«چون رژیم در بند دروغ‌های خودش است، باید همه‌ چیز را جعل کند و وارونه جلوه دهد. باید گذشته را جعل کند. باید حال را جعل کند و باید آینده را هم جعل کند. باید آمارها را جعل کند. باید منکر این شود که یک دستگاه امنیتی فراگیر، غیرپاسخگو، و خودسر دارد. باید وانمود کند به حقوق بشر احترام می‌گذارد و باید وانمود کند کسی را مورد پیگرد و آزار قرار نمی‌ دهد. باید وانمود کند از هیچ‌چیز و هیچ‌کس نمی‌ ترسد. باید وانمود کند در هیچ وانمود نمی کند.» (هاول؛ ۹جنوری۲۰۲۴)

این مقاله پیرامون دروغ، وارونه سازی، «من درآوردی»، دغلکاری، نمایش، وانمودکردن و تیاتربازی رژیم توتالیتر ناسیونالیستی_ دینی طالبان است. 

دروغ، وارونه کاری و نمایش و وانمود کردن که یکی از مهمترین و کارسازترین عناصر درون ماندگار رژیم های توتالیتر است.

درخور یادآوری است که مردان افغانستان از جهات پرشماری بدهکار زنان این سرزمین می باشند. ستمی را که در درازای تاریخ مردان ما بر زنان این کشور روا داشته اند اساساً غیر قابل تصور است. بنابراین از هر رهگذری می باید مردان این کشور، این بدهکاری را بپردازند. برای همین این نوشته افزون بر اینکه در فراگرد نمایش، راه انداختن و وانمود کردن رژیم توتالیتر امارت اسلامی ناسیونالیستی افغانی طالبان می چرخد.

برای همین در این نوشته بیش و پیش از همه نمایش ها و وانمودکردن های امارت اسلامی، داستان بانو نیکبخت که یکی از نمونه های هزاران بانوان ستمدیده است و به عنوان یکی از نمایش های این گروه بود در این نوشته نسبت به دیگر وانمودها و نمایش ها برجسته تر نموده ام.

این بار نخست نیست که گروه هراس افگن طالب، از بانوان و زنان به عنوان ابزار، برای تحکیم و اهداف استراتژیک شان بهره می برند.

در دوره های که این گروه علیه حکومت جمهوری می جنگیدند، بارها دیده شد که با پوشاک، روسری، چادری زنانه و یا به سخن دیگر با پوشش زنانه خودشان را می آراستند و با این_همانی کردن شان با زنان، خود را به موقعیت ها و نقاط که برای حمله انتحاری برمی گزیدند، می رساندند و دست به حمله جنایتکارانه انتحاری و تروریستی می زدند.

بنابراین افزون براینکه زنان به عنوان ابزار و بَرده جنسی مردان از نگرگاه ایدیولوژی طالبانی می باشد، کارکردهای ابزاری دیگر نیز برای این گروه دارند.

برای نمونه اگر در درون فرایند منطق همین داستان بانو نیکبخت بگردیم که این روزها گپ و گفت ها کمابیش پیرامون آن می چرخند که گفته می شود بانوی بنام نیکبخت که برای مدت بیست و پنج سال (می شود گفت در دوران حاکمیت نخست طالبان) به گفتهٔ سخنگویان گروه طالبان از سوی برادرش، در یک خانه ای وحشتناکٍ مثل زندان که نه در دارد و نه پنجره به جز دیوار و تنها یک سوراخی کوچک داشته است که از آن به این بانو، نان و آب داده می شده است، زندانی بوده است که بوسیله نیروهای طالبان این خانه و این زندان کشف و این بانو از این زندان یا اتاق وحشتناک بیرون کشیده می شود و نجات پیدا می کند.

بنابراین چندین روز پی در پی می شود که رسانه های وابسته به گروه طالبان این خبر را در صدر خبرهای خود قرار داده است و مرتب گذارش های تازه یکی پی دیگر از این بانو پخش می کنند و از آن به عنوان یک دست آورد بزرگ و چشمگیر گروه طالبان در عرصهٔ امنیت یاد می کنند.

بحث من نخست در پیرامون همین مسئله (داستان بانو نیکبخت و چگونگی بهره برداری ابزاری طالبان از این بانو) راستی_آزمایی، سنجش و وارسی کردن صدق و کذب آن و نیز بیان چند نمونه ای مشابه به آن می باشد. سپس این تیاتر را پیوند می زنم به عصر ظلمت و ناتوانی در بیان حقیقت و ابراز وجود حقیقی انسان ها در این عصر که تاریک است، می پردازم.

بنابراین می پرسم، آیا این گذارش های عجیب و غریب و افسانه_گون که از سوی گروه طالبان هر از گاهی در فضای رسانه ها می آید، می تواند با روش شناسی شناخت در سپهر جامعه همخواند و هماهنگ باشد؟ اگر خرد خود را در مورد این گذارش ها بکار بیندازیم می توانیم به این گذارش های رسانه‌ ها که از زبان طالبان بیان می شوند باور کنیم؟

یکی از دانشمندان و تاریخنگاران تونسی به اسم ابن خلدون، در سده هشتم هجری می زیسته است. وی کتاب بزرگ دارد به اسم العِبَر، او دیباچه ای بر این کتاب نگاشته است که اسم این دیباچه مقدمه ابن خلدون است و خیلی مشهور است. به سخن محمدرضا نیکفر «شهرت آن از خود کتاب العبر، بیشتر است. ابن خلدون در بخشهای آغازین آن به روش شناسی شناخت در حوزهٔ اجتماع می پردازد. رویکرد ابن خلدون در این جستار انتقادی است.

آنچه او در نقد شایعات و افسانه ها و اخبار سست می نویسد هنوز هم بروز است» (نیکفر؛ ۲۰۲۱: ص۴) برای شناخت تیاتر ها و نمایش های گول زننده رسانه ای طالبان، این کتاب خیلی کمک کننده است و برای تیاتر شناسی و یا نمایش شناسی رسانه ای طالبان این کتاب از دیدگاه من خیلی راهگشا و همهنگام رهنمود خوبی نیز می باشد.

