(مجید دری را ۱۸ تیر ۸۸ بازداشت کردند و از آن موثع حتی یک روز هم مرخصی نیامده است. یک سال و نیم اول زندانش را در اوین گذراند، اما در پاییز ۸۹ به زندان بهبهان تبعید شد. دو سال و ۹ ماه در زندان بهبهان بود تا این‌که چند روز پیش (۷ مرداد ۹۲) بدون اعلام قبلی و بدون حکم به زندان کارون اهواز منتقلش کرده‌اند. مجید دری به ۱۱ سال زندان و ۵ سال تبعید محکوم شد که اگر اشتباه نکنم در دادگاه تجیدنظر شد ۶ سال زندان در تبعید. مجید دری این نامه دردناک را بعد از انتقال به زندان کارون نوشته.)

بهبهان شهری که قریب به ۳ سال از عمرم را در آن گذراندم، بی آنکه ببینمش. هنگامی که در هنگام تبعید به اهواز از فلکه استیل و خارستون و… میگذشتم دیدم که چقدر با آنها خاطره دارم حتی با ندیدنشان. دیدم که چقدر با این شهر آشنایم بی آنکه در آن قدم زده باشم. چقدر با مردمش آشنایم حتی اگر ملاقاتشان نکردم. بهبهان! بی گمان روزی خواهم آمد و در کوچه و خیابان هایت آنقدر قدم خواهم زد که تلافی این سه سال را بدر کنم. مردم بهبان! کاش می دانستید چقدر مشتاق دیدارتان بودم. چیزی ندیدم از شما جز مهربانی وپیغام های مکرر پر مهرتان. از اینکه این مدت همراهم بودید سپاسگذارم از اینکه مهمان نا خوانده را مهربانی کردید ممنونم. بهبهان! از همه شما سپاسگذار. امید دیدارتان را دارم.
در راه که می آمدم حدود ساعت ۳/۵ بعد از ظهر بود اوج گرما به سمت اهواز. جاده خشک وحتی تردد ماشین ها کم. تا چشم کار می کرد تپه بود وگرما. کوه بود و گرما نخل بود و گرما. مامور انتقال (که غلامی نامی بود) پابندم کرد و دستبند اعتراض کردم گفت: من تشخیص می دهم.
راست می گفت ظاهرا قوانین بر اساس سلایق اشخاص است. چون شخص دیگری که جرمش مواد بود و قرار بود به کانون اصلاح و تربیت برود پابند نشد جالب بود برایم که این تشخیص از کجا آمده. پابندی نا مناسب که مچ پاهایم را زخم کرد و حتی هنگام دستشویی هم حاظر به باز کردنش نشد. این تشخیص از کجا آمده بود؟ این تبعید از کجا آمده بود؟ این قوانین از کجا آمده؟ تبعید،انتقال، جابجایی در زندان یک عذاب است چه رسد به زندانی دیگر. دیگر چه برسد به اینکه با اجحافی هم روبه رو شوی. جاده، تبعید، گرما، پابند،مسیر طولانی،غربت، دلتنگی، نگرانی، کوه، گذشته، آینده، سراب، تپه، خار، زخم حاصل از پابند، بد رفتاری مامور، غم، چرایی حبس کشیده، حبس مانده، دستبند، دیروز، حال بی سرانجام، فردا، خداحافظی، سلام…
در این مدت به هر که باید نامه نوشتم و خواستار رسیدگی به کارم شدم.اما انگار که نه بی گمان گوش ها کرند وچشم ها کور. شاید هم خود را به نشنیدن می زنند و می زنند. ۴ سال و اندی از عمرم پشت دیوارهای زندان رفت اما زخمش کهنه نشد که نشد هر بار سرباز می زند و فواره میکند. می جوشد یا در زمان رفته، دوستان رفته، مسیر رفته. بر آن شدم نامه ای بنویسم بی آنکه کسی را خطاب کند. نامه ای به هیچکس حتی نه به خودم، به که بنویسم وقتی نمی شنوند، نمی فهمند. به که بنویسم وقتی خود را مرکز عالم می دانند و ملاک حق می دانند خود را، آنقدر خودخواه ومتکبرند که می خواهند همه مانند آن ها شوند، توهم بیش از این؟ به که بنویسم آنگاه که حتی خود می دانند چه ظلمی روا داشته اند. به که بنویسم وقتی ۴ سال اندی است هیچ کس نگفته چرا؟ چرا اجازه دفاع به وکیل داده نشد؟ چرا به اتهامی که خود قاضی آنرا بی مورد می دانست و بی ادله حکم دادند؟ چرا وقتی قاضی -مستقل!- می گوید تحت فشار بودم کسی نگفت چه فشاری؟ فشار که؟ چرا وقتی حکمم در دیوان نقص شد در عرض کمتر از ۱۰ روز دوباره همان حکم صادر شد؟
حکم من دو بخش داشت: محاربه و فعالیت تبلیغی. چرا محاربه که بر آن اعتراض کردم دادگاه تجدید نظر تایید کرد و بر فعالیت تبلیغی که هیچ اعتراضی نکردم را نقص نمود؟ چرا شکایتم از بازپرس و قاضی حتی مطرح نشد؟! چرا تبعیدم اجرا شد؟! چرا ادامه یافت؟! چرا حتی یکروز برای مراسم ازدواج برادرم که حتی تودیع وثیقه هم شد هم مرخصی ندادند؟ چرا ۲۵۰ میلیون تومان وثیقه برای ۲ سال؟! چرا قاضی در حکم ایذه را نوشت در حالی که آنجا حتی زندان ندارد؟ یعنی نمی دانست؟ این نقص نیست؟! چرا تبعید به بهبهان؟! چرا تبعید دوباره به اهواز؟! چرا، چرا و دها چرای بی پاسخ دیگر.
