“به مناسبت روز جهانی چای”

 

 

درد دست و کمرش کمی آرام گرفته بود که زنگ ساعت به صدا در آمد. به سختی از جایش بلند شد.

نگاهی به صورت طفل چند ماهه‌اش انداخت که غرق خواب بود.

دست و رویش را شست و لقمه‌ای نان و پنیر خورد. طفل خواب‌آلود را با چادر شب به کمرش بست و راهی شد.

این کار را به سختی پیدا کرده بود. صاحبکارش گفته بود: “از وقتی چای خارجی وارد می‌شه، چای ایرانی کمتر مصرف می‌شه و بازارش کساده.”

نزدیک باغ چای که شد تازه آفتاب طلوع کرد. نگاهی به دستان زبر و ترک خورده‌اش انداخت و مشغول چیدن برگ‌های چای شد.

از دور صدای آوازی می‌آمد:

امسال سال چاییه رعنا
رعنا تی پئر می داییه رعنا…

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)