جان مرشایمر و دیگر شخصیتهای سیاست خارجی با مسئله حمله روسیه به اوکراین مانند بازی ریسک برخورد میکنند.
Jan Smoleński, Jan Dutkiewicz
جنگ برای افرادی که مستقیما با آن دستوپنجه نرم میکنند، جهنم و برای کسانی با پندارهای صرف که در جنگ نیستند فراخوانی قابل پیشبینی اما تاسف برانگیز برای آمادگی بهمنظور جنگ است. از زمان تهاجم روسیه به اوکراین در ۲۴ فوریه، با تشدید درگیریها، انبوهی ازنظرات درباره جنگ نیز افزایش یافته است. برای محققان اروپای شرقی همچون ما، تماشای جریان بیپایان دانشمندان و صاحبنظران غربی که به خود زحمت دادە و وضعیت اوکراین و اروپای شرقی را توضیح میدهند دلخراش است، توضیحاتی که اغلب بهگونهای بودە که یا مطالبات مردم (منطقه) را نادیده گرفته و با مسئله همچون یک ابژە و نه سوژهای تاریخی برخورد میکنند و یا ادعا میکنند که منطق و انگیزههای روسیه را کاملاً درک میکنند. محافل آنلاین اروپای شرقی شروع به بکار بردن اصطلاح جدید Westsplaining[غرب فهم کردن] برای توصیف پدیدهای کردهاند که بر اساس آن مردم کشورهای آنگلوسفر طرحهای تحلیلی و نسخههای تجویزی-تحمیلیِ سیاسی خود را به منطقه در بوق و کرنا میکنند. مشکل غرب فهم کردن به ویژە زمانی بهخوبی نمایان میشود که کارشناسان شروع به غرب فهم کردن نقش گسترش شرقی ناتو در تحریک حمله روسیه میکنند.
اگر امری قرار باشد منطقه اروپای شرقی را متحد کند، موقعیت تاریخی نگونبخت آن بهعنوان بازیچه امپراتوریهاست.
اروپای شرقی به طرز سرخوردە کنندەای پیچیده است. حتی تعریف روشنی هم ندارد. این منطقه از کشورهای بالتیک استونی، لتونی و لیتوانی (بسته به اینکه از چه کسی بپرسید) تا لهستان، بلاروس، اسلواکی، چک و مجارستان، سپس به سمت شرق تا مولداوی و به سمت جنوب تا رومانی و بلغارستان را در بر گرفته و شاید شامل کشورهای دیگری هم بشود. با توجه به این موضوع، اروپای شرقی انسجام چندانی ندارد. این منطقه ازنظر فرهنگی، مذهبی، زبانی، نژادی، سیاسی یا حتی جغرافیایی یکپارچه نیست. (یونان و فنلاند در جهت شرق دورتر قرارگرفتهاند اما هرگز در این دستهبندی قرار نمیگیرند، گرجستان از بقیه جداست (نا همجوار) و درعینحال اغلب جزو منطقه بهحساب میآید و اوکراین، عضویتش در ناتو و حتی وجودش، در درگیری فعلی درخطر است.)
اگر امری قرار باشد منطقه اروپای شرقی را متحد کند، موقعیت تاریخی نگونبخت آن بهعنوان بازیچه امپراتوریها و مرزها و تعاریف آن است که در طول قرنها ساخته و بازساخته شده و آخرین مورد ظهورش پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بوده است. ویژگی تعیینکننده ژئوپلیتیک منطقه، تعریف شدن آن از بیرون است. همانطور که پیوتر توارتزیس، زبانشناس لهستانی بیان میدارد: «در خود اروپای شرقی اروپای شرقیِ نسبتاً کمی وجود دارد درحالیکه وجود آن در اروپای غربی یا بهطورکلی در غرب بیشتر است.»
