رئیسی به خامنه ای؛ در دنیا چیزهای بدتری هم وجود دارد زیاد سخت نگیر! (طنز سیاسی)
رئیسی این روزها باید تلاش کند که شرایط بدتر را برای خامنه ای جا بیاندازد
داستان این روزهای رئیسی و خامنه ای مرا به یاد حکایت زیر انداخت.
یکروز صبح پدر خانواده در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود که دید در اتاق باز است و با تعجب دید که تخت خواب کاملا مرتب شده و همه چیز به طرز عجیبی جمع و جور است.
به محض اینکه وارد اتاق شد متوجه کاغذ سفیدی شد که روی تخت قرار داشت و روی آن به خط درشت نوشته بود: پدر این را بخوان!
با حالتی از تعجب و نگرانی کاغذ را برداشت و در حالیکه دستانش میلرزید شروع به خواندن کرد:
پدر عزیزتر از جانم، خیلی متأسفم که این خبر را به تو میدهم. من به همراه دوستم میروم چون دیگر تحمل این وضعیت را ندارم. شاید نگران من شوی که با اصغر رفتم ولی شما خوب اصغر را نمیشناسید.
اصغر به من قول داده که ما میتوانیم به صورت مستقل راحت زندگی کنیم. او یک خانه مخفی دارد و کلیه وسایل زندگی در آن هست.
در همین چند روزی که با اصغر بودم او با دلیل و به صورت عملی نشان داد هروئین هیچ صدمه ای به انسان نمیزند. منهم بعد از اینکه کشیدم متوجه شدم درست میگوید. او با چند قاچاقچی بزرگ آشناست که قرار است برای ما مواد بیاورند و ما یک تجارت برای خودمان راه میاندازیم. همین دیروز که تازه هم شروع کرده بودیم با چند تاجر بزرگ تریاک هم آشنا شدیم که قرار است به ما در تجارتمان کمک کنند. نگران دستگیری هم نباش ما به اندازه مصرف روزانه خودمان در خانه نگه میداریم و بقیه را مخفی میکنیم. الان تنها نگرانی من سلامتی اصغر است.
شاید شما ندانید ولی او کمی مشکل روانی دارد که اخیرا حاد هم شده و من شب و روز دعا میکنم که علم به نقطه ای برسد که درمانی برای او پیدا کند وگرنه به دلیل مشکل عصبی ممکن است کنترلش را از دست بدهد و باعث قتل کسی بشود.
پدر به بقیه هم سلام برسان و خواهش میکنم نگران من نباشید من الان ۱۳ سالمه و میتوانم مراقب خودم باشم تازه اصغر هم ۱۵ سال از من بزرگتر است و حواسش به همه چیز هست!
متأسفانه باید بروم با صمیمانه ترین احساس پسرت!
پاورقی: پدر هیچکدام از موضوعاتی که در بالا گفتم واقعی نیست من طبقه بالا خانه خاله هستم فقط میخواستم یادت باشد که در دنیا چیزهای بدتری هم نسبت به کارنامه مدرسه من که الان روی میزه وجود دارد. پس زیاد سخت نگیر!
لطفا هر وقت برای آمدن به خانه مناسب بود با من تماس بگیر
قربانت پسرت
تشابه اوضاع رئیسی و خامنه ای با حکایت بالا
این داستان شرایط عینی دولت رئیسی و خوابهای پنبه دانه ای است که خامنه ای برای بقای خودش با آوردن رئیسی بر سرکار دیده بود.
نگاهی کوتاه به همین چند ماهه اخیر نشان میدهد که نه تنها هیچ چیز بهتر نشده بلکه وضعیت برای خامنه ای روز به روز بدتر میشود. اعتراضات روزانه ادامه دارد و هر بار گسترده تر میشود. شعارها کاملا کانالیزه شده و شخص خامنه ای را هدف قرار میدهند.
روحانی و اصلاحطلبان قلابی هم دیگر وجود ندارند که تقصیر را به گردن آنها بیاندازند و نفس راحتی بکشند. صندوقها همه خالی است و با وضعیت تحریم هیچ امیدی هم به جایی ندارند.
به لحاظ بین المللی و منطقه ای هم دیگر کسی باقی نمانده که حاضر باشد با ولی فقیه و رئیسی دست دوستی بدهد و حمایتی بکند.
بنابراین تنها راه حلی که برای رئیسی باقی مانده این است که با توضیح شرایط بسا بدتر از این که هنوز واقع نشده و البته دور نیست که واقع شود خامنه ای را مانند بقیه انشاءالله درمانی کند و لااقل نیاز نباشد بابت اینکه نتوانسته هیچ مشکلی را حل کند و عمر حکومت را طولانی تر کند مورد بازخواست قرار نگیرد.
م. حلاج
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.