نرگس محمدی،مهدی‌ محمودیان،مصطفی‌ نیلی،کیوان صمیمی..نام‌های هستند که با شنیدن اخباری که پیرامون آنهاست، ناخواسته ذهن را درگیر این پرسش می‌کند که آیا برای مبارزه در راه آزادی و تحمل رنج و هزینه، باید سقفی یا «سهمی» قائل شد؟آیا منطقی است که از کیوان صمیمی به‌واسطه هزینه‌‌ای که خود و خانواده‌اش پرداخته است انتظار داشت از مبارزه‌ای که نتیجه‌اش تحمیل هزینه بیشتراست خودداری کند؟.

آیا باید از نرگس انتظار داشت از مسیری که پیوسته برای او رنج و سختی بدنبال می‌آورد دوری کند؟یااز مهدی محمودیان انتظار کرنش مصلحت‌اندیشانه درمقابل بازجوها و قوه قضاییه را داشت؟چرا که«سهم» خود را پرداخته اند،آن هم بیش از بسیاری از مدعیان و مدافعان آزادی.

آیا سماجت این فعالین برای حضور پرهزینه در عرصه عمومی، آنها را تبدیل به تک‌چهره‌ها یا سمبل‌های دست نیافتنی کرده؟،تک‌چهره‌های که به وضوح می‌توان بین آنها و جامعه و دیگر فعالین تمایز قائل شد وبه واسطه دست‌نایافتنی شدن‌نشان، آنها را «نا‌الگو» تلقی کرد.«ناالگو» به این معنا که نمی‌توان پاجای پای آنها گذاشت و تکثیر‌شان کرد.

آیا این تک‌چهره‌های مدنی و حقوق‌بشری را باید به چشم استثناهای یک جامعه‌مدنی ازهم پاشیده دانست که به دلیل همین خصلت استثنایی‌شان به هیچ‌وجه بازنمایی درستی از جامعه‌مدنی نیستند؟یاهمین تک-بودگی‌شان را نشانه‌ای از همین جامعه‌مدنی ضعیف دانست که از بار مسئولیت‌اش شانه خالی کرده و آنها را به جایگاه تک‌چهره و «ناالگو» برکشیده؟

آیا این «ناالگو‌ها» را باید تنها به چشم حافظ حافظه‌جمعی ما در دادخواهی،مطالبه‌محوری دید؟آیا به این چشم که، با ایستادگی‌شان گرچه برخود هزینه‌ بیشتر تحمیل می‌کنند راه مبارزه را نیز برای دیگرمبارزان کم‌هزینه‌تر می کنند؟

بنظر می‌رسد فهم جایگاه و تاثیر این «ناالگو‌ها»در عرصه عمومی کشور را، نمی‌توان بدون در نظرگرفتن اشکال جدید جنبش‌های اجتماعی اخیر مانند جنبش معلمان و کارگران دریافت کرد.جنبش‌های که ره‌آورد کنش‌های جمعی و صنفی هستند و با وجود داشتن سخنگو و چهره‌های شناخته شده،فاقدتک‌چهره‌ها و «ناالگوها» هستند.

تک‌افتادگی این «ناالگو‌ها»، و ظهور این جنبش‌ها گرچه به لحاظ کمیت،متضاد جلوه می‌کنند، ولی به لحاظ فهم و جهت‌گیری سیاسی‌شان به سوی یک افق مشترک در حرکت اند و هم‌افزای هم‌اند؛و دقیقا به واسطه همین«افق و جهت‌گیری مشترک» است که فهم آنها را باید در پیوستگی با هم ادراک کرد.

این «افق و جهت‌گیری مشترک» را می‌توان ناشی از «بی‌_نماینده» شدن در قدرت،و «خودنمایندگی» در عرصه عمومی دانست.«خود نمایندگی» را در یک وجه آن می‌توان در عبور از استراتژی سیاسی «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» فهم کرد و در وجه دیگر آن با «رادیکال» شدن مطالبات درک کرد،و البته«رادیکال» را در نقد بنیادی به ساختارها باید درک کرد نه به معنی تندروی و افراط درکنش سیاسی.

جنبش معلمان امروز با آموزش ایدئولوژیک که بنیاد هر حکومت مذهبی است مبارزه می‌کند.جنبش کارگری با فسادهای ساختاری برآمده از این اقتصادسیاسی غارت- که پروارکننده الیگارشی موجوداست -به مبارزه برخواسته.مهدی محمودیان برعلیه قدرت مطلقه‌ای که خود را پاسخگو نمی‌داند به دادخواهی برخواسته.نرگس بنیان شکنجه و سرکوب و اعدام که قوام بخش استبداد است را به چالش کشیده.

