«آن گاه که ما در زنجیر و زندان گذر روزها، ماه‌ها و سال‌ها را به تماشا می‌نشینیم، از میان میله‌های زندان اخراج و محرومیت دیگر مسیحیان فارسی‌زبان را نظاره می‌کنیم که چگونه در عنفوان کودکی و جوانی مداد و خودکار را از دستانشان می‌کِشند و لای انگشتانشان می‌فشارند تا کبودی‌های ماندگار یادآور شوند که ما مسیحیان محروم از حق تحصیل هستیم.

مسیحیان را از خانه دوم خود بیرون می‌کنند؛ یا آواره‌شان می‌کنند یا در کنج خانه محبوس می‌کنند. می‌خواهند یادشان برود و یادمان برود تحصیل علم و استقلال و تجدد را. می‌خواهند چشم و گوش‌هامان بسته بمانند تا ظلم‌ها و پلیدی‌ها را نبینیم و نشنویم و ساکت بمانیم. 

می‌خواهند ما را محو کنند؛ گویی هیچ گاه از مادر زاده نشده‌ایم. و انکار کنند که ما زمانی بوده‌ایم و زجرها و جفاها متحمل شده‌ایم اما پا پس نکشیده‌ایم. چه آن کودک دانش‌آموز ۷ ساله و چه آن جوان دانشجو در برابر تحمیل ایدئولوژی، در برابر خدعه و دروغ و انکار باورها و تبدیل رذیلت‌های اخلاقی به فضیلت‌های اخلاقی ایستادند و یک‌رنگی پیشه کردند؛ اما صندلی تحصیل را با لگدی جنون‌آمیز از زیر پایشان کشیدند تا خفه و خاموششان کنند و جسدشان را بر زمین بسُرانند و از مدرسه و دانشگاه به سوی ناکجاآباد ببرند و نیست کنند. اما گلوی حق‌گوی و فکر روشن همیشه تازه می‌ماند… حتی با طراوت خون ریخته‌شده‌ای که عدالت‌خواهی می‌جوشاندش.»

 

ناصر نورد گل‌تپه / ۴ بهمن ۱۴۰۰ / بند ۸ زندان اوین

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)