یادداشت مترجم :

ن
یکولا ویل، نویسنده و روزنامه‌نگار ِ پر سابقه لوموند که در اِکُول نورمال سوپریور ِ پاریس، رشته ی تاریخ معاصر و فلسفه را به پایان رسانده است، در مقاله خود در ۲۱ دسامبر ۲۰۲۱چنین می‌نویسد :

در کتاب ِ « ابداع دموکراسی»، فیلسوف فرانسوی کلود لُفور «۱» (۱۹۲۴-۲۰۱۰) علیه ی ناتوانی چپِ کمونیست و سوسیالیستِ فرانسه در پذیرش مفهومِ توتالیتاریسم ( تعریف یک دیکتاتوری ِ تمام‌عیار و تحمیل خود بر هر وجدان بشری)، به خشم آمده بود. و این جریان ِ فکری در آن زمان و یا حتی پس از گذشت ِ سال ها، حاضر به قبول ِ حضور ِ توتالیتاریسم در اتحادِ جماهیر شوروی نبوده و نیست. چرا که برای هواداران ِ «اردوگاه پیشرو» در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، به کار گیری توتالیتاریسم، در زراد خانه ی تئوریک آن‌ها در زمان جنگ سرد، می‌توانست فاشیسم، نازیسم و کمونیسم را در یک کیسه بگذارد.

در واقع، کُلود لُفور خاطر نشان کرد که پس از جنگ، مفهومِ «دولتِ کل» Etat total، مطرح شده توسطِ موسولینی و یا آلمان هیتلری، در تقارنِ معکوس با دموکراسی بود. این فیلسوف ِ فرانسوی از اینکه مارکسیست ها «ابتکار طرحِ مسأله توتالیتر» را به محافظه کاران و لیبرال ها واگذار کرده اند، ابراز تأسف کرد و افزود : « غم انگیز است که تحلیل‌هائی که هانا آرنت مطرح کرده بود، بازتاب اندکی داشته است.» انتشار ِ همزمان ِ مجموعه‌ای از مقالاتِ این فیلسوف فرانسوی تحت عنوان ِ«سخنرانی های سیاسی» و یادداشت هائی که به آرنت اختصاص داده است، نشان می‌دهد که این دغدغه تا پایان عمر با او بوده است.

در برابر نظریه پردازانِ راست،آرنت و لُفور در یک نکته اتفاق نظر داشتند : توتالیتاریسم شکلِ تازه‌ای است که مدرنیته ایجاد کرده است و نباید در خاکسترِ پیروزی متفقین علیه هیتلر، ناپدید شود. و آرنت احساس می‌کرد که واقعیت ها همیشه سرسختانه بر سر راه ِ استقرارِ ترور ِ توتالیتر قرار می گیرند. ولی دیری نپائید که دانسته شد انسان، قدرت ِ ویران کردنِ این واقغیت را دارد.از نگاهِ کلود لُفور، یک دموکرات همواره خطر ِ رقابتِ توتالیتر را در برابر خود می بینند و ظهور یکی با تهدید دیگری همراه خواهد بود. برای این دو متفکر، توتالیتاریسم می‌تواند خود را به شکل‌های گوناگون حفظ کند.

از سوی دیگر، این دو اندیشمند در تفسیر منشاء توتالیتاریسم اختلاف نظر دارند. از یک سو، هانا آرنت – که شاید از استادِ سابقش مارتین هایدگر در این مورد الهام گرفته باشد- علت را تاثر و انزوای انسانِ مدرن که در دایره ی آهنینِ ایدئولوژی قرار گرفته می‌داند؛ که حاضر است تحمل ِ پذیرش ِ آنرا حتی با وحشت بر خود هموار کند. در حالی که کلود لُفور، یکی از خوانندگان پر و پا قرص ِ [ بندگی داوطلبانه] اثر ماندنی اِیتین دو بواتسی «۲» (۱۵۳۰-۱۵۶۳) است که او در این کتاب کم حجم خود، امکان ِ وجودِ یک جاذبه و یا حتی یک میل ِ به هم آمیختگی و وحدت را می‌دید که در آن، انسان تا آنجا پیش می‌رود که به استبداد عشق می ورزد. این شاید دلیل خوبی باشد که توتالیتاریسم را با اتحاد ِ جماهیر ِ شوروی دفن نکنیم.

دیگر خاطره ی تلخ در حافظه تاریخی این دوره را آن آپلبوم Anne Applebaum، نویسنده ، تاریخ نگار و ژورنالیستِ ۵۷ ساله آمریکائی ، برنده جایزه پولیتزر و سر مقاله نویسِ واشنگتن پست، در کتاب ِ مستند و واقغ بینانه ی خود به نام [قحطی سرخ]، به جهانیان عرضه کرده است. هنگامی که در سالُ ۱۹۳۷ اتحاد جماهیر شوروی، سرشماری خود را آغاز نمود، مطبوعات رسمی منتظر ِ نتیجه‌گیری آن نشدند تا بتوانند رونق رشد عظیم جمعیت در آن کشور را جشن بگیرند. در حالی که آمارشناسان روی ۱۷۰ میلیون تخمین خود را اعلام نموده بودند، رقم ِ فاجعه بارِ ۱۶۲ میلیون، نتیجه ی این سر شماری بود. با توجه به این نتیجه‌گیری آماری، سال بعد تیم جدیدی برای این کار تعین شد تا نتیجه آن به مذاقِ سران کشور خوش بنشیند.استالین آن را چنین تفسیر کرد :” زیر خورشیدِ انقلابِ کبیر سوسیالیستی، افزایشِ جمعیت (…….) به این اندازه، تاکنون سابقه نداشته است.”

