“من معتقدم که کشور ما با امکاناتى که داریم، میتواند صد و پنجاه میلیون نفر جمعیت داشته باشد. من معتقد به کثرت جمعیتم. هر اقدام و تدبیرى که میخواهد براى متوقف کردن رشد جمعیت انجام بگیرد، بعد از صد و پنجاه میلیون انجام بگیرد” (سخنرانی در دیدار با مسئولان نظام ایران ۱۶ مرداد ۱۳۹۱)
”یکى از خطاهائى که خود ما کردیم – بنده خودم هم در این خطا سهیمم – این مسئلهى تحدید نسل از اواسط دههى ۷۰ به این طرف باید متوقف میشد. البته اوّلى که سیاست تحدید نسل اتخاذ شد، خوب بود، لازم بود، لیکن از اواسط دههى ۷۰ باید متوقف میشد. این را متوقف نکردیم؛ این اشتباه بود. عرض کردم؛ مسئولین کشور در این اشتباه سهیمند، خود بندهى حقیر هم در این اشتباه سهیمم. این را خداى متعال و تاریخ باید بر ما ببخشد”” (سخنرانی در میان مردم بجنورد/ ۱۹ مهر ۱۳۹۱)
مرضیه وحید دستجردی، وزیر سابق بهداشت ایران:
“بودجه برنامه کنترل جمعیت به طور کلی حذف شده و اکنون چنین برنامهای در وزارت بهداشت وجود ندارد.” ( خبرگزاری مهر/ چهارشنبه/ ۱۱ مرداد ۱۳۹۱)
یکم. نمیدانم رفسنجانی در اواخر دههی پنجاه و اوایل دههی شصت آیا، همچون دیگر همگنان ملای خویش و برخلاف برنامهی معقول کنترل جمعیت در دوران پیش از انقلاب، از طرفداران افزایش بیرویه و آنارشیگونهی جمعیت کشور بوده است یا خیر؟ اما به برکت تدبیری که در دوران ریاست جمهوری وی اتخاذ و بر آن ابرام و اصرار شد، کودکان ایران از دههی هشتاد به این طرف اندکی رنگ آسایش و آرامش دیدهاند و محبت بیشتر و رفاه نسبیای را در فرایند رشد و شکوفایی خویش تجربه نمودهاند. مورد توجه افزونتر پدران و مادران خویش قرار گرفته و در مدرسههای یکشیفته تحصیل کرده و میکنند. بیشک بر روی آنان فشارهای کمتری بوده و فرایند تربیتی موفقتر و مقبولتری را طی کرده و میکنند. چیزی که کودکان و نوجوانان دههی شصت و اوایل دههی هفتاد، به هیچ رو، آن را ندیدهاند؛ کودکانی که دوران شکوفایی و آموزش و پرورششان با جنگی بسیار خشن همراه بود که دیوانهای عربتبار بر مردم این سرزمین تحمیل کرد. اگرچه در آغاز جز دفاع از خاک این مرز و بوم در سرها نبود، اما آرام آرام و شاید به تبع همان دیوانه که میکوشید به این تجاوز آشکار، رنگ تقدس بزند، مسوولان این کشور نیز آرمانگرایانه فریب خوردند و از سر سادگی به شعارهای تقدسساز جنگی روی آوردند و اگر آن جام زهر را رهبر آن زمان ایران عزیز ،ولو دیرهنگام، در نهایت نمینوشید، معلوم نبود که سرانجامِ این نبرد بیحاصل چه میشد؟! آری، ما کودکان آن روز ایران تنها صدای جنگ و خون و مارش نظامی و آژیر خطر را خوب فرا گرفته بودیم و اینگونه رشد کردیم و درصد بسیار بالایی از همان کودکان که امروزه از جوانان و زنان و مردان این سرزمین به شمار میروند (به گواهی آمارهای رسمی خود کشور) به دام اعتیاد فروافتادهاند و اینگونه از گردونهی نیروی مفید جامعهی جوان کشور خارج شدند. ای کاش آن روزگار که ایران عزیز درگیر چنین نبرد سختی بود، مسوولان، خانوادهها را چنین به تکثر غیرمنطقی جمعیت سوق نمیدادند و والدین را به زاد و ولد بیشتر ترغیب نمینمودند! اغلب این خانوادهها که به تشویق و تحریک حاکمان فرزندان بسیاری زادهاند، یا روستاییان بودهاند و یا شهریانی که در طبقات اجتماعی فرودست میزیستهاند. آنها به لحاظ اقتصادی و فرهنگی بسیار فقیر بوده و تمکن تربیت مناسب و همراه با آسایش این کودکان را نداشتهاند!
