ناهید حسینی، شاعر کورد و از اعضای کمیته رهبری دمکرات کردستان ایران، که به شاعر حزب هم مشهور است، فرزند مهران و خواهر ژیلا حسینی(فروغ کوردستان) است.
او در سال ۱۳۴۶ در شهرستان سقز در استان کردستان متولد شد.
در سال ۱۳۸۲، با حضور در فستیوال گلاویژ، با کژال احمد (همسر جلال طالبانی) آشنا شد و همین آشنایی دمقدمات ملحق شدن او به عراق و پیوستن به حزب دمکرات را فراهم آورد.
ناهید مدت ها معاون و مسئول انتشارات کمیته مرکزی بود و در کنگره ۱۴ حزب منحله دمکرات کردستان ایران به عنوان عضو کمیته مرکزی انتخاب شد.
او هم اکنون در سوئد اقامت دارد.
– نمونه اشعار:
♦ مبادا به ُرخم پنجره ات بگشائی:
تا کجا همره من میائی…؟
در کدامین لحظه مه آلود
به وداع ام خوانی
و به سیلاب موج در موج سرشکت گوئی
بنگریدم، هان..!
اینک این کولی بی خانه بدوشم را
با همه دیوانگی ها و سر بی صبرش
و به زعم همه الطاف و شکیبائی تان
به شما بسُپردم…!
×
تو که سر گشته نه ای از غم سرگشتگی ام،
کی دانی …؟
که هماغوشی افسون کدامین ساحل
همه آمال شبانم گشته…!
بر من ببخشای مادرم،
با همه درد و جراحت!
حلقه بر در می زنم
و می بخشایم ات،
گر در به روی دیده نگشائی
چو می دانم ز بوی زخم هایم سخت بیزاری
من همان عاشق پیوسته به قصد سفرم
و دگر رجعت من، خواب بیهوده زهرآلود است
تو به حسرتکده باغچه هایت بر گوی
حاجت دخترکم به همان خاکی بود که در آن
زیستن اش میسور است،
و به آبی جهت روییدن،
و نسیمی جهت بالیدن…!
بر گوی که آن دخترکم، در گمان بودن خویشتن اش
گوهر گمشده پیکر افکارش بود.
روزگاری تو به من می گفتی،
از تو در می گذرم گر که دستم بوسی
آن زمان نیک همی دانستم
گر نبوسم دستت، باز هم می بخشی
دستهایت را در دستم بگذار…!
تا که دسته، دسته
گل حسرت رسته، اندر میان شیارهایش را بوسه زنم
و سیرآبشان کنم با اشک
دستهایت را در دستم بگذار،
که ُپر به دل ببویم شان،
شاید،
اندک رایحه ای
ز پژمرده گل زندگی ات، باز از آن بر خیزد
****
با کدام رشته رنج آلود به قنداق ام سُپردی…؟
در رختخواب چه دردی تو مرا پروردی
از کدامین زخم برایم تاب بربستی
با سوز چه ((حیران)) ی تو بخوابم کردی
کدام فریادی لالائی شبانه ام بوده است…؟
که اکنون هم،
پیراهنی است دوخته بر قامت من
تن جامه غم هایت، آیا چه فراخ است؟
کز اوانٍ کودکی ام،
می درانی و پایان نمی گیرد
و هماره زین غصه قد می کشم،
انگار هنوزت، المٍ زادن من دم ساز است…!
و فراغت زٍ زه و زایش این دختت نیست.
بر من ببخشای مادرم
چون که پیراهن رنج تو و من را، ز دگر نشناسم
گم کرده ام تو را و آگاه نیم…؟
که در خراش زخم کدامین خاک،
در میانه ی رودبار چه اندوهی،
بازت شناسم.
دست هایت را به من بسپار
اینجا میزان دو کفه
پول است و دل
از سرشک تو تا چشم انتظاریم
بحث عمریست که سرشار فراموشیهاست
مرا بگوی…!
به سرود چشمانت چگونه باز خواهم گشت
در هیبت تصویری،
که دیوار به آن می بالد.
حلقه بر درگاهت، امشب می زنم
لیک مگشا در به رویم
دل ساده تو پندارش نیست،
که پروانه دلال گل است و
باد نمام شب پره
بس کن مادرم
زنهار ز برکندن گیسوی سپید ات،
کاندر سرٍ دامانٍ به تن جامه سیاهت،
نقشی شده و
چهره رنج ات بنگارد
و آواز حزینٍ همه عمر تو بر آرد.