البته واقعیت چیز دیگری بود : میلیون‌ها نفر به هلاکت رسیده بودند. آما چه اتفاقی افتاد؟ آن آپلُبوم، در کتابش – قحطی سرخ- نشان می‌دهد که در سال‌های ۱۹۳۲ و ۱۹۳۴ بخش عظیمی از آن در حومه های اطرافِ اوکراین و در سایرِ مناطق ِ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، از گرسنگی تلف شده بودند. مطالعات جمعیت شناسی که اکنون معتبر قلمداد می شوند، رقم ِ نزدیک به چهار میلیون را نشان می‌دهد که بیشترین آن‌ها در اوکراین و حدودِ یک میلیون نفر که در سایر مناطق به همین علت جانِ خود را از دست داده بودند را نیز باید به آن افزود.

آن آپلُبوم، در کتاب‌های گولاگ و یا پرده ی آهنین، این دوره از تاریخ ِ اتحاد جماهیر شوروی را چون نقاشی دیواری ِ منحصر به فردی با مجموعه ی گسترده ای از اسناد، شهادت ها و آثار تاریخی، به شیوه ای کامل‌تر از آنچه که تاکنون وجود داشته، و با دقتی گیج‌کننده به روی برگ‌های کتابش می آورد. و اینچنین، با حوصله و صرف زمان بی حساب، به باز سازی ماه های قحطی از بهار ۱۹۳۲ می‌پردازد که تصویری عیان کننده ی یک داستان ترسناک و فاجعه بار است. و در نهایت، در طول ِ بهار ِ ۱۹۳۳، خیابان ها، مزارع وُ جادهای اوکراین پوشیده از جسد های فرو ریخته – زنده و یا مرده – بودند. یک بازمانده از این فاجعه چنین می‌گوید : « ما دیگر هیچ آرزوئی نداریم، دیگر حتی میل ِ به خوردن در ما مرده است (…..)، گویی به خواب رفته‌ ایم وُ منتظر ِ مرگ مانده ایم.» و افزون بر این، کودکان ِ ول شده در کوچه ها، که پدران و مادران تحمل ِ دیدن ِ مرگشان را ندارند و زنده ها به خوردن ِ تن مرده ها مشغولند. وهمه وُ همه ی این صحنه‌ها که در فصل ِ میانی کتاب ِ قحطی سرخ می خوانیم، سر سختانه، طوفانی از تخریب را ترسیم می کنند.

با بستن کتابِ قحطی سرخ، میتوان همزمان، توتالیتاریسم سوویتیک و دگردیسی انسانیت را دید و به شعار استالین : « در زیر خورشید ِ انقلاب ِ کبیر سوسیالیستی»، فکر کرد. آن آپلُبوم، با این کتاب، خواننده را به اندیشه وا میدارد که چگونه میتوان در برابرِ این شعار قدیمی و تن های از شکل افتاده، رها شده در دهکده های اوکراین بی‌تفاوت گذشت.

”سر زمین‌های خون آلود، اروپا بین هیتلر و استالین” اثر ِ تیموتی اسنایدر «۳»اثر دیگری از تاریخ نگار و پروفسور دانشگاه ییل در آمریکاست که ترجمه آن در ۷۰۶ برگ از انتشارات ِ «کتابخانه تاریخ ها» در پاریس منتشر شده است. نیکولا ویل به معرفی این کتاب پرداخته و می‌نویسد که محتوای آن به وسعت ِ عنوانش، با شکوه وُ وحشتناک است. ابعاد ِ غم انگیزی از یک وحدت عمل (کشتار جمعی) که در سال‌های ۱۹۳۳-۱۹۴۵، به ویژه در لهستان شرقی، اوکراین و بلا روس به اوج خود می رسد. بنا به گفته این پروفسور تاریخ در دانشگاه ییل، در این دوره، همپوشانی دو رژیم ِ توتالیتر ۱۴ میلیون قربانی به جا گذاشت که عامدا یا از گرسنگی مردند و یا با گاز کشته شدند.و بدینگونه همگرائی بین ِ دو رژیم کمونیسم و نازیسم را زنده کردند.

در حالی که داستان‌ها و شهادت ها در مورد ِ هولوکاست فراوان است، فصل هائی را که این تاریخ نگار در کتابش به قحطی سازماندهی شده توسط استالین در اوکراین اختصاص داده، کمتر دیده شده است. استفاده ی سیستماتیک از گرسنگی به عنوان ِ پا بر جا ترین سلاح جنایت جمعی، چشم انداز روشنی است که کتابِ «سرزمین خونین» به خواننده منتقل می کند.و همه این‌ها با حکایت‌های اکثراً غیر قابل تحمل ِ بشری، نشان داده می‌شود : گرسنگی در مزارعِ اوکراین، گرسنگی پشتِ سیم خار دار ِ اردوگاه های زندان شوروی و سرانجام گرسنگی در محله ی یهودی نشینان.

تیموتی اسنایدر ، با برخوردی یکپارچه با کشتار های مرتکب شده توسط ِ دو رژیم، موفق می‌شود- کاری که کمتر پیش از او به انجام رسیده بود- با دقیق‌ترین و نفس گیر ترین تصویر، « قرنِ آهنین» را ترسیم کند.

