مقدمه
 
در زمان قدیم که علمی در کار نبود عقل در ذهن مردم ضعیف و احساس در برخورد با واقعیات و موضوعات مختلف پیچیده و خطرناک یاور عقلی درستی نداشت و ناتوان و مجبور می شد که در ذهن فرد و افراد همه چیز  را با ذهنگرایی، با توجیه گرایی، با دروغگویی سرهمبندی کند و در ذهن فرد و افراد به خورد آنها بدهد. به خاطر این ضعفها عقل ما ضعیف تر و احساس در ذهن بشر که یاور عقلی درستی نداشت به مرور کورتر می شد و در کمبود و ضعف عقلی احساس کور همه کاره ذهن می گردید و ما چندین قرن گرفتار بی عقلی و گرفتار احساس کور ناسیونالیستی افراطی و بخصوص احساسکور مذهبی افراطی بودیم .
 
 
ما آنها را به عنوان وحی مُنزل تغییر ناپذیر در حافظه تاریخی خود ذخیره و به نسل های بعدی خود انتقال داده ایم.
در دوران قدیم پیش از  رژیم پهلوی آدمهای فرهیخته و انسان دوست و میهن پرست، مثل فردوس ، دانشمندان، شاعران مردمی ، امیرکبیر ها و قائم مقام فراهانی ها کوشش هایی کرده بودند تا ما از این بن بست بیرون بیاییم، ولی متاسفانه ناتوانایی ها و بد فهمی های خودمان و دستهای پلید داخلی، مثل پادشاهان و مذهبی ها و ناسیونالیستهای افراطی و دستهای اربابان خارجی مانع از پیشرفت ما در هر زمان می شدند. در جامعه عقل ضعیف احساس کور مطلقگرا در ذهن‌ها غالب و به همین نسبت اقتصاد، صنعت و پیشرفت در ایران نبود و فئودالیته.و ارباب و رعیتی انحصارگرا همه کاره مردم بود. فرهنگ سازی و جامعه شناسی و روانشناسی و قانون فرا گیر در جامعه لنگ می زدند . به همین خاطر مشروطه با تمام نواقصش برای مردم آن زمان حرف گنده ای بود و افراد طرفدار مشروطه نتوانستند آن را در ذهن و روح مردم درست جا بیندازند و یکی پس از دیگری با دسیسه های انحصارگران داخلی و مذهبی ها و اربابان خارجی ، بخصوص انگلیس و روس یکی پس از دیگری تاوان آن را پس می دادند، مثلا احمد کسروی در دادگاه کذایی توسط مذهبیهای افراطی با کارد به قتل می رسد. تمام افراد و قبیله ها برای قدرت به جان هم افتاده بودند. قاجاریه هم از هم پاشیده شده بود.
 
معامله رضاخان میر پنج با انگلیسی ها و روسها‌:
 
غرب و شرق، بخصوص انگلیس و روسیه که مخالف پیشرفت مشروطه بودند  بر سر ایران و رضا خان تا حدودی با هم کنار آمدند. رضا خان میر پنج که با کودتای انگلیسی سر کار آمده بود نقطه پایانی برای مشروطه و مشروطه خواهی شد. رضاخان چندان مشکلی با غرب و بخصوص انگلیس نداشت. اما به خاطر ضعف در هر زمینه ای انگلیس و روس او و رژیمش را زیر سلطه خود داشتند. با وجود این ضعفها و با اتکا بیشتر به غرب و از بین رفتن مشروطه دشمنی غرب با ما تا حدودی کمتر شد. با بودن انگلیس روس‌ها هم دم کمتری در ایران تکان می دادند. قبایل هم از رضا شاه شکست خورده و آرامش نسبی شکننده در جامعه حاکم و همه اینها کمک کرد که با اتکا به غرب عقل درذهن مردم تا حدودی تقویت و از احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی کور افراطی و احساس کور قبیله گرایی تا حدودی کاسته شود.‌کمی بیشتر عقل در ذهن مردم تقویت شد. به همین خاطر  ما مردم ایران دیکتاتوری رضا شاه را یا ندیدیم و یا آن را ناچیز گرفتیم و مشروطه خواهی نا موفق خود را گره زدیم به دیکتاتوری رضا شاه و  او را نجات دهنده خود دیدیم. این وضعیت برای خارجی ها ، بخصوص انگلیس که مخالف انقلاب مشروطه بودند خیلی مناسب بود و جلوی یک انقلاب دیگر گرفته شد و هرج و مرج هم با زور دیکتاتوری رضاشاه به حد اقل رسید. در آن زمان آرامش نسبی بر قرار و بد فهمی های عقلی و احساسی و تضاد عقل واحساس چند قرنه در ذهن و روح مردم کم کم داشت تا حدودی اصلاح و جبران می شد.
 
