در سراسر جهان، دولت هایی که می‌بایست به مردم خود حساب پس بدهند در تلاش بوده و هستند که با توجه به تغییر شرایط اقلیمی زمین و دگرگونی‌های صفحه شطرنج نوین سیاست بین الملل، کشور را برای مقابله با احتمال‌های آینده آماده سازند. آنها با یک استراتژی کلان در این زمینه اقدام کرده و ضمن تقویت بنیان‌های مادی و مالی خویش، تنوع قابل توجهی را در منابع انرژی و نیز منابع مواد خوراکی و یا مواد اولیه‌ی مورد نیازشان تدارک دیده و می‌بینند.

اما در کشورهایی که دولت نماینده‌ی مردم نیست و مملکت را مِلک طَلق خویش می‌بیند، عده‌ای عقب افتاده و دزد به غارت و چپاول سرزمینِ ملتی که بر آن حکم می‌رانند مشغول بوده و هر صدای مخالفی را نیز با سرکوب خفه کرده‌اند. آنها هیچ گونه سرمایه گذاری خاصی روی آینده نکرده و زیرساخت‌ها و منابع طبیعی کشورشان را تا حدی فاجعه بار از میان برده‌اند.

کمتر کسی است که نتواند باور دارد در جهان پرتلاطمی که پیش رو داریم، کشورهای گروه نخست شانس بالاتری برای بقا دارند و ممالک گروه دوم با دورانی جهنمی مواجه خواهند شد. سهم این گروه از کشورهای فاقد مدیریت عقلانی از دوران مصیبت باری که در انتظار زمین و بشریت است فقر، گرسنگی، مهاجرت‌های اجباری و بی سرنوشت، جنگ، قحطی و مرگ است. بسیاری از آنان از جغرافیای سیاسی جهان حذف خواهند شد.

برای صاحب این قلم جای تردیدی نیست که ایران عزیز ما جزو کشورهای در راءس لیست ممالک از دست رفته‌ی گروه دوم قرار دارد. کشورما، به واسطه‌ی ۴۳ سال ضد-مدیریت و نیز اهمال و بی توجهی باشندگان این سرزمین به سرنوشت خویش، محکوم است که جزو نخستین کشورهایی باشد که قربانی خباثت رژیم حاکم خود از یک سو و غفلت تاریخی ملت از سوی دیگر خواهند بود.

نماد مشخص این موقعیت از میان رفتنی همانا وضعیتی است که از همین ابتدای سال ۱۴۰۱ در عرصه ی گرانی مواد خوراکی در ایران مستقر شده است و می‌رود که سال جاری را به سالی تعیین کننده برای یکی از دو موقعیت متفاوت زیر مبدل سازد:

    اگر انفعال اکثریت توده‌ها در مقابل وخامت اوضاع عمومی کشور دوام آورد باید فراموش کنیم که کشوری به نام ایران قرار است در جهان حضور داشته باشد. تجزیه‌ی خونین ایران در راه خواهد بود.

    اگر توده‌ها تکانی بخورند و ایرانیان حاضر به مرگ داوطلبانه‌ی ناشی از مبارزه به جای مرگ اجباری ناشی از عدم مبارزه شوند، در این صورت می‌توان تتمه‌ی از این ویرانستان را نجات بخشید و در بازه‌ی یک تا دو قرن آن را به شرایطی عادی بازگرداند.

آن چه که می‌تواند آغاز گر حرکتی در راستای موقعیت دوم باشد همانا جنبش گرسنگان است. همان چیزی که سال‌ها پیش نگارنده تحت عنوان «انقلاب اسیدهای معده» مطرح کرد. در این جنبش، مردمی که می‌خواستند -اگر نان بخور و نمیری پیدا کنند- تا محو ایران صبر پیشه کنند، چون نان پیدا نمی‌کنند صبرشان به پایان می‌رسد. آنها البته هنوز ترسو و منفعل هستند، اما گرسنه‌اند و به واسطه ترشح اسید معده‌شان، باید کاری بکنند. به همین خاطر، برای یافتن لقمه نانی، برخی وسایل مخصوص بریدن گوشتی را که دیگر نمی‌توانند بخرند، از آشپزخانه‌ها بر می‌دارند و با گرفتن جان خود در کف دست به خیابان‌ها می‌آیند تا جان کسانی را که نان را از آنها گرفته‌اند بگیرند.

