نمی‌خواهم موضوع تکراری اتحاد اپوزیسیون نظام اسلامی و موانع روبروی آن را مکرر کنم،‌ زیرا خود این نقد نیز مکرر شده و آنچه مکرر می‌شود معلوم است که راهی به بیرون از خود نیافته است. در این نوشته در پی تعلیل یا علت‌یابی توقف اپوزیسیون هم نیستم بلکه علاقمندم یادآوری کنم که اتحاد اپوزیسیون مشروط به وقوع یا تحقق چیزی فراتر از آن است که توضیح خواهم داد، و در نتیجه موضوع اتحاد فعلا باید مسکوت گذاشته شود.

موضوع اصلی، عدم توسعه و به عبارت بهتر رشدنیافتگی ذهنی اپوزیسیون در طی سالیان گذشته است. البته می‌توان به تعلیل چنین امری پرداخت و موضوع را از زاویه «گفتگو» دید. مسئله گفتگو معمولا با دورهمی، کنفرانس، گردهمایی و حتی اتحاد عمل اشتباه می‌شود. مسئله این است که سنت گفتگو در غرب و در یونان پرورش یافته و مشرق زمین کم و بیش تا آنجا که معلومات من یاری می‌کند در این زمینه نقشی نداشته است یعنی نه چیزی در میانرودان باستان وجود دارد که موید گفتگو باشد و نه چیزی در اساطیر هندوایرانی و نه الهیات مزدیسنی- حداقل اکنون چیزی به خاطرم نمی‌رسد- در اینکه الهیات مزدیسنی، برخی فیلسوفان یونان و به ویژه افلاطون را متاثر کرد کمتر تردید می‌توان داشت اما این موضوع ربطی به سنت دیالکتیک ندارد. فلسفه‌پردازی برای موضوع گفتگو در دوران روشنگری هم صد البته مسبوق به زمینه عینی تجربه بود که در حوزه‌های علمی در انگلستان و ایتالیا و فرانسه در جریان بود. سنت علمی از اساس بر روی ایده گفتگو بنا نهاده شده است و به لحاظ فلسفی گفتگو مشروط به «دیگری» است،‌ نه تنها به وجود دیگری بلکه وجود دیگری از منظر نظریه حقیقت- منظورم وجه انگلوساکسونی نظریه حقیقت نیست- سالها پیش از آنکه فیشته تز اساسی خود را مبنی بر اینکه گزاره بنیادین تمام علوم، پیوستاری من یا گزاره «من منم» است را بیان کند و به آن طریق «دیگری» را شرط ضرور من بداند، همان «منی» که حکم به پیوستاری آن شرط ضرور «دیگری» یا «جهان» است و سالها پیش از آنکه هگل چنین رابطه دوسویه فیشته‌ای را در منطق دیالکتیک خود جای دهد و قالب‌ریزی کند، هویگنس، نیوتن، لایبنیتز، گالیله، برنولی‌ها، کپلر و دیگران در انجمن‌های سلطنتی علوم در اروپا عملا در حال تحقق یا صورت واقعی دادن به ایده گفتگو بودند. در سنت علمی، موضوع گفتگو صرفا به دید و بازدید و نامه‌نگاری علمی محدود نمی‌شود بلکه فرایندی افزایشی است که در آن هر محقق علمی دستاوردهای خود را صرفا در مناسبت با دستاوردهای دیگری تعریف می‌کند. در سنت علمی، نیوتن هویت فردی خود را از دست می‌دهد تا سپس بتواند هویت خود را در سنتی که در آن هویگنس و گالیله و کپلر و دیگران هستند بازیابد.این بازیابی هویت نه تنها مسبوق به گذشته بلکه معطوف به آینده هم هست یعنی نیوتن هویت خود را در سنتی بازمی‌یابد که سپس‌تر گوس، ریمان، اویلر، لاگرانژ، لژاندر و دیگران در داخل آن ظهور می‌کنند و هویت می‌یابند. در نتیجه در یک سنت علمی، هر جریانی نه مشروط به گذشته، بلکه وابسته و مقید به آینده نیز می‌شود. به این ترتیب است که نه تنها وجود، بلکه زمان نیز به مثابه گذشته و آینده که مقوم اکنون است، یعنی رفع حال، در داخل این دیالکتیک پدیدار می‌شود و به این ترتیب است که دیالکتیک از اساس شرط ضرور «وجود» طرفین می‌شود و نه برعکس. به اشتباه گمان می‌رود که گفتگو «محصول» تعامل دو یا چند طرف یا سویه است در حالیکه باید موضوع را از زاویه دیگری نیز دید و آن اینکه سویه‌های گفتگو در فرایند چنین دیالکتیکی پا به صحنه «وجود» می‌گذارند. «وجود» به مثابه ایده، متاخر یا متولد از چنین فرایندی است و دیالکتیک به مثابه روند، فقط به لحاظ پسینی،‌ یعنی زمانی که سویه‌های دیالکتیک از حیثیت وجود برخودار شدند، می‌تواند پا به صحنه وجود گذارد. در سنت علمی با یک فرایند افزایشی مواجه هستیم که در آن هر محقق علمی فردیت،‌ تکینگی یا singularity خود را فرومی‌گذارد تا خود را در مناسباتی که از گونه‌ای «خوش‌ تعریفی» به لحاظ ریاضی، ترتیب و یا شبکه‌مندی برخوردار است بازتعرف کند. در این مناسبات مجموعه مفاهیم و ایده‌هایی که یک محقق تولید می‌کند مسبوق و مشروط به تعاریفی است که در سنت علمی که آن محقق به آن وابسته است،‌ شناخته شده‌اند.