در ابتدای سیستم عقلگرایی و علمگرایی رضا شاه با تمام ناقص بودنش برای نوجوانان و جوانان تا حدودی دست آورد نسبتا خوبی داشت و آنها می توانستند در آن تا حدودی رشد کنند، آن هم پس از چند قرن محرومیت و محدودیت و عقب ماندگی جامعه ایران. در  دوران حکومت پهلوی جهان رو به طرقی و پیشرفت بود و نوجوانان و جوانان ایرانی از گذشته های اجداد خود زیاد چیزی نگرفته و به ارث نبرده بودند. در چنین سن و سالی رشد عقلی، احساسی، ذهنی، روحی و جسمی آنها مانع از این می شد که آنها کهنه گرا و متوهم باشند و گذشته های انزوا طلب را تا حدودی فراموش و رو به جلو فکر می کردند. این وضعیت نیمه شکوفایی، بخصوص برای نوجوانان و جوانان  در اوایل زمان رضا شاه شروع و بعد در آن وقفه افتاد. 
 
این پیشرفت نسبی همه جانبه در زمان رضاشاه به هفت دلیل عمده خیلی کند و ناقص جلو می رفت. یکی اینکه فقر، قحطی، بی کاری، بیماری در جامعه زیاد بود. دوم بسیاری از مردم عقب مانده مذهبی، کم عقل، بی سواد، دگم، کُند و نو آوری نداشتند و گرفتار احساس کور مذهبی راکد و ناسیونالیست کور بودند و با پیشرفت غریبه بودند و نمی توانستند آنطور باید و شاید با این سیستم رضا شاهی ناقص از. غرب آمده  هماهنگ شوند. سوم با کشف حجاب توسط رضا شاه مذهبی های افراطی و آخوند ها پیش دستی کرده و مردم را ترساندند که می خواهند شما را بی دین و کافر کنند. مردم مذهبی ترسیدند و  بیشتر از  سیستم شاهنشاهی عقب کشیدند. چهارم اینکه سیستم مدرن علم گرایی و عقلگرایی که رضا شاه می خواست در ایران پیاده کند ناقص و وابسته به خارج بود و مردم عقب مانده ما با آن مشکل داشتند، یعنی هم مردم عقب بودند و هم این سیستم ناقص و وابسته بود و جوابگویی به همه نداشت. پنجم خارجی ها، بخصوص انگلیس و روسیه و کلاً غرب و شرق می خواستند مردم ایران همیشه وابسته و ضعیف و بیشتر غارت شوند. ششم روشنفکران و گروه های سیاسی در ایران از نظر عقلی ضعیف ، توجیه گرا و کم و بیش گرفتار احساسکور مذهبی و یا ناسیونالیستی و یا کمونیستی بودند، چون هر چه از گذشتگان و اجداد آنها به آنها به ارث رسیده ذهنگرایانه، توهمزا، رؤیاپردازانه بودند و با واقعیات اجتماعی و محیط زیست زمانه خودشان هیچ نوع هماهنگی نداشتند، مثل گرایشهای مذهبی کور افراطی و ناسیونالیستی کور افراطی که از عقلگرایی و علم گرایی بویی نبرده بودند. به همین خاطر افراد پیش زمینه فکری درستی از گذشته های خود نداشتند تا آنها را گوش به زنگ ، حساس و آینده نگر بار آورد، در نتیجه  در زمان خودشان در اجتماع و محیط زیست شرایط عینی و ذهنی عقل سلیم و احساس سالم فراهم نبود که تا این افراد رشد ذهنی، روحی، عقلی و احساسی درستی کسب کنند . این افراد در اصطکاک و برخورد با هم تضاد و اختلاف ذهنی و روحی با خود و  با دیگران داشتند. افراد بیماری روحی، ذهنی و جسمی گرفته و باعث می شدند که  هر کس به هر شکلی فقط ساز ناجور خودش را بزند. به همین نسبت هم روشنفکران ، هم تشکلها و هم خود مردم از درون با خودشان و از بیرون در رابطه با تشکلهای دیگر و در رابطه با افراد عادی متفرقه مشکلات بد فهمی، ناکارآمدی، توهمزایی، انزوا طلبی، گرایشهای کهنه مذهبی و ناسیونالیستی کور، خصلتهای‌ دیکتاتور مآبانه، خود محوری و خود بزرگبینی و حق به جانب در حد افراط داشته و با آنچه در جامعه اتفاق می افتاد درک درستی نداشتند و برخورد درستی نمی توانستند بکنند. هفتم خارجی ها هم با عوامل نفوزی داخلی و خارجی خود بین مردم ایران و این تشکلها و روشنفکرها اختلاف بوجود آورده و به این وضعیت نا به سامان داخلی دامن می زدند. به همین خاطر  کم کم این سیستم ناقص عقلگرایی رژیم پهلوی رضا شاه به این هفت دلیل عمده و اساسی در جامعه  جوابگوی همه افراد را نداشت و رو به انحصارگرایی و دو قطبی شدن رفت.
 
