این بحث به یکی از شاخص‌ترین رویدادهای دموکراتیک می‌پردازد که اسفند ۱۳۵۷، بر سر زبان‌ها افتاد. 
تجربه نیکویی که شماری از فرهیختگان با آن همراهی کردند و متاسفانه کمتر به آن اشاره می‌شود. 
از آنجا که مبارزه با فراموشی، یک وظیفه تاریخی است از آن یاد می‌کنم. در این مقاله؛ بعد از اشاره به
شکل‌گیری «جبهه دموکراتیک ملی»؛ و کسانی که در شورا و دیگر ارگان‌های آن فعال بودند، در مورد جبهه ملی اول به بعد، توضیح کوتاهی می‌دهم، و متن کامل دو سند زیر را می‌‌نویسم:
۱- بیانیهٔ ۸ فروردین ۱۳۵۸ جبهه دموکراتیک ملی در تحریم همه‌پرسی و عدم شرکت در رفراندم 
۲- نامه سرگشاده هیئت اجراییِ جبهه دموکراتیک ملی، به آیت‌الله خمینی.  
بخش پایانی؛ واکنش جبهه دموکراتیک ملی به ترور مرتضی مطهری و ملی‌کردن بانکها (در سال ۵۸)، و نظر شکرالله پاکنژاد در ضرورت تشکیل جبهه‌ای از نیروهای دموکراتیک است. این مطلب را بتدریج تصحیح و تکمیل می‌کنم.
ویدئوی این بحث بعداً اضافه می‌شود.
 
سال پُرماجرای ۵۷؛ ایران آبستن حوادث تازه و در تب و تاب انقلاب بود. مهرماه همان سال؛ زنده‌یاد شکرالله پاکنژاد(شُکری)، در زندان مشهد می‌گفت: «امیدوارم [در این اوضاع و احوال]؛ جبهه ملی در پی آلترناتیو مورد لزوم باشد در غیراینصورت قطبی‌شدنِ طیف سیاسی به نفع روحانیون، حتمی است».
سیر وقایع نشان داد انتظار شُکری واقعی نبود. سران وقت جبهه ملی آنچنان که خودش بعدها گفت رفته بودند زیر عبا. عبای آقا [خمینی]. نهضت آزادی نیز در عمل جز این نبود. متأسفانه خلاء شرائط ذهنی را تشکیلات سنّتی و سراسری روحانیت پُرکرده و مرتجعین میخ خود را کوبیده بودند. شُکری و بیش از او، کسانی چون آقای هدایت متین‌دفتری و… در پی راهکار جدیدی بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفته می‌شود بحث‌های مربوط به تشکیل یک جبهه جدید؛ پیش از آزادی شُکری با عنوان «پلاتفرم دموکراتیک و…» در اروپا آغاز شده بود. اینکه چقدر این موضوع واقعی‌ست، بر من معلوم نیست.
اما این را می‌دانم که شکرالله پاکنژاد پس از آزادی از زندان شاه (زمستان ۵۷)؛ در جمعی که دکتر هزارخانی و… هم حضور داشت، به آقای متین‌دفتری می‌گویند:
«من فکر می‌کردم شما با جبهه ملی کار می‌کنید و عضو هیئت اجرائی آن هستید».
ایشان پاسخ می‌دهند خیر؛ جبهه ملی به خاطر قدرت‌طلبی، حاضر به همکاری نیست. [ازاین‌گذشته] اهداف اصلی انقلاب مشروطیت؛ نهضت ملی، بیان مصدق و…که مدعی آن بودند را عملاً کنار گذاشته، جدایی دین از دولت را پایمال کرده و می‌خواهند در قدرت مذهبی شرکت کنند. رفته‌اند زیر عبای خمینی و ما جبهه ملی را خارج از عبا می‌خواستیم. شکرالله پاکنژاد می‌گوید خُب پس خودمان بیآییم و کار جدیدی بکنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شبی که صحبت با شکرالله پاکنژاد شد، آقای متین‌دفتری گفتند من با برخی از دوستان مورد اعتمادم صحبت کرده‌ام که یک جبهه پنجم راه بیاندازیم. پاکنژاد اظهار داشت هر کاری که شما بکنید من به اجرای آن کمک می‌کنم. [منتها حالا] باید بروم گیلان. دوستانی آنجا دارم که مرا دعوت کرده‌اند. ده روز طول می‌کِشد. بعد که برگشتم آماده کار و همه جور دوندگی هستم. 
