چند سال پیش که داشتم کتاب «تاریخ فلسفه غرب» برتراند راسل رو می‌خوندم، واقعا مجذوب ظرافت‌های خاص این آدم شدم. راسل هوش یک سیاست‌مدار انگلیسی رو به دنیا فلسفه آورده بود.

مثلا از هراکلیتوس جمله‌ای می آورد و آدم رو باهاش سخت درگیر می‌کرد؛بعد می‌گفت فراموش نکنید کن از هراکلیتوس کتابی باقی نمانده و ما این نقل‌قول از اون رو در آثار افلاطون پیدا می کنیم و باید در نظر بگیریم که چون افلاطون بعدها مخالف اندیشه‌های هراکلیتوس شد،ممکنه روایت‌های ساده انگارانه‌ای از اندیشه هراکلیتوس آورده باشه تا فلسفه خودش رو برتر نشون بده و مخالفت‌ش رو توجیه‌پذیرتر کنه.

واقعا برام عجیب بود این ظن و تردید داشتن به فلیسوف بزرگی مثل افلاطون و ارسطو که قرن‌ها معلمان بشیریت بودند و هنوز هم آموزندن.

در این سال‌ها که با روایت‌های اغراق‌آمیز و بخشا دروغ برخی از فعالین مدنی مشهور،زندانیان سیاسی رنج‌کشیده و روزنامه‌نگاران باسابقه مواجه شدم،باعث شد به ارزش ظن و گمان راسل بیشتر پی ببرم.

هیچ نامی نباید آنچنان بر ما آتوریته داشته باشد که جرات بروز شک و تردید رو در ما از بین ببره. رنج کشیدن به تنهای به انسان حقیقتی رو نمیده، و نمیشه رنج رو به تنهای میزان سنجش حقیقت و درستى چیزی دونست،و همین‌طور شجاعت رو معیار درستی عمل فردی.

هرچقدر نام‌ها رو بزرگ‌تر کنیم و به اونها آتوریته ببخشیم،معیار‌ها و اندیشه‌ها رو که به ما جرات سنجش و تردید رو میدن،کوچک‌تر و ضعیف‌تر خواهیم کرد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)