وقتی قزاق‌ها، به فرماندهی رضاخان میرپنج، در صبح سوم اسفند ۱۲۹۹ به تهران وارد شدند با مقاومتی ازجانب ماموران دولت احمدشاه قاجار مواجه نشدند، چرا که دولتی به معنای عملیاتی وجود نداشت. اما از آن سوی، مردم تهران هم با مشاهده‌ی این که یک کودتا در جریان است به صحنه نیامدند. مبارزه‌ی طولانی منجر به تصویب قانون اساسی مشروطیت، که بدون تردید پیشروترین قانون اساسی تدوین شده در کل خاورمیانه‌ی آن زمان بود، سبب این نشد که ملت ایران برای دفاع از آن، شکل غیرقانونی و مبتنی بر زور معروف به کودتا برای کسب قدرت را پذیرا نشده و وارد صحنه‌ی مقاومت، مبارزه و حفاظت از قانون اساسی پیشرو خود شوند. اما چرا؟

در ظهر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تانک‌های ارتش، در حمایت از تعدادی اوباش و چماقدار مزدور، در خیابان‌های تهران ظاهر شده و به سوی دفتر نخست وزیر منتخب وقت، دکتر محمد مصدق، در حرکت بودند. نظامیان آمده بودند که با چماق و اسلحه، یگانه دولت منتخب مبتنی بر دمکراسی در تاریخ ایران را از قدرت پایین بکشند. بار دیگر، یک کودتای نظامی با هدف نفی حق مسلم ملت ایران جهت داشتن حکومت منتخب خویش. اما به نحو عجیبی، این بارهم مردم به خیابان‌ها نریختند و کودتا را به شکست نکشاندند. بهترین و ناب ترین فرصت تاریخی ایران برای استمرار دمکراسی در ایران جلوی چشمان ملتی منفعل از دست رفت. اما چرا؟

در چنین روزی، ۱۷ دی سال ۱۳۵۶ طلبه‌ها و آخوندهای قم به خیابان‌ها ریختند و در اعتراض به مقاله‌ی منتشر شده در روزنامه‌ی اطلاعات، به شعار و درگیری با پلیس پرداختند. از عجایب تاریخ بود که این حرکت توسط مرتجع ترین و محافظه کارترین قشر انگلی جامعه، درست در ایامی بود که یک حرکت سیاسی-اجتماعی مترقی، دمکراسی طلب و آزادیخواه توسط دانشجویان و روشنفکران ایرانی از ماه قبل از آن، در دانشگاه‌های ایران، کوی دانشگاه تهران و به دنبال شب‌های شعر انستیتو گوته در تهران آغاز شده بود. به تدریج، حرکت راهبری شده توسط ضددمکرات ترین، خرافی ترین، مفت خورترین و بد سابقه ترین قشر تاریخ سیاسی ایران، یعنی آخوندها، سراسر کشور را فراگرفت و تبدیل به چیزی شد که، با همت رسانه‌های اصلی خارجی آن زمان، مانند «بی بی سی»، «رادیو اسرائیل» و «دویچه وله»، به «انقلاب اسلامی ایران» به «زعامت حضرت آیت الله خمینی» تبدیل شد. باز در این روند، در حالی که تمام علائم و نشانه‌های مربوط به شکل گیری یک اقدام ضد آزادی، ضد دمکراسی، ضد ایرانی و ضد بشری در جریان بود، اکثریت مردم ایران ساکت نشستند، دچار خطای محاسباتی شدند و نگاه کردند. آدمکش پلیدی به اسم روح الله خمینی وارد ایران شد و جمعیتی که در آن زمان کمتر از یک درصد کل جمعیت ۳۶ میلیونی کشور بود از او استقبال جانانه‌ای به عمل آوردند. ۹۹ درصد مردم نگاه کردند و نپرسیدند که این فرد کیست و چه سابقه و افکار و برنامه هایی دارد. در همان ایام، دکتر شاپور بختیار، در مقام نخست وزیر کشور و نیز آخرین شانس تاریخی نجات ایران، در قدرت بود و نیاز به پشتیبانی وسیعی داشت تا بتواند موج حرکت ضد ایرانی مدیریت شده از سوی دشمنان ایران در لندن و تل آویو و گوادلوپ را مهار کند. اما دریغ! حتی یک صدم یک درصد از جمعیت ۳۶ میلیونی آن زمان کشور به طور فعال و مستمر به خیابان‌ها نیامدند تا بختیار را تقویت و مانع از افتادن میهن به دست دشمنان قسم خورده‌ی ایران و ایرانی شوند. اما چرا؟

