ماجرا شبیه به آن سوسکیست که به بچهاش میگوید: «قربون دست و پای بلوریت»(!) این حد از افراط در فعلِ مالهکشی و پراندنِ ادعاهای بلادلیل، آنهم با چهرهای که متأثر از انباشتِ جهلِ مقدس، ذوق زده به نظر میرسد، حقیقتاً در نوع خودش نوبر است. شاید برخی از ارواحِ حسب ادعا، حساس به ادب و اخلاق، از لحنِ متنِ حاضر ابرازِ گزیدگی کنند، اما از ایشان باید پرسید که چرا بیش و پیش از این امر، از آثارِ زیانبارِ فرو کردنِ یاوههایِ خردسوزِ امثالِ حسین محیالدین الهی قمشهای با حمایتِ قدرت سیاسی، در ذهنِ کثیری «کودک و نوجوان و جوان» برآشفته نمیشوند؟
کلیپ این یادداشت را اینجا یا اینجا ببینید و پادکست آن را در کستباکس نقدآگین بشنوید:
الهی قمشهای (دانسته و یا نادانسته)، در ذیلِ حکومت استبداد دینی و در «جامعهٔ بسته و دوستانِ آن»، با بهرهمندی از اصنافِ رانتِ ناشی از نظامِ فشلِ آزادیستیز و اندیشهسوزِ اسلامی، سالها واجد تریبون بوده و مدعیاتی سست و نقد ناشده را با شعر و عرفان بزک کرده و در جامعه منتشر نمودهاست؛ بی آنکه منتقدینش ذرهای از امکاناتِ او را در اختیار داشتهباشند (از رسانههای رسمی و عمومی و فراگیر گرفته تا امکانِ حضور مستقیم در محافلِ دانشگاهی و سخنرانی). با این وجود، پس از مجهز شدنِ اسلام داعشی به قدرت سیاسی در انقلاب ۵۷، همیشه در به یک پاشنه نچرخید و تکنولوژیِ برآمده از دلِ کفارِ نجسِ نامسلمان، توسعهای حیرتآور یافت و مآلاً همین فضایِ مجازیِ فیلتری، چونان تیر غیبی به پاشنهٔ آشیلِ هیولایِ استبداد دینی نشست، و امکاناتی را برای منتقدان و دگراندیشان ایجاد نمود. در وهلهٔ بعد، نگارنده نیز با استفاده از بسترِ مساعدِ مورد اشاره، به سهم خویش و مستند به استدلالهایی متعدد و متنوع، نشان داد که بافتههایِ تئوریکِ این لشکر «بردگان و فرومایگان» که بعضاً بدونِ استحقاق، ملقب به عنوانِ «استاد و علامه» نیز شدهاند، بیتالعنکبوتی پوشالی بیش نیست.
الهی قمشهای نیز در ماهیت، شبیه به همان طباطباییِ «متعبدانهملخخور»، یک آخوندِ بیسواد و نامتفکر است و برخلاف لافها و ادعاهایش، قرینهای وجود ندارد تا نشان دهد که در طول عمرش، دچارشدگی به شکّی عمیق و اساسی نسبت به بافتههایِ میراثیِ ذهنش را تجربه کردهباشد. با این وصف، نمیدانم که بضاعتِ عقلِ دینخویاش، در حدِ دو خط استدلالِ منقح اقامه کردن در خصوصِ اثباتِ مدعیاتش هست و یا خیر؛ منتها پیشنهاد میکنم تا از برج عاجی که با القابی نابرازنده زینت یافتهاست، پایین بیاید و پس از مختصر مطالعهای راجع به مقولهٔ «استدلال»، بدونِ توسل به کاسهکلکبازیهایِ نخنمایِ تئولوژیک و یا کرسیشعربافیهایِ عرفانزدهٔ درباری و تکراری، به نقدهایی که به سورهٔ عصر (یعنی عروس قرآنش) و سورهٔ ماعون و سورهٔ کوثر وارد کردهام (اینجا، اینجا و اینجا)، پاسخی «مدلل» دهد تا مشخص شود، چرا این کتاب، تاجِ ادبیاتِ جهان است؟ با چه ملاکی و توسط کدام داورانِ صالح، قرآن به چنین مقامی در تاریخ ادبیات جهان دست یافتهاست؟ با چه روشی، به لحاظ فرمی و مضمونی و زیباشناختی، یک اثر ادبی در زبان «آلمانی و فرانسوی و ایتالیایی» با زبان «عربی» قیاس میشود؟ آیا زیبایی، ملاکی بینالاذهانی و فراتاریخی دارد؟ و…
من یک روش برای سنجشِ وزنِ محتواییِ قرآن پیشنهاد میکنم. بیایید از بینِ مردم نامسلمانِ جهان، یک جامعهٔ آماری درست کنیم. سپس، بدون اینکه بدانند پای متن مقدسِ مسلمانان در میان است، سورهٔ کوثر و نیز چند داستان کوتاه یا شعر از کتابهای مقطع دبستان را گزینش و به زبانهای مربوطه ترجمه کنیم و در انتها ببینیم چند نفر، سورهٔ کوثر را در قیاس با رقبایش برتر میبینند و در ادامه، این آزمون را در مورد تمام سورههای قرآن انجام دهیم.