شورش را بشناسیم

این نوع حرکت را در جامعه شناسی سیاسی به عنوان «شورش» یا «خیزش فقرا» یا چیزهایی شبیه به این مطرح می‌کنند. و باز، همین دانش این گونه از کنش جمعی را با «جنبش اجتماعی» یکی نمی‌کند. برخی از تفاوت‌های این دو چنین است:

    شورش ناگهانی است، جنبش از پیش برنامه ریزی می‌شود.

    شورش هدف مشخص ندارد، جنبش هدف تعریف شده دارد.

    شورش فاقد سازماندهی است، جنبش سازمان یافته است.

    شورش رهبری ندارد، جنبش از رهبری برخوردار است.

    شورش استراتژی ندارد، جنبش یک استراتژی را دنبال می‌کند.

    شورش زودگذر است، جنبش دوام می‌آورد.

    شورش خشن است، جنبش سعی در مسالمت دارد.

    شورش سریع و برق آساست، جنبش آرام و ملایم پیش می‌رود.

این تفاوت‌ها سبب می‌شود که از شورش انتظار جنبش و از جنبش توقع شورش را نداشته باشیم. هر یک ویژگی‌های عملیاتی خاص خود را دارند و دارای حیاتِ شناخته شده‌ی متعلق به پویایی درونی خویش هستند. آن چه کشورمان آبستن آن است «شورش» است، آن چه کشورمان نیاز به آن دارد «جنبش» است. در حال حاضر، شانس بروز شورش بالا و شانس شکل گیری جنبش کم است. به این ترتیب می‌ماند یک شانس و آن هم تبدیل شورش به جنبش است. این تبدیل اما یک امر مکانیکی و خود به خودی و تابع شانس و تصادف نیست، محصولِ تلاش فکر شده و اراده مند عده‌ای خواهد بود که برای این منظور آموزش دیده، تدارک دیده و آماده‌اند.

نقش کنشگران

مکانیزم تبدیل شورش به جنبش پیچیده و سخت، اما شدنی است. دخالت فعال کنشگرانی را می‌طلبد که خود را از پیش برای این کار دشوار پرورش داده و ورزیده کرده‌اند. مراحل این مکانیزم چنین است:

شورش خبر نمی‌کند، اما کنشگر از احتمال بروز آن با خبر است.

    به محض آغاز شورش، کنشگر در میان شورشیان حاضر می‌شود.

    تلاش کنشگر آن است که هدایت شورشیان را در سطح خرد در محل به دست گیرد.

    به واسطه‌ی این هدایت، کنشگر حرکت شورشی‌ها را کانالیزه کرده و قدرت عظیم آن را به سویی که باید می‌برد.

    با تبدیل شورشی‌ها به نیروی عملیاتی قابل مدیریت، کنشگر آنها را به سمت هدف هایی مشخص به پیش می‌برد.

    موفقیت در کسب هدف‌های کوچک سبب انسجام بیشتر جمع شده و آن را آماده‌ی فتح سنگرهای بزرگتر می‌کند.

    کنشگر این روند را تا آن جا ادامه می‌دهد که جمع او به جمع‌های مشابه دیگر در سایر نقاط پیوند بخورد و همگی آماده‌ی پیشبرد مراحل پایانی و سرنوشت ساز حرکت باشند.

    جمع‌های متعدد به هم پیوند خورده‌ی تحت امر کنشگران با یک تهاجم سراسری می‌تواند مراکز قدرت رژیم را تصرف کرده و به عمر کثیف آن پایان دهد.

    پس از تصرف قدرت، بحث اداره‌ی کشور و استقرار نظم و امنیت در داخل ونیز مرزهای ایران است.