مادرم، جانان من…!
لحظه ای بنشین کنار رود رنجش های من
نفس غم هایم را شماره کن
تو آن جاودانه زخمی
که آرزوهای سوخته ام را به بغل می جوئی
روح خسته ام را به آواز حزین می موئی.
تو را در لهیب سوزان مشعلی گم کرده ام،
کز آتش عشق برافروخته و خاموشی نمی گیرد
ضرب آهنگ دلی وامانده ای
در درون خویش احساست کنم
تو آن نسیم (( حیران)) ی
که بر خیزد صدایت از دل گلبانگ آوازی
فریاد آخی مغروق،
که به اندازه حسٍ هستی دوستش می دارم.
در سوز غریب آوازهایم
نفس ات می شنوم و
چه غریبانه در درونم (( آخ)) می گردی.
در ریزش درونم،
چه بی صدا به سکوت ات می نگرم
بر من ببخشای
کان سرزمین، با همه سرسبزی و ریحان و واژگون لاله اش
سر به دامان کوه( آگری) بنهاد،
که هذیانی بود در خواب خوش قیلوله.
رازها ی تو کهن گردیده اند
و بدین سان، آنک، در رود رنج هایم مغروق می شوم.
××××
امشب همه بارانم و
بر شیشه پنجره ات می کوبم
آنگونه دلتنگم،
که تا پگاه ز بارش نمی مانم
خاطرم آسوده است که بازنشناسی مرا
و من اکنون، آن دمٍ شعله ورم
ترانه ای رنجیده ام و
پشت به روزان زنگار گرفته و
شب های کپک زده بنهادم
×
مبادا به رُخم پنجره ات بگشائی
گل های نایلونی سر رف اطاق ات را گوی!
دخترم از دل نوشته های سرٍ دیوار خانه مان
تا قطره اشک های پشت پنجره اش،
تا تشنگی ماهی قرمز نوروزی
تا تصویر غُبار گرفته پدرش
از همه و این همه
فرو ریختن آرزوهایش را بشناخت،
خود سری سر به سفر برد.
بگوی دخترم،
حاصل فسانه های خیال نبود
مسافر سفری بی برگشت تا جاودانه بود،
رویداد تاریخی خون و آزادی
شهید و سر افرازی را می نگارد
بگوی دخترم پیشمر گه ای برای کردستان است.
[مترجم: یدالله کابلی (سامان)]
– نمونه شعر کوردی:
♦ جاده:
کوچه و کولانی هات و نههات،
ماندوی کردی و
نه گهیشتیته بهر دهر کهی ئهم دله عاشقهم
ایستا که هاتوویت
پیر تر له سیاسهت و
بیقهرار تر له عهشق و
به پهله تر له تهمهن
چیم ههیه بتدهمی،
جگه له تالی قژی سپی و او بیرهوهر یانهی،
به ژانی ام شهوه بهره لایهم اسپیرن…؟
* *
وهره ناو دوزخیترین بهههشتهکانی من
با آگری ام بهههشته به لهعنهت کرا وهت
پی ببهخشم…
قهده ریکی درهنگ وهخته،
خهزه لهوهره و بههار…!
قهره جیکی پیری سهرگردان.
قهده ریکی درهنگ وهخته،
بههار درو یکی زهقهو
پائیز راستکی سارد.
من له سهرگهردانی ام جادهیه دا
ون دهبم و نا گهریمهوه
ام جادهیه…
پره له ساته مردووهکان و
چرکهی کاتژمیر،
مهرگ انوسیتهوه.
ئیستا که هاتوویت، مهرو
مهرو با ریگام لی نهبان نهبیت…!
جاده ئهروات و
من له غوربهتی روژگارهکانم ناگهریمهوه
مهرو…
با عهشق و تاسهم لی نهبان نهبیت.
بهم جاده بی کوتاییهم مهسپیره
لهو و یستگهیه دا
کهس چاوهریی گهیشتنی من نییه
مهرو…!
با خیالم له برکی بی ئهنجامی ئهم
قهدهره دا
ون نهبی…!
جاده ئهروات و
من له ریحانه بونی ئهم شهوه دا
خهیال ئهگریم
مهرو…!
ئیستا که هاتویت، مهرو
نه بادا،
شیعر ونم بکات.
گردآوری: زانا کوردستانی
(★) این مقاله فارغ از هرگونه حمایت یا دسته بندی سیاسی و تأیید منش و گرایش فردی، تنها به معرفی یک هنرمند پرداخته است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.