بعد از ده روز از شکرالله پاکنژاد خبری نمی‌شود.
آقای متین‌دفتری به ایشان پیغام می‌دهند که مدتی از ده روز گذشته، همدیگر را ببینیم.
ایشان به آقای متین‌دفتری اطلاع می‌دهد که با دیگران صحبت کرده و به این نتیجه رسیده‌اند که یک جبهه چپ را سازمان دهند. و از ایشان می‌پرسد: «آیا شما همراهی می‌کنید؟» آقای متین‌دفتری به شُکری [و آقای دکتر منوچهر هزارخانی] می‌گویند من در یک جبهه چپ نمی‌گنجم. زیر جبهه ملی قرار می‌گیرم. ما جبهه ملی هستیم. نه چپ و زمینه کارمان هم ملی است.
شکرالله پاکنژاد پس از مدتی برمی‌گردد و موافقت دوستانش را با جبهه اعلام می‌کند و همه به این نتیجه می‌رسند که اسم «جبهه ملی پنجم»، یک نوع دهن کجی است. تا اینکه آقای هزارخانی پیشنهاد «جبهه دموکراتیک ملی» را می‌دهند و همه می‌پذیرند.
از قول دکتر کریم سنجابی رهبر وقت جبهه ملی؛ گفته می‌شد راه‌اندازی این جریان، یکی از عوامل تضعیف جبهه ملی ایران بود. در پاسخ آقای متین‌دفتری اظهار می‌دارد که این تسلیم‌شدن ایشان در برابر خمینی بود که به متلاشی‌شدن جبهه ملی انجامید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کم نبودند کسانیکه با تاکید بر اولویت مبارزه برای دموکراسی؛ به جبهه دموکراتیک ملی پیوستند و علیه استبداد زیر پرده دین، موضع رادیکال گرفتند. اسامی همه ثبت شده بود اما یک روز (در شهریور ۵۸) شکرالله پاکنژاد برگه‌های مربوطه را به آتش سپرد. دلیلش بی‌مبالاتی فردی بود که آن سند مهم را در جای نا‌مناسبی نگذاشته بود. خوشبختانه آن لیست از گزند مرتجعین در امان ماند.
… 
تا آنجا که اطلاع دارم؛ افراد زیر در شورا و دیگر ارگان‌های جبهه دموکراتیک ملی، فعالیت داشتند: (بنا بر برخی ملاحظات، اسامی یکی دو نام را ننوشتم).
هدایت متین‌دفتری؛ شکرالله پاکنژاد، ناصر پاکدامن، منوچهر هزارخانی، منصور سروش، مجتبی مفیدی، نعمت میرزازاده، محمدتقی دامغانی، صارم‌الدین صادق وزیری، محمدرضا روحانی، بهنام شهبازی، حمید عنایت، سیروس آرین‌پور، بهمن نیرومند، مهدی خانباباتهرانی، کریم قصیم (از اتحاد چپ)
از جبهه آزادی مردم ایران(جامی)؛ که کتاب «گذشته چراغ راه آینده است»، را منتشر کرده بودند. دکتر «…شمس» و…
از سازمان وحدت کمونیستی، علی ندیمی و…
از جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران (منوچهر صفا، عباس عاقلی‌زاده، علیجان شانسی، حمید محامدی، حسین تحویلدار…)
در کمیته زنان، ویدا سمیعیان، نسرین بصیری، روشنک داریوش، شهلا لاهیجی، هایده مقیسه و…فعال بودند.