بدیهی است که روند واقعی به شکلی که در این لیست و مراحل روشن آن آمده، شسته و رفته نخواهد بود. اما حداقل این که تصویر در ذهن کنشگران از مسئولیت خویش باید شفاف و تعریف شده باشد. حال بگذارید ببینیم که این دو گروه به طور مشخص چه کسانی هستند: شورشیان و کنشگران. شورشیان شامل هر فرد گرسنه و خشمگینی است که بدون فکر، اما پر از احساس نفرت و عصبیت، در صحنه حضور پیدا می‌کند تا به دو امر مهم تسویه حساب با رژیمی‌ها از یک سو و غارت و چپاول چیزی برای خوردن و بردن از سوی دیگر بپردازد. او نه روشنفکر است نه آزادیخواه، نه دمکرات است و نه سکولار و لائیک. او گرسنه و عصبی است و از ریختن خون پاسدار و آخوند، یا به آتش کشیدن و غارت و مغازه‌ها و فروشگاه‌ها هیچ ابایی ندارد. بنابراین از وی نمی‌توان منتظر هیچ اقدام فردی یا جمعی توام با قانون گرایی، مدنیت یا عقلانیت مورد نیاز برای یک شرایط هولناک بود. شورشی راه حل موقعیت بحرانی نیست، خود موقعیت بحرانی است. اما در عین حال، همین شورشی -با خصلت‌های احساسی و عصبی خویش- بسیار قدرتمند و آماده‌ی فداکاری‌های بی نظیر است. بحث این نیست که او فرد شجاعی است یا خیر، او دیگر ترس را فراموش کرده است. نفرت او از عاملان شرایط فقر و بدبختی آن قدر است که می‌تواند هر آن چه را که در مقابلش باشد بسوزاند، ویران کند و از بین ببرد. برای او تصرف پایگاه بسیج و سپاه و نیروی انتظامی و پادگان و بیت رهبری و مجلس و صدا و سیما به یک باره به مثابه کاری شدنی و ضروری جلوه می‌کند. مرزی برای استفاده از قدرت شورش موجود نیست، مسیر آن مهم است. شورش آب عظیمی است که می‌تواند به سیل ویرانگر تبدیل شود و یا به کانال‌های قابل استفاده سرازیر شود. به همین خاطر است که این موتور احساسی قدرتمند نیاز به یک راننده‌ی عقلانی ماهر و توانا دارد تا در راه درست حرکت کند. شورشی حتی اگر بیت رهبری را هم تصرف کند جز به غارت اموال دزدی شده توسط علی خامنه‌ای و فرزندانش به چیزی فکر نمی‌کند. او تصرف بیت را به مثابه گامی برای تدارک نیروی لازم برای حکومت جایگزین آن نمی‌بیند، به دنبال بسته‌های اسکناس دلار و شمش‌های طلای عظماست که احتمال داده می‌شود جایی در بیت پنهان شده است. به همین خاطر، برای ختم به خیر کردن حرکت شورشی‌ها نیاز به یک عنصر دومی به اسم کنشگر داریم. او کیست؟ کنشگر فردی است که احساسات دارد اما احساساتی نمی‌شود، خشمگین است اما عصبی نمی‌شود، ذوق براندازی رژیم ضد مردمی را دارد اما ذوق زده نمی‌شود، انتقام کشی شورشی‌ها از رژیمی‌ها را می‌فهمد، اما خود دست به انتقام کور نمی‌زند، توده هایی را که در خیابان‌ها می‌زنند و غارت می‌کنند می‌بیند اما به فکر این نیست که فقط یکی از آنها باشد. کنشگر، ضمن حضور در قلب جمعیت شورشی، از حیث احساسی از آن فاصله می‌گیرد، شوکه نمی‌شود، آرامش خود را حفظ می‌کند و در بطن آتش و خون صحنه‌ی شورش، اتکای خویش به فکر و عقلش را از دست نمی‌دهد. او مشاهده می‌کند و آماده است تا از موقعیت‌ها به بهترین نحو ممکن بهره برد. بهترین نحوی که آگاهی او حکم می‌کند و فراموش نکنیم که آگاهی به معنای «قدرت تشخیص درست منافع جمعی» است. کنشگر، تفاوت میان دشمن واقعی و دشمن ظاهری را درک می‌کند. او می‌داند که کاسب کنار خیابان که چند بسته ماکارونی و چند گونی برنج در مغازه دارد دشمن این شورشیان گرسنه نیست، به همین خاطر، در صدد خواهد بود که توجه گرسنگان را از مغازه داران کنار خیابان به سوی مناطقی از شهر هدایت کند که ثروتمندان غارتگر واقعی و حکومت نماینده‌ی آنها در آن هستند. در این فاصله البته که فروشگاه‌های بزرگ و زنجیره‌ای دولتی و خصولتی مشمول رحمت غارت و چپاول قابل فهم شورشگران خواهد شد. اما