در طول هفته گذشته، غرب فهم کنندگان [westplainers] [1] در تلویزیونها و صفحات افکار آمریکایی اشارە کردند که ناتو، با قبول کردن کشورهای اروپای شرقی بهعنوان عضو، باعث شده که پوتین مانند حیوانی که ترسیده باشد حمله کند. داستان کمابیش به این صورت است: پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ناتو به روسیه قول داد که گسترش نخواهد یافت؛ اما در سال ۱۹۹۷ بااینوجود گسترش پیدا کرد. در سال ۲۰۰۷، با نادیده گرفتن شکایات روسیه، ناتو راه را برای گسترشش به گرجستان و اوکراین باز کرد. روسیه مجبور به واکنش شد و به همین دلیل در همان سال به گرجستان حمله و آن را اشغال کرد. بعدها، زمانی که پس از تظاهراتی تحت حمایت ایالاتمتحده، ویکتور یانوکوویچ، رئیسجمهور اوکراین به دلیل کنار گذاشتن مسیر غربگرایانه این کشور برکنار شد، پوتین دوباره واکنش نشان داد، این بار در سال ۲۰۱۴ به دونباس و کریمه حمله کرد و آنها را اشغال کرد؛ و اکنون در تلاش است تا اوکراین را به تصرف خود درآورد و از این طریق از نفوذ آمریکا در منطقه جلوگیری کند.
این داستان ازآنجاییکه ساختهی محققینِ بهاصطلاح واقعگرای روابط بینالملل است که ازنظر فکری برساخته شدە طی جنگ سرد هستند، تعجبآور نیست. بهعنوانمثال، جان مرشایمر از دانشگاه شیکاگو، اخیراً در نیویورکر ادعا کرد که گسترش ناتو بهعنوان یک تهدید امنیتی تلقی شدە و پاسخی مرگبار را به دنبال دارد. مرشایمر بهمنظور ادای احترام به اعتبارش اذعان میدارد که قدرتهای بزرگ شکارچیانی هستند که اطمینان حاصل میکنند همسایگان کوچکترشان این آزادی را ندارند که سیاستهای انتخابی خود را دنبال کنند؛ اما بر اساس این خوانش، در جریان حمله روسیه به اوکراین برای محافظت از حوزه نفوذ خود، تقصیر از ناتو است و عمدتاً از علاقه آمریکا به گسترش حوزه نفوذ خود ناشی میشود. این دیدگاه بدیع نیست چراکه همان موضعی است که خود پوتین در سخنرانیاش در کنفرانس امنیتی مونیخ در سال ۲۰۰۷ عنوان کرد.
پیامدهای تجویزی این موضع واضح است، ناتو باید تلاش برای جذب کشورهایی مانند اوکراین را متوقف کرده و کشورهایی مانند اوکراین اگر میخواهند بهعنوان یک دولت بقای خود را حفظ کنند، باید از هرگونه آرزوی عضویت در ناتو یا اتحادیه اروپا دست بکشند. بهعبارتدیگر، کشورهای اروپای شرقی باید وضعیت خود را بهعنوان شهروندان درجه دوم در جامعه دولتها قبول کردە و نقش ژئوپلیتیکی خود را بهعنوان حائل بیطرف در مرزهای بقایای امپراتوریهای آمریکا و روسیه بپذیرند.
در هفتههای اخیر، این بحث در سراسر طیف سیاسی مطرح شده و کسانی مثل تد گالن کارپنتر از مؤسسه آزادیخواه کاتو و ولفگانگ استریک روشنفکر چپگرای برجسته آلمانی را متحد ساخته. بهطوریکه نوشتند «جنگ بر سر اوکراین از بهکارگیری سیاست سازشناپذیرِ رفتن تا لبه پرتگاه توسط هم ایالاتمتحده و هم روسیه» ناشی شده است. (باید پرسید که جنگ بر سر اوکراین؟ با فرض اینکه تنها مبارزان درگیری مهاجمان روسی و مدافعان اوکراینی هستند، این مفهوم که این نبرد بین ایالاتمتحده و روسیه و بر سر نفوذ بر اوکراین است مضحک مینماید.) این بحث همچنین جفری ساکس اقتصاددان (که ظاهرا سرمستی نئولیبرالیستیاش برخلاف عادت امرونهی کردنش به اروپائیان شرقی درمان شده) و یانیس واروفاکیس سیاستمدار ضد نئولیبرال یونانی را متحد کرد. تاکر کارلسون از فاکس نیوز و ماریانا مازوکاتو، اقتصاددان مترقی، هر دو وضعیت را به زمانیکه چین، مکزیک را متقاعد کرد که به یک اتحاد امنیتی ضدآمریکایی بپیوندد تشبیه کردند. اون جونز، ستوننویس پوپولیست گاردین، اشاره کرد که اگر «تلاشی برای ایجاد یک منطقه حائل بیطرف پس از جنگ سرد» صورت میگرفت، میشد که از جنگ جلوگیری کرد. (توئیت مذکور از آن زمان حذف شده و جونز به خاطر نادیده گرفتن حقوق مردم ساکن در منطقه و همچنین شباهت برخوردش به امپریالیستی که با مردم اروپا بازی ریسک میکند.» عذرخواهی کرد.) این مفهوم همچنین در بیانیهی نهچندان دقیقِ منتشر شدە توسط سوسیالیستهای دموکرات آمریکا دیده میشود که خواستار پایان جنگ شدە اما «توسعهطلبی امپریالیستی» را به دلیل منجر شدن به جنگ سرزنش کردند.