به لحاظ روانشناسی فردی، تا حدود زیادی دانسته است که توسعه ظرفیت ذهن عمیقا وابسته به امکان گفتگو است. این ایده‌ها که سرآغاز آن به روانشناس روس ویگوتسکی و همکارش لوریا برمی‌گردد، مشخص می‌کند که گفتگو چه در شکل بیرونی و چه درونی،‌ امکان فراروی ذهن از خودش و در نتیجه گسترش آن به حوزه عملا ناموجود را ممکن می‌کند. روشن است که سیاست نظام حاکم بر ایران برای محدود کردن «رسانه» به این جهت صورت گرفت که گفتگو ممتنع شود تا به این وسیله امکان تولید «گفتمان» جدید رفع گردد و اپوزیسیون در دایره تکرار گرفتار آید. در مواقع شورش اجتماعی نیز نظام حاکم در اولین حرکت خود، آلترناتیوهایی را که ممکن است به عنوان نماینده‌های معترضین، خود را در موقعیت گفتگو با نظام حاکم و گرفتن امتیاز از آن قرار دهند، حذف می‌کند تا امکان هر گفتگویی را پیشاپیش از بین برده باشد.

به این ترتیب اپوزیسیون قبل از آنکه به اتحاد عمل دست یابد نیازمند است تا سنتی ایجاد کند که بعدا «گفتگو» بتواند ممکن شود. هر نظریه‌پردازی فلسفی برای گفتگو مشروط به حضور زمینه‌ای برای چنین گفتگویی است همانگونه که کار فیلسوفان روشنگری مسبوق به سنت علمی بود که در انجمن‌های علوم سلطنتی در اروپا رواج داشت. سازمان‌ها و احزاب سیاسی پیش از آنکه نگران یارگیری از میان نیروهای معترض و وزن‌کشی سیاسی به لحاظ کمیت باشند باید در فکر روشن‌سازی موقعیت خود در داخل مناسباتی باشند که اکنون به صورت نیمبند به عنوان اپوزسیون سیاسی شناخته می‌شود. چنین فرایندی، یعنی فرایند جایگیری نیروهای سیاسی در داخل جریانی که سپس سنت اپوزیسیون نامیده خواهد شد، به معنی آن است که هر جریان سیاسی هویت خود را صرفا با حضور «دیگری» و متناسب با آن بازتعریف خواهد کرد. این تعامل به تدریج «عقلانیتی» را سبب خواهد شد که امکان گفتگو را فراهم خواهد کرد، گفتگویی که ماحصل آن تولید گفتمان‌های جدید و فراروی از دایره تکرار و گسترش خود به حوزه عملا ناموجود اکنون خواهد بود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)