در نوشته‌ای تحت عنوان فراتر از اتحاد اپوزیسیون در باره این موضوع نوشتم که اصل مقدم بر هر نوع «اتحادی» در میان اپوریسیون که خود را در صحنه عمل سیاسی نشان دهد چیست. در آن نوشته از منظر پیشنیاز «گفتگو» به این مسئله پرداختم که گفتگو نه آنچنان که عموما تصور می‌رود، برگزاری همایش و گردهمایی بلکه بازتعریف خود و آگاهی بر خود به میانجی «کلیتی» است که اپوزیسیون نام دارد. قصد تکرار آن در این نوشته نیست بلکه توجه به این موضوع مهم است که علاوه بر اپوزیسیون، جریان روشنفکری نیز گرفتار معضل مشابهی است. موضوع این است که روشنفکران، تحقق آرمان یا اصل اخلاق کلی هستند که آن اصل خود را به میانجی «مردم» پدیدار می‌سازد و «مردم» خود ظهور امر کلی است. اما در تاریخ بلندمان، ما هیچگاه «مردم» نبوده‌ایم بلکه بردگانی بودیم که در بهترین حالت نام رعیت داشتیم تا به واسطه باورهای دینی که به همین منظور برساختیم، فقدان حقوق ذاتی خود را با ارجاع به توصیه‌های اخلاقی امر مقدس جبران کنیم. شاید تنها استثناء نیز در تاریخ معاصر ما در دو مقطع بوده، یعنی جنبش مشروطه و قیام ۵۷. در مورد جنبش مشروطه، چه قبول کنیم که عامل اصلی، پیدایش یک طبقه انقلابی یعنی تجار شهری بود که به واسطه یکپارچه شدن بازار مالی در ایران خواستار تحدید قدرت سیاسی شده بودند و یا اینکه سبب را پیدایش ایدئولوژی انقلابی بگیریم آنچنان که مرحوم آدمیت باور داشته، تفاوتی در این امر نمی‌کند که قشر بسیار قلیلی در ایران و صرفا در معدود شهرهای بزرگ در این جنبش مشارکت داشتند. در نتیجه هنوز از در آمدن از بردگی و تبدیل شدن به انسان‌های آزاد راه درازی مانده بود. پروژه تاسیس ملت در پهلوی اول که در نهایت در سال ۵۷ با اختلال مواجه شد و منجر به شورش توده‌وار گردید نیز نتیجه‌ای جز بازگشت به دوران مالوف بردگی در بر نداشت. در چنین فضایی از جمعیت بردگان در ایران،‌ توقع یک جنبش انقلابی چندان معقول به نظر نمی‌رسد. با این وجود در فقدان هر طبقه انقلابی در ایران، امیدها معطوف به ایدئولوژی انقلابی شده است که حاملان آن در غیاب یک جنبش دانشجویی اصیل، معلمین و آموزگاران پنداشته می‌شوند. در غیاب مردم، خودآگاهی روشنفکری اساسا بر هیچ زمین سختی استوار نیست و یکسره به مثابه ایده‌ نامتحقق است. به این ترتیب اولین گام و پیشنیاز هر فعالیت روشنفکری، تامل به این مسئله است که روشنفکر ایرانی نیز نمی‌تواند خود را به عنوان فرد آزاد ارتقاء دهد مگر اینکه موضوع روشنفکری خود را امر جهانی قرار دهد و نه امر محلی. اما وضعیت محلی در ایران با شتاب بسیار در حال گسل از موقعیت جهانی قرار دارد که در آن انسان‌ها، موجوداتی آزاد تعریف می‌شوند. در نتیجه، پیشنیاز هر جنبش اجتماعی در ایران این آگاهی است که فرد ایرانی به عنوان هویتی تک‌افتاده، موجودی در بند فردیت خود است که با زنجیرهای انضمامی بودن اسیر شده و نمی‌تواند خود را به عنوان امر کلی ارتقاء دهد. به گمان من وظیفه روشنفکری ایران از خلال چنین مسیری می‌گذرد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)