« از میان مثال های متعدد او در این باب، به سه تایشان، که ساده و مختصر اند، اشاره می کنیم: از قول مسعودی مورخ، صاحب کتاب مروج الذهب، می نویسد که در شهر روم (رومهٔ المکرمه) مجسمه سازی بوده که سارها در روز معینی از سال در پیرامون آن گرد می آمده اند و حامل زیتون بوده اند و مردم از آن زیتونها روغن مصرفی خود را تهیه می کرده اند. اظهار نظر ابن خلدون در مورد این داستان چنین است: خواننده می تواند بیندیشد که گرفتن زیتون بدینسان تا چه حد از مجرای طبیعی دور است! رویکردی انتقادی ابن خلدون در این موضوع را می توانیم اینگونه خلاصه کنیم: مجرای طبیعی امور را بشناس و عقل خود را بکار بینداز تا دریابی خبری که نقل می شود، موافق طبعیت است یا خلاف آن؛ اگر خلاف قانون طبعیت است بدان باور مکن! ابن خلدون در ادامه ای این مثال از قول نویسنده ای دیگر بنام ابوعُبَید بَکری (سده پنجم هجری) در مورد شهری بنام ذات الابواب نقل می کند که محیط این شهر بیش از سی بارانداز و مشتمل به ده هزار دروازه بوده است. او چنین چیزی را ممکن نمی داند، زیرا چنین وضعی با مفهوم متعارف و معقولی که از شهر در زمانه ای او وجود داشته نمی خوانده است: بشر شهر را برای متحصن شدن و پناهگاه خویش برگزیده است، و این شهر از وضعی که بتوان آنرا نگهبانی کرد خارج شده است، زیرا برای حفاظت شایستگی نداشته است. پس به نظر ابن خلدون علاوه بر طبعیت، جامعه و پدیداری از آن را که شهر است باید بشناسیم و عقل خود را بکار اندازیم، تا دریابیم خبری را که در مورد یک اجتماع می شنویم، معقول است یا نه. او در مثال سومی که در ادامه می آورد، از درک بخردانه ای که هم از طبعیت و هم از جامعه دارد، بهره می گیرد تا افسانه ای دیگری را باطل اعلام کند. افسانه ای که ناقل آن باز مسعودی است، حاکی از آن است که شهری در صحرای سلجماسه (واقع در مغرب) وجود دارد که همهٔ ساختمان های آن از مس است. ابن خلدون در این مورد می نویسد: این گفتار محال، از خرافات داستان سرایان است، چه بسی از کاروانیان و راهشناسان صحرای سلجماسه پیموده و بر چنین شهری آگاه نشده اند. گذشته از این کلیه ی کیفیاتی را که در باره این شهر یاد کرده اند، محال است و بر حسب عادت با امور طبیعی بنیانگذاری شهرها منافات دارد. به علاوه حداکثر مقداری موجود معادن به میزانی است که از آنها ظروف و اثاث خانه می سازند، ولی بنیان نهادن شهری از فلزات چنان که می بینیم از محالات و دور از عقل است.» (نیکفر؛ ۲۰۲۱: ص ۴ و ۵)

بنابراین با تأسی از ابن خلدون می توانیم بیندیشیم که زندانی بودن بانو نیکبخت بدینسان که طالبان از آن سخن می گویند، تا چه حد از مجرای طبیعی امور دور است و موافق طبعیت نمی باشد و بررغم مجرای طبیعی امور است که نمی شود به آن باور کرد.

نمی توانیم باور کنیم بانویی را که در یک اطاق تنگ و تاریک و از هر سو بسته و دور از پرتو خورشید به مدت بیست پنج سال زندگی می کرده است و نان و آب اش از یک سوراخی کوچک داده می شده است و نه، نگهداشت بهداشتی داشته است و نه به قول طالبان گرمابه می گرفته است و نه ناخن های اش کوتاه می شده است و تازه نیز مدفوع و پیشاب و غذا اش یکجا بوده است تحلیل کنیم تا ساختار آن برایمان روشن شود، تا بتوانیم ببینیم آیا دچار تناقض شده است یا نه. در بسیاری اوقات با خبری مواجه می شویم که خود به خود حاوی تناقضی نیست و حرفی کوتاه است که سر و ته آن با هم می خوانند. در اینجا آنرا در متن زندگی و واقعیت قرار دهیم تا بطلان آنرا دریابیم.

در این کشور بسیار شنیده ایم که فلان کس با جن ها آشنایی دارد و برخی شب ها در محافل جن ها شرکت می کند و با کمک گرفتن از جن ها بسیاری از بیماری ها را درمان می کند. یا می گویند فلان طالب در جنگ علیه ارتش دوران جمهوریت زمانیکه از سوی نیروهای ارتش گلوله خورد و در هنگام جان دادن، خون از بدن اش بیرون می زد که از آن خون بوی مشک بیرون پخش می شد و همراهان و همسنگران اش آنرا حس می کردند. یعنی معجزه ای رویداده است که بوی خون را تبدیل به بوی مشک کرده است. به سخن نیکفر «این خبر را در متن بزرگتری گذاشت تا پوچی اش را دریافت.» (نیکفر؛ ۲۰۲۱: ص ۷) برای نمونه می توان پرسید درآمیختن بوی مشک با خون که یک امر دمدستی و پیش پا افتاده است که یک آدم ساده لوح هم می تواند چنین کاری را انجام دهد.

باز به سخن نیکفر «چرا از دست معجزه کارهای بزرگتری برنمی‌ آید.» (نیکفر؛ ۲۰۲۱: ص ۷) به گونه ای مثال معجزه، چرا جلو مرمی، پیش از برخورد به آن طالب را نگرفت که زنده می ماند مادر و پدر و نزدیکان و بستگان اش در سوگ اش نمی نشستند و یا زن اش بیوه و فرزندانش بی پدر نمی شدند؟ چرا معجزه، بدن طالبان را به چیزی شبیه سرب تبدیل نکرد که دیگر هیچ طالبی بوسیله گلوله دشمن خون اش از بدن اش جاری نمی شد و نمی مرد و اینگونه به این افسانه ها و بافیدن ها مانند پخش بوی مشک از جاری شدن خون طالب نیاز نمی بود.
این فرایند منطق سنجیدن و اندیشیدن و فرایند بکار انداختن خرد را می توان در مورد بسیاری از گفته ها و کرده های گروه طالبان و گروه های شبیه طالب بکار بست. برای نمونه به دو مورد از گفته های طالبان که مشهور هستند و به یک مورد از گفته های ملاهای که در زمان اوج کرونا در مورد ویروس و بیماری کرونا می گفتند. می توانیم پای این گفته ها و کرده ها را به کادر فرایند منطق سنجیدن و اندیشیدن و فرایند بکار انداختن خرد کشاند و برآیند آنها را دید و فهمید که از یک سو چقدر سخیف، مسخره و کمدیک هستند و از سوی دیگر می فهمیم که اسیر و گرفتار ذهنیت یک گروه سالوس و زالو و دشمن منطق و بخردانگی که انگار از عصر آدمخوری سر بیرون آورده باشند.