نیکولا ویل در ادامه ی معرفی کتاب «سرزمین خونین» می‌نویسد : چنین دید گاهی که اکنون از سوی پژوهشگران پذیرفته شده قلمداد می شود، می‌توانست در سال‌های نه چندان دوردر فرانسه رسوائی بپا کند. و در ادامه، این روزنامه نگارِ لوموند، پرسش های جالبی را در برابر خواننده می‌گذارد : آیا در دهه ی ۱۹۹۰، پیوند دادن و معادل سازی کمونیسم و نازیسم توسط ِ تاریخ نگار ِ محافظه کارِ آلمانی – اِرنست نولته – که با احتیاط توسط همتای فرانسوی ی او، فرانسوا فوره (۱۹۲۷-۱۹۹۷) حمایت می شد، به عنوان وسیله‌ای برای نسبی سازی ِ جنایاتِ نازیسم و مقایسه آن با آنچه در شوروی اتفاق افتاده بود، قلمداد نمی شد؟ و در آن سوی صفحه شطرنج، آیا نژاد پرستی نازی ها با آرمان پیشرفت و جهان گرائی مارکسیستی، نشان دهنده یک داوری غیر منصفانه نبود؟

از سوی دیگر، اِسنایدر به تمایزات و تفاوت‌های ظریف علاقه نشان می دهد. در مورد اوکراین، از سالِ ۱۹۳۸، دستگاه حاکمیت استالین کمتر وُ کمتر هدف‌های اجتماعی در این کشور را دنبال کرد و بر عکس، پس از سالِ ۱۹۴۵، هدفمندانه به امورِ قومیتی در لهستان و اوکراین و یهودیان، ، می پرداخت.تیموتی اِسنایدر، با پیش بردن ِ استدلال خود، این مسأله را رها می‌کند که «چه کسی شروع کرد؟» و این به طرز تحسین برانگیزی « تعامل» جنایتکارانه دو تو تالیتاریسم و حتی در مواردی «همدستی رزمی» آن‌ها را برجسته می کند.

فصلنامه ژئو Géo چاپ ِ پاریس، ویژه نامه‌ای مستند و با ارزش از این فاجعه ی انسانی در ۱۶ ژانویه ۲۰۲۲ منتشر کرده است. در این فصلنامه می‌خوانیم که گرت جونز Gareth Jones، از نادر روزنامه نگاران در آن زمان است که گزارشی از Holodomor ( کلمه اوکراینی به معنای کشتار حاصله از گرسنگی) را به قحطی بزرگ در اوکراین توسط « پدر کوچک خلق» در سال های ۱۹۳۲ اختصاص داده است. او می‌نویسد که استالین تمامِ محصولات را نا پدید کرد تا آن‌ها را برای صادرات بفروشد، و دهقانان مجبور به خوردنِ اسب، سگ، پوست درخت، و حتی کودکان بودند. در رژیم استالینیستی، هولودو مور در سکوت و در برابرِ چشمان بسته ی جهانیان انجام شد.

و خبر های بیشتری از این فاجعه ی تاریخی، اوایل آوریل ۱۹۳۲ به غرب رسید ولی روزنامه ها، حقایق را بر اساسِ خط ِ هیئت تحریریه ی خود بازتاب دادند و به چالش کشیدند. برای مثال روزنامه اومانیته ( ارگانِ حزبِ کمونیست فرانسه ) که آن زمان در مسیر اتحاد جماهیر شوروی گام می زد، قحطی جاری را انکار می کند.و با افتخاراز «برداشتِ محصولِ گندم که حاصلِ کاری جمعی بوده است» حرف میزند و آنرا جشن می گیرد؛ در حالی که همان زمان میلیون‌ها اوکراینی از گرسنگی و بدبختی میمردند.امروزه هیچ‌کس واقعیت این فاجعه ِ امضاء شده توسط ِ استالین را انکار نمی کند. آما مورخان هنوز به ِ بحث در این باره ادامه می‌دهند که آیا درباره ی «نسل کشی» توسطِ ارباب ِ کرملین باید چیزی گفت یا نه؟ و در اینجاست که اِستقان کورتوا «۴» و نیکولا ورت «۵» نویسندگان ِ « کتاب سیاهِ کمونیسم» صراحتاً از « نسل کسشی» حرف بمیان آورده اند.[ انتشارات روبر لافون- پاریس ۱۹۹۷].

چه نمادی گویا تر از این که برخی از اسیران جنگی شوروی – گاهی اوقات از کمونیست های پر و پا قرص – برای فرار از مرگ بر اثر گرسنگی، موافقت می‌کردند به ماشین‌های جنگی نازی ها بپیوندند و سپس با ورودِ ارتش سرخ به داخل، فرار می‌کردند و در جنگل ها، به نیروهای مقاومت مسلحانه علیه نازی ها می پیوستند.ع.ش

***

و اینک گفت وُ گوی لوموند با دو پژوهشگر برجسته ی فرانسوی را که در ۱۵ دسامبر ۲۰۲۱ منتشر شده است، می‌خوانیم :

در ۲۶ دسامبر ۱۹۹۱، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، رسما دیگر وجود نداشت. سی سال بعد، تاریخ نویسان چگونه به این تلاش ِ طولانی برای اجرای «کمونیسمِ واقعی» که با در دست گرفتن ِ قدرت توسطِ بلشویک ها در سالِ ۱۹۱۷متولد شد، بر خورد می کنند؟ سابین دولَن، استاد تاریخ معاصر در مرکز علمی Science po (پاریس) و اَلن بلوم، مورخ و جمعیت شناس، مدیرِ مؤسسه ملی جمعیت شناسی در مدرسه عالی مطالعات علوم اجتماعی، کتاب ِ «عصر شوروی» را با هم به نگارش در آوردند که دو ترکیبِ مبتنی به برخی از جدیدترین پیشرفت‌های پژوهشی را که حاصلِ کار این دو پژوهشگر است، می‌توان در آن دید. و در عین حال، چشم اندازی نزدیک وُ دور، پیچیده وُ تراژیک از واقعیتِ شوروی در برابر خواننده می گذارند. افزون بر این، به حافظه ی تاریخی ِ آن دوره که اروپا هنوز در گیر آن است، نگاهی ژرف می‌اندازند و به قطبی کردن ِ آنچه که ولادیمیر پوتین در حال ِ تبدیل آن به ابزار قدرت است، می پردازند.