دو سال و نه ماه را در زندان بهبهان بسر بردم. صرف برخورد خوب گاهی قابل ستایش هم بندان و مامورانش چند نکته از خاطرم نمی رود وقتی به زندان کارون اهواز آمدم و از هواخوری اش توانستم آسمان را هر چند مشبک ببینم کلی لذت بردم و یادم آمد که هواخوری زندان بهبهان با ۳-۴ لایه تور الک پوشانده شده است گاهی در شهر گرد و غبار بود اما در هواخوری ما چیزی نمی فهمیدیم بس که پوشیده بود. تردد هوا بسیار کم و این باعث تشدید گرما می شد. هر مسول و بازدید کننده ای که می آمد، دید. گفتم ده ها بار. اما هر بار بی ثمر تر از بار پیش. تنفس هوای تازه آرزو بود دیدن آسمان رویا.
زندانی که ۲ الی ۲/۵ برابر ظرفیت در آن چپانده شده بودند تعداد دستشویی و حمام ها کم. و هر روز سختگیری بیشتر. فضا امنیتی تر. حتی ملاقات ها هم محدود شد و محدودتر. زندانی که کتابخانه نداشت. فعالیت فرهنگی اش لنگ ۱۰۰ هزار تومان میماند. جایی هم نداشت برای برگزاری کلاس، اما مرخصی ملزم به شرکت کلاس و کسب امتیاز بود! وقتی ۱۰-۱۲ نفر در حیاط بازی می کردند و سیصد و اندی نفر دیگر حتی به سختی دستشویی می توانستند بروند، چه رسد به راه رفتن. کف خوابهایی که هر روز بیشتر می شود. مامور ملاقاتی که گاهی خودسر و یک تنه جلوی ورود کتاب و وسایل دیگر حتی لباس زیر را هم می گرفت. آبدارخانه ای که بسته شد. سیگار ممنوع شد وسپس با اصرا محدود به وینستون ۶۰۰۰هزار تومانی. پارتی بازی در اعطای امتیازات گاهی و سختگیری های روز افزون برای اعطا. همه چیز را امتیاز تلقی کردن و خود را مختار در قطع و وصل نمودن، عدم تفکیک جرایم.
تلاش گاهی مداوم مسئولین زندان اما بی نتیجه ماندنش بر اثر عدم دریافت بودجه، نداشتن مکان، رشد جمعیت زندان و عدم حبس زدایی. کیفیت بسیار پایین غذاها به دلیل صرفه جویی در هزینه ها و خرید ارزان تر و در نتیجه بی کیفیت ترین ها که حتی با تلاش بچه های آشپزخانه که شب و روز زحمت می کشیدند اصلا قابل خوردن نبود. بازدیدکنندگان و بازرسینی که بیشتر در فصل زمستان که هوا خوب بود می آمدند و هیج کار مثبتی انجام نمی دانند جز اعمال محدودیتی بیشتر. نظارت شدید بر زندانیان که حرفی نزنند که اگر زدند تبعید می شوند و یا مرخصی شان لغو می گردد. این بجز آماده سازی قبل از آمدن بازرسین بود و بازرسی هایی که حتی زلزله ۷ ریشتری هم اینچنین نمی کرد هر تکه وسیله ای جایی. همه چیز پاره و درهم ریخته و خلی چیزهای دیگر.
خواستم مخاطبم را دیوار تلقی کنم ولی می دانستم با شنیدن این حرف ها فرو می ریزد پس ترجیح دادم بی مخاطب باشد چه ممکن است اینها خود معیار رعایت حقوق بشر عده ای باشد و نا خواسته این معیارها را زیر سوال ببرم و آنگاه حقوق بشر الگو شده ی جهانی آقایان آسیب ببیند!
درحال در اهوازم. زندان کارون. شهری دیگر. ادب حکم میکند که در بدو ورودم سلامی عرض کنم: اهواز سلام! مهمان ناخوانده نمی خواهید؟!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com