برخوردهای طبقاتی در زمان رضا شاه:
 
در زمان رضاشاه وضعیت خراب و اصطکاک در جامعه زیاد و افراد نمی دانستند در برخورد با واقعیات کجاها از عقل و کجا ها از احساس استفاده کنند. به همین نسبت تضاد عقلی و احساسی آنها در برخورد باهم زیاد و به بهانه های مختلف به هم گیر داده و از روی اجبار به همدیگر همه چیز را تحمیل و دیکته می کردند.با زیاد شدن این تضاد عقلی و احساسی افراد کم کم این دو همدیگر را نفی و بر علیه هم صف آرایی می کردند. افراد متناسب با توانایی های مالی، شغلی، میزان سواد و زد و بند با افراد دیگر تاثیر پذیری و تاثیر گذاری مختلف روی هم داشتند. اما اگر تاثیر میگذاشتند و یا اگر تاثیر می پذیرفتند بیشتر از روی اجبار صورت می گرفت و انتخابی در کار نبود و فضای اجتماعی  را به سمت دیکتاتوری سوق می داد. عده ای مجبور می شدند که پا روی احساس خود و احساس مردم گذاشته و بیشتر عقلگرا و کمتر احساس گرا و عده ای دیگر از روی ناتوانی کم کم هر چه در زندگی جمع کرده بودند را از دست داده و بیشتر احساسگرا و کمتر عقلگرا می شدند. 
 
ثروتمندان کم احساس به عقلکور روی آوردند و مردم فقیر فقیر تر و بی عقل تر و به احساسکور روی آوردند. عده ای هم این وسط گیر افتده ،مثل قشر متوسط جامعه که از توانایی های نسبی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برخوردار و در ذهن و روح خودشان تعادل نسبی عقل سلیم و احساس سالم داشتندو مدام بین جنگ عقلکور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر تحلیل می رفتند. تضاد عقلکور ثروتمندان و احساس کور مردم فقیر برای قشر متوسط چندان قابل قبول و قابل تحمل نبود، یعنی مایل نبودند که عده ای ثروتمند همه چیز داشته و اکثر جامعه هیچ چیز. اما در این تضاد رشدیابنده عقلگرایی کور ثروتمندان با احساسگرایی کور مردم فقیر گیر کرده و با آن کم و بیش مقابله می کردند. هر چه این تضاد زیادتر می شد قشر متوسط بین عقلگرایی کور و احساسگرایی کور بیشتر تجزیه و تضعیف می شد، یعنی بعضی افراد قشر متوسط دیر یا زود مجبور می شدند که چشم خود را بر روی احساس و منطق بسته و برای نجات خود پای روی سر مردم فقیر احساسگرای کور گذاشته تا خودشان را بالا کشیده و به صف عقلگرایان کور ثروتمند می پیوستند و با ثروتمندان با هم مردم را غارت می کردند و یا اگر نمی توانستند به عقلگرایان کور ثروتمند کم احساس بپیوندند زیر پای ثروتمندان له و سرمایه خود را از دست داده و به صف احساسکور مردم فقیر کم عقل می پیوستند. به همین نسبت قشر متوسط ضعیف تر و افراد جامعه بیشتر بین صفوف عقلکور و دشمنش احساسکور تقسیم و جامعه از روی اجبار بیشتر دو قطبی شود.
 