لوموند
: پس از سی سال که از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی میگذرد، با گشایشِ آرشیو های شوروی، شما چگونه این دوره را زندگی کردید؟
/b>
اَلن بلوم : لحظه ِ فوق العاده ای بود. و بویزه زمانی که متوجه شدیم تعداد آن‌ها بسیار بیشتر از آنچه را که تصور کرده بودیم، می باشد. من در آن زمان، آرشیو آمار را مرور می‌کردم و دیدم که در قحطی های بزرگ ِ اوایل دهه ۱۹۳۰، تمام ِ داده‌ها موجودند ولی کلمه قحطی بکار برده نشده بود و موجِ وسیع مرگ وُ میر، به روشنی دیده می شد. مقام های شوروی تمامِ اسنادِ رسوا کننده را از بین برده و چیزی باقی نگاشته بودند.

سابین دولَن
 : آنچه از این گشایشِ اسناد به دست آمد، همان چیزی است که نیکلاس ورث Niclas werth ( تاریخ نگارِ فرانسوی و ویژه کار تاریخ شوروی)، « تمدنِ ارتباط» می نامد. من که روی آرشیو های سیاستِ خارجی کار میکردم، ما خود را پیشگامانی می‌دیدیم که مشغول ِ کشفِ یک قاره هستیم و جویندگانِ گنج. و بویژه، در های بسته شده ی دوره ای از تاریخِ شوروی باز شده بود و ما لحظه‌های هیجان انگیزی را زندگی می کردیم.

لوموند 
: چه چیز تازه‌ای کشف کردید؟

اَلن بلوم 
: نخست باید از کشف ِ سرکوب ها، بویژه در ترور بزرگ (۱۹۳۶-۱۹۳۸) و یا گولاک نام برد. و سپس احکام اعدام و تبعید، آمار ِ اردوگاها و غیره را جمع آوری و نگهداری میکردیم و از این طریق توانستیم به مکانیسم آن‌ها به طور عمیق‌تری پی ببریم. و گذشته از این، به گزارش های پلیس روی مردم در آن دوره بویژه دهقانان دسترسی پیدا کردیم و بدین وسیله توانستیم نگاهی گسترده‌تر درباره آنچه را از عقاید عمومی ِ جامعه جمع آوری و نگهداری شده بود، داشته باشیم. و نا گفته پیداست که همه این‌ها توانست تجزیه وُ تحلیل در خصوص ِ جامعه سوویتیک را برای تاریخ نویسان آسان‌تر و مطمئن تر کند. و فراتر از این، آرشیو های نگهداری شده در جمهوری های دیگر ِ سوویتیک چون اوکراین و یا لیتوانی کاملاً گشوده شده بودند، جز آرشیو های مسکو که بخشی از آن بسته ماند.

سابین دولَن
 : بلی، مراکزِ آرشیو در مسکو هستند، اما در یاکوتسک – در سیبری – و یا در کیف نیز می‌توان آرشیو هائی را پیدا کرد که جلب توجه می کنند، زیرا اتحاد جماهیر شوروی چند ملیتی بود. متمرکز نبودن آن‌ها دیدگاه‌ها را می‌توانست متفاوت نشان دهد. من سعی کرده‌ام آنها را در کتابِ « ریشخند سر نوشت» نشان دهم.هنگامی که تاریخ شوروی را از حاشیه ها یعنی جمهوری های اطراف آن می نویسید، آنها عناصرپنهانی خود را نشان می دهند. هر چند که سیستم متمرکز بود اما این امر مانع از ایفای نقش مهمِ جمهوری ها در سال های۱۹۲۰ و پس از مرگ استالین نشد. و نباید نا دیده گذاشت که در آرشیو های بازِ اوکراین، بسیاری از اسناد به زبانِ اوکراینی بود. و افزون براین، در سفری که نیکسون به اتحاد جماهیر شوروی در سالِ ۱۹۷۲انجام داد، او در کیف با پرچم و آهنگ‌های اوکراینی مورد استقبال قرار گرفت؛ به گونه‌ای که یک جمهوری خود مختار است. تا زمانی که ملتی سوسیالیست باقی بمانَد، میتوان آن را منبعی مطمئن برای قدرت مرکزی به شمار آورد.

اَلن بُلوم 
: در واقع، زمینه هائی است که در آن نوسازی زیادی صورت گرفته بود و می‌توان آن را تشویق برای توسعه ملت‌ها تلقی کرد که «جنبه ی مثبت» داشت. ولی دوره هائی هم دیده می‌شود که به شدت بسته است.

لوموند
 :یکی از ابهامات ِ این دوره بینِ مسکو و مناطق ِ پیرامون، در ارتباطِ با سیاستِ انتقالِ جمعیت بینِ مسکو و این مناطق است؛ از یک سو شناسائی نسبی ِ هویتِ این مردمان و از سوی دیگر، ویرانی وُ سرگردانی این جمعیت ها در آن دوره نمایان می شوند…..

