قسمت اول

همکاران و نمایندگان ما از کار شورائی، از خرد جمعی، از تصمیم جمعی، از منافع جمعی که به هفت تپه و همه کارگران و خانواده هایشان مربوط است حرف می زنند. حتما کار تاکنونی ما خالی از اشکال نبوده و حتما کمبودهائی داشته است. از جمله هر وقت و هر لحظه نتوانسته ایم کل خرد جمعی را در مورد یک موضوع جمعبندی کنیم و بر آن اساس عمل کنیم. در این یادداشتها در مورد این روال حرف میزنیم.

کار شورائی چیست؟
شورا یعنی چه؟

شورا و شور کردن سنتی قدیمی است که میان مردمان و زحمتکشان در گوشه و کنار جهان وجود داشته است. مشخصه اصلی روش شورائی اینبوده که آدمهائی که منفعت یکسانی دارند از پائین در مورد مسائل و مشکلاتشان در تجمع یا جلسه ای باهم حرف زدند، شور و مشورت کردند، مسئله را از جوانب مختلف بررسی کردند، بعد به تصمیم رسیدند و تصمیم واحدشان را دستجمعی پیش بردند.

این یک تصویر خیلی کلی است که میتواند میان اهالی یک محله، یک روستا، یک جمع، یک محیط کارگری یا حتی تعدادی افراد باشد که درد و مسئله مشترکی دارند. اما همین کار جمعی بتدریج ساختار و شکل پیدا کرده است و از هر تجربه عملی اصولی بعنوان مبنای کار حاصل شده است که همه این قواعد و اصول کنار هم مجموعا کار شورایی را توضیح میدهد که در قسمتهای بعدی یک به یک به آنها مختصر و مفید می پردازیم.

چرا به تشکل نیازمندیم؟

ما در جامعه زندگی می کنیم و وابسته به هم هستیم. نمی توانیم به تنهائی هر کدام و بدون کمک دیگری به کوه و جنگل برویم و همه نیازهای خود را رفع کنیم. برای زنده ماندن به منزل و سرپناه، به غذا و خوراک، به دکتر و دارو، به مدرسه و آموزش، به کار و سهم گذاری در جامعه، به تولید نیازهای مردم، به علم و دانش و بسیاری مسائل دیگر نیاز داریم. در محیط کار نیز نمی توانیم هر کسی منفرد باشد و به تنهائی تصمیم بگیرد و به تنهائی عمل کند. چون دردمان و مسائل مان مشترک است و به هم نیاز داریم.

پس به سازمان و تشکل کارگری نیاز داریم که منافع ما را نمایندگی و دنبال و پیگیری کند. از قانون و مسائل روابط کارگر و کارفرما سردربیاورد و نگذارد به کارگران ظلم شود. تشکل مثل خانه است و نداشتن آن مثل خانه بدوشی یا خیابان خوابی. اما دلائل دیگری هم نیاز به تشکل را برجسته می کند.

بطور کلی در همه دنیا که کارگر مجبور است برای دستمزد و نان شب برای سرمایه دار کار کند، مرتبا و روزانه دچار تضاد منافع با کارفرما میشود. همه می بینیم که همکاران از روال کار و دستمزد و مزایا و زندگی راضی نیستند. اعتراض دارند و گاهی داد میزنند.

ببینیم چرا؟

سرمایه دار کارش و هدفش اینست که بیشترین سود را ببرد و برای دریافت بیشترین سود باید کمترین مزد را بدهد، از مزایا و دیگر قسمتهای دستمزد بزند، بیمه و تعهد کارفرمائی را کسر کند یا ندهد، ساعات کار را اضافه کند، شتاب ماشین و کار را سرعت دهد، خلاصه به هر شکلی که میشود شیره جان کارگر را بیشتر بکشد و دستمزد کمتری بدهد. در مقابل سوانح و صدمات مسئولیتی نداشته باشد و برای امنیت محیط کار و امنیت جان کارگر خرج نکند. حالا خود ما تجربه نگرفتن دستمزدها را هم داریم.

