سر بریده شده ی حتی به تعریف روانشناسی جانبدارانه ی بورژوازی متعلق به  کودکی است که در منطقه ای به دنیا آمده است که سوای از ستم طبقاتی اش، به ملیتی تعلق دارد که روزانه با ستم های چندگانه ای به مصاف می رود. کودکی که به بلوغ نرسیده، قربانی پدوفیلیسمی شرعی می شود و در نهایت به قتل می رسد. 

سرگذشت مونا مانند همه ی آنانی که قربانی قوانین، سنت، فرهنگها ی عقب مانده و زن ستیز و روابط کالایی شده اند، آنقدر هولناک است که گذشت زمان چیزی از سبعیت آن نمی کاهد. اما آنچه که قتل مونا را دهشتناکتر کرده است، سویه ی نمایشی این جنایت است. جوانکی قمه به دست، سر بریده ی دختر نوجوانی را مفتخرانه بلند می کند، می گرداند و می گریزد.

این سرخوشی افتخار آمیز به نمایش گذاشته شده، این هیجان ناشی از پالایش شرف نرینه ی، بیماران روانی شده، مانند تمام قتلهای ناموسی در تمامی دنیا فقط به قاتل مربوط نمی شود. اگرچه به معنای تبری جستن قاتل از عقوبت کارش نیست. فرهنگ پدرسالارانه و مرد سالارانه، سنن و آداب، قوانین جاری و ساری مبتنی بر روابط کالایی شده سرمایه دارانه، دین، ستمهای دیگر چون ستم ملی و .. زمینه ساز تولید و بازتولید خشونت بر زن هستند. 

پدر مونا دخترش را با فریب از ترکیه بازگردانده است، او را دوباره به دست شوهر و برادرشوهرهایی می دهد که برادرزاده های باناموس او هستند و صحنه ی پایان پالایش و زدودن لکه ی ننگ هم که باید شاهدان عینی خود را داشته باشد تا بقیه اطلاع پیدا کنند که مردان خانواده به وظیفه ی محوله ی خود عمل کرده اند. 

فرهنگ پدرسالارانه و مردسالارانه ی ملیتهای تحت ستم مانند عربها، کردها، لرها، بلوچها و…. با فرهنگ پدرو مردسالارانه ی مرکز نشین، اگرچه اشتراکات  بسیار زیادی دارد اما شناعتش بیشتر است. شکل زندگی زنان در شهرهای بزرگ مانند تهران، اصفهان و… که ستم ملی را تجربه نکرده اند، متفاوت تر است با زندگی زنانی که در شهرهای کوچک زندگی می کنند، آنهم گرفتار آمده در تاریخی از سرکوب ملی که تضاد چند گانه تری را برای آنها پدید آورده است به گونه ای که در برخی جاها اصلا شناسنامه ندارند.

بنابراین این حرف که قتل ناموسی همه جا هست و متعلق به ملت خاصی نیست، هم درست است هم نیست. درست است چرا که متاسفانه در سراسر دنیا روزانه شاهد قتلهای ناموسی هستیم، درست نیست چرا که قتلهای ناموسی، در کشورهای متروپل، در کشورهای پیرامونی و در مناطقی که ستم ملیتی هم شرایط زندگی را به مراتب برای زنان آن منطقه دشوارتر کرده است، هم در کمیت و هم در شکل اعمال جنایت فرق می کند.

این به معنای آن نیست که ماهیت جنایتهای مردسالارانه را به شکل اعمال آن تقلیل دهیم اما از آن نظر مهم است که چرا مردمی که شاهد جنایت هستند عکس العمل نشان نمی دهند. چرا از جنایت جلوگیری نمی کنند، این انفعال فلج کننده، این حد از پذیرش خشونت آیا به معنای رواداری آن نیست؟ آیا به معنای داشتن ذهن توجیه شده برای جنایت نیست؟ آیا به معنای قبول مالکیت بی چون و چرای مرد بر زن نیست؟ 

در بسیاری از گزارش هایی که حتمن بازتاب بخشی از واقعیتهای جامعه هستند و نه همه ی آنها، آمده که بسیاری از جنایتها در مناطق تحت ستم ملی، از جانب خانواده ها اطلاع داده نمی شوند و لاجرم هم پیگیری نمی شوند. اگرهم پیگری شود در روند بند و بستهای هم قانونی و هم خانوادگی حل و فصل می شود.