«رادیکالیسم» موجود در این مطالبات درکنار غیرانقلابی بودن‌ الگو‌های عمل‌شان،پدیده‌ای است متمایز کننده با کنش‌های اعتراضی دیگر مانند اعتراضات ۹۶ و ۹۸.و از این جهت بغرنج در تلخیص و تبیین نظری با توجه به فضای سیاسی شکل‌گرفته بعد از این اعتراضات؛چراکه در نظر بسیاری ازمعترضان یا براندازان و در تعبیر کلی آن قدرت‌محوران، این مطالبات با افق سیاسی این کنش‌گران هم‌خوانی ندارد. به عبارت دیگر حامل تناقض در نظر و عمل آنها‌ست.

آیا تناقض در این کنش‌هاست، یا ناشی از ضعف این دستگاه‌های نظری که ناتوان از درک آن‌اند؟

در همه این اکت‌های سیاسی،مطالبه کننده،دادخواه یا مقاومت‌کننده،نیروی‌فشار یا به تعبیر کلی«کننده کار»،هم‌زمان خود چانه‌زننده و نماینده نیز هست و هیچ واسطه‌ای در این میان حضور ندارد.به تعبیری دیگر مطالبه‌گری در اشکال سابق آن به مطالبه‌گری جدید در شکل «خود نمایندگی» آن ترفیع یافته.

تقابل بسیاری از براندازان قدرت‌محور با این جریانات دقیقا با همین خصلت «خود نمایندگی» آنهاست که نمایندگی خود را به هیچ مرجع سیاسی در خارج واگذار نمی‌کنند تا صدا یا نماینده آنهاباشند.این فرهنگ «خود نمایندگی» به طریقی از مدافعان الگو‌های انقلابی (براندازان) و مدافعان الگو انتخاباتی (اصلاح‌طلبان دولت محور)، که مدافع یک حزب یا رهبر بسیج کننده و هدایتگر هستند،«اعتبار زدایی»‌ می‌کند.

با اصلاح دیدگاه‌های نظری خود در خواهیم یافت که این «ناالگو‌ها» دیگر تک‌افتاده‌ها یا استثناهانیستند، بلکه بخشی از فرایند جدید اجتماعی مبارزه هستند، و تنها به این دلیل که این فرهنگ سیاسی جدید«خود نمایندگی»،بر روی خراب‌های از سیاست انتخاباتی شکست خورده و دلسرد کننده بنانهاده شده، و در تقابل با الگو‌های رایج براندازی قرار گرفته،برای فراگیری و بسیج نیرو و خروج ازاین تک‌چهره‌گی، نیازمند بازنگری در نگاه سیاسی جامعه است که نیازمند گفت‌وگو و تبیین نظری آن است.

چهره‌های مانند مهدی محمودیان،نرگس محمدی،مصطفی نیلی و کیوان صمیمی را باید آموزگاران جامعه مدنی دانست در این چرخش سیاسی مهم که در توافقی نزدیک با جنبش‌ها اجتماعی جدید در حرکت‌اند.

سماجت اینها در این حضور پرهزینه را نباید به امید الگوی برای تکثیر شدن دریافت که عکس ان نتیجه خواهد داد؛ بلکه باید آن‌را به چشم جسارتی دید که امکان «خودآموزی ‌تجربی» را برای ما فراهم می‌کند.نظریه‌های سیاسی بدون تجربه های واقعی، قابلیت تبیین و تغییر جهان را ندارند و اینهاپیشگامان این تغییر‌اند.

جنبش‌ها در «هم‌یابی» و «هم‌افزایی» با جنبش‌های دیگر قوام بخش جامعه مدنی خواهند بود، و این«تک‌چهرهای» مدنی و حقوق بشری در فهم درست و تبیین درست از آنهاست که امکان قوام‌بخشی پیدا خواهند کرد و واجد ارزش‌ خواهند شد.اگر در بازنمایی از آنها به فهم سنتی از سیاست متکی باشیم، تنها به قهرمان‌سازی مایوس کننده و «ناالگو»‌سازی و تک افتاده‌‌گی دلسرد کننده از این چهره منجر خواهد شد واجد پیام و مازادسیاسی مهمی برای جامعه نخواهد بود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)