گمان دارم اینقدر دیگر واضح باشد که والدین و نیز جامعه در قبال کودکان و فرزندان خویش مسوولیتی بسیار سنگین دارند. در نظر بگیرید کودکان و نوجوانان دههی شصت را که در خانوادههایی میزیستهاند که در چنبرهی فقر گرفتار بودهاند. پرتوقعی است که فاش کنیم آنها اتاق خوابهای مستقل نداشتهاند، که حتی غذای کافی برای سیر شدن شکمهایشان نیز وجود نداشت! و به جای آن خشونتهای اجتماعی، چه در منزل و چه در جامعهی بزرگتر، مانند مدرسه و غیرو، همواره گریبانشان را میفشرد.
کودکان و نوجوانانی که باید در مدرسههای سه شیفته درس میخواندند. مربیانی بیکیفیت را تحمل میکردهاند؛ معلمانی عصبی، درشتخو و فحاش را متحمل میشدند و جایی یا محملی نداشتند که در این خصوص با او درد و دل کنند. این عقدهها فروخورده شد و امروز بسیاری از آن دوستان همسن و سال به انواع بیماریها و عصبیتها و خشونتها و اعتیادها مبتلایند!
اکنون تنها یک دهه است که فرزندان این مرز و بوم احساس آسایش و راحتی اندکی میکنند. باور کنید این آسایش بسیار اندک است؛ چون اغلب والدین حتی نمیتوانند هزینهی تربیت و تغذیهی درست و استاندارد همین یک یا دو فرزند را نیز بدهند. چرا میخواهیم به خاطر محاسبات مصلحت جویانهی خویش این آسایش را برکنیم. چرا به جای منویات این و آن، کار کارشناسی نمیکنیم؟ چرا این چنین به موجودات واهی فضایی میچسبیم و از موجودات انسانی گوشت و خون و پوست دار غفلت میکنیم؟ چرا غم همین انسانها را نمیخوریم؟
فارغ از همهی این مسایل، هدف من صرفا بیان یک تجربهی زیسته بود از دردها و خراشهای روحی و روانی و حتی جسمی فروخفتهی کودکان و نوجوانان همدورهی خودم به گوش شما مسوولان دیروز و امروز این مرز و بوم. لطفا دیگر این بلا را سر نسلهای آینده و کودکان فردا نیاورید! آری، درست است که من از قوانین و فرایند کنترل جمیعت یا افزایش آن سردرنمیآورم. اما درد و رنج مردمانی که بار سنگین این زندگی بردوش آنان است را به خوبی می شناسم و با تمام وجود لمس میکنم.