چرا؟

چون هویت ملی افراد آن منطقه که در تضاد با قدرت کانونی شده در مرکز است، به نوعی بر جنایت ناموسی سایه می افکند، قوانین زن ستیزانه ی اسلام سرمایه داری با فرهنگ مردسالارانه ی ملیت تحت ستم باهم کنار می آیند! هم جمهوری اسلامی سرمایه دار به وظیفه اش عمل کرده است و هم مردان خانواده ای با ناموس که توسط همین سیستم لگدکوب می شوند، پس مردان خانواده باید به شکلی از گزند جمهوری اسلامی حفظ شوند تا بتوانند زیر سرکوبها جان به دربرند!

در این میان اما رویکرد جریانهای مختلف سیاسی برای از بین بردن ستم جنسیتی و رهایی زنان متفاوت است. آنهایی که دل در گرو آلترناتیو لیبرالی دارند که حالشان معلوم است اما هنوز درون برخی از احزاب کمونیستی، یا برخی فعالان زن این عرصه مشکلاتی وجود دارد مانند کم توجهی به برخی از وجوهات ستم بر زن . و البته عدم آمادگی برای رفع این مشکل بنیادی.

ستم بر زن اولین ستمی است که در روند تقسیم کار به وجود آمد، قبل از ادیانهای مختلفی مانند جانگرایی، که خیلی پیشتر از ادیان ابراهیمی مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام که هنوز هم بر کشورهای مختلفی حکومت می کنند.

در جوامعی مانند برده داری، فئودالی و سرمایه داری با همه ی تفاوتهایی که با هم دارند اما همچنان در تناسب با تکامل نیروهای مولده موقعیت کهتری زن نسبت به مرد، و یا نسبت به جامعه ی قبلی، گاهی تعدیل شد اما به صورت بنیادی تولید و بازتولید شد.

اما واقعیت این است که فرهنگ مردسالارانه در بسیاری از جهات بسیار محافظه کارتر و ناموزونتر از تکامل نیروهای مولده به پیش رفت.

هنوز در بسیاری از مناطق دنیا زنانی هستند، که اگرچه استقلال مالی دارند اما نمی توانند آزادانه برای زندگی خود تصمیم بگیرند، در کشور آلمان زنان بسیاری هستند باوجود اینکه استقلال مالی دارند و قانون هم از آنها حمایت می کند اما قربانی قتل ناموسی و یا خشونت خانگی می شوند.

این مسئله از آن رو اهمیت دارد که برخی از احزاب کمونیستی و یا فعالین آن ضرورت مبارزه با ستم جنسیتی را در فقط در مبارزه با سیستم سرمایه داری تقلیل می دهند.

و یا حل آن را اتوماتیک در برچیده شدن نظام سرمایه داری می بینند و یا از ضرورت وجود سازمانهای مستقل زنان غافل اند و هنوز مبرمیت آن را درنیافته اند.

این مسئله البته در بزنگاههای تاریخی مانند ۸ مارس سال ۵۷،  هم نمود آشکارتری پیدا کرد و هم دود آن تا همین امروز هم به شکلی به چشم جنبش زنان و البته جنبش کارگری هم رفته است.

بنابراین تا مادامی که چپ انقلابی، و نه فقط زنان کمونیستی که به کمبودهای جنبش کمونیستی نقد دارند، چراکه این موضوع دقیقا به تحلیل ماتریالیستی دیالکتیکی موقعیت حال حاضر سیستم سرمایه داری در ایران و دنیا مربوط می شود, نتوانند به سازماندهی جنبشی برای رهایی ستم بر زند بپردازند، ما شاهد سرهای بریده  شده ی بیشتری خواهیم بود. 

هشتم فوریه ۲۰۲۲

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)