اَلن بلوم 
: ما این را بویژه در عصر ِ استالین می‌توانیم ببینیم که دوره ی پاکسازی و تبعید به سیبری یا آسیای مرکزی بود. و فوج ِ مردمانی را که بالقوه «ریا کار» تلقی می شدند، از مرز های اتحاد جماهیر شوروی به تبعید می فرستادند و جای آن‌ها را روس تبار ها می گرفتند. و بار دیگر بعد از جنگِ جهانی دوم و به دنبالِ عملیات ِ بزرگ اخراج، در کشورهای بالتیک به همین نحو عمل می شد. و این بار نیز روس ها بودند که جای خالی آنهائی که « متقلب» شناخته شده بودند، پر می کردند.

سابین دلَن
 : و این امر می توانست به طور معکوس نیز پیش بیاید.اَلن بلوم آن را در آسیای مرکزی ِ سال‌های ۱۹۷۰ به خوبی نشان داده است : روس ها، تحت ِ فشار ِ توسعه ِ راه بردهای تشخیص ِ توانائی افراد ِ غیر روس، ناچار به ترک ِ منصب خود می شدند. به طور ِ کلی تر، گاهی ما شاهد ِ سیاست ِ برنامه‌ ریزی شده ی منطقه ای بودیم که از یک سو با اِعمال ِ فشار و از سوی دیگر از طریق ِ تشویق این افراد صورت می گرفت. اتحاد ِ جماهیر شوروی کشوری است از کارگران عشایری که از روستا به شهر، از جمهوری به جمهوری دیگر، از غرب به شرق و یا از جنوب به شمال نقل مکان می کنند. و این حکایتی از مهاجر نشین ها و تبعید شدگان است.
/b>
لوموند : نوسازی در تاریخ نگاری ملیت ها، این امکان را فراهم کرده است که مسأله تداوم و یا ناپیوستگی بین امپراطوری روسیه و دوره ی شوروی به گونه‌ای دیگر مطرح شود. کتاب شما، سابین دولن، گواه ِ این ادعاست : این نه تنها در تاریخِ اتحاد جماهیر شوروی، بلکه از اواسطِ قرنِ نوزدهم آغاز شده است….

سابین دولَن 
: من بویژه از تاریخ جدیدِ امپراطوری ها الهام گرفتم. و در این مورد، امپراطوری قبل از هر چیز، به شکلی که قلمروی خود را اداره می‌کند، تعریف می شود. با این حال، آنچه ما در آرشیو سیاست ملیت ها کشف کرده ایم، نشان می‌دهد که شوروی تا حدی از این منطق پیروی کرده است. بنابراین، حتی اگر اصلاً نخواهیم ویژگی های دوران ِ شوروی را پاک کنیم، ولی نا خواسته می‌توانیم به ماندگاری امپراطوری فکر کنیم. گذشته از این لنین ضدِ امپریالیست بود، وی می‌خواست همه چیز را پاک کند و از نو بسازد، اما آیا موفق شد؟ خیر.

بنابراین، تحت ِ امپراطوری روسیه و اتحاد جماهیر شوروی، تناوبی بینِ لحظات ِ سر کوب ِ ملت‌ها، روسی‌سازی کشور، و دوره هائی که خود مختاری به مناطق پیرامونی باز می گردد، وجود دارد. اگر من در اواسطِ قرن نوزدهم، با جنگِ کریمه شروع کردم، به این دلیل است که شکست و یا پیروزی در هر دو دوره، جایگاهی را به خود اختصاص داده است. شکستِ سخت در کریمه، تزار جدید، الکساندر را وادار کرد تا کشورش را مدرن کند؛ نخستین پِرِستُریکا [ « بازسازی»] در دهه ۱۸۶۰، با الغای ارباب – رعیتی همراه بود.

گذشته از این، اصلاحات به آنچه که انتظار می رفت، منجر نشد. و این، مضمونی است که عنوانِ کتاب مرا می سازد : زمانی که شما یک خودکامه هستید، لزوماً نمی‌توانید به آنچه می‌خواهید برسید و اصلاحات منحرف می شود.ولی ممکن است استالین بتواند تیتر کتابم را دروغ بپندارد، زیرا وی انرژی فراوان ولی با بی رحمی را بر گزید تا اساساً کاری را که می‌خواسته به انجام برساند.

اَلن بلوم
 : از سوی دیگر، هدفِ خودکامگان، در وهله نخست حفظِ قدرتشان است و در این زمینه آن‌ها تمامِ سعی خود را میکنند که آن را عملی کنند. و اگر پروژه هائی که به اجرا می‌گذارند به سرانجام نرسد، افراد و گروهای وابسته ی به آن‌ها قدرت شان را حفظ خواهند کرد.

لوموند
 : با این وجود، برخی از پروژه ها به انجام می رسید. مثلاً تشویق روستا ها و تجمع آن‌ها در راهپیمائی اجباری استالین که از سالِ ۱۹۳۰ آغاز شد و با برنامه ی بُلشویک ها هم آهنگی داشت.

اَلن بلوم 
: برنامهِ آن‌ها در‌واقع ملی کردن ِ زمین بود. دهقانان که پس از اکتبر ۱۹۱۷به مصادره ی اموالِ مالکانِ بزرگ پرداخته بودند، هدفشان تقسیم این زمین‌ها به طور مساوی بینِ خودشان بود و نه آن طور که لنین می‌خواست که این زمین‌ها را به مالکیتِ اشتراکی بگذارند. در آغاز لنین با خواسته ی آن‌ها موافقت کرد تا از درگیری اجتناب کند و معتقد بود که آن‌ها را متقاعد خواهد کرد. و اساساً مضمون ِ فرمانی که برای «ملی کردنِ زمین» صادر شده بود، چنین بود که گفته شد.