کنشگر به شورش به مثابه یک نبرد طبقاتی می‌نگرد و می‌داند که کار او این است که این خشم طبقاتی را به سوی دشمن واقعی، یعنی طبقه‌ی غارتگر برتر هدایت کند. بنابراین، تلاش وی بر این خواهد بود که دو سری هدف را برای شورشیان مشخص کند: یک) مناطق ثروتمند نشین شهر که با نمادهای مشخص برج‌ها و کاخ‌ها و ویلاها و قصرها و منازل استخردار آن چنانی شناخته شده است و در محلاتی قرار دارد که از سکونتگاه‌های توده‌های عادی و محروم به خوبی متمایز هستند. ۲) تمامی مراکز متعلق به حکومتی که به عنوان سگ‌های نگهبان، حافظ امنیت و آسایش غارتگران طبقه‌ی بالا هستند. بنابراین، کنشگر شورشیان را از یک سو به نبرد با نمادهای سرکوب و قدرت حاکمیت به پیش می‌برد -که شامل بیت رهبری، منطقه‌ی پاستور، کاخ ریاست جمهوری، مجلس، وزارتخانه‌ها، استانداری‌ها، فرمانداری‌ها، مراکز فرماندهی نیروهای انتظامی و سپاه، پاسگاه و پایگاه‌ها و پادگان‌ها و هر گونه مرکز وابسته به قدرت سیاسی یا نظامی یا انتظامی یا امنیتی یا اطلاعاتی حاکم است- و از سوی دیگر، به سوی مناطقی از شهر که جایگاه و پایگاه دزدهای غارتگر طبقه‌ی برتر هستند. به طور مثال در تهراین محله هایی مانند «از بین ۲۲ منطقه ی شهری تهران»، منطقه ی ۱ که شامل شمال شهر و محله های نیاوران، ولنجک، قیطریه، فرشته، فرمانیه، زعفرانیه، تجریش، دارآباد، الهیه، ازگل، محمودیه و اقدسیه می باشد، در لیست گران ترین و لوکس ترین و اصلی ترین محله های اعیان نشین تهران در دنیای امروز قرار دارند». البته این ها محض نمونه است و باید دقیق تر شناسایی شوند. شهرک هایی در اطراف تهران هستند، مانند شهرک باستی هیلز، که محل زندگی ثروتمندان، لاشخوران رژیمی و فرماندهان آدمکش سپاه و خانواده‌هایشان هستند. کنشگر نسبت به حفظ خصلت طبقاتی شورش در جنبش آگاه است و قرار نیست که اجازه دهد حرکت اعتراضی محرومان و گرسنگان صرف این شود که آنها در نبرد کشته شوند و رژیم را پایین بکشند تا به جای آن مشتی دزد و غارتگر دیگر با ادا و اطوار مخالف و اپوزیسیون و امثال آن روی کار بیایند. صحبت از «شورش» می‌کنیم اما فراموش نکنیم که این یک «شورش طبقاتی» است و اگر قرار باشد به جنبش تبدیل شود فقط می‌تواند به یک «جنبش ضد طبقاتی» تبدیل شود و بس. در غیر این صورت شورشیان برای کنشگران اهمیتی قائل نشده و اگر رگه‌های محافظه کاری‌های طبقه‌ی متوسط را در آن بیابند به مثابه دشمن تلقی خواهند کرد. کنشگر واقع گرا آگاه است که در دل یک جنبش ضد طبقاتی برخاسته از یک شورش طبقاتی، این در همان گرماگرم فرایند تبدیل شورش به جنبش است که می‌بایست حجم بالایی از ثروت‌های غارت شده و در چنگ دزدهای کاخ نشین به دست مردم بیافتند تا دوران بلافصل بعد از رژیم، یا همان دوران گذار، با حداقلی از حس توازن اقتصادی و عدالت اجتماعی آغاز گردد. این انتقال ثروت از طبقه‌ی دزد به طبقات صاحب ثروت فقط در سایه جو قیام و حرکت شورش وار امکان پذیر است. اگر این فرصت از درست رود، دزدها با اتکا به ثروت، امکانات و آگاهی طبقاتی خویش، بار دیگر خودسازماندهی کرده و در قالب یک حرکت سیاسی فریبکارانه که می‌تواند حتی حمایت گسترده‌ی دولت‌های غربی حافظ ستم طبقاتی را با خود داشته باشد، یک دلقک لاشخورِ نوکر خود را به قدرت خواهند رساند. دستیابی کامل به ثروت هایی که از مردم مظلوم ایران غارت شده‌اند البته یک فرایند طولانی است که باید در حکومت مردمی بعدی در ابعاد قانونی و حقوقی در داخل و خارج برای یک بازه پنجاه تا صد ساله دنبال شود و ثروت‌های چپاول شده‌ای که در بانک‌های خارجی در سوئیس و لندن و تل آویو و امارات و اندونزی و مالزی و غیره قرار دارند ردیابی، پرونده سازی و پی گیری حقوقی شوند.