گفته نخست آن بر می گردد به جریان حمله هراس افگنانه به هوتل کانتینیتال: زمانیکه یک شمار از هراس افگنان طالب در هوتل اینترکانتینیتال، عمل زشت و جنایت کارانه ای هراس افگنی را انجام داند و بخشی از هوتل آتش گرفت و ویرا ن شد و شماری از انسان های بی گناه در این هتل کشته شد. پلیدترین کرم تاریخ و قاتل مشهور این گروه یعنی سراج الدین حقانی پس از رسیدن به قدرت در یک نشستی خودمانی گفت که این حمله انتحاری را پیامبر رحمت، ناجی بشریت حضرت محمد ص در بام فلان مسجد نشسته بود رهبری می کرد و پس از ختم حمله، حضرت پیامبر «ص» با دستان مبارک خودشان به افراد انتحاری کننده و عوامل حمله به هوتل کانتینیتال، کلید جنت توزیع کرد. در این مورد نیز می شود گفت که رهبری کردن یک عملیات هراس افگنی کاری ساده ای است ما روزانه در سطح جهان و یا در همین افغانستان خودمان شاهد حملات هراس افگنی هستیم که رهبری آنرا یک آدم ابلهه و از نگاه ماهیت اجتماعی و فرهنگی نیز نرغول و کودن تشریف دارد. در باب توزیع کلی جنت از سوی حضرت پیامبر باید گفت کدام کاری خارق العاده و خلاف آمد عادت نیست. در سدگان میانه (قرون وسطا) سالوس های زیادی به اسم کشیش و ملا از مردم پول می گرفتند و در عوض کلید جنت می دادند. در همین بیست سال پسین در سده ای بیست و یکم ملاهای زیادی شغل شان توزیع کلید جنت بود.

گفته دوم بر می گردد به یکی از آدم های که کمتر شناخته شده است و پس از رسیدن طالبان به قدرت کمابیش مشهور شد و اکنون اسم اش هم یادم نیست و در روزهای نخست که تازه وارد کابل شده بودند چنین دُر می افشاند و گوهر پخش می کرد. وی می گفت: زمانیکه ما در کوه ها در سنگرهای جهاد بودیم و هوا نیز خیلی سرد و برفی بود، خیلی گرسنه بودیم و نان و غذا به خوردن نداشتیم و امیدهای مان را نسبت به این که نان یا غذایی گیر بیاوریم که تا از رنج گرسنگی و مردن رهایی یابیم از دست داده بودیم. یقین پیدا کرده بودیم که این گرسنگی به زندگی ما نقطهٔ پایان می گذارد. در همین هنگام بود که رهبر مقدس مان گذارش فرستاد و گفت که خداوند به من می گوید که دو گوسفند را برای مجاهدین زیر امر شما که در فلان سنگر سخت گرسنه هستند ذبح نمودم و در فلان نقطه و محل برای نجات از گرسنگی شان قرار داده ام. رهبر مقدس ما به ما امر فرمودند که شما بروید به آنجا یعنی در نقطه و جای که خداوند گفته است گوسفندان ذبح شده را بگیرید و پخته کنید و بخورید. به خدا سوگند ما هم در همان نقطه رفتیم دو گوسفند ذبح شده را در روی برف دیدیم. خدا گواه است که روی برف جای پای هیچ انسانی را ندیدیم که این گوسفندان را ذبح کرده باشد و در آن جا قرار داده باشد.

این گفته نیز کدام کار خارق العاده و فوق توان بشری نیست. هر آدمی می تواند دو تا گوسفند را بُکُشد، ببرد روی برف بگذارد. تازه رد و نشان جای پای اش را نیز بسیار ساده از روی برف از میان بردارد که دانسته نشود که این گوسفند از سوی یک انسان ذبح و اینجا (روی برف) گذاشته شده است. اگر خداوند واقعاً به این چند مجاهد گرسنه، غرض رهایی از گرسنگی شان کاری فوق توان بشری انجام می داد که قابل پذیرش از سوی همه قرار می گرفت، می باید در چند غوری جگر ماهی، گوشت گنجشک، گوشت آهو و گوشت بودنه و در چند پتنوس شیر و عسل از بهشت خود می گذاشت و بدست چند حور و چند غلمان به سنگر این مجاهدین گرسنه می فرستاد و هم غریزه گشنگی شان ارضا می شد و هم غریزه جنسی شان و فلم و ویدیوی آن نیز از سوی طالبان به رسانه های دیداری مانند الجزیره، c.a.n ،b.b.c فرستاده می شد برای پخش، که ما نیز بسان طالب ها گواه یک کار فوق توان بشری به قول طالب ها در این جهان فانی می بودیم.

گفته ای سوم که به ملاهای زمان حاکمیت جمهوری دوران غنی احمدزی برمی گردد که ظاهراً هویت غیرطالبانی داشته اند و یا دست کم خودشان، خود را از طالب جدا می دانستند و کرده های طالبان را بررغم دین اسلام می گفتند. زمانیکه اسم طالب و جنایت های آن در میان می آمد، محکوم می‌ کردند و این کلیشه ای پر تکرار را بازگو می کردند «اسلام در ذات خود ندارد عیبی و هر عیبی است از مسلمانی ما است.» با این گفته ها می خواستند خود را تبرئه کنند و از سوی مردم و امنیت ملی آن زمان، مورد سؤظن و گمان دست داشتن با گروه طالبان قرار نگیرند. سپس طالبان که قدرت را بدست گرفتند، دیدیم که اینها از هواداران، جاده صاف کن ها و از راه اندازان کاروزارهای ایدیولوژیک طالبان و بیشتر از طالبانی که در سنگرهای گرم نبرد می جنگیدند و خودشان را با افتخار طالب می گفتند، طالب تر بوده است.

اینها در اوج کشندگی بیماری کرونا، این باور وگفتار را در میان مردم رواج می دادند که ویروس کرونا از سوی الله برای قتل کافران فرستاده شده است و به مسلمانان و کشورهای اسلامی خطر و زیانی از سوی این ویروس وجود ندارد. یا می گفتند چون مسلمانان ایمان قوی دارند ویروس کرونا توانایی این را ندارد که مسلمانان را بیمار کند و سپس بکشد.

این ویروس تنها کافران را دچار بیماری می سازد و سپس هلاک شان می کند، چون ایمان ندارند و اگر هم ایمان داشته باشند، ایمان شان ضعیف و باور به ادیان باطله است.

زمانیکه کرونا همه_گیر شد کافر و مسلمان، شرقی و غربی، همه را یکسان درگیر کرد و یکسان کشت. فراتر از آن، این بیماری از میان مسلمانان دو آتشه که تمام تکلیف دینی شان را انجام می داده اند از جمله فریضه حج را دو و سه بار نیز انجام داده بودند و جهاد در راه الله را هم فرونگذاشته بودند، قربانی گرفت. مهمتر از آن خانه کعبه در مکه و مساجد در بسیاری از کشورهای اسلامی به مدت کمابیش دو سال بسته ماند و آب از آب تکان نخورد و خدا نیز با بسته شدن خانه اش (کعبه) و مسجدها خشمگین نشد که رستاخیز راه بی اندازد و طوفانی را بر پا کند و خاک بادی را از زمین به فضا بلند کند و آغازگر جندک بادی شود و تنها چند ملای دیوانهٔ افغانستانی و ملاهای برخی کشورهای دیگر را بی تاب و عصبی کرد و بس. دیگر دنیا آرام و آرامی و قرار و قراری بود.