الهی قمشهای در فایل تصویری پیوست، «خرافاتنامه-خوفنامه-پریشاننامهای» که از منابعِ مهمِ تولید و یا تقویتِ «تعبد و بردهصفتی و جهل مقدس و ظلم مقدس و خرافهگستری و دیگریستیزی و خودشیفتگی و استبداد»، و به طور کلی، «داعشیگری» بودهاست را «تاج ادبیات جهان» مینامد(!) حداقل میتوانست بگوید: «قرآن، یکی از آثارِ ادبیِ برجسته در جهان سنت، یعنی در دوره و کانتکستی مشخص است»؛ اما خب! توهم و تفرعن و خودشیفتگیِ مذهبی-قبیلهای، به عقل و وجدانش چنین امکانی نمیدهد. الهی قمشهای به کتابهایی که در راستایِ مدح و تمجید از قرآن نوشته شدهاست اشاره میکند، اما نمیگوید که کتابهای وزینی نیز در نقد قرآن نوشتهشدهاست؛ از جمله در موردِ نقدِ ادعایِ اعجازِ ادبی قرآن و برشمردنِ اصنافِ خطاهایِ این متنِ عامیانه؛ «هم در فرم و هم در محتوا». همچنین در سخنانش به تأثیر قرآن در اشخاصی چون سعدی و مولوی اشاره میکند، اما به تأثیر قرآن در داعش و طالبان اشاره نمیکند. بگذریم از این نکته که اولاً) بزرگانِ فرهنگ و ادب ما در ناحیهای که «بزرگ» شدهاند، از قرآن و سنت نبوی، «عبور و عدول» کردهاند؛ خصوصاً در حوزهٔ خداشناسی و نیز «دیگریستیزی» با فراروی از دوگانهٔ «کافر/مسلمان». ثانیاً) تأثیر قرآن در بزرگ شدن بزرگان، بعضاً از آن وجه نیز بودهاست که لقمان از بیادبان، ادب میآموخت (ولو نادانسته و ناخواسته). الهی قمشهای میگوید: «تمام قرآن معجزه است». آری(!) علیالخصوص آموزههایاش در مورد جواز بردهداری، مجازاتِ اخرویِ مرتد در جهنمِ آشویتسی، مجازاتِ وایکینگیِ قطع دست و پا، ارث نابرابر بینِ زن و مرد (و البته هنگ کردنِ مغز الله در حوزهٔ ریاضیاتِ ابتدایی) و نیز نفرینها و توهینها و تهدیدهایی که در دهان خداوند گذاشتهشدهاست(!)
وقتی در کشور ما به خاطرِ مقتضیاتِ حکومتِ اسلامی، سالیان سال، یکسری انسانِ نامتفکر و متوهم و متفرعن و خودشیفته، مناصبِ ارشدِ کشوری و لشکری را اشغال کردهاند و یا در «بوروکراسی دانش» و به عبارت بهتر در «دستگاه تبدیل نخبه به نخاله»، استاد و معلم شدهاند، چرا وضعمان از این که هست باید بهتر باشد؟ به قول ایرج میرزا، چرا «با این علما هنوز مردم، از رونق ملک نا امیدند؟!».
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.