گروهی متشکل از فرهنگیان و دانشگاهیان: فرّخ مروتی (خواهرزاده دکتر کریم سنجابی) و…
گویا در ماه‌های اول شکل‌گیری جبهه دموکراتیک ملی؛ نماینده‌ای از گروه پیشگام [حمید نعیمی] هم می‌آمد و در جلسات شورا بعنوان ناظر شرکت می‌کرد.
جبهه دموکراتیک ملی؛ در برخی شهرستان‌ها هم فعال بود. ازجمله در رضاییه، ساری، شیراز و اصفهان و…در رضائیه را نمی‌دانم اما در ساری محمدرضا روحانی، شیراز حمید محامدی و در اصفهان هوشنگ گلشیری نقش بارزی داشتند.
اضافه کنم که دکتر علی شایگان از حامیان جبهه دموکراتیک ملی بود. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمعی از روشنفکران هم؛ در نشریه آزادی با دکتر ناصر پاکدامن، مستقیم و غیرمستقیم همکاری می‌کردند. غلامحسین ساعدی (که محور کار نشریه بود و در انتشار آن نقش بارزی داشت)؛ نجف دریابندری، هوشنگ گلشیری، فرشته قدیری، جمشید بنان، سُمبل لشگری(بنان)، هادی اسماعیل‌زاده، محسن یلفانی، ناصر رحمانی نژاد، عبدالحمید ابوالحمد، حسین صادقی، محمد ربوبی… و عده‌ای دیگر…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحی کوتاه در مورد جبهه ملی 
▬  جبهه ملی اول با نام دکتر مصدق عجین است.
▬  جبهه ملی دوم در سال ۳۹ برای ادامه مبارزه و استقرار حکومت قانونی شکل گرفت. بعداً دکتر مصدق ایراد گرفت که اساسنامه مربوطه (اساسنامه بعد از کنگره)، جبهه‌ای نیست و باید عوض شود.
▬  جبهه ملی سوم در سال ۴۴ با هدف استقرار حکومت ملی (نه حکومت به اصطلاح قانونی که وابسته به قوانین رژیم شاه باشد)، تشکیل شد که خیلی زود خاتمه یافت، چرا که سرکوب و دیکتاتوری نفس‌اش را گرفت و خیلی‌ها زندانی شدند. البته خبرنامه‌اش تا دو سه سال در خارج از کشور منتشر می‌شد.
▬  جبهه ملی چهارم مربوط به زمان انقلاب است که ابتدا با عنوان «اتحاد احزاب جبهه ملی» و… پا به صحنه گذاشت و دکتر کریم سنجابی هم به پاریس رفت. تسلیم شد و باقی قضایا…
▬  جبهه ملی پنجم، همان است که ابتدا آقای متین‌دفتری اسمش را به میان آورد و بعد…. با پیشنهاد دکتر هزارخانی «جبهه دموکراتیک ملی» نام گرفت و ۱۴ اسفند ۵۷ (در مراسم بزرگذاشت دکتر مصدق)، همچنین ۲۹ اسفند ۵۷ (سالروز ملی شدن صنعت‌ نفت)، بر سر زبان‌ها افتاد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جبهه دموکراتیک ملی: در رفراندوم شرکت نمی‌کنیم
هفته نامه آزادی، در شمارهٔ نخست خود که چند روز پیش از شروع همه‌پرسی [نظام جمهوری اسلامی] انتشار یافت (۸ فروردین ۱۳۵۸) بیانیهٔ جبهه دموکراتیک ملی ایران را در تحریم این همه‌پرسی اتشار داد. بیانیه‌ای با عنوان «چرا در رفراندم شرکت نمی‌کنیم؟» که ضمن انتقاد از موضوع و نحوهٔ برگزاری همه‌پرسی، دلائل عدم شرکت جبههٔ دموکراتیک درین مراجعه به افکار عمومی را اعلام می‌داشت.