شما هم می توانید به این فهرست راه اندازی تیاتر از سوی طالبان، تیاتر و نمایش های که پیش خود می انگاری که خود به این مجموعه که من از آن اسم بردم اضافه کنید.# می توانید از رهایی کودکی که در زمان جمهوریت ربوده شده بود و در زمانی حاکمیت طالبان در یک مجلس نمایشی به مناسبت رهایی این کودک از چنگ ربایندگان راه انداخته شده بود که ربایندگان اش هم معلوم نشد که کی ها بودند که کمابیش بیشتر از یک سال و اندی از سرنوشت و رد و نشان اش کسی چیزی نمی دانست و همینگونه نمایش بازسازی گذرگاه سالنگ را در این روز های پسین را نیز به آن بیفزاید که چندین ماه نمایش دوباره سازی این گذرگاه به درازا کشید که راه جایگزین برای آمدوشد شهروندان از کابل به شمال و از شمال به کابل وجود نداشت. مردم از شمال به کابل و از کابل به شمال از راه های بسیار خطرناک آمدوشد می کردند که آمار مرگ و میر از اثر رخدادهای ترافیکی خیلی بالا بود.

از این گفته ها و افسانه ها و بافیدن ها در فراگیره ای فرهنگی سرزمین ما ماشاالله خیلی زیاد است. این کشور از این نگرگاه در فوق خودکفایی قرار دارد. کودک این کشور زمانیکه زاده می شود با آموزش های من درآوردی، بافیده شده و افسانه ای که اساساً با منطق فرایند سازوکاری سنجیدن، اندیشیدن و بکار انداختن خرد جور درنمی آید، بزرگ می شود. سپس فریب خبرهای سست، دروغ و بی اساس را می خورد.

برای نمونه در روزهای که ویروس کرونا تازه از جنگل های یوهان چین بیرون شده بود و وارد شهرهای کشور چین و گستره های که انسان ها زندگی می کردند، شده بود و بسیاری از انسان ها را دچار این بیماری می شدند و تلفات زیادی را به مردم چین وارد می کرد. پیش از رخداد کرونا دولت چین محدودیت های زیادی را به مسلمانان که در آن کشور زندگی می کردند به دلیل مسائل امنیتی ایجاد کرده بود. یکی از استادان دانشگاه استان تخار کشوری گل و بلبل مان در یک مهمانی می فرمود که چینایی ها طی یک فرایند پژوهشی و علمی دریافتند که علت پخش و پراکنش ویروس بیماری زا و کشنده ای کرونا را الله مسلمانان می دانند به دلیل ظلم که دولت چین به مسلمانان آن کشور روا داشته است الله مسلمانان برانگیخته بر آن شده است که انتقام این ظلم و ستم را با نازل کردن بیماری همه_گیر کرونا از مردم و دولت چین می گیرد.

بناً رئیس جمهور چین نزد مسلمانان مردم چین می رود و از ظلم و ستم که بالای این مردم روا داشته است اظهار پشیمانی می کند و پوزش می خواهد و از این مسلمانان می خواهد که به خدای تان دعا کنید که ما را از شر این ویروس که نازل کرده است نجات دهد. شما توجه بکنید به سطح سواد یک استاد دانشگاه، آموزش های افسانه ای دوران کودکی و داستان های دروغ و بی پایه در فرهنگ این کشور بالای ذهن این آدم چه بلایی را آورده است. حتا پس از آموزش عالی و چند سال تجربه ای استادی دهن باز می کند خزعبلات تحویل ات می دهد و چرت و پرت از دهن اش بیرون می زند.

زمانیکه حملات انتحاری و آمار تلفات جنگ در سالهای پسین عمر جمهوریت به اوج اش رسیده بود رئیس همین دانشگاه (دانشگاه استان تخار) با داشتن چند سند ماستری و چند سال تجربه ای استادی در دانشگاه مرکزی کابل و با داشتن چند لقب علمی_افغانی به اسم نمی دانم پوهندوی موهندوی و پوهاند و موهاند، عامل جنگ و تلفات بی شمار در کشور را که در رخنامه اش نوشته بود، دوستی با کفار می دانست.

معلوم است که رئیس دانشگاه و استاد دانشگاه یک کشور ( البته تنها من صرف در مواجهه با دو آدم دانشگاهی دانشگاه تخار قرار گرفتم و مطمینم که وضعیت دانشگاه های دیگر کشور نیز بهتر از این دانشگاه نخواهد بود) در تعفنگاه ابلهگی و حماقت سقوط کرده باشد و حال و روزمان از این بهتر خواهد شد؟ شما انتظار هم داشته باشید که در این کشور حقوق مدنی زنان پاس داشته شود و به زنان همانند مردان نگاه شود و توقع تان هم این باشد که در این کشور عدالت قومی و اجتماعی و آزادی های فردی و صلح و برهمسازشی برقرار باشد. یعنی حاکمیت در دست طالب و داعش یعنی در دست مفت خورترین موجودات روی زمین یعنی ملاها نباشد؟

رئیس یک دانشگاه و استاد یک دانشگاه که ادراک خلاف عقل دارند و در انداختن خرد خود در مورد چیزها و پدیده ها و در مواجهه با کرده ها و گفته ها، فهم اش از سطح یک آدم معمولی پایین تر باشد و در حدی یک آدم نود سالهٔ افسانه_سرای که در دوردست ترین نقطه افغانستان زندگی بکند، باشد. شما از همین جا و از همین نقطه تصور کنید که تولید سوژه ها و کتاب ها و مقالات به اصطلاح علمی این دانشگاه ها چگونه خواهد بود.

اگر نسبت به این افسانه ها و گفته ها و کرده های من درآوردی و دغل شده دستگاه ایدئولوژیک طالب بی تفاوت باشیم، در برابر آن حساس نباشیم، واکنشی از سوی ما نسبت به آن نباشد، ایستمان (موضع) انتقادی در مواجهه به آن نداشته باشیم و انتقادی نیندیشیم. کارخانهٔ تولیدی این گونه گفته ها و افسانه ها فعال باقی می ماند.

شاید در آینده گواه این باشیم که بگویند که پس از چاپ_پخش و رونمایی کتاب های گلبدین حکمتیار، موجودات فضایی بر زمین در خانه حکمتیار، واقع دارالامان فرود آمدند و با جناب امیرصاحب حزب اسلامی در مورد جهان بیکران هستی و دنیای فانی گفتگو و تبادل نظر نمودند و موجودات فضایی از ارشادات و گفتارهای فوق علمی، محیرالعقول و شگفت انگیز جناب حکمتیار صیب آموختند، به وجد آمدند، نعره ها کشیدن، فریادها سر دادند و جامه ها دریدن و سپس حکمتیار صیب از جمله ای کتاب های شان که تازه چاپ_پخش شده بود، یک یک نسخه از آنها را با دستینهٔ جناب خودشان به موجودات فضایی تقدیم کردند. پس از آن موجودات فضایی، زمین را به قصد فضا ترک کردند و راهی دیار همیشگی شان (فضا) شدند.