ترس نداشته باشیم

البته نگارنده نیک آگاهست که این تصویر هجوم مسلحانه‌ی گرسنگان به محلات مرفه نشین ممکن است قدری هولناک و ترسناک به نظر آید. اما باید پرسید «هولناک و ترسناک» برای که؟ این ترس از فقرا و خشم طبقاتی آنها در دل کسانی است که منافع و جایگاه بهشتی خود را در خطر می‌بینند، نه آن دوزخیان روی زمین که در سیستان و بلوچستان فلفل توی آب می‌ریزند و نان خشک در آن ترید می‌کنند و می‌خورند تا زنده بمانند. پس، هر که از این سناریوی تصرف مناطق ثروتمند نشین وحشت دارد باید قبل از آن زمان که این بچه‌های گرسنه سیستانی به این روز بیافتند به فکر فرو می‌رفت نه حالا. انتقام طبقاتی بخشی از واقعیت مبارزه‌ی طبقاتی است و به طور معمول هزینه و تلفات بسیار خواهد داشت. اما دقیق و با انصاف باشیم: کل هزینه و تلفات در طول این قیام تاریخی معادل یک دهم هزینه و تلفاتی که مردم در فقط یک روز از این چهل و سه سال به رژیم و طبقه‌ی دزد و غارتگر پرداخت کرده‌اند نیست. پس نباید بیش از حد نگران آن باشیم. این منطق تاریخ است: گهی پشت به زین و گهی زین به پشت. این شورش طبقاتی حرکت توده‌های ساکن جهنم ایران است به سوی آن‌ها که چهار دهه است در بهشت مناطق مرفه نشین ایران مشغولند. بدین ترتیب، کنشگر دو کار اساسی را به همت قدرت شورشیان به ثمر می‌رساند: ساختارهای سرکوب و جنایت رژیم را در هم می‌شکند و نفرات آن را از میان برده، اسیر ساخته و یا فراری می‌دهد و از طرف دیگر، انتقال ثروت‌های غارت شده یک درصدی‌ها به ۹۹ درصدی‌ها را همزمان کلید می‌زند. این فرایند بین چند روز تا چند ماه به طول می‌انجامد و در این فاصله اوضاع و احوال کشور چندان خوب نخواهد بود. آشوب و هراس و قتل و غارت تا مدتی بر ایران حاکم خواهد بود. این طبیعی است. کنشگران نباید منتظر این باشند که نیرویی از بالا به آنها خط بدهد و برای همه چیز تعیین تکلیف کند. بلکه آنها خود باید در سطح خرد و در محل بتوانند به درستی عمل کنند. کنترل هر جا را که به دست می‌آورند حفظ کنند و سریع به ساماندهی امور مردم در آن بپردازند: در سطح یک محله، یک خیابان، یک ده، یک منطقه‌ی شهری، یک شهر یا هر سطح دیگر. در هر کجا تلاش کنید که کنترل اوضاع را در دست بگیرید و نیروهای مردمی را در راستای این کارها به سرعت سازماندهی و مدیریت کنید: ۱) نظم و امنیت را در آن محل برقرار کنید. ۲) به فکر تامین آب و نان مردم در آن محل باشید. ۳) برق و سوخت، بهداشت و درمان و امکانات رفت و آمد را در آن محل تامین و مدیریت کنید. ۴) امکان از سرگیری فعالیت‌های اقتصادی خرد و متوسط مانند مغازه‌ها و کارگاه‌ها و امثال آن را فراهم سازید. ۵) مدارس را بازگشایی و با یاری معلمان و کارکنان آن را مدیریت کنید. ۶) در تلاش برای ارتباط و پیوند با سایر محل‌های تحت مدیریت دیگر کنشگران برای ایجاد شبکه‌های مدیریتی وسیع تر و کلان باشید. این بسیار اهمیت دارد که بدانید ممکن است یک قدرت مرکزی به طور از قبل تعیین شده برای به دست گرفتن مدیریت کل کشور موجود نباشد. پس، باید مدیریت محلی را اعمال کنیم تا یک نیروی سالم و کارآمد بتواند از دل آن شکل بگیرد. به این ترتیب می‌رسیم به این واقعیت که کنشگران قرار است با یاری شورشیان، مملکت را از دست مشتی احمق و دزد نجات دهند. این نبردی است جانانه، پرماجرا و بسیار خشن و پرهزینه. اما وقتی قرار است خشم چهل و سه سال، ظرف چهل و سه روز تخلیه شود، نمی‌توان سناریویی آن قدر آرام و متین برای آن در نظر گرفت. تزریق عقلانیت کنشگران در فوران احساسات شورشی‌ها یگانه فرمول نجات بخش است. باید شورش تخریبگر را با سازماندهی، استراتژی، هدفمندی و رهبری به یک جنبش سازنده تبدیل کرد، اما در این راه نباید وسواسِ پرهیز از نمایش قدرت محرومان داشت. این خشم تا تخلیه نشود نمی‌توان آرامش اجتماعی-روانی لازم برای احیای امور کشور و بازسازی آن را به دست آورد. پس نباید از فورانِ عصبیت محرومان و قربانیان این رژیم آدمکش و دزد هراسی داشت.