چپها مخصوصا ممکن است در هنگام انتقاد از گسترش ناتو فکر کنند که تعصبات خود یا هموطنانشان را بهعنوان شهروندان قدرتی امپریالیستی که اغلب با سوءنیت عمل کرده اصلاح میکنند. همچنین ممکن است فکر کنند که با تمرکز نقد خود بر آنچه که ازنظر آنها توسعهطلبی غربی است، به اندازه کافی از این میراث ناکارآمد قدردانی میکنند؛ اما آنها درواقع با ادامه انکار کشورهای غیر غربی و عاملیت شهروندان آنها در ژئوپلیتیک، اشتباهات امپراتوری را ادامه میدهند. عجیب اینکه مشکل استثنا گرایی آمریکایی این است که حتی کسانی که اصول بنیادین آن را به چالش میکشند و میلیتاریسم آمریکایی را تحقیر میکنند، اغلب با مرکز قرار دادن ایالاتمتحده در تحلیلهای خود از روابط بینالملل، استثنا گرایی آمریکایی را بازسازی میکنند. به قول گرگوری آفینوژنوف، این «شکلی از ناحیه گرایی [تعصب] است که تنها ایالاتمتحده و متحدانش را بازیگران اصلی میداند». صحبت در مورد اروپای شرقی و مردمان کشورهای اروپای شرقی بدون گوش دادن به مطالبات مردم این منطقه و یا تلاش برای درک پیچیدگیاش یک طرح استعماری است. در این مورد موضوع ناتو تأثیرگذار است.
البته موارد زیادی برای انتقاد از ناتو و سیاست خارجی آمریکا وجود دارد، بهویژه بمباران یوگسلاوی در سال ۱۹۹۹. همانطور که ماشا گسن از نیویورکر اشاره میکند، پوتین از این موضوع برای توجیه توسعهطلبی خود استفاده کرده است، اما منتقدان با تمرکز تقریباً انحصاری بر اشتباهات ناتو، مسئله گستردهتر حق تعیین سرنوشت کشورهای اروپای شرقی، ازجمله حق پیوستن به اتحادهای نظامی را نادیده میگیرند. غرب فهم کردن، تاریخ اروپای شرقی و چشمانداز اروپاییان شرقی را نادیده میگیرد و بهطور انتخابی حقایق موجود را در مورد گسترش ناتو حذف میکند.