چند روز پس دیگربار تلویزیون های وابسته به طالبان طی یک خبر تازه اعلام نمایند و بگویند که: خبری که همین اکنون از فضا از سوی موجودات فضایی به ما رسیده است. موجودات فضایی چند روز پیش که به زمین و به خانه حکمتیار صاحب فرود آمده بودند و یک یک نسخه از کتاب های که به عنوان هدیه از سوی خودی جناب حکمتیار صاحب داده شده بود، به فضا برده بودند. اکنون از ترجمه این کتاب ها بوسیلهٔ موجودات فضایی به زبان عجوج و مجوج به ما خبر رسیده است. موجودات فضای پس از ترجمه و رونمایی کتاب های حکمتیار صاحب، کتاب های ترجمه شده به زبان عجوج مجوج حکمتیار صاحب را به بازار کتاب موجودات فضایی عرضه کردند. پس از دسترسی موجودات فضایی به این کتاب های ترجمه شده، گفته می شود که اکنون در فضا، موجودات فضای وارد یک انقلاب علمی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی شدند و جهان شان نسبت به گذشته خیلی بهبود یافته است و اکنون جهان را جوری دیگری می بینند و جوری دیگری درک می کنند. یعنی هویت شان را از موجودات فضایی به موجودات افغانی تغییر دادند. اشرف غنی و ظاهرشاه را بابا می گویند، پوشاک که به اسم گند افغانی است را به عنوان پوشاک ملی تعیین کردند، آتن ملی و پایکوبی آنرا به عنوان آتن و پایکوبی ملی اعلام کردند، درفش ملی شان را از الگوی پوشاک زنان کوچ نشین افغان گرفته اند (که در دوره نظام جمهوریت درفش ملی ما نیز بود)، خزانه پنهان (پته خزانه) را به عنوان کتاب مقدس قبول کردند و با پای به طهارت به آن کتاب دست می زنند و می خوانند، بشکه زرد روغن را به عنوان بم ملی خود اعلام کرده اند، قانونی را به عنوان مصطلحات ملی پاس داشتند که طبق آن کسی پوهنتون را دانشگاه بگوید باید با بم ملی یعنی با بوشکه زرد انفجار داده شود. سرانجام هر آنچه نظم نمادین افغانی را می ساخت و به عنوان نظم نمادین شان پذیرفتند.

نظام های توتالیتر در هر کجای جهان بوده است، یکی از کارویژگی های بنیادین شان فعال نگهداشتن کارخانه تولید دورغ و خبرهای بی پایه بوده است.

از زمانیکه نظام توتالیتریانیسم طالبانی در این کشور بودش پیدا کرد، نمایش ها و تیاترها هم آغاز شد. نمایش پشت نمایش و تیاتر پشت تیاتر، دروغ پشت دروغ، ریا پشت ریا. اکت و تمثیل پشت اکت و تمثیل. انگار این کشور صحنه ای بازیگری و شوتنگ فیلم_بازی های ملاها باشد.

در کشوری که توتالیتریانیسم حاکم باشد به جز اخلاق (اخلاق به معنایی لویناسی کلمه که مسؤلیت بی نهایت انسانها به قول ایمانویل لویناس در برابری دیگری و برای چهره دار کردن دیگری می باشد.) که ممکن نمی شود و دیگر همه چیز ممکن می شود. دروغ و ریا و نمایش و فیلم بازی و اکت و تمثیل و راه انداختن تیاتر و نمایش و کشتن و بستن و شکنجه و زندانی کردن و محروم کردن مردم از ابتدایی ترین حقوق شان یکی از بنمایه های اساسی رژیم های توتالیتریانیسم است.

اکنون رسیدن به نمایش و راه انداختن تیاتر از رهگذری بهره‌کشی ابزاری از یک بانوی که دچار بیماری عصبی و روانی است. آدم های زیادی در فضای اجتماعی بویژه فیسبوک به این داستان بانو نیکبخت شک کردن و ایستمان انتقادی داشته اند و این داستان را پرسشناک کردن و حقیقت آنرا به چالش کشیدند.

پرسش ها در فضای مجازی از سوی برخی ها خیلی بجا، زیرکانه، منطقی و به سخن این خلدون هماهنگ با فرایند طبیعی امور بود. اینکه چرا در زمانیکه بازرسی خانه به خانه را در کشور راه انداختن و حتی چاه های آب و چاه های سیپتیک و میان بالشت ها و دوشک ها را بازرسی می کردند این بانو پیدا نشد؟ چرا هنگام که این بانو را پیدا کردند که طبق گفته های خودی طالبان در این مدت بیست و پنج سال زندانی که حتا ناخن های آن کوتاه نشده بوده است. فرتوری یا فیلمی از سر و وضع اش و از ناخون های کوتاه نشده ای دست و پای اش نشر نکرده اند که به سخن مولانا بلخ، تا سیه روی میشد هر کی در او غش می بود.

به گفته ای یک مقام طالب که به قول خود او ملا عمر در خانه او بوده است، به مدت سیزده سال غسل جنابت را انجام نداده است و سرانجام دچار بیماری سل می شود و می مرد. چرا ملا عمر بررغم این بانو در یک اطاق که نه در داشته باشد و نه پنجره، نبوده است و پیشاب و مواد غایطه و غذا و خوراک اش یکجا نبوده است. گهگاهی به شکل مخفی گشت و گذار هم می کرده است. تنها موقع که هواپیماهای امریکایی ها را می دیده است چپلک های خود را در زیر بغل می زده است و به تمام نیرو خود را به یگان سوراخ موش می رسانده است و خود را مخفی میکرده است. از نگاه تغذیه نیز بهترین غذا را پاکستانی ها یا مردم که هوادار طالب بوده است، سرموقع در اختیارش قرار می داده است. یعنی، ملاعمر در جای زندگی و بود و باش داشته است که مطمئن هستم بیشترینه مردم آن منطقه یا طالب بوده است و یا هوادار طالب. پس چرا ملا عمر تنها با انجام ندادن سیزده سال غسل جنابت درمی‌گذرد و این بانو زنده می ماند.

بانویی که در یک اطاق تنگ و تاریک و از هر سو بسته و دور از پرتو خورشید به مدت بیست پنج سال زندگی اش در آنجا سپری شده است و نان و آب اش از یک سوراخی کوچک داده می شده است و نه، نگهداشت بهداشتی داشته است و نه به قول طالبان گرمابه می گرفته است و نه ناخن های اش کوتاه می شده است و تازه نیز مدفوع و پیشاب و غذا اش یکجا بوده است زنده می ماند.