کمی بیشتر این موضوع را باز می کنم
 
در. زمان رضاشاه به خاطر همان هفت دلیل بالا در ابتدا برای تحکیم بخشیدن این سیستم باید وانمود می کردند که ما آمده ایم درست کنم و شروع کردند در جاهای مختلف کشور کارهایی عام المنفعه انجام دادن و اربابانش هم به رضا شاه و دار و دسته اش چنین اجازه هایی را دادند تا این سیستم عقلگرایی رضا شاهی تقویت شود. اما به همان هفت دلایل بالا همه مردم نمی توانستند تحت تاثیر این سیستم رشد قابل ملاحظه ای داشته باشند و در سطحهای مختلف بین مردم اختلاف افتاد. دوم این سیستم ناقص رشد می کرد و اربابان خارجی اجازه رشد به اندازه کافی به آن نمی دادند تا ایران به خودکفایی نرسد. بایستی که این سیستم وابسته و ناقص می ماند تا کشورهای خارج بر چگونگی رشد آن نظارت و کنترل داشته باشند. همه اینها و آن هفت دلیل بالا زمینه باعث شدند یک نو نازایی در مردم و در این سیستم بوجود آید و بچه نا خلف  انحصارگرایی در درون اجتماع و در درون این سیستم رضاشاهی داشت رشد می کرد که در ابتدا چندان مشخص نبود. زمانی که این سیستم قدرت خود را مستحکم کرد و میخ خود را سفت کوبید کم کم شروع به ظاهر شدن کرد که ای عزیز جون حالا موقع آن است که هر کس به خودش برسد. همه شروع کردند که به خودشان برسند، بعضی ها که نتوانسته بودند این سیستم را بگیرند عقب افتادند . بعضی ها اعتراض که ما عقب افتادیم،پس ما چی . تو عزیز جون بچسب به عمو. خیلی ها توانستند این ور و آن ور عموهایی‌ را در این سیستم برای خود پیدا کنند و شدند بادمجان دورقاب چین و شدن دختر خاله و پسر خاله سیستم و چشمشان را از بقیه مردم برگرداندند و دو چشمی مواظب بودند که ارتباط آنها با عمو پولکی قطع نشود و در این سیستم نازا و ناقص خودشان را پیدا کردند. شرط ماندگاری آنها در این سیستم اول انحصارگرایی آنها. و پا را روی احساس گذاشتند و غارت و چپاول . شرط دوم خودی و غیر خودی کردن و غیر خودی ها را پس زدن تا مرز  دشمنی با آنها.. اربابان خارجی هم همین را می خواستند، پس بنابراین در ذهن و روح ثروتمندان مفتخور انحصارگرا تعادل عقلی و احساسی وجود نداشت و بر اثر غارت مردم عقل آنها به عقلکور تبدیل و این عقلکور در ذهن و روح آنها دشمن احساس و از این ثروتمندان مدام می خواست که تا احساس خود و احساس مردم را زیر پا له و ضعیف کنند تا بتوانند مردم را بیشتر غارت کنند. این عقلکور در ذهن ثروتمندان این احساس ضعیف را زیر سلطه خود آورده بود. ثروتمندان و رضاشاه که از احساس کم می آوردند. عقلکور که از غارت مردم راضی به نظر می رسید به احساس مشنگ در ذهن این مفتخوران دستور می داد که تو ای احساس مشنگ کجایی؟ با بارعام دادنهای پر زرق و برق و پر هزینه و دست بوس و پابوسها ذهن و روح این ثروتمندان را تقویت کن، در نتیجه خستگی این سرمایه داران درباری بر طرف و از نظر ذهنی و روحی شارج می شدند و فراموش می کردند که چه بلایی سر مردم می آورند و  به خود می گویند که. این مشکل خود مردم است بایستی میتوانستند با این سیستم کنار بیایند. احساس مشنگ این ثروتمندان مفتخور به فرمان عقلکور در ذهن ثروتمندان سنگ تمام می گذارد و هزینه بارعام و ریخت و پاش را باید مردم بیچاره بپردازند. عقلکور از دستیار مشنگش احساس خودفروخته راضی و گفت می دانستم که در هر حال من برنده ام. فردا این ثروتمندان پر مدعا و از خود راضی و حق به جانب به فرمان من بیشتر مردم بی سر و بی پا و پا برهنه را میچاپند و با ثروت اندوزی بیشتر قویتر می شوند و جایگاه و اقتدار و پادشاهی من بر ذهن و روح آنها بیشتر و من