نامه سرگشاده هیئت اجراییِ
جبهه دموکراتیک ملی، به آیت‌الله خمینی
(روزنامه آیندگان ۱۳ خرداد ۱۳۵۸)
حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی
حضرت آیت‌الله پیش از نوشتن این نامه سرگشاده، مدتها اندیشه کردیم می‌خواستیم بدانیم و یقین حاصل کنیم که آیا نوشتن چنین نامه‌ای در شرایطی که فعلاً در آن هستیم، به صلاح کشور و انقلاب ما هست؟ آیا بهانه به دست دشمنان بدخواه و کینه‌توز، که منتظر فرصت نشسته‌اند تا هر چیزی را مستمسک قرار دهند و بر اساس آن تخم نفاق و شایعه بپراکنند، نخواهد داد؟ آیا مداحان فرصت طلب به خشم برنخواهند خاست و نامه‌ها را بهانه‌ای برای تاخت و تازی مجدد نخواهند گرفت و هزار «آیا» ی دیگر، اما سرانجام به این نتیجه رسیدیم که گفتن مفیدتر از نگفتن است. باین نتیجه رسیدیم که خطرهای کمین کرده در راه انقلاب ایران عمیق‌تر و مهم‌تر از آنست که خود را دلخوش داریم و ملاحظات را محملی برای خاموش ماندن و پذیرفتن چیزهایی که در ذات خود پذیرفتنی هستند قرار دهیم، به این نتیجه رسیدیم که خطرها را پیش از آنکه توسعه یابند و چاره ناپذیر شوند، باید در همان لحظه شناخت و از همان آغاز چاره کرد. به این نتیجه رسیدیم که آنچه می‌خواهیم بنویسیم «عقیده» است، و مگر نه اینست که: ان الحیوه، عقیده و جهاد؟ پس چه باک از ابراز عقیده؟ حتی اگر مخاطب در این بیان عقیده، رهبری چون امام خمینی باشد، و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که اگر قرار باشد در راه دفاع از آزادی و بر سر ابراز عقیده جامعه به آنجا کشانده شود که باز هم خونهایی ریخته شود چه بهتر که از هم‌اکنون هشیارانه گامهای لازم برای پیشگیری از آن فاجعه برداشته شود. این بود که به نوشتن نشستیم و امید آن داریم که با وجود مشکلات و گرفتاریهای شبانه‌روزی در کار سازمان دادن به انقلاب ایران آنقدر فرصت برای شما و راه برای این نامه باقی مانده باشد که این نوشته بدست شما رسیده و آنرا مطالعه بفرمایید. ما از زمره کسانی هستیم که به مبارزات شما از همان آغاز یعنی از پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، و بعد هم تبعید شما از وطن و ادامه مبارزه در خارج از کشور دل بسته بوده‌ایم و سال‌های دراز فارغ از هر گونه فرقه گرایی و تعصب در اشاعه پیام شما در دفاع از حقوق پایمال شده مردم ستمدیده ایران کوشا بوده‌ایم. باید گفت که ابتدا، به حکم جدایی و تفرقه‌ای که در میان بود و خود شما بارها به آن اشاره کرده‌اید، به قاطعیت روحانیت در نبرد ملت ایران با ارتجاع و امپریالیسم با تردید و دو دلی نگاه می‌کردیم، اما هر چه زمان می‌گذشت و سرسختی و پایداری و سازش‌ناپذیری شما را در مبارزه می‌دیدیم، اعتقادمان بیشتر می‌شد و سرانجام به این نتیجه رسیدیم که شما مبارزی راستین، ضد استبداد و ضد امپریالیست هستید و امیدوار شدیم راهی که همگام با روحانیت در پیش است، با توجه به نفوذی که در معنویت مذهب در باطن مردم ایران و گسترشی که مبارزات روحانیت در جامعه ما داشته‌است، به پیروزی مردم بر دیو استبداد و سرنگونی نظام استبدادی وابسته به بیگانگان