و سرانجام، در طول ۴۳ سال گذشته، مشتی جنایتکار، دزد و فاسد بر کشور حکم می‌رانند و بلایی به سر ایران آورده‌اند که زیان و ضرر آن چندین برابر مجموع ضربات وارد شده از سه تجاوز تاریخی مقدونیان، اعراب و مغول‌ها به ایران بوده است. دهها میلیون ایرانی در فقر مطلق به سر برده و بیش از ۹۰ درصد مردم کشور به فقر معیشتی مواجه هستند. ایران در آستانه‌ی فاجعه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و زیست محیطی قرار دارد. سرزمین ایران رو به اضمحلال و ملت ایران رو به کاهش آماری و پیرشدن و متلاشی شدن است و با این وجود، در اعتراضاتی که می‌توانست جنبه‌ی فراگیر پیدا کنند، مانند دی ماه ۱۳۹۶، آبان ۱۳۹۸ و نیز حرکت‌های اعتراضی اخیر خوزستان و اصفهان، شاهد هستیم که به زحمت و در بهترین حالت باز هم همان یک صدم یک درصد از جمعیت ۸۵ میلیونی شرکت می‌کنند نه بیشتر. اما چرا؟

می‌توانستیم حوزه‌ی بررسی تاریخی خود را از دوره‌ی پایان قاجار هم عقب تر ببریم و مواردی مشابه را، به طور مثال، در زمان روی کار آمدن قاجار ببینیم، یا حتی باز هم دورتر. اما به همین یک قرن اخیر بسنده و تلاش می‌کنیم که به این سوال «اما چرا؟» پاسخی روشن بدهیم.

نخستین نکته‌ای که برای این پرسش به ذهن بسیاری می‌آید این است که چون مردم «آگاهی» نداشته‌اند. و به راستی این جواب ساده، درست و متین است. اما اشکال آن شاید در این باشد که مبتنی بر تعریف روشنی از آگاهی نیست. در ادبیات سیاسی و اجتماعی ما ایرانیان، این واژه، به جا و نا به جا، به طور مکرر و روزمره مورد استفاده قرار می‌گیرد بدون آن که کمکی به روشن شدن ریشه‌ها کند.

«آگاهی» چیست؟

هر چقدر که معادل برای واژه‌ی آگاهی زیاد به کار برده می‌شود، تلاش برای تعریف آن اندک بوده است. برخی آن را معادل «دانش»، «دانستنی»، «اطلاعات»، «سواد»، «شعور»، «درک»، «فهم» و امثال آن می‌دانند. ضمن این که همه‌ی این مفاهیم نقشی در شکل گیری پدیده‌ی آگاهی دارند، اما هنوز به شناختی دقیق و مفید از آن راه نمی‌برند تا بتوانیم به واسطه‌ی آن تعریف، معضلی مانند چرایی انفعال مردم ایران در این مقاطع حساس تاریخی نامبرده را بهتر بفهمیم.

تعریف پیشنهادی زیر شاید بتواند در این باره کمکی باشد:

آگاهی عبارت است از «قدرت تشخیص درست منافع جمعی». مثل هر تعریفی که بخواهد کارکرد عملی پیدا کند این تعریف نیز نخست نیازمند تشریح اجزای خویش است.

۱. قدرت (تشخیص): منظور توانایی نظری و کاربردی است برای استفاده جهت آن چه به عنوان مضاف الیه برایش در نظر گرفته‌ایم: تشخیص. پس، کسب این قدرت، منوط به مطالعه و بحث و درس و نیز تجربه‌های مشخص مورد فکر قرار گرفته و آموزنده است. چنین قدرتی به طور خود به خودی ساخته و پرداخته نمی‌شود، احتیاج به ممارست دارد و جدیت و روش و نظم و پایداری. با ذهن‌های آشوب زده، تنبل، مطالعه گریز، مدارس و دانشگاه‌های بی کیفیت، بی سوادی و مکتب و خرافات و رسانه‌های بی مایه و برنامه‌های باطل آنها به دست نمی‌آید. این قدرت به طور کلی در طول تاریخ فرهنگی ما هرگز به طور وسیع در شمار قابل توجهی از مردم ایران شکل نگرفته است. کسب این قدرت توسط مردمی که متوسط مطالعه‌ی روزانه‌شان کمتر از ۲ دقیقه است ناممکن است. حتی بسیاری از تحصیل کردگان ایرانی بسیار از داشتن چنین توانی دورند.