دوم. باری، هرچه بود آن دوران تلخ گذشت، دورانی که در عین حال که کودکان محروم این چنین بودهاند، کودکان پرشمار مسوولان، اما، هرگز و هرگز چنین نبودهاند و خاطرات رسمی و غیررسمی منتشر شده در باب آن زمان هر خوانندهی هوشیاری را به این مقوله رهنمون میگردد، که همان روزها که کودکان ایرانزمین گاه در آرزوی خوردن گوشت یا مرغی دستکم برای هفتهای یکبار بودهاند، مسوولان جمهوری اسلامی فرزندان خویش را به سفرهای دور دنیا میبردهاند. اکنون یکی دو سالی است که به تبع آنچه خامنهای در چند نوبت مطرح کرده و دست آخر در جمع مردم بجنورد به صراحت و تندی بیشتری به بهانهی انتشار نتایج مقدماتی سرشماری سال ۱۳۹۰ آن را تکرار نموده است، بحث ضرورت افزایش بیرویهی جمعیت کشور (و تعبیر ۱۵۰ میلیون نفر در طی یکی دو دههی آینده که لرزه بر اندام انسان مینهد!) در محافل سیاسی/حکومتی و گاه علمی کشور برسرزبانها افتاده است. و اغلب، به جای کار کارشناسی، چاپلوسانه سخنان رهبر ایران از سوی مسوولان و گاه برخی دانشگاهیان تکرار میشود. آنچه مهم است اینکه مقولهی جمعیت کشور و افزایش یا کاهش آن، مقولهای چند لایه و پیچیده است؛ هم از منظر اقتصادی و سیاسی میتوان آن را بررسید، هم از منظر اجتماعی و فرهنگی قابل توجه است، و هم از جهت دینی و الاهیاتی میتوان بدان نگریست. روشن است که از هر منظری به این مقوله بنگریم یک کار فنی و علمی است. از این رو، نباید بدون نگرش اندیشمندانه، مستدل و موجه به موضوع پرداخت. میبایست کارهای کارشناسی لازم را در هر قدم و اظهار نظری انجام داد. طبیعی است که برای شکلگیری گفتمان درست علمی در این خصوص، مقدمات لازم آن باید طی شود و نباید این مقوله را که معضل/ یا مسالهی بسیاری از کشورهای دنیا است و یک امر کاملا عادی در زندگی بشر امروز است، به امور ماورایی و تقلید و تعبد از این و آن تفسیر و تحلیل نمود. اگر به این رشد و بلوغ رسیده باشیم، آنگاه متوجه خواهیم شد که در اثر اشتباه صورت گرفته در آغاز انقلاب و تعدیل ضروری انجام گرفته در دههی هفتاد، اکنون کشور ما در شیب تند پیری جمعیت قرار گرفته است، اما راه حل این مشکل سیر صعودی دوباره دادن به زاد و ولدها بدون توجه کافی به شرایط و امکانات لازم رفاهی برای تغذیه، رشد و تربیت فرزندان نیست. باید این راه به صورت کاملا طبیعی طی شود تا باری دیگر دچار افراط و تفریط نگردیم.
به هر روی، راه چاره هرچه هست، باید از دل همین تحقیقات و بحثها و گفت و شنیدهای کارشناسانه پدیدار گردد. افزون براینکه میبایست در این مسیر گوشهی چشمی نیز به تجربهی کشورهای دیگر دنیا که پیش از ما دچار این مشکل شدهاند و راههای رفتهی آنها و احیانا موفقیتهایی که در این مسیر داشتهاند، نیز داشته باشیم.
سوم. اگرچه من شخصا برپایهی فهم عرفی/شهودی خویش و نیز برخی ادلهی کاملا فلسفی در خصوص معناداری زندگی، با دیدگاه افزایش جمعیت کشور و البته جهان موافق نیستم، اما نمیخواهم اکنون از این منظر با این مقوله مواجه شوم و از آن سخن گویم. تنها سخن من همان درد و رنج اجتماعی ناشی از افزایش بیرویه و غیرحساب شدهی جمعیت است. باری، اکنون رهبر جمهوری اسلامی دیدگاه خویش را در این زمینه ابراز کرده و تحلیلهایش را نیز کم و بیش عرضه کرده است، حال دیگر نوبت اندیشمندان و محققان و جمعیتشناسان است که نظریههای کارشناسانهیشان را در مخالفت یا موافقت با این دیدگاه عرضه کنند و گفتمانی عالمانه را در این زمینه شکل دهند. همهی کارشناسان نظریهی خویش را عرضه کنند و در نهایت مانند تمام کشورهای آزاد دنیا اندیشمندانه در این زمینه تصمیمگیری شود. هر آنچه رای نهایی کارشناسان بود، همان نیز برنامهریزی و سیاستگذاری گردد و برنامه جمعیتی جامعه بدان سمت سوق یابد.