این داستان از همان عجایب جهان است. می شود به عنوان یکی از عجایب قبول کرد که عجایب همان امور خلاف فرایند طبیعی امور است که در این جهان رخ دادنی نیست و به عنوان یک واقعیت که هماهنگ با درانداختن خرد و همخواند با فرایند طبیعی امور باشد غیر قابل باور می باشد.

وضعیت نابهنجار و بحرانی بانو نیکبخت بی فزون و کاست فقط با وضعیت نابهنجار و بحرانی کشورش قابل مقایسه است. او رهاورد نهش شکست ها، افتادگی ها، ناامیدی ها، فقر، استبداد، بی عدالتی، آپارتاید جنسی، نابرابری تباری_قومی، فرودستی همه سویه و … می باشد.

نباید و نمی بایستی از بینوایی و بی چارگی انسان های که هزار بار فروریخته باشند و هزار بار افتیده باشند و هزار بار شکسته باشند در جهت اهداف سیاسی خود بهره ببریم و در موردش افسانه بسرایم و خیال ببافیم و مردم و جهانیان را گول بزنیم که ستم های که در مورد زنان پیش از حاکمیت ما بر زنان روا بوده است و انجام می شده است و اکنون با آمدن ما یکی پی از دیگر برچیده می شود و زنان رها خواهند یافت. اگر باور ندارید به عنوان نمونه به رهایی بانو نیکبخت نگاه بکنید که از یک ستم بزرگ غیرانسانی و غیراسلامی آنرا نجات دادیم.
گواه بهتر از این در مورد رهایی زنان بوسیله ما می شود وجود داشته باشد. اگر آدم های که از زن ستیزی ما سخن می گویند در واقع این حرف های زن ستیزی در مورد ما حرف های یاوه ای است.

با این تیاترها و نمایش ها و دروغ ها می خواهند گفتمان خودشان را به جامعه و جهان عرضه بکنند و از رهگذری تکنولوژی و تکنیک های سیاسی و مدیریتی و امکانات که برای شأن قدرت می آورند، تولید زبان و گفتمان های خودشان را در فراگیره های گوناگون در پیوند به پدیده ها، چیزها و رخدادهای که این رژیم توتالیتر را به بنبست کشانده است در سطح جامعه به عنوان یک گفتمان هژمون در برابری گفتمان های مخالف و دشمن جا بیندازند و آنقدر در مورد آن بگویند که پرازیت ایجاد کند در برابر صداهای دیگر که در برابر آن قرار دارد و تا این صداهای مخالف شنیده نشود.

بنابراین گفته ها و کرده های کارگذاران نظام های توتالیتر نیازمند شکافتن، رمزگشایی و گشودن راز از آنها می باشد. چون انسانها در عصر حاکمیت توتالیتریانیسم در ظلمت و تاریکی قرار می گیرند که دروغ و حقیقت را انسانها نمی توانند از هم تفکیک کنند و یا خیر و شر را از هم متمایز کنند. برای اینکه در تاریکی و ظلمت نمی شود حقیقت و دروغ یا خیر و شر را دید و از هم تفکیک کرد. برای همین انسان های معمولی و حتی بسیار شریف زود فریب ایدیولوژی های با جهان‌بینی خشونت گرا را می خورند و به جنایتکار تبدیل می شوند. در واقع جنایت کار شدن در عصر ظلمت پیش_پای هر کدام ما قرار دارد. برای اینکه از دیگر سو عصر ظلمت همان عصر بی معنایی و گمگشتگی هویتی است. هویت را نمی شود در تاریکی پیدا کرد و در ظلمت نمی شود دیگران را به گونه ای درست و حسابی دید و پیدا کرد و از رهگذر آنها و یا به سخن دیگر با پیوستن با دیگری های که با هم همسرنوشت هستند، با هم یکجا شوند و با هم بپیوندند و نسبت به سرنوشت مشترکشان گفتگو کنند و در زیر نورافکن های که به آن سپهر همگانی می گویند و به زندگی شان معنا ببخشند و دارای هویت شوند و از گمگشتگی هویتی و از زندگی بی معنایی دربیایند.

بنابراین این توضیح در مورد عصر ظلمت را از سوی خودم کافی نمی دانم، مگر اینکه در مورد توضیح دقیق و گسترده از آن به مترجم کتاب «انسان ها در عصر» هانا آرنت، یعنی مهدی خلجی مراجعه بکنیم.

«اصطلاح عصر ظلمت از هانا آرنت است. او باور داشت که در عصر ظلمت زندگی می کند. عصر ظلمت به این معنا نیست که بیماری است، پاندمیک است، کرونا است، فقر است، جنگ است، ظلم است، ستم است و… برای آرنت عصر ظلمت یعنی ناممکن شدن سیاست و یا افول یافتن سیاست. برای آرنت تلاش برای بدست آوردن حکومت نیست. آرنت از سیاست معنای را مراد می کرد که ارسطو می گفت یعنی، هنر همزیستی. برای آرنت، سیاست یعنی اینکه شهروندان بتوانند به صورت آزاد و برابر در سپهر همگانی حضور داشته باشند و در این سپهر انسان ها مسائل مشترک شان را مطرح کنند و با هم در مورد مسائل همگانی و مشترک گفتگو می‌ کنند و نسبت به سرنوشت شأن تصمیم می گیرند وحرف می زنند. به باور آرنت، اگر این قلمرو یا این سپهر ایراد پیدا کند. یعنی من نتوانم نسبت به سرنوشت ام یا جامعه نتواند نسبت به سرنوشت اش با هم گفتگویی آزاد داشته باشند. بدین معنا که انسان های یک جامعه نتواند صدای یکدیگر را بشنوند، چهره ای همدیگر را ببینند، اندیشه های یکدیگر را بخوانند و رفتار همدیگر را ببینند و در واقع سیاست ناممکن شده است و به حالت تعلیق درآمده است. سپهر همگانی جای است که سیاست در آن اتفاق می افتد. ما در سپهر خصوصی سیاست نمی ورزیم. بلکه در سپهر همگانی سیاست می ورزیم. عصر ظلمت یعنی دست یک حاکمیت نظام توتالیتر چراغ های سپهر همگانی را خاموش می کند. یعنی ما از آزادی بیان و آزادی ابراز خود به یکدیگر برخوردار نیستیم. یعنی من در سپهر همگانی چهره ای شما را نمی بینم، من صدای شما را نمی شنوم، نوشته های شما را نمی توانم بخوانم و از تفکر و اندیشه شما من چیزی نمی دانم. ما از آزادی بیان برخوردار نیستیم برای نمودن و نشان دادن خود به یکدیگر. بنابراین در تاریکی و ظلمت بسر می بریم. عصر ظلمت به این مفهوم نیست که هیچ کس هیچ کاری نمی کند. معمولاً همه خاموش اندو لب به سخن نمی گشایند. نه، به وارون در نظام های توتالیتر رسانه ها نقش مهمی پیدا می کنند. رسانه ها به صورت نویس و به صورت صداهای نامفهوم درمی آبند و سپهر همگانی پر می شود از یاوه گویی و سخن ها میانمایه و بی محتوا می شود. در حقیقت سخن و زبان چیزی را آشکار نمی کند. از حقیقتی پرده برنمی‌ دارد. شما صداهای زیادی می شنوید اما این صداها به چیزی دلالت نمی کنند. فاقد ملول اند. در چنین شرایطی انگار خاموشی گورستان بر همه جا حاکم است. یعنی عصر گورستانی. از فرط سر و صداهای که در سپهر همگانی است. شما نمی توانید حرف بزنید، نمی توانید حرفی را بشنوید و آنچه را می شنوید. هیچ معنای پیدا نمی کند.