۲. تشخیص: یعنی تمایزگذاری میان حداقل دو امر بر مبنایی روشن و تعریف شده. این تمایز سبب تفکیک مثبت و منفی، یا خوب و بد و نیز شناخت از طیف احتمالی بین آنها می‌شود. تشخیص، حاصل تجزیه از یک سو و تحلیل از سوی دیگر است. تجزیه و تحلیل به ما اجازه می‌دهد که پدیده‌ها را نخست جداسازی و خرد کنیم و بعد، روابط میان آنها را درک کنیم. از دل تجزیه و تحلیل جزیی گرا و روشمند می‌توانیم به تشخیص برسیم. اما نکته‌ی اساسی این است که تشخیص، بدون قدرتی که در بالا از آن یاد کردیم و تمرین به کارگیری آن کسب نمی‌شود. بنابراین، نمی‌توان از کسی که فاقد قدرت این کار است انتظار تشخیص، یعنی تمایز میان مفید و مضر را داشته باشیم. از آن جایی که ملت ایران در کسب قدرت نظریِ تشخیص ضعیف بوده و هستند، در زمینه تشخیص عملی مفید و مضر هم ضعیف بوده و هستند. به عبارت فاقد تعارف، بدون توان تشخیص، تشخیصی در کار نیست.

۳. درست: تشخیص دادن انتهای کار نیست. مبنای تشخیص باید واقعیت‌های عینی باشد نه فقط باورهای ذهنی. باید به آن چه هست مراجعه کنیم و پیچیدگی‌های آن را درک نماییم نه این که در احتمال‌ها و شایدها و بایدهای من درآوردی غرق شویم. تنها در این صورت است که می‌توان برچسب «مفید» را بر آن چه در جهان بیرون از ذهنمان برای ما «فایده» دارد قرار داد. در غیر این صورت، گزینه‌ی در واقع امر «مضر» را برای خود مفید دانسته و آن چه را که در جهان واقعی برایمان «مفید» است مضر ارزیابی می‌کنیم. بارها این کار را کرده‌ایم.

۴. منافع: منفعت آن چیزی است که شرایط زیستی ما را بهتر سازد. هر تصمیمی که سبب شود بتوانیم از زندگی و امنیت و رفاه و آسایش بیشتر و مطمئن تری برخوردار باشیم به نفع ماست. هر آن چه که حقوق و ارزش‌ها و آرامش و رفاه ما را به خطر اندازد جزو منافع ما نیست. وقتی کسی تشخیص درست داشته باشد می‌تواند منافع خویش را شناخته و حفظ کند و آن که فاقد این قدرت تشخیص درست است منافع خود را گم کرده، به خطر انداخته و از میان می‌برد.

۵. جمعی: در بحث سیاسی، واژه‌ی منافع در تعریف مورد نظرما به منفعت جمع باز می‌گردد. منافع جمع، تامین کننده‌ی منفعت افراد است. این جا بحث بر سر خوشبختی جمع در حد یک قشر، یک طبقه‌ی اجتماعی و یا یک ملت است. منافعی که باید برای رفاه و خوشبختی و آسایش و پیشرفت همگان مورد توجه قرار گیرد. مفهوم منافع جمعی استثنایی برای اعضای جمع در نظر نمی‌گیرد و «جامع» است، یعنی همه‌ی اعضای خود را در بر می‌گیرد و نیز «مانع» است، یعنی منافع سایر جمع‌ها در آن مندرج نیست.

با تشریح اجزای تعریف آگاهی می‌بینیم که نوعی از همبستگی منطقی و عملی میان آنها برقرار است:

• قدرت به کار تشخیص می‌آید،

• تشخیص باید درست صورت گیرد

• درستی تشخیص در حفظ منافع است،

• منافع به جمع باز می‌گردد.

در هر بخشی از این زنجیره اگر حلقه‌ی ضعیفی موجود باشد، «آگاهی» تبلور پیدا نمی‌کند:

• قدرت نظری ضعیف باشد تشخیص ناممکن می‌شود،

• تشخیص ضعیف باشد انتخاب درست را نمی‌کند،

• تشخیص درست در کار نباشد، منافع در نظر گرفته نمی‌شود،

• منافع تامین نشود، جمع ضرر می‌بیند.

