عکس: منوچهر هزارخانی و  فرج سرکوهی .سالِ اولِ انقلاب . مصاحبه در دفترِ مجله‌ی ایران

پبش از آن که به تبریز بیاید نام و آوازه‌ی او را شنیده‌بودیم. می‌دانستیم که در عرصه‌ی تفکرِ انتقادی از چهره‌های مطرحِ چپِ نو و از منتقدانِ رادیکالِ چپِ سنتی آن روزگار است و از فعالانِ موثرِ عرصه‌ی سیاستِ و کنفدراسیونِ دانشجوئی خارج از کشور.

سالِ ۴۶ ، هنگامی که به تبریز آمد، دانشجوی سالِ اولِ دانشگاهِ تبریز بودم. نوجوانی در جست‌و‌جوی راه و در تلاش برای بازکردنِ چشمِ عقل به جهانی پوست‌انداخته و دگرگون‌شده که برای توضیحِ چهره‌ی تازه‌ی خود به مفاهیمِ نو نیاز داشت. هزارخانی، آن‌گونه که سال‌ها بعد در پیش‌درآمدِ مصاحبه‌ای با او در مجله‌ی «ایران» نوشتم، از انگشت‌شمار کسان در ایران آن روزگار بود که با نقدِ مفاهیمِ کهنه و خلقِ مفاهیمِ تازه چشم‌اندازهای فکری نسلِ مرا گسترش ‌داد و نقشی ماندگار بر روزگارِ خود حک کرد.

در محفلِ صمد و دانشگاه تبریز

….. پس از اعتصابِ بزرگِ دانشگاه تبریز در سالِ ۴۶ ، که از جمله با خواستِ حذفِ شهریه و مجانی شدن تحصیل در دانشگاه‌های دولتی آغاز شده‌بود، دکتر هوشنگ منتصری را به ریاستِ دانشگاه تبریز منصوب کردند با برنامه‌ی اصلاحاتِ عمیق و جدی در دانشگاه. ماها، نمایندگانِ دانشجویانِ اعتصابی با «ضمانتِ» او از زندان آزاد شدیم . به رسمیت شناختنِ نمایندگانِ منتحب ِ دانشجویان، استخدامِ حدودِ ۵۰ استادِ جدید از چهره‌های برجسته‌ی علمی، به رغمِ سوابقِ سیاسی نامطلوب از نگاه نهادهای امنیتی آن روزگار، از جمله برنامه‌های اصلاحی دکتر منتصری بود و منوچهرهزارخانی از جمله ۵۰ استادِ جدید. از دکتر منتصری خواستیم که هزارخانی علاوه برتدریسِ آسیب‌شناسی در دانشکده‌ی پزشکی، که تخصص او بود، در دانشکده‌ی ما هم  چند واحد جامعه‌شناسی تدریس کند. موافقت کرد. فضای پرشور آن کلاس‌ها هنوز در ذهن من زنده‌است.

…… بدان روزگار تبریز به محفلِ صمد و بهروز(دهقانی) و کاظم(سعادتی) و علی‌رضا(نابدل) و جانِ‌های جست‌و‌جوگرِ گردآمده بر آتشِ آنان زنده بود. محفلی در جست‌و‌جوی راه‌های نو، در تلاش برای پوست انداختن، رها شدن از بندِ دگم‌های چپ سنتی، لذتِ سودائی تجربه‌ی کشف‌های تازه، شادمانی آفتابی شناختِ نو و پرواز در افق‌های تازه‌ی فکری.

هزارخانی، با دانشِ گسترده، ذهنِ پربار و خلاق، نگاه تیزِ انتقادی و بینشی شکل گرفته بر نقدِ رادیکال و با جمله‌های فشرده و کوتاه اما پربار و ره‌گشا، همان بود که محفلِ بدان نیاز داشت پس بدل شد به ستونِ استوارِ محفلِ ما در عرصه‌ی نظری و طرحِ مفاهیم نو. او بارانِ بی‌دریغ اندیشه‌ی انتقادی بود و ما زمینی تشنه.

یک سال ریاستِ منتصری در دانشگاه تبریز دولتِ مستعجل بود. با برکناری او بساطِ اصلاحات برچیده شد. ماها، نمایندگانِ دانشجویان، زندانی شدیم و دوسال اخراج و اعزام به سربازی و.. از آن ۵۰ استاد برخی اخراج شدند، برخی فضای سرکوب را تاب نیاوردند و عطای آموزش را به لقای استبداد بخشیدند. هزارخانی نخست به سربازی فرستاده و پس از آن از دانشگاه اخراج شد.

……

جهان بینی ماهی سیاه کوچولو

…. . گاهی متنی در بسترِ نیازِ زمانه از خود و از ذهن و ذهنیتِ نویسنده برمی‌گذرد و راه خود می‌رود. مقاله‌ی هزارخانی با عنوان «جهان بینی ماهی سیاه کوچولو»، که در مجله‌ی «آرش، ویژه‌ی صمد بهرنگی» منتشر شد، از حد تحلیلِ کتابِ صمد برگذشت. پاسخی بود به نیازِ زمانه پس بدل شد به مانیفستِ گرایشی در نسلِ ما و از اثرگذارترین مقاله‌ها در تاریخِ معاصر.