به همان اندازه که باید از ملیتاریسم و امپریالیسم ایالاتمتحده انتقاد کرد، باید اعتراف کرد که در اروپای شرقی، ایالاتمتحده یا ناتو نیستند که تهدیدی وجودی بودهاند چراکه در قرن بیستم، تجربه شکلدهنده برای کشورهای منطقه، کنترل مستقیم و غیرمستقیم شوروی بود. کشورهایی مانند مجارستان، چکسلواکی یا لهستان، اگرچه بهطور اسمی مستقل بودند، اما آزاد نبودند که سیاست خود را، چه داخلی و چه خارجی، دنبال کنند. مجارستان و چکسلواکی هم زمانیکه سعی کردند از مسیر تعیینشده مسکو منحرف شوند، توسط اتحاد جماهیر شوروی موردتهاجم قرار گرفتند. مقامات لهستان که توسط شوروی تحمیل شده بودند، اعتراضات مردمی را در سال ۱۹۵۶، دو بار در دهه ۱۹۷۰ و در سال ۱۹۸۱ به طرز وحشیانهای سرکوب کردند. اوکراین حتی تجمل استقلال رسمی را هم نداشت و اوکراینیها به خاطر مخالفتشان با اشتراکی سازی اجباری بهای گزاف قحطی هولودومور را پرداختند که یک قحطی عمدی و مهندسی شدە بود و موجب مرگ بین سه تا ۱۲ میلیون شد. درخواستهای کشورهای اروپای شرقی برای عضویت در ناتو و اتحادیه اروپا ناشی از این تجربه تاریخی سرکوب است. هر تحلیلی هم که این موضوع را تصدیق نکند در بهترین حالت محکوم به ناقص بودن و در بدترین حالت نادرست است.
این مسئله ما را به نکته دوم میرساند که ناتو به «اروپای شرقی» گسترش نیافت. چک، لهستان و مجارستان در سال ۱۹۹۹ و کشورهای بالتیک در میان سایرین در سال ۲۰۰۴ فعالانه به دنبال عضویت در این اتحاد بودند. این امر تنها معناشناسی نیست. به دلایل تاریخی که در بالا ذکر شد، بهرغم محدودیتهای دموکراسیهای کاپیتالیست لیبرال غربی و محدودیتهای اجرای این مدل در اروپای شرقی، غرب جهت سیاسی مطلوبی همراه با رفاه، دموکراسی و آزادی بوده است. بسیاری از کشورهای اروپای شرقی که در معرض امپریالیسم روسیه قرار داشتند، مشتاق عضویت در ناتو بهعنوان ابزاری برای تضمین حاکمیت خود بودند. بهعبارتدیگر، اگر کشورهای اروپای شرقی خود خواستار نبوده و فعالانه مسئله را دنبال نمیکردند، ناتو به اروپای شرقی «گسترش» نمییافت.
همانطور که دادههای مرکز تحقیقات پیو در سال ۲۰۲۰ نشان میدهد، اعضای اروپای شرقی عموماً دید مثبتی نسبت به ناتو دارند. پنجاهوسه درصد از مردم چک و همچنین ۷۷ درصد از مردم لیتوانی در مورد ناتو نظری مثبت دارند،. مشتاقترین حامیان ناتو لهستانیها هستند که ۸۸ درصدشان از این پیمان حمایت میکنند. ۵۳ درصد اوکراینیها ناتو را مثبت میبینند، درحالیکه ۲۳ درصد آن را منفی میبینند. برخی ممکن است مانند تعدادی از منتقدان اروپای شرقی، این حمایت را نادرست و کوتهبینانه بدانند؛ اما درهرحال غیرقابلانکار است و دقیقاً بهوسیلهی ترس از آنچه در حال حاضر در اوکراین اتفاق میافتد شکل گرفته است.
زمانی که در مورد درک جنگ کنونی صحبت میکنیم، درک این موضوع اهمیت پیدا میکند چراکه هرچقدر هم که تحلیل آن در قالب جنگی نیابتی بین ناتو و روسیه وسوسهانگیز باشد، درهرحال اوکراین شرکتکنندهای فعال در این روند تاریخی است. اوکراین پس از فروپاشی شوروی سابق برای دفعات متعدد درصدد آن بود که مسیر غربگرایانه خود را، منجمله در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۱۴، اعلام و از آن دفاع کند که هر بار با مقاومت شدید کرملین مواجه شد. ناگفته پیداست که غرب هم همانند روسیه، بهطور فعالی در آن مداخله داشت.