نگارنده بر این باور است که قدرت اجتماعی بالقوه‌ی قابل توجهی برای ایفای نقش کنشگران تبدیل ساز شورش به جنبش در ایران موجود است. تبدیل آن به یک امر بالفعل نیازمند شجاعت، فکر و عمل است. از همین حالا کنشگران می‌توانند خود را آماده سازند. رژیم جمهوری اسلامی جسد متعفنی بیش نیست که باید توسط مردم ایران دفن شود. شورش طبقاتی مورد بحث آغازگر مراسم تدفین رژیم است و جنبش برانداز، پایان بخش آن. نبردی سهمگین در راهست. همگی باید خود را از حیث روانی و مادی برای آن آماده سازیم.

سفارش‌ها

در این میان نگارنده بر اهمیت دو عنصر دلاوری و انضباط به عنوان پیش نیازهای هر نوع کار جدی و سازمان یافته، برای تبدیل شورش به جنبش و به ثمر رساندن آن، تاکید دارد. دلاوری سبب می‌شود که جایی که فقط با جنگ و نبرد کار به پیش می‌رود از آن هراسی نداشته باشیم؛ و انضباط موجب می‌شود که قادر به کار جمعی منظم باشیم و از این طریق مانع از استقرار آشوب و هرج و مرج ماندگار در کشور شویم. زمان واقع گرایی برای همه‌ی نیروهای سیاسی تغییر طلب در داخل و خارج از کشور فرا رسیده است. دیگر نمی‌توان نسخه‌های رویابافانه برای ملتی پیچید که به زودی نیمی از آنها از سوء تغدیه‌ی حاد و یا گرسنگی مطلق رنج خواهند برد. فرصت برای هر نوع آرمان گرایی در ورای نقش مهم و تاریخ ساز اسیدهای معده‌ی گرسنگان وجود نخواهد داشت. امروز یا به واقعیت تلخ و سیاه موجود می‌پردازیم یا جزو حاشیه نشین‌های صحنه‌ی تعیین کننده‌ی خیابان خواهیم بود.

هر یک از ما به سهم خود باید در این مسیر مبتنی بر آن چه می‌گذرد گام برداریم، اما تردید نیست که آن چه در هفته‌ها و ماه‌های آینده – و به ویژه از زمانی که شورش گرسنگان کلید می‌خورد- جای هر یک از ما را در میدان نبرد اجتماعی و سیاسی به طور مشخص تعیین خواهد کرد، درک طبقاتی ما از موقعیت است. آنها که ارزش‌های متعلق به طبقه‌ی برتر و محافظه کاری‌های کلاسیک مربوط به طبقه‌ی متوسط را در خود درونی کرده‌اند، در این میانه، به طور آگاه یا ناخودآگاه، در صدد دفاع از منافع حقیر طبقاتی خویش خواهند بود. اما کسانی که برایشان پایان دادن نهادینه و ساختاری به درد و رنج انسان ایرانی مطرح است، جای خویش را در کنار محرومین و گرسنگان می‌دانند و با تمام قوای فکری و عملی خویش سعی می‌کنند که حرکت آنها را به ثمر برسانند. حرکتی که به واسطه‌ی آن، انسان ستمدیده‌ی ایرانی ستمگر و سیستم او را زیر پای اراده و فهم خود له می‌کند، کشورش را پس می‌گیرد و با کار و تلاش هدفمند و منظم در طی چند دهه یک مملکت مرفه و قدرتمند را پدید می‌آورد: یک ایران آزاد و آباد. ایران موجب افتخار برای هر ایرانی. انتخاب با ماست.#

*** 

 

برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv 
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: 
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)