هیچ هنرپیشه ای، خواننده ای و یا به اصطلاح سلبریتیِ معروفی را سراغ نداریم که در مصاحبه هایش خود را مدیونِ مردم ندانسته باشد. همه ما بارها و بارها از زبانِ خودش شنیده ایم که: همه چیزمان را از مردم داریم، ما خاک پایِ مردمیم. 

در گذشته ما این را به حسابِ مردمی بودنِشان میگذاشتیم. بیچاره ها درست میگویند. ما آنها را خیلی دستِ بالا گرفته ایم. 

با کمی دقت، میبینیم که آنان، نانِ شان را و نامِ شان را، از ما مردم دارند. ما مردم بودیم که از هنرِشان استقبال کردیم. ما برایِ دیدنِ فیلمها شان، هزینه کردیم. ما برایِ کنسرت هاشان سر و دست شکستیم. برایِ شان کف زدیم و تعریف و تمجیدشان کردیم. آنها هر نمایشگاهی و هر جشنواره ای را که برگزار کردند، ما مردم سنگ تمام گذاشتیم.

و اما دقت نکردیم که این تنها ما مردم هستیم که در کنارِ هنرمندانیم. آنها هیچ گاه در کنارِ ما مردم نبودند. انگار فرزندانِ این سرزمین نیستند. نمی خواهم خیلی به گذشته برگردم. از ابانِ خونین شروع میکنم. تمامی هنرمندان، در همه رشته هایِ هنری، چشمانشان را بر آبانِ سیاه بستند.

 در تمامِ مدتی که خونِ پویاها بر کفِ خیابان جاری بود، آنان سکوت کردند.

زمانیکه نویدِ افکاری بر دار شد، تمامی این هنرمندانِ به اصطلاح مردمی، خفه خون گرفته بودند. 

آنان در هیچ اعتراضی،‌ در هیچ تجمعی و در هیچ اعتصابی شرکت نکردند. 

این ها که نانِ شان را از مردم دارند، به گرسنگی مردم، اعتراض نکردند. 

این ها که آبرویِ شان را از مردم دارند، به پخشِ اعترافاتِ اجباری از دو دانشجویِ نخبه، به نامهایِ علی یونسی و امیر حسین مرادی، اعتراض نکردند. 

اصولا آنها به هیچ چیز اعتراض نمی کنند. نه به وضعیت معیشت مردم، نه به زندان ، نه به شکنجه و  نه به اعدام. حکما روزی که حکم اعدامِ عباسِ دریس، صادر شد، آنان مشغولِ زد و بند برای گرفتن امتیازهایی، برای خود بودند.

آنان سرکوبِ خونین کشاورزانِ اصفهان را ندیدند. 

آنان به خاک و خون کشیدنِ مردمِ تشنه خوزستان را ندیدند. 

آنان، کودکانِ سیستان را ندیدند.

 آنان حال و روزِ مردم را ندیدند. 

آنان کشته شدنِ بکتاشِ آبتین را ندیدند. 

آنان از تجمعاتِ بازنشستگان و ایثارگران حمایت نکردند.

آنان از تجمعاتِ بیمارانِ خاص برایِ نبودِ دارو، حمایت نکردند. 

آنها حتی به سانسور و تحریف در زمینه کاریِ خودشان هم اعتراض نمی کنند. 

اگر این به اصطلاح هنرمندان، از اعتراضاتِ معلمین حمایت نکردند، قابل فهم است. زیرا که اکثریتِ آنها آدمهایِ بی سوادی هستند که به مَددِ رانت، نان به نرخِ روز خوری، چاپلوسی، خودفروشی و دیگران فروشی به این عرصه وارد شده اند. و از جایگاه معلمان چیزی نمی دانند، و با دنیایِ دانش و  فرهنگ بیگانه اند.

آنها همانند چهار پایانی هستند که جز به شکم نمی اندیشند. آنان حتی برایِ دقیقه ای سرشان را از آخور بیرون نمی کنند.

ننگ بر شما باد که ادعاهاتان گوشِ فلک را کَر کرده ولی در واقع عاری از هنر و شعور و انسانیتید. 

در پایان، با عرض پوزش از الاغها، فریاد می زنم:

که ای کسانیکه این الاغها (هنرمندان) را به پشت بامها برده اید، همت کنید و آنان را پایین بیاورید

 

پاینده ایران

علیرضا نوری پور

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)