بیشتر بر آنان حکم میرانم، پس بنابراین می بینیم که پشتوانه این عقلکور مطلقگرای ضد احساس که احساس این ثروتمندان را به لنجن کشیده همانا قدرت، حکومت و ثروت‌های باد آورده غارت شده بود و هست. در زمان رضاشاه این ثروتمندان برای به دست آوردن و نگهداری این ثروت‌های باد آورده به دستور عقلکور خود و به دستور عقلکور اربابان خارجی خود مزدورانی را خریده بودند به عنوان پلیس، نیروهای امنیتی و جاسوسان و با کمک اینها مردم را زندان، شکنجه و اعدام می کردند تا مردم سکوت و اینها بیشتر بتوانند با اربابانشان مردم را غارت کنند تا عقلکور آنها درذهن و روح  کم احساس آنها تقویت شود و مردم فقیر تر و کم عقل تر و گرفتار احساسکور گردند. این یک سر از جنگ عقلکور ثروتمندان با احساسکور مردم بود که دردست عقلکور ثروتمندان بود. سر دیگر جنگ این دو در دست احساسکور مردم فقیر کم عقل بود که با عقلکور ثروتمندان می جنگید، پس بنابراین مردم فقیر منزوی در این جنگ بیشتر تاوان پس می داد و بیشتر غارت و قربانی می شد و در این تضاد و جنگ مردم فقیر تر، بی عقل تر و بیشتر گرفتار احساس کور مذهبی، ناسیونالیستی افراطی و کمونیستی افراطی می شدند. سیستم عقلگرایی رژیم رضاشاهی بعضی از این افراد فقیر را با فریب و با زور و ترس می خریدند که نقش خبرچین و جاسوس را در بین مردم و بین تشکلهای مذهبی، ناسیونالیستی و چپی بازی کنند. بعضی دیگر از این مردم فقیر در ذهنگرایی و انزوای روحی گرفتار  و با احساس کور مذهبی و احساس کور ناسیونالیستی و  احساسکور کمونیستی خود درد دل می کردند. از آنجایی که عقل آنها ضعیف و گرفتار احساسکور بودند فقط شعار مرده باد زنده باد سر میدادند. اما چون عقل درستی نداشتند نمی توانستند کار درست و منطقی بکنند و عقلگرایان کور ثروتمند و اربابان خارجی مفتخورشان هم همین را می خواستند و اجازه رشد عقل سلیم و احساس سالم به آنها نمی دادند تا بتوانند آنها را بیشتر زیر سلطه خود داشته و بچاپند. از. طرفی دیگر  قشر فقیر و بی سواد جامعه که از عقل ضعیف و گرفتار احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی کور  و کمونیستی کور بودند به خاطر ضعف زیاد چسبیده بودند به قشر متوسط و از آنها کمک می خواستند. در آن واحد که از روی اجبار کار درستی می کردند. اما متقابلا چون خودشان ضعیف و ناتوان بودند باعث ضعیف تر و فقر تر شدن قشر متوسط در برابر تهاجم عقلگرایان کور ثروتمند می شدند و از بدنه قشر متوسط به مرور می کاستند. از طرفی دیگر سرمایه داران عقلگرای کور کم احساس قشر متوسط را تحت فشار قرار داده که ای عزیز جون با ما هستی و یا با مردم فقیر احساساتی. عزیز جون برای اینکه نابود نشوید فقط مقاومت کردن و به افراد زیر دست کمک کردن نمی تواند شما را نجات دهد. شما قشر متوسط هر روز لاغرتر و ضعیف تر می شوید. اگر هستند افرادی از شما که می خواهند نجات پیدا کنند آنها باید چشم خود را بر روی احساس و منطق و مردم فقیر ببندند و پای روی سر مردم فقیر بگذارند و به ما ثروتمندان بپیوندند و جبهه ما عقلگرایان کور را در برابر دشمن مان احساسکور مردم فقیر  تقویت کنند تا این افرادی که به ما می پیوندند با حمایت ما ثروتمندان مال و ثروت و شغل و موقعیت خود را بتوانند حفظ کنند. در غیر این صورت ما ثروتمندان پا روی سر شما قشر متوسط گذاشته و شما را له و تمام هست و نیست شما را تصاحب  و جایگاه شما در کنار مردم فقیر، بی عقل گرفتار احساسکور مذهبی، ناسیونالیستی کور و کمونیستی کور قرار می گیرد و نهایتا جایگاه شما در زندان و  گور می باشد.
 