لوموند 
: اما مقاومت دهقانان چند برابر شد و از این پس سرکوب آغاز گردید. آرشیو ها همچنین وحشیگری شدید و دستورهای لنین علیه آن‌ها را آشکار کرده است.

سابین دُولن
 : من موافقم که در اینجا تداومی وجود داشته است که برآمده از امپراطوری روسیه نبود، بلکه می توانیم آن را در درون تاریخ ِ روسیه ببینیم. تقسیم زمین به طور اشتراکی بدون شک از اهداف بُلشویک ها بود که دل خوشی از مالکیت خصوصی نداشتند. اما استالین برای دستیابی به آن، منطقِ محدودیت‌ها و خشونت را به اوج خود رساند ( ایجاد ِگولاگ و دو قحطی در اوکراین و قزاقستان با میلیون‌ها کشته). در حالیکه در لحظه انقلاب، تردیدها و تناقض های بیشتری برای اعمالِ این روش وجود داشته است. شرایط در دوره ی پس از انقلاب، انفجاری بود-جنگ داخلی، شورشهای دهقانی، و…- لنین در این مرحله، نخست سرکوبِ شدید را سازماندهی کرد، اما سپس عقب نشست و سازش هائی چون NEP [« سیاست جدید اقتصادی»] را در سالِ ۱۹۲۱ پذیرفت.

من همچنان فکر می‌کنم که بین لنین و استالین در مورد اینکه حزب – دولت چگونه باید باشد اختلافِ نظر وجود داشت. لنین کاملاً به حزب ِ پیشتاز متکی بود و به بوروکراسی دولت بی اعتمادی نشان می داد. و گذشته از این، لنین به استفاده از خشونت از پایین، یعنی انتقامِ اجتماعی vengeance social تمایل نشان میداد. در حالیکه استالین برای تحکیم ِ قدرت خود، به پلیسِ سیاسی و آپاراتچیک ها (Apparatchik )[ واژه‌ای روسی، کارمند دیوان سالار دولت، در قاموسِ مارکسیست ها، مقام بلند پایه و عضو فعال حزب کمونیست.مترجم] متکی بود و انقلاب از بالا را ترجیح می داد.

لوموند
 : چه چیزی جنگ جهانی دوم را تغییر می‌دهد و آنرا به اسطوره «جنگ میهنی» تبدیل می کند؟

سابین دُولَن
 : به نظر من این جنگ باعث ایجادِ حسِ وابستگیِ مشترک برای کسانی شد که در مرزهای شوروی پیش از ۱۹۳۹زندگی می کردند. در جنگ، مردم آزادی و مسئولیت را در قتل عام تجربه کرده اند. وحشتناک است ولی با وجود ۲۷ میلیون نفر که کشته شده اند، مردم احساس می‌کردند که می‌دانند برای چه می جنگند. و این سرانجام به میهن پرستی مردم شوروی برای رسیدن به حقوقشان تلقی شد. همه ی اینها تا مرگ استالین در ۱۹۵۳ و حتی در دورانِ خروشچف (در قدرت ۱۹۵۸-۱۹۶۶) و پس از آن برژنف، بسیار جزئی و کم اهمیت ارزیابی می شود. ولی آنچه که در این میان توانست تغییر کند، رابطه شهروندان با قدرت بود.

لوموند
 : احساس وابستگی همگانی می‌تواند دو سو گرا باشد. یا از فقدان ِ چیزی پدیدار شود و یا به شکلِ یک تجربه ی قید وُ بند پذیر، خود را بروز دهد. برای شوروی چطور بود؟
/b>
الَن بلوم:در حال حاضر اگر درست باشد که جنگ باعث احساس پایبندی به کل شوروی بوده است، این به هیچ وجه به این معنا نیست که مردم به سیاستی که در کشورشان دنبال می شد، علاقه مندند. جنبش های اعتراضی در جامعه وجود داشته که اغلب سر کوب می‌شدند و شکایاتِ زیادی در این خصوص به مقامات می رسید.

همانطور که در کتابِ عصر ِ شوروی نشان می دهیم، شاهد ِ انواع ِ « خُرده جوامع ِ موازی» در فرهنگ و اقتصاد هستیم که با دور زدن و سوء‌استفاده از ساختار های موجود تلاش می کنند. و پاره‌ای از مواقع در برابر آنها، دولتمردان چشم‌هایشان را به آنچه که رخ می دهد، می بندند و یا ناگهان شروع به سرکوب می کنند. در چنین شرایطی مردم به خود گردانی روی می آورند. و آنها هم به ناگهان تصمیم می‌گیرند و خلاف کاران را به دادگاه می کشانند و حتی ز مان ِ خروشچف شاهدِ اعدام این افراد بوده ایم.

لوموند
 : وزن ِ ایدئولوژی در شوروی ِ پس از جنگ، تا چه میزانی بود؟

سابین دُولَن
 : خروشچف شاید آخرین رهبر ِ کمونیست بود که هنوز سخت به این ایده وابستگی نشان می داد. در زمانِ برژنف ایدئولوژی بیشتر به یک آئین تبدیل می شود. هر چند که هنوز تبلیغ ایدئولوژی در سخنرانی‌ها، روزنامه‌ها و در میدانِ سرخ از تک وُ تا نیفتاده بود و مردم مجبور بودند در آن شرکت کنند، ولی پنهانی و در خلوت به آن می خندیدند. و در عین حال چیزی جز خاطره غم انگیزی که در آن دوره زندگی کرده بودند، در سر نداشتند و ایدئولوژی کمونیسم از زندگی مردم، فاصله زیادی گرفته بود. ولی آنچه باقی می‌ماند دوره های غم انگیزی است که سپری شده بود : دوره وحشت ِ استالین، « جنگِ بزرگ میهنی» که می‌توان در این میان‌ بر شمرد. و تنها مشخصه ِ آن دوره، می توانیم از شیوه ی زندگی و هنر ِ ماندن در صف های طویل را نام ببریم. شیوه های جایگزین، در برابر جامعه مصرفی که در غرب وجود داشت.