در مورد ملت ایران باید گفت این زنجیره، معیوب، ناقص، ضعیف و شکننده بوده و است. تا زمانی که نتوانیم این زنجیره‌ی شکل گیری آگاهی را به صورت ریشه‌ای ترمیم و تعمیر و اصلاح کنیم ملت ایران از «قدرت تشخیص درست منافع جمعی» خود برخوردار نخواهد بود. در نبود آگاهی، روابط علت و معلولی لازم برای شکل گیری مسیر ترقی و پیشرفت تحقق نخواهد یافت. این مسیر به شکل تجربه شده‌ی تاریخی خود در سایر جوامع و نیز از یک نگاه منطقی عبارت است از «آگاهی، آزادی، آبادی» و روابط میان این سه عنصر این گونه است:

• تا ملتی «آگاه» نباشد، آزادی خود را به دست نخواهد آورد. همیشه کسانی می‌آیند او را فریب می‌دهند و اجازه نمی‌دهند که منافع جمعی خود که آزادی باشد را به دست آورد.

• تا ملتی آزاد نباشد با جان و دل و خلاقیت و پایداری به آباد سازی کشور خویش نخواهد پرداخت. برای همین است که نخبگان ملت‌های تحت حاکمیت استبدادی راه تبعید و فرار و مهاجرت پیشه می‌کنند و دل به آبادسازی کشور خویش نمی‌سپارند، چرا که از آزادی فکر و عمل محروم هستند.

• تا ملتی به مرحله‌ی پیشرفت یا همان آبادی کشور خویش نرسد نمی‌تواند مدار تاریخی خویش را تغییر داده و زندگی فردی و جمعی بهتری را به طور ماندگار تجربه کند.

ما در یک چنین دور تسلسلی گرفتار شده‌ایم و تا زمانی که به طور ریشه‌ای عمل نکنیم سرنوشتی جز استبداد و فقر مادی و فلاکت تاریخی نصیب مان نخواهد شد. ریشه‌ای عمل کردن اما در گرو درکِ منطقِ فرایندِ خروج از این شرایط نابسامان است.

۱. تا آگاه نشویم آزاد نمی‌شویم.

۲. تا آزاد نشویم مملکت را آباد نمی‌کنیم.

۳. تا مملکت آباد نشود، فقر مادی و فرهنگی تشدید شده و ما را به سوی اضمحلال و محو از تاریخ و جغرافیای منطقه هدایت خواهد کرد.

پس همه چیز از آگاهی، آن هم با یک تعریف مشخص -مانند تعریف پیشنهادی در این مقاله- آغاز می‌شود. باید تلاش کنیم که «قدرتِ تشخیصِ درستِ منافع جمعی» را در میان آحاد مردم ایران تقویت کنیم. باز در این جا می‌بایست صبر و پایداری و متانت به خرج داده و در چارچوب خود این تعریف، تقدم و تاخر عوامل را در نظر بگیریم:

• نخست می‌بایست قدرت نظری عامه‌ی مردم ایران تقویت شود.

• بعد، توان و تمرین به کارگیری این قدرت نظری برای تشخیص باید نهادینه شود.

• سپس باید آموخت که تشخیص چگونه درستی خویش را تامین کند.

• آن گاه باید بیاموزیم که منافع ما چیست، کدام است و کجاست

و سرانجام این که اگر چگونه در ورای منافع فردی به جمع بیاندیشیم.

با طی شدن تمامی این مراحل به «آگاهی» می‌رسیم و به واسطه‌ی آن می‌توانیم در یکی از حرکت‌های اجتماعی دهه‌ها یا سده‌های آینده، سرانجام به آزادی برسیم و در سایه‌ی آزادی، میل و رغبت به آبادی کشور داشته باشیم. البته همه‌ی این‌ها مشروط به این است که تمامیتی به اسم ایران و ملت ایران وجود داشته باشد. همین تردید است که در مقابل طولانی بودن این روند سبب می‌شود برخی نسبت به دیدگاه نگارنده منتقد باشند و به او یادآور شوند که شاید در هفته‌ها و ماه‌های آینده با حمله‌ی نظامی، فروپاشی اقتصادی شورش‌های خونین، جنگ خارجی، جنگ داخلی، تغییرات اقلیمی، جنگ آب و امثال آن، فرصت طی چنین روندی فراهم نشود. نگارنده نیز بر این واقعیت نگران کننده واقف است، اما آن را مانعی در جستجو و بیان ریشه‌های شرایطی که ما را به سمت این واقعیت نگران کننده کشانده نمی‌داند. تکرار طی مسیر غلط ما را به مقصد نمی‌رساند. انتخاب با ماست.# 

————————————————————————————————

برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv 
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: 
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)