خواهد کشید. و وظیفه هر ایرانی است که در این راه همگام باشد و بکوشد تا همه نیروها در مبارزه مقدسی که شما در رأس آن قرار گرفتید متحد شوند، و همان کلمه و همان حرف، را که شما می‌گویید، یعنی قطع سلطنت و استقرار جمهوری را شعار خود قرار دهند. به همین دلیل، در دو سال اخیر که نهضت ما اوج گرفت و تظاهرات و مبارزات علنی و همگانی شروع شد، ما نیز، مانند بسیاری دیگر، سربازان راستین و جان بر کف این مبارزه بوده‌ایم و همه جا مبلغ و مبشر و مدافع رهبری شما. ما این مشارکت در مبارزه و دفاع از حقانیت شما را آگاهانه و با اعتقاد انجام می‌دادیم نه از سر ریب و ریا. برای ما اینگونه مشارکت در یک جهاد ملی که رهبری آن می‌رفت تا در دست یک مرجع دینی متمرکز شود، عملی حسابگرانه بر اساس ملاحظات نبود. کاری بود از روی اعتقاد و از سرشوق. ما می‌دیدیم که راه شما راه تازه ایست، که برداشت تازه‌ای از دین و نقش انقلابی و سازنده آن را نوید می‌دهد. ما می‌دیدیم که شما به جای آنکه اسلام را به شرعیات و مطهرات و امثال آن محدود کنید از استقامت در مبارزه، از جهاد، از آزادی و برابری سخن می‌گویید و این چیزها را هدف راستین اسلام می‌دانید. با توجه به چنین شناختی از شما و راه شما، گوشمان به تبلیغات زهرآگینی که از داخل و خارج می‌شد که می‌خواستند حرکت شما را تلاشی ارتجاعی قلمداد کنند و خلق را و خدمتگزاران خلق را از شما برمانند، بدهکار نشد. راه خود را در تأیید اهداف ضد استبدادی و ضد امپریالیستی شما انتخاب کردیم. رژیم پهلوی و حامیان خارجی او می‌گفتند رهبران مذهبی بینشی سنتی دارند و می‌خواهند جامعه شما را به عقب برگردانند ـ و ما قاطعانه می‌گفتیم که این اتهام دروغ است. رهبران مذهبی بیان کننده خواست‌ها و گرایش‌های عمیق و آزادیخواهانه مردم ما هستند و راه آن‌ها بازگشت به گذشته نیست بلکه استفاده از دینامیسم معنویت اسلامی برای گشودن راه آینده بر توده‌های ستمدیده خلق و ایجاد ایرانی مستقل، آباد و آزاد است. می‌گفتیم و از سر ایمان و اعتقاد می‌گفتیم و عمل می‌کردیم. تا زمانی که دشمن مسلط بود، و شاه خائن هنوز کشور را ترک نکرده بود همه چیز در وحدت کلمه و در حرکتی به راستی انقلابی پیش می‌رفت. و شما سکان کشتی انقلاب را از در دست داشتید و ثابت کردید که مرجعیت شما فقط مرجعیت مذهبی نیست، مرجعیت یک رهبر سیاسی آگاه است که مافوق گرایش‌های فرقه ای، مافوق جنگ و جدال‌های دسته‌ها و گروه‌ها، به منافع همگانی می‌اندیشید و از نفوذ کلمه و اعتبار خود فقط در جهت وحدت حرکت و پیروزی ملت استفاده می‌کنید. راز پیروزی ما و شکست دشمن در مرحله اول انقلاب هم همین بوده. در شب بر سر بامها فریاد الله اکیر سر می‌دادند، ما می‌دیدیم که همه، حتی کسانی که شاید در عمر خود هم به مسجد نرفته بودند، در پایتخت بانک الله اکبر بلند می‌کردند، ما می‌دیدیم که حتی هموطنان مسیحی، کلیمی و زردشتی ما نیز، در صفوف فشرده خلق صادقانه به راه می‌افتادند و شهید می‌دادند. و می‌دیدیم که در صفوف فشرده خلق بین مذهبی و کمونیست افتراقی نیست، چرا که سخن بر سر «کعبه» و «بتخانه» نبود، سخن بر سر حق بود و آزادی ملت ما از زیر بار استبداد و امپریالیسم. اما اکنون که بیش از چهار ماه از فرار شاه خائن و جنایتکار می‌گذرد و دولت موقت انقلاب که به پیشنهاد شما و تأیید و حمایت ملت بر سر کار آمد، رفراندم را هم انجام داده ودست اندر کار تهیه قانون اساسی است. وضع چگونه است؟ آیا «حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود؟» در محضر حضرتعالی اجازه می‌خواهیم که به این سئوال به اعتقاد خود، پاسخ صریح بدهیم و بگوییم نه. وحدت کلمه ما، که شما این همه بدان علاقمند هستید، سست شده‌است و تردید و دو دلی دارد در قلب‌ها لانه می‌کند، ما می‌گوییم رهبری شما اکنون همانگونه نیست که پیش از پیروزی انقلاب بود، و برای این ادعای خود دلایلی داریم. شما پیش از ورود به ایران و به دست گرفتن قدرت سیاسی و دستگاه دولت بارها گفتید که من یک طلبه ام، یعنی که نه من و نه روحانیت، هیچ‌یک، مدعی حکومت کردن نیستیم. و این گفته‌های شما ما را در این اعتقاد راسخ می‌کرد که شما رهبری هستید مافوق درگیریهای فرقه‌ای و مسلکی، که خواستار تمرکز قدرت سیاسی در دست خود، یا در دستگاه خود نیست و برای هموار کردن راه سلطه روحانیت بر دستگاه دولتی نمی‌کوشد، بلکه حداکثر خواهان خواستار آنست که روحانیت «وجدان بیدار» جامعه باشد و ارشاد کننده دولت و ملت، نه آمر و عامل مستقیم. چنین چیزی اگر عملی می‌شد، می‌توانست پدیده‌ای جدید در کار مملکت داری و یکی از ویژگیهای انقلاب ایران به حساب آید. اما عملاً دیدیم و می‌بینیم که چنین نشد و چنین نیست. با وجود دولتی که شما خود آحاد ملت را به حمایت از آن تشویق گردید، دخالت شما و روحانیت در امور مملکت داری از دستورهای صریحی که صادر می‌فرمایید آنچنان ابعاد وسیعی گرفته‌است که در این راه حتی کمترین ملاحظه‌ای هم رعایت نمی‌شود. شخص شما نه تنها در امور داخلی کشور دخالت مستقیم و صریح دارید، بلکه سیاستهای خارجی کشور را هم مستقیماً تعیین می‌کنید. دستور می‌دهید که رابطه کشور با مصر قطع شود. در ضرورت قطع رابطه با مصر ـ که لازم بود ـ حرفی نیست، اما مسئله این است که شما این دستور را صادر می‌کنید نه رئیس دولت، نه حتی شورای انقلاب، مسئله اینست که شما این دستور را به نخست‌وزیر صادر نمی‌کنید بلکه مستقیماً به وزیر خارجه صادر می‌کنید. اگر قرار بود رئیس دولت نقشی نداشته باشد دیگر چرا ایشان را نامزد این کار کردید و از مردم خواستید که این نامزدی را با راه‌پیمایی خود تأیید کنند؟ کافی بود خود شما به کمک دستیاران و همفکران و کسانی که خود صلاح می‌دانستید امور مملکت را در دست می‌گرفتید. مأمور کردن نخست‌وزیر موقت به تشکیل کابینه از آن جهت بود که شما رسماً و علناً ضرورت وجود دولت و جدایی آن را از دستگاه روحانیت تأیید کردید. اما با وجود این هیج مسئله‌ای از مسائل کشور، از موضوع آب و نان و برق و گوشت گرفته تا مسائل مهمتر سیاست داخلی و خارجی نیست که مستقیم یا غیر مستقیم تابع فتواهای شما و مداخلات روحانیون نباشد چندانکه همگان می‌دانند که دولت شبحی بیش نیست و کار دستگاه‌های کشور، در بسیاری از موارد