یعنی در عصری زندگی می کنیم که عصر بی معنایی است. اتفاقاً خودی نظام های توتالیتر بیشترین صدا را تولید می کنند. که صداهای کمتری به گوش برسد. بیشترین صداهای نامفهوم را ایجاد می کنند. برای اینکه کمتر معنا تولید شود. زبان را به نحو استفاده می کنند یا زبان را به نحو مصرف می کنند که زبان مستهلک می شود و زبان دیگر چیزی را آشکار نمی کند و حقیقتی را برنمی‌ نماید. در واقع این زندگی در عصر ظلمت است.

در شرایطی که نهادهای آموزشی و پژوهشی به تولید انبوهی از شبه علم و نظریه نما در قالب آثار دانشگاهی در می آیند. نماد بارز کم مایگی از فرط بسیار بودگی است. در واقع یکی از نموده های عصر ظلمت تورم است. همانگونه که پول در حال سقوط قرار می گیرد. در عصر ظلمت مصرف بی رویه ای زبان به فرسودگی معناشناختی آن می انجامد و تولید سرسام آوری فرآورده های کلیشه ای و کیچ در عرصه فرهنگ به میانمایگی ذهن عمومی می انجامد و به سخن دیگر به یک نوع زوال و انحطاط فرهنگی می رسد.

در نتیجه توانمندی شهروندان برای مشارکت و تبادل نظر و تعامل مدنی به تحلیل می رود. پرگویی مانمایه، پرخاشگری بدوی و خشونت نمادین، جایگزین عادت و امر روزمره می شود. از همه مهمتر این آشوب غلظت پیدا می کنند و شدت می آبد که انسانها نیرویی تشخیص خوب و بد را از دست می دهند. یعنی در توانایی داوری میان خوب و بد اخلال ایجاد می شود. حواس باطنی و وجدان اخلاقی انسان ها و نیرویی قضاوت انسان ها دستکاری و کرخت می شود. این شرایط، بسیار شرایط خطرناکی است. به دلیل که انسان ها به ظاهر ممکن است ارتباط داشته باشند، اما در واقع ارتباط ندارند. در ظاهر ممکن است انسان ها با هم سخن بگویند، اما در واقع با هم سخن نمی گویند. هر کس با خودش دارد سخن می گوید.

عصر ظلمت زمینه ای است که مردم اینقدر نگران منافع حیاتی و آزادی شخصی خودشان می شوند که جهان یک جای نامطمئینی برای زیستن به نظر می آید. انسان ها از هر پرسشی در باره ای سیاست باز می ایستند. در چنین شرایط آدم به گونهٔ طبیعی گرایش پیدا می کنند که از جهان و سپهر همگانی بیزار باشند. تا جای ممکن آنرا نادیده بگیرند. بدون توجه به جهان که میان شان برای باهمکنش و یا روابط متقابل است. از روی آن بپرند تا به فراسوی آن برسند. این وضعیت بسیار خطرناک و تهدید کننده ای جامعه، می تواند جامعه را به سمت فروپاشی تمام عیار ببرد. بنابراین سیاست اگر ممتنع شد و انسان ها نتوانستند به گونه برابر و آزاد در سپهر همگانی با همدیگر در زمینهٔ تعیین سرنوشت مشترک شان تبادل نظر بکنند جامعه در خطر است. یعنی هستی و حیات بشر در خطر است. در واقع عصر ظلمت در نظام های توتالیتر اتفاق می افتد و یا صورت حاد آن رهاورد نظام های توتالیتر می باشد.» (خلجی؛ نوامبر۲۰۲۱)

عمده ترین رهاورد عصر ظلمت با توجه به توضیح فوق از این عصر، برای انسانی که در آن گرفتار آمده است، از میان برداشتن نیروی داوری اش در مورد خوب و بد است. انسان ها در عصر ظلمت از توانایی داوری کردن در مورد خیر و شر و یا خوب و بد باز می مانند. بناً هر آن چه که با این انسان ها انجام دهیم و هر بلایی را که بر سرشان بیاوریم می توانیم انجام دهیم. چون نیروی اندیشیدن از آنها گرفته شده است. یکی از نمونه های انسان عصر ظلمت آیشمن است نیرویی داوری و اندیشیدن در مورد خوب و بد از آن صلب شده بوده است. برای همین جذب یکی از ایدئولوژی های وحشتناک به اسم نازیسم می شود و به عنوان یک جنایت کار تمام عیار در این دستگاه عمل می کند. «آرنت، در آیشمن در اورشلیم عنوان عمیق و فرعی گذارشی از ابتذال شر، پرسشی را طرح کرد که در دیگر آثارش به تکرار آن پرداخت. آرنت می گوید اگر آیشمن فکر می کرد، دست به جنایت نمی زد.» (افتخاری راد و فتوره چی؛ ۱۳۹۰: ص ۱۰۹)
رژیم های توتالیتر به نااندیشگی و به تعلیق درآوردنِ بکار انداختن خرد شهروندان در مواجهه با چیزها، کرده ها، و گفته های شان وابسته است. «برای آرنت، توتالیتاریسم به «نااندیشندگی» وابسته است و «نااندیشندگی» خود از تجربه‌ی تنهایی مایه می‌گیرد. (سپهران؛ مهرماه۱۴۰۲)

اگر همانند آیشمن نشویم و با نااندیشندگی تن در ندهیم. می توانیم در مورد بانو نیکبخت اینگونه بگویم که این بانو شاید با از دست دادن شوهر خود و یا با از دست دادن یک و یا چند فرزند خود، چه در ارتش ملی و چه در حملات انتحاری در خیابان های شهر، مسجد، دبیرستان، آموزشگاه، هوتل‌، دانشگاه، راهپیمایی و… بوسیله طالبان بیوه شده است و سپس گرفتار فقر شدید گردیده است و یا مادرانگی اش را با از دست دادن فرزندان اش از دست داده است که دچار این وضع اسف_انگیز شده است. یا شاید در این دو سال سلطه طالب یعنی، سلطه فقر، زن ستیزی، ستم، تباهی و… دچار بیماری عصبی_روانی شده است. و یا پیوستار چندین سالهٔ این جنگ فرسایشی و کثیف که یکی از سویه های مهم و عمدهٔ آن طالبان بودند این خانم را به این حال و روز رسانده است.