 تنها این مقاله نبود. نسلِ من با برخی ترجمه‌های خوب و دقیقِ هزارخانی در افق‌های فکری نو نفس کشید . در ترجمه‌های هزارخانی از نوشته‌های آنتونیو گرامشی بامفاهیمِ خلاقی آشنا شدیم که در آن روزگار برای ما ره‌گشا بودند.

در دوران سلطه‌ی استالینیزم و چپ سنتی روسی و چینی و در دوران حکومتِ اعتقاد به «دیکتاتوری پرولتاریا» و.. بر بخشِ مهمی از تفکرِ چپ ِ ایران با ترجمه «در دادگاه تاریخ» اثرِ «روی مدودف» چشمِ نسلِ من، یا چشمِ برخی از ماها را به جنایت‌های برآمده از ساختارهای استبدادی باز کرد. «وان ایلیچ و آموزش فارغ از مدرسه»، ترجمه‌ی « تشنگی و گرسنگی» اثرِ اوژن یونسکو (کارِ مشترک با جلال آل احمد» ، ترجمه‌ی آثاری از امه سزر، ژاک فوره، ایزاک دویچر، ماکسیم رودنسون و .. از دیگر کارهای او بود.

هزارخانی از بینان‌گذارانِ کانونِ نویسندگانِ ایران بود و در دورانی عضوِ هیاتِ دبیرانِ کانون. در آن ایام، که از تاثیرگذارترین و مهم‌ترین چهره‌های روشنفکری ایران بود، پای او را زندان هم کشیدند.

………

مبارزه برای دموکراسی در برابرِ خطِ استبدادی امام

… پس از انقلاب از زندان آزاد شدم و دوستی و نسبتِ استاد و شاگردی ما، که در تبریز پا گرفته‌بود، ادامه یافت. در مصاحبه‌ای مفصل با او،  که در ماه‌های نخستینِ انقلاب در مجله‌ی ایران منتشر شد، در باره‌ی سیاست و ادبیات و فرهنگ و به ویژه در نقدِ سیاست و مواضعِ حزبِ توده و سازمانِ اکثریت و.. سخن گفت.

در توفان‌های پس از انقلاب بخشِ عمده‌ی چپِ سنتی آن روزگار (حزبِ توده و سازمانِ اکثریت) به همکاران و مدافعانِ استبدادِ ارتجاعی ـ دینی خمینی بدل شدند. برای حکومتِ اسلامی «مبارزه علیه‌ی آمریکا و غرب» در واقع ماسکی بود بر مبارزه‌ی سنت‌گرایانِ دینی علیه‌ی دستاوردهای جامعه ایرانی از مشروطه به بعد در بسترِ تجدد و مدرنیته. حزبِ توده و سازمانِ اکثریت گرایشِ حکومتِ اسلامی برای بازگشت به عقب را با مفاهیمی چون «اولویتِ مبارزه‌ی ضد امپریالیستی بر دموکراسی»، «راه رشد غیرسرمایه‌داری » و..  تطهیر می‌کردند. بخش دیگری از چپ در تقابل با حکومتِ اسلامی به توهماتِ ناممکنِ پناه برد اما برخی سازمان‌ها و چهره‌های چپ بر آن شدند که در موقعیتِ آن روزگار مبارزه برای حفظ و گسترشِ دموکراسی نیاز و دستورِ روز است. «جبهه‌ی دمکراتیکِ ملی» با حضورِ چند سازمانِ چپ و شماری چهره‌های روشنفکری و سیاسی چون هدایت‌الله متین دفتری، شکرالله‌ پاک نژاد  و.. بر این اندیشه شکل گرفت. منوچهرهزارخانی از ستون‌های اصلی و از متفکرانِ خلاقِ این جبهه بود.

و چرخ زمانه که چرخید. ..

آخرین دیدارِ ما در سال ۶۴  بود. در ایران بودم و برای سفری کوتاه به پاریس رفته بودم. در کافه‌ای نشستیم و گپ زدیم . در باره‌ی مواضع آن روزگار او پرسیدم. پاسخ‌هائی داد که بگذریم…….

در همه این سال‌ها به یادِ او بودم اما او را ندیدم. در یادهای من هزارخانی روزهای پرشورِ تبریز،  هزارخانی  پیشِ از انقلاب، استادی که با حرف‌ها و ترجمه‌های خود مرا و ما را به کشفِ جهان‌های تازه برد و هزارخانی جبهه‌ی دموکراتیکِ ملی زنده‌است که بر مبارزه برای دموکراسی پای می‌فشرد. تصویری شخصی اما ناقص از چهره‌ای که در کارنامه او بندهای دیگری هم هست که در این یادداشت نیامده‌است.

….. و اکنون که مرگ او دررسیده‌است چه بگویم جز دریغا بارانِ بی‌دریغِ اندیشه‌ی انتقادی که تو بودی.

……………………………..

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)