الَن بلوم
 : زندگی کردن در شوروی، پیش از هر چیز احساس تعلق به سرزمینی بود که قوانینِ ویژه خود را داشت و رو در روی بقیه جهان می‌شد و گردشگری را نیز در همان کشور تشویق می‌کرد. با پیامدی اینچنینی، همه نگاه‌ها به سوی غرب بود که مجذوب کننده بنظر می رسید.و هر چیزی که از غرب سرچشمه می‌ گرفت، زیر عبائی میشد مثل ِ موسیقی یا ادبیات ممنوعه که نقش مهمی پیدا می کند. به طور خلاصه، غرب مدل دیگری است برای آزادی، برای مصرف که انتظار ها و امید ها ایجاد می نمود. ولی از سال ۱۹۹۱ و فضای بازی که چهره نمود، این آرزو ها و آمال تا حدی به نا امیدی انجامید.

لوموند 
: شما، سابین دولن، در کتاب خود – مرزِ ضخیم – به خوبی نقش مرز در درکِ ویژگی‌های شوروی را نشان داده اید که بسیار پر اهمیت است….

سابین دُولَن
: بله تفاوت واقعی بینِ دوره تزارها و اتحاد جماهیر شوروی را مطرح کرده ام. من در کتاب دیگرم- ریشخند سرنوشت- نیز به این مورد پرداخته ام. آنچه قابل ِ توجه است این است که در امپراطوری تزاری، وسواس برای کنترلِ مرزها وجود داشت، ولی با استقرارِ جماهیر شوروی یک بیگانه هراسی بی‌سابقه‌ای را می‌بینیم و آن‌چه از خارج می آید، عامل ِامپریالیسم، جاسوس و کسی است که می‌خواهد اثر و آثار ِسوسیالیسم را زیر وُ رو کند. و چنین می‌شود که مرز بندی ِ از سرمایه‌داری جدا شده و ایدئولوژیک می‌گردد. و خود به خود به آن‌جا می‌رسد که تهدید خارجی، به «ستون پنجم» در داخل کشور متکی است.

ما می‌توانیم با شگفتی مکانیسمِ بیگانه ستیزی را در دورانِ پوتین، با مفهومی که در سال ۲۰۱۲ به عنوانِ «عاملِ بیگانه» در قانون ثبت شده است، به بینیم. گویی یک بیگانه لزوماً می‌تواند دشمن قلمداد شود و گذشته از این با آنهائی که نقشی در امور سیاسی و اجتماعی آن کشور دارند متحد شده وحدت ملی و دولت را تهدید کند.

لوموند
 : دشمن دیگری که به ویژه در تصوراتِ شوروی تهدید‌ کننده به حساب می آید، « به حاشیه رانده شده ها» هستند……

الَن بلوم
 : در زمان انقلاب این امر خیلی حضورفعال نداشت اما به سرعت در زمانِ استالین چهره نمود. به عنوان مثال یکی از دستاوردهای بزرگ تاریخ نگاری اخیر این است که «ترور بزرگ» اساساً علیه حاشیه نشینان ِ جامعه صورت می‌گرفت نه لزوماً کمونیست ها. چرا که هدف، پاکسازی حزب نبود؛ بلکه احساس خطراز سوی بی خانمان ها تهدیدی جدی به حساب می آمد. بنابراین دولت علناً هر جنبنده ای را که خطرناک حس میکرد، سرکوب می‌نمود : ما آن‌ها را بیرون خواهیم کرد، ما آن‌ها را خواهیم کشت، در آن دوره زیاد به گوش می رسید.

دیگر عنصری که مقاماتِ شوروی آن را حاشیه ای می‌دانستند و در دورانِ پس از استالین نیز ادامه یافت، همجنس گرایان را می‌بینیم که می‌توانند به زندان و یا بیمارستان های روانی فرستاده شوند. و باید تا سال ِ ۱۹۹۳ منتظر بود که یلتسین همجنس گرائی را جرم زدائی کرد. پوتین با وضع ِ قانونِ منعِ « تبلیغات همجنس گرائی» و تصمیم برای طبقه بندی شاهدان یَهُوَه ( یکی از جنبش های متفاوت اندیش ِ مسیحی و با خوانش دگر اندیشانه از کتابِ مقدس.مترجم)، آن‌ها را در رده ی افراط گرایان طبقه بندی کرد.

لوموند 
: موردی که تداوم ِ اوضاع بینِ جماهیر شوروی و روسیه را متبلور می کند، انجمن بزرگی است به نام مموریال Memorial که در سالِ ۱۹۸۹ به یادِ سر کوب های شوروی و برای دفاع از حقوق بشر تاسیس شد. این انجمن هم‌اکنون به دادگاه خوانده شده که به احتمال ِ زیاد به انحلال آن خواهد انجامید. آقای اَلن بلوم، شما نایب رئیس شعبه فرانسوی آن هستید، وضعیت را چگونه می بینید؟

اَلن بلوم
 : راستش را بخواهید اوضاع خیلی اطمینان بخش نیست و از طرف دیگر شرایط ِابهام آمیزی را زندگی می کنیم. در‌واقع دو مورد وجود دارد که مربوط به دو انجمن متفاوت است : یاد بود بین‌المللی، یادبود ِ حقوق بشر. اتهامات جدی متوجه مورد دوم است. رهبرانِ انجمن دفاع از حقوق بشر متهم به حمایت از تروریسم و افراط گرائی هستند.
این سازمان فهرستی از زندانیان را منتشر کرده است که آن‌ها را سیاسی می‌داند و برخی از آن‌ها تحت این عنوان محکوم شده اند . اما این انجمن در نشریه خود صراحتاً می‌گوید که این به آن معنا نیست که به مواضع و یا عملیات آن‌ها پایبند است.