یعنی کار می کنیم و محصول کار را مرتب و منظم تحویل کارفرما و انبار میدهیم اما کارفرما دستمزد ما را سر وقت نمی دهد. دستمزدهای معوقه و اعتصاب برای گرفتن حقوق ها را همه ما تجربه کردیم. زمانی این کارفرمایان با تعدادی شلاق بدست روی سر کارگران بودند و مثل برده ها با آنها رفتار می کردند. بتدریج با مبارزات کارگری ناچار شدند عقب بروند. اینها وظیفه سرمایه دار و کارفرمایان است که سرمایه شان بتواند سود بیشتری کسب کند و بتواند با سرمایه های دیگر رقابت کند تا زنده بماند و ورشکست نشود.

کارگر در این رقابت سرمایه دارها برای سود بیشتر گیر کرده و هرچه بیشتر عقبش برانند کار برای بقیه کارگرا مشکل تر میشود. این هدف کارفرمایان یعنی استحصال بیشترین سود و اعمال فشار به کارگران باعث تنش و یک درگیری دائمی و بی پایان است. چون توافقی دراز مدت و ماندگار نمیتواند از نظر سرمایه دار وجود داشته باشد.

در طرف مقابل هم کارگر حقش را میخواهد و به چشم خود می بیند که کارفرما دروغ میگوید که ندارم، بدهکارم، نمی صرفد و ضرر کردم. چون جلوی چشم ما این سود است که تلمبار میشود و این حقوق های بالا و بریز و بپاش نشان میدهد که دروغ میگویند. وضع زندگی شان و تفاوتش با کارگران همینطور. فقر و ثروت بیخودی و از آسمان نیامده است. محصول یک روند است.

روندی که یکی دزدیده و یکی غارت شده است. آنچه که استثمار اقتصادی نامیده میشود چیزی نیست جز اینکه من و شما در ازای دستمزد کار می کنیم و چند برابر این دستمزد به سرمایه دار سود میرسانیم. یعنی حاصل کار ما جیب ایشان میرود. چرا؟ چون اون مالک است و ابزار کار را در دستش دارد و من اگر برای او کار نکنم نان ندارم که بخورم.

در این کشمکش بین کارگر و سرمایه دار در یک کارخانه و مرکز تولیدی، و در مقیاسی کشوری بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار، نیاز به سازمان و تشکیلاتی کارگری فورا حس میشود. بویژه این نکته مهم است که کارگران برخلاف هنرپیشه ها و نویسندگان و دانشجویان و سلبریتی ها، بصورت فردی قدرتی ندارند، قدرتشان در اتحاد شان است و اینکه اهرم اقتصادی در دست دارند که با اعتصاب میتوانند جریان خون سرمایه و سود را قطع کنند.

اینجاست که معلوم میشود چرا تشکل کارگری را ممنوع کردند.

سرمایه داران دولت دارند، انواع حزب دارند، سندیکا و انجمن و غیره دارند، روزنامه ها و نشریات و رادیو و تلویزیون دارند، خبرنگار و اساتید و اقتصاد دان و مشاور دارند، ولی میگویند کارگران حق ندارند هیچ تشکلی داشته باشند و تشکلهای کارگری را ممنوع و سرکوب کردند. هدف شان اینست که کارگر تنها و بی کس و بی تشکل باشد تا احساس ضعف و ناتوانی کند و به هرچه سرمایه دار میگوید رضایت دهد.

سرمایه دار راه خودش را هموار میکند و کارگر هم باید جاده خودش را بکوبد. این تضاد و کشمکش مابین طبقات دارا و ندار به عمر تاریخ بشری وجود داشته، در اشکال متنوع و تجارب مختلفی بروز یافته و بقولی آنچه جوامع کنونی را تا امروز جلو آورده است حاصل همین کشمکش بین کارگر و سرمایه دار بوده است.

مابقی مسائل مطرح در جامعه، یعنی هر آنچه که به زندگی و اجتماع انسانی مربوط است، نیز از همین کشمکش کارگر و سرمایه دار و تقابل طبقات کارگر و سرمایه دار مایه میگیرند و از آن تاثیر می پذیرند.

ادامه دارد…

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)