چهارم. طبعا در چنین گفتمانی، چندین بحث یا مساله به صورت ابتدایی قابل شناسایی است مانند اینکه: آیا کشور ما با توجه به امکاناتی که من حیث المجموع دارد، توان افزایش جمعیت را دارد یا خیر؟ آیا شرایط امروزه جامعه و توان مدیریتی اندک مدیران آزموده شدهی این چند دهه و نیز وضعیت اسفبار تحریم (که برآمده از بیتدبیری و زیادهخواهی حاکمان امروز ایران است) و مانند اینها زمان مناسبی برای آغاز چنین فرایندی هست یا خیر؟ آیا میتوان مطابق با فهم الاهیاتی شخصی خویش از انسان و ضرورت افزایش جمعیت، روادید و فتوای تکثر آن را به جامعه صادر کرد؟ آیا صرف محاسبات سیاسی و نظامی مسوولان ایران (که بنابرتجربهی این چند دهه براساس زیادهخواهی و برخی اندیشههای موهوم الاهیاتی و موعودگرایی شکل گرفته است) اخلاقا و قانونا آنها را مجاز به سوق دادن جامعه به افزایش نسل، بدون مدلل ساختن آن برای مردم، میدارد؟ و در نهایت، بر پایهی چه اصولی اینگونه آیندهنگری میکنیم و خواهان افزایش جمعیت هستیم؟ با توجه به اینکه بسیاری از کشورهای پیشرفتهی دنیا نیز با چنین معضلی دست به گریبان بوده و هستند، این پرسش وجود دارد که آنان چه سیاستهایی را در این زمینه دنبال کرده و میکنند؟ ( این قدر میدانیم که برخی کشورها که چندین برابر ما وسعت و ثروت دارند، جمعیتی به مراتب کمتر از ما دارند و در عین حال زندگی شادابی داشته و امید به زندگی در آنها بسیار بالا است و آمار بزهکاری و اعتیاد در آنها بسیار بسیار کمتر از کشور ما است. دو کشور کانادا و استرالیا نمونههای خوبی در این زمینهاند.)
پنجم. همانگونه که پیش از این نیز گفتهام، من در این نوشته قصد ندارم در خصوص هیچ یک از این پرسشها اظهارنظری حتی بدوی کنم که متخصص هیچ یک از این امور نیستم. به گمان من هر یک از این مقولات، فیلدهای تخصصیای است که باید کارشناسان و متخصصان مربوطه بدون سوگیری قبلی بدان بپردازند و سپس برپایهی آن تحقیقات برنامه ریزی صورت گیرد. تنها پس از چنین گفتمانی و برآمدن دیدگاه پرطرفدارتر از دل آن است، که سیاستگذاران و برنامهریزان باید سیاست جدیدی برپایهی دیدگاه فرآمده تدوین و براساس آن برنامهریزی نمایند، و تنها در چنین شرایطی است که با فرض موجه و معقول بودن نظریهی افزایش جمعیت، مسوولان کشور و از جمله خانم وزیر سابق! مجاز است بگوید که برنامهی حمایتی در کنترل جمعیت برداشته شده است که متاسفانه در این مورد (چونان نمونههای بسیار دیگر در جمهوری اسلامی) خانم وزیر انگاری برای خوش خدمتی بسیار زود چنین سخنی را بر زبان رانده است!
در نهایت، تاکید میکنم که تصمیم یک نفره و همه در جهت منویات یک نفر رفتن جای تامل جدی دارد! دیگر دوران شاه و رهبر و عصمت موهوم برساختهی اذهان بیمار گذشته است. به هر حال اکنون دولت و وزارت بهداشت و مجلس در این زمینه بیش از دو دهه است که تجربه اندوخته و سیاستها نوشته و تصویب کردهاند. قانونا و اخلاقا و حتی شرعا نمیتوان برپایهی نظر یک فرد، هر که باشد فرقی نمیکند، تمام آنها را یک شبه نادیده گرفت و برخلاف آنها حکم کرد!
به هر روی، در این مدت دریغ از چند نوشتهی عالمانه و از سر تحقیق در این زمینه؛ جز نوشتهی عباس عبدی در این زمینه که در روزنامهی اعتماد در تاریخ ۲۹/ ۶/ ۱۳۹۱ منتشر شده است و جای خودش را دارد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.