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند. (حافظ بزرگ) 
 
در زمان رضا شاه دعوای عقلکور ثروتمندان و احساس کور مردم فقیر، کم سواد و کم عقل بالا. این دو دشمن در درگیری های خود مواظب قشر متوسط و همچنین شخص دکتر محمد مصدق و افراد مشروطه خواه بوده اند که آنها رشد نکنند و سعی می کردند که مصدق و یارانش را مطیع و فرمانبردار خود کنند و یا اگر نمی توانستند بر علیه او و یارانش نقشه می کشیدند. عقلکور رضا شاه و درباریان ثروتمند و احساسکور بعضی از افراد، مثل احساس کور مذهبی ها و ناسیونالیستهای افراطی که در جنگ‌های خود از پس هم بر نمی آمدند با هم بر سر اینکه هرگز نباید در ذهن و روح افراد جامعه عقل سلیم و احساس سالم پا بگیرد متفق القول بودند و با هم تبانی کردند و با اجازه از اربابان عقلگرای کور خارجی، بخصوص انگلیس عده ای زیادی از طرفداران مشروطه و  قشر متوسط و مردم فقیر را از بین بردند و سه سال زندان هم برای مصدق  بریدند و جلوی رشد نوجوانان و جوانان را گرفتند تا عقل سلیم و احساس سالم در ذهن و روح مردم، بخصوص نوجوانان و جوانان شکل نگیرد و همان هفت شرط بالا را پیاده و کنترل کردند. اما از یک زمانی این ترفندهای هفتگانه بالا و زندان و کشت و کشتار مردم و مبارزان راه آزادی دیگر جواب نمی داد تا حدی که کشورهای خارج، بخصوص انگلیس برای جلوگیری از یک انقلاب دیگر مثل انقلاب مشروطه مجبور شدند رضا شاه را کنار بزنند و او را به جزیره موریس تبعید کنند تا جلوی یک انقلاب دیگر در ایران را بگیرند و همچنین تا حدودی از بحرانهای‌ جهانی خودشان بکاهند. اما نباید فراموش کرد که خرابی سیستم رضا شاه فقط مربوط به بحران داخلی ایران نبود و بحرانهای‌ انگلیس، روس و اروپا هم به آن اضافه شده بود، یعنی با غارت مردم ایران  توسط عوامل داخلی و خارجی دعواهای کشورهای بزرگ تا حدودی تسویه و تصفیه حساب می شد. اما با خارج کردن رضاشاه تا حدودی از بحران داخلی کاست و مانع از یک انقلاب شد، ولی از بحران‌های کشورهای خارج کم نشد و نهایتا همزمان با تبعید رضاشاه دعوای آنها به جنگ جهانی دوم کشیده شد، چون بحران رضا شاه در برابر بحران‌های جهانی چیزی نبود که با عزل رضاشاه بحران جهانی فرو کش کند. لازم به تذکر است که در شرایط فعلی جهان وضعیت قشر متوسط در کشورهای پیشرفته با تمام اینکه با عقلکور ثروتمندان و احساسکور مردم فقیر مشکل دارد. اما به برکت علم و صنعت و اقتصاد پیشرفته و قانونمندی بالا در این کشورهای پیشرفته قشر متوسط جامعه آنقدر قوی است که می تواند در بسیاری از زمینه ها فعلا حرف اول را بزند، البته در آینده بدون فراز و نشیب نیست. در صورتی که  قشر متوسط جامعه ایران در قدیم، در زمان رضاشاه و امروز در جمهوری اسلامی نابود و زیر خط فقر رفته است،چون در ایران هیچ موقع علم، اقتصاد و صنعت پیشرفت درستی نداشته اند، امروزه حتی از. زمان قاجاریه هم عقب تر رفته ایم. 
 
در قسمت دوم این مقاله شخصیت برجسته دکتر مصدق نقش اصلی و پر رنگی در سیاست بازی خواهد کرد.موفق باشید! زنده باد ایران عزیز ما
 
اکبر دهقانی ناژوانی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)