بنابراین از هر سو و از هر زاویه‌ای که به وضعیت این بانو نگاه شود، می بنیم که یکی از عوامل پدیداری عارض شدن این وضع نابهنجار و جانکاه و اسفناک طالبان هستند.
تیاتر که طالبان از این بانو برپا کردند جزی از دستگاه ایدئولوژیک و توتالیترشان است. دروغ سازمان یافته یکی از بن_پاره های رژیم های توتالیتر است. «جورج اورول می‌گوید دروغ سازمان‌یافته در نظام‌های توتالیتر، تاکتیکی موقّت و شبیه تاکتیک‌هایی که ارتش در زمان جنگ برای فریب دشمن به کار می‌برد نیست؛ بلکه بخشی دائمی و ذاتی از بدنه‌ی سیاسی آن است. به عبارت دیگر، در تبلیغات توتالیتاریسم، دروغ و فریب سازمان‌یافته، ترفندی اتّفاقی و مصلحتی نیست که در موارد «لازم» و «اضطراری» به کار برده شود. حتّی در زندان و اردوگاه‌های کار اجباری نیز بدون هیچ دلیل موجّهی، به شهروند دروغ می‌گوید و او را فریب می‌دهد. از نظر دستگاه اطلّاعاتی رژیم توتالیتر، تبلیغات دروغین، باید برنامه‌ا‌ی سیستماتیک و ضروری برای حفظ نظام تلقّی شود و به طور گسترده، از برگزاری دادگاه‌های نمایشی گرفته تا انتشار کتاب و مجلّه، باید به عمل درآید؛ و نیز از طریق تاریخ‌سازی یا انتشار آثار تاریخی که در آن روایتِ جدیدی از وقایع متناسب با منافع نظام توتالیتر پیش می‌گذارند. تاریخ‌نگارِ آزاد و مستقّل باور دارد که تاریخ امری گذشته و تغییرناپذیر است و باید به کشف داده‌های معتبر برای شناخت آن کوشید. اما در ذهنیّت توتالیتر، تاریخ امری است که باید ساخته شود نه آن‌که آموخته شود.» (خلجی؛ جُون۲۰۲۳)

از ابن خلدون و از گفته های نیکفر در مورد آن که خیلی آموختنی است یادآور شدیم. در فرجام دگربار به سخن نیکفر در مورد ابن خلدون اشاره می کنم که می گوید: «لابد هنوز نصیحت ابن خلدون را گوش نکرده ایم که عقل خود را بکار اندازیم، و گرنه این کارخانهٔ ایدئولوژیک، بازاری برای فرآورده های خود نداشت. اما عکس قضیه نیز صادق است: دستگاه ایدئولوژیک کاری می کند تا مردم فکر نکنند. عقل خود را بکار نیندازند، آنگاه به همه ی خبرهای ساختگی باور خواهند کرد. اگر می خواهیم چوب لای چرخ این دستگاه بگذاریم، بهترین کار این است که انتقادی بیندیشیم و انتقادی اندیشیدن را ترویج کنیم.» (نیکفر؛ نوامبر۲۰۲۱) که تا این کارویژه ی مرکزی رژیم توتالیتر ترک بردارد، از این رهگذر شکاف و لنگش بر این ایدئولوژی ها وارد شود که از عمر آن کمابیش کاسته شود، جلوی جولان آن بیش از این گرفته شود و به مرگ و پایان زود هنگام آن بینجامد.

داستان دروغین، ساخته و پرداختهٔ طالبان در مورد بانو نیکبخت بیش از آن که کوچکترین نزدیکی را به وضعیت این بانو داشته باشد، بیشترین این_همانی را با وضعیت کل مردم افغانستان پس از باز شدن پای این گروه به حاکمیت در افغانستان را دارد.

حاکم شدن ایدئولوژی طالبانی_افغانی همان جایگاهی زندان یی را دارد که بانو نیکبخت گویا در آن به مدت بیست و پنج سال زندانی بوده است.

طالبان با ساختن و پرداختن این داستان خواسته یا ناخواسته، دانسته و نادانسته وضعیت نکبت بار، فلاکت بار و اسف انگیز مردم افغانستان را پس از تسلط شان در این کشور در این داستان بازنمایی کرده است. اما این داستان یک «اگر» دارد که در بازنمایی وضعیت مردم افغانستان پس از تسلط طالبان ایراد وارد کرده است و آن نیز همان سوراخ زندان است که به بانو نیکبخت از آن سوراخ نان و غذا و آب داده می شده است. اما این زندان که ایدیولوژی طالبانی_افغانی برای ما ساخته است، فاقد هر گونه سوراخ، روزنه، در و پنجره است. به هر سو که بنگری جز سیاهی و تاریکی و ظلمت چیزی دیگری در آن دیده نمی شود. هر سوراخی را برای روشنایی و تابیدن خورشید از بیرون به درون این زندان و هر روزنه ای امیدی را برای رهایی از این زندان تاریک، چانس اش را از ما ربوده است. بنابراین انگار هر کوششی از سوی ما برای ایجاد سوراخی و روزنه ی برای رهایی، از سوی این ایدیولوژی به بنبست می خورد.

رویکردها
۱ _ هاول، واتسلاو (جنوری۲۰۲۴). «کتابی قدرت بی قدرتان»، نشر کانال تلگرامی @kavosh_garan
۲ _ نیکفر، محمدرضا (نوامبر۲۰۲۱). «اندیشه ی انتقادی: گفتارهای برای مخاطبان رادیو زمانه»، نشر کانال تلگرامی رسانه فرهنگ_نشانه، ص ۴
۳ _ همان اثر، ص ۴ _ ۵
۴ _ همان اثر، ص ۷
۵ _ همان اثر، ص ۷
۶ _ خلجی، مهدی (نوامبر۲۰۲۱). «چرا ما ایرانی ها باید کانت بخوانیم؟»، نشر کانال تلگرامی سخنرانی ها
۷ _ افتخاری راد، امیرهوشنگ، فتوره چی، نادر (۱۳۹۰). «ترور و تفکر»، نشر چشمه، تهران، ص ۱۰۹
۸ _ سپهران، رحیم الله (شهریور۱۴۰۲). «خشونت، بحران معنا و سرگشتگی هویتی انسان افغانستانی»، نشر تارنمای رودابه (راسک)
۹ _ خلجی، مهدی (جون۲۰۲۳). «توتالیتاریسم، تاریخ و دروغ سازمان یافته»، نشر کانال تلگرامی مهدی خلجی
۱۰ _ نیکفر، محمدرضا (نوامبر۲۰۲۱). «اندیشه ی انتقادی: گفتارهای برای مخاطبان رادیو زمانه»، نشر کانال تلگرامی رسانه فرهنگ_نشانه، ص ۵

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)