خود نه‌تنها قادر نیستند مبارزات خود را پیش برند، نمی‌توانند بدان‌ها شکل و کیفیت طبقاتی ببخشند. ما هنوز بعد از این‌همه سال برای سازمان‌دهی یک اعتصاب نیاز به کارگران معتمد، باسابقه، خوش‌پرونده و احتمالاً استادکار داریم و چون هیچ تشکلی در هیچ حدی نداریم، به‌راحتی یا در ابتدای کار و یا پس از مدت کوتاهی، سرکوب می‌شویم، بی‌کار می‌شویم، به‌زندان می‌افتیم، ممنوع‌الشغل می‌شویم و مجبور می‌شویم حتی طبقه را هم ترک کنیم و مثلاً دست‌فروش شویم و یا حداقل شغل دیگری پیدا کنیم.

بدین خاطر تأکید بر تشکل طبقاتی کارگران از اهمیت خاصی برخوردار است. ترک این محیط برای کسانی که خارج از طبقه حرکت و مبارزه می‌کنند، شاید مجاز باشد ولی برای خود کارگران به‌راحتی می‌توان گفت خیانت به هم‌طبقه‌‌ای هایشان است. کارگران بایستی در همان چارچوب طبقاتی و دستاوردهای تاکنونی‌اشان راه‌‌‌یابی کنند. ساختن علنی سندیکا مشکل و یا ناممکن است، راهی باید یافت که آن‌را ممکن سازد. سندیکا جواب مشکلات کارگری را نمی‌‌‌‌دهد، سراغ دیگر تشکل‌ها باید رفت. شاید باید به‌این فکر کرد که نوع خاصی از تشکل‌یابی را منطبق با روحیه کارگر ایرانی و وضعیت کشور ایران به‌جریان انداخت. به‌هرحال یافتن راه بایستی در همان چارچوب مبارزه طبقاتی باشد. روشی که حداقل آسیب را به کارگران بزند، آنان را در مقابل سرکوب حفظ کند، نه‌تنها زندگی کارگران را برهم نزد، که کرامت انسانی‌ آن‌ها به‌‌خطر نیافتد.

نمی‌توان ادعا کرد که تنها راه مبارزه با حاکمیت، مبارزه طبقاتی کارگران است. ولی می‌توان ادعا کرد که راه مبارزه برای سوسیالیسم، ارتقای مبارزه‌ی طبقاتی است و جدا از آن نه سوسیالیسمی در کار خواهد بود و نه منافع طبقه کارگر در نظر گرفته خواهد شد. بنابراین در این‌جا مرزبندی‌ای شکل خواهد گرفت، که قطب‌نمای آن منافع طبقاتی خواهد بود. معیار حتی می‌تواند منافع طبقاتی طبقه کارگر نباشد ولی رادیکالیسم این مبارزه در نهایت بر مبارزه و انقلاب اجتماعی تأثیرات عمیقی میگذارد، که جدا از آن مبارزات انجام شده به تعویض قدرت می‌‌انجامد، چیزی‌که سازمان‌دهی کار را ثابت نگاه می‌دارد و کارگر را در جای خود به‌عنوان کارگر تثبیت می‌کند و روز از نو، روزی از نو. “آن کثافت‌کاری دوباره تکرار می‌شود.”‌

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)