برخی از کارشناسان ممکن است استدلال کنند که اگرچه این تاریخ غمانگیز بوده، اما در طرح کلان وضعیت بیربط است چراکه روسیه چه خیالی و چه واقعی، نگرانیهای امنیتی دارد که غرب باید آنها را جدی میگرفت. اگرچه سادگی و اختصار این توضیح ممکن است وسوسهانگیز باشد، اما ازنظر منطقی سازگار نیست. این تفسیر بهطور ضمنی، بر پایهی یک سناریوی خلاف واقع است که بر اساس آن ناتو گسترش نیافته و روسیه در سال ۲۰۰۸ به گرجستان و در سال ۲۰۱۴ و دوباره در سال ۲۰۲۲ به اوکراین حمله نمیکند. این شرح درعینحال نمیتواند سناریوی خلاف واقع متفاوتی را هم در نظر بگیرد که بر اساس آن گسترش ناتو اتفاق نمیافتد و روسیه بااینوجود به همسایگان خود حمله میکند و ما دقیقا نمیتوانیم بدانیم چه اتفاقی میافتاد.
در چهارچوب غرب فهم کردن نگرانیهای روسیه به رسمیت شناخته شده است، اما نگرانیهای اروپای شرقی نه.
در چارچوب غرب فهم کردن نگرانیهای روسیه به رسمیت شناخته شده است، اما نگرانیهای اروپای شرقی نه. این امر بازهم ادعای روسیه را منعکس میکند که «رژیم کنونی اوکراین فاقد هرگونه حق حاکمیتی است» که البته این مورد هم در چهارچوبی عمل میکند که از دنیای دوقطبی جنگ سرد به ارث رسیده است. اروپای شرقی مسئلهای قابل توضیح است، اما ارزش درگیرشدن ندارد.
اگر غرب فهم کنندگان به نقدی صادقانه از ناتو و گسترش آن و در نتیجه جنگ در اوکراین بپردازند، باید از سیاستمداران و رأیدهندگان اروپای شرقی انتقاد کنند که آرمانهای دموکراسی و خودمختاری ملی را از غرب اتخاذ کردە (اگرچه این موضوع در برخی موارد، مانند لهستان و مجارستان بهطور نامنسجم دیده میشود). غربیها باید بپذیرند که ایدههای آنها برای پایان دادن به درگیری مثل فراخوانهای مبهم برای دیپلماسی یا حتی مخالفت با ناتو، حتی زمانی که اوکراینیهای درگیر در جنگ خواستار حمایت فعال هستند، ممکن است نمایانگر ترجیحات آمریکایی برای اجتناب از درگیری یا مخالفت با ناتو باشد و نه ترجیحات اوکراینیها.
نتیجه این است که واقعگرایان سرسخت جهان را نه آنطور که هست، بلکه آنطور که در تئوریهایشان ظاهر میشود میبینند و بدتر از آن، انترناسیونالیسم غربی که ادعای همبستگی با ستمدیدگان را دارد، برعکس عمل میکند بهطوریکه از فرودستها میخواهد مطالباتشان را بیان کنند تنها به این خاطر که زمانیکه درخواست حمایت نظامی یا تعیین سرنوشت خود میکنند، آنها را نادیده بگیرد.
البته قطعا صدای واحدی برای اروپای شرقی وجود نداشته و ما هم وانمود به تبدیل کردن آن به گفتار بطنی نمیکنیم و همچنین نسخههایی از طرف خودمان نیز تجویز نمیکنیم چراکه اوکراینیها، لیتوانیاییها و چپهای لهستانی قبلاً بهتر از آنچه ما میتوانستیم ارائه کنیم، ارائه دادهاند؛ اما هر تحلیلی از درگیری کنونی، باید از چهارچوبی که فقط صدا و عاملیت را به غرب و روسیه میدهد عبور کرده و شروع به شنیدن مطالبات اروپاییان شرقی کند، به خصوص که اروپای شرقی در سالهای اینده با عواقب جنگ فعلی دستوپنجه نرم خواهد کرد.
[۱] واژهای تازه ایجاد شده طی مباحث بر سر دلایل حمله روسیه به اوکراین، بدین معنا که تنها غرب دارای اراده و قدرت تصمیم گیری است و در مقابل، غیرغربی ها فاقد اراده و عاملیت بوده و منفعلانه تابع تصمیمات غرب هستند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.