در مورد شاخه بین المللی، آن‌ها را به نام قانون، «عوامل خارجی» می دانند. چرا که بر اساس قانون آن‌ها می بایستی در اعلامیه های و نشریات، خود را عامل ِ بیگانه اعلام می کردند. و البته این انجمن چندین بار به همین دلیل جریمه شده است. هر چند که از منظر حقوقی این اتهام بی اساس است و لی مانع از اعمال آن نمی شود.

اساساً سؤالی که در این پرونده مطرح می‌شود این است : چرا کارها در این زمینه تا این حد دارد پیش می رود؟ این شتاب در بررسی تاریخی، برای پوتین قابل تحمل نیست و بیش از هر زمانی برای او از اهمیت خاصی برخوردار است. رژیم مدت هاست که مموریال را تحتِ تعقیب قرار داده است و یکی از تاریخ نگاران آن – یوری دیمیتریف – به دلیل واهی در زندان است. برای پوتین حافظه تاریخی بیش از هر زمانی اهمیت پیدا کرده است و حتی می‌توان گفت که مهمتر از مشکلاتِ اقتصادی است. برای مثال، یاد آوری نبش قبر های دسته جمعی یا وقایعی از این دست و نیز برپائی مراسم بزرگداشت که توسط انجمن مموریال بر پا می شود، بیش از پیش دردسر آفرین شده است.

مثلاً رژیم مسکو، « ترور بزرگِ» دوران ِ استالین را انکار نمی‌کند ولی تنها در سخنرانی‌هایش به گفتن این که یکی از لحظات ِ تراژیک در تاریخِ روسیه است که مردم درآن زندگی کرده اند، بسنده می کند. همانطور که دیگر تاریخ نگارِ انجمن مموریال- ایرینا فلیج- در کتابش به نام ِ[ کلماتِ زیبا، ۲۰۲۱ ] می‌نویسد : « برای پوتین، آنچه در دوران استالین گذشت، یک تراژدی بود و قربانی های بی‌گناه به جا گذاشت؛ نه یک جنایت و از جانب یک جنایتکار.» به هر حال برای او نباید از جنایتکاران اسمی به میان بیاید، در حالی که مموریال از جلادان می‌گوید و سرکوب آن دوره را در ایده ِ مبهم یک بد بیاری کمرنگ نمی کند.

سابین دُولن
 : افزون بر این، مموریال تمام توانش را برای آشکار کردنِ جنایت های گذشته و بر جسته کردنِ دفاع از حقوق بشر در جامعه کنونی روسیه می گذارد. و هدفش این است که جامعه مدنی ِ فعال در روسیه ، با آگاهی از گذشته ی سیاسی – اجتماعی در آن کشور بوجود آید. پوتین بر گذشته ی کشورش متمرکزمی شود، ولی گذشته‌ای را که از آن حرف می زند، فاقد جامعه ی مدنی است.چالش او تائید دولت و مشروعیت یک دولتِ قدرتمند به مثابه ی سالِ ۱۹۹۱ است.اگر مموریال پوتین را آزرده خاطر کرده است، به این معناست که این انجمن چقدر می‌تواند حیاتی باشد.

پا نویس ها :

[۱] Claude Lefort فیلسوف فرانسوی که پژوهش های زیادی در زمینه‌های توتالیتاریسم، دموکراسی و سوسیالیسم انجام داده است و روی بلوک شرق جستارهای پر ارزشی دارد. او بسیار به نگاه و نظر های هانا آرنت و اِیتین دو بواتسی پایبند بود. ده‌ها اثر از او به جا مانده که به عنوان مرجع مورد استفاده قرار می گیرد.
[۲] Etienne de la Boétie ، شاعر، نویسنده و حقوقدان فرانسوی (۱۵۳۰-۱۵۶۳) معروف ترین اثر او بندگی داوطلبان نام دارد.
[۳] Timouthy Snyder تاریخ نگار، نویسنده و منتقد ادبی ِ ۵۲ ساله آمریکائی دارای کرسی استادی در دانشگاه معتبر ییل که کارهای پر ارزشی روی تاریخ اروپای مرکزی و شرقی و نیز هولوکاست انجام داده که دارای اعتبار علمی جهانی هستند.
[۴] Stephan Courtois تاریخ نگار فرانسوی و استاد مرکز پژوهش ِ جنبش ها و رژیم های کمونیستی. و پژوهشگر CNRS در پاریس.
[۵] Nicolas Werth تاریخ نگار، پزوهشگر و ویژه کار ۷۲ ساله ی تاریخ اتحاد جماهیر شوروی و مدیر پژوهش های مربوط به این کشور در CNRS از کتاب‌ها او می‌توان از کمونیست بودن در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، نام برد.
[۶] Memorial سازمانی در روسیه ( قانوناً منحل شده ) در دفاع از حقوق بشر و حفظ خاطرات و حافظه تاریخی قربانیان ِ حاکمان ِ قدرتمندِ سوویتیک بویژه استالین و نیز مقابله با اخاذی های کنونی در اولیگارشی طرفدار ِ پوتین.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)