چنان فلج شده‌است که بسیاری از استانداران و فرمانداران و قضات عملأ از انجام وظیفه بازمانده و یکی پس ار دیگری استعفا می‌دهند. ممکن است بفرمایید: استنباط شما درست نبوده و عقیده بر اینست که دین و دولت از هم جدا نیستند ایرادی ندارد که روحانیت حکومت کند. بسیار خوب، اما رهبر دینی اگر کار ملک و ملت را در دست بگیرد مجبور است به استناد مرجعیت دینی و الهی‌اش عمل کند، چنان‌که شما عمل می‌کنید؛ یعنی در مقامی قرار گیرد که چون (یک خط خوانا نیست) پیروانش، نعوذبالله، در حکم کلام خدا مصوب خواهد شد که اطاعت از آن واجب است و مخالفت با آن در حکم مخالفت با خدا. در این صورت اراده آزاد ملت که باید از طریق نهادها و سازمان‌های اجتماعی و سیاسی‌اش نظارتی دایمی بر کار رهبری کشور داشته باشد عملاً منتفی خواهد شد. آیا این خود استبداد نیست؟ از اینها گذشته، اگر منظور شما و روحانیت واقعأ ایجاد نوعی حکومت الهی است که عملاً فقط بر اساس قرآن و به دست روحانیون میسر تواند بود، پس صحبت از قانون اساسی دیگر چرا؟ پس دوگانگی ظاهری دولت و روحانیت دیگر چرا؟ راه ساده و خدا پسندانه‌اش اینست که شما و روحانیت دستگاه دولت را رسمأ به دست گیرید تا مردم هم تکلیف خود را بدانند و مرجع حل و فصل مسائل کشوری را بشناسند و از همان مسئولیت بخواهند. تا پیش از پیروزی انقلاب، «وحدت کلمه» در نظر شما، وحدت اعتقاد و عمل همه مردم در رسیدن به هدف سیاسی معین و مشخص، یعنی سرنگونی رژیم سلطنت بود. ولی این که «وحدت کلمه» از نظر شما، عملاً یعنی وحدت اطاعت از گفته‌های من، شما این معنی را به ویژه در مسئله رفراندوم و تعیین نام رژیم کنونی ایران ثابت کردید. گرچه در پایان کار فرمودید هر کس آزاد است هر رژیمی را که می‌خواهد عنوان کند، اما عملاً فتوا دادید که جمهوری اسلامی باید انتخاب شود، یعنی مرجعیت دینی خود را برای تعیین سرنوشت به یک اقدام سیاسی و حکومتی به کار انداختید و دولت نیز جرأت نکرد فورمول دیگری را علاوه بر فورمول شما به رأی مردم بگذارد. حضرت آیت‌الله وحدت کلمه ما در گذشته ناشی از ضرورت مبارزه با دشمن مشترک یعنی محمد رضا بود، و امروز این دشمن مشترک وجود دارد و آن امپریالیسم است. پس ما به ضرورت وحدت کلمه هنوز هم آگاهیم و معتقدیم که برای پیگیری این مبارزه باید متحد بود. اما متحد بودن به معنای ادغام شدن و رنگ باختن و هویت خود را از دست دادن نیست. وحدت کلمه این نیست که همه حرف خود را بخورند تا فقط یک نفر حق حرف زدن داشته باشد. آیا باید «وحدت کلمه» را به نحوی عنوان کرد خود موحب جدایی‌ها شود؟ متأسفانه شما چنین کردید و این فرصت را فراهم آوردید که دیگران تحت همین عنوان جدایی‌ها را تشدید کنند. تلقی شما از «وحدت کلمه» که گاه با حمله‌های آشکار به همه گروه‌هایی که از سر اخلاص در عقیده خود و نه از سر مخالفت با اسلام یا شما در بیان افکار خویش صداقت دارند، عاملی بود که آن خط‌کشی کذایی میان «مسلمان» و «غیر مسلمان» و «مذهبی» و «غیر مذهبی» را پیش کشید و این همه ماجراها را به دنبال خود آورد و کار را به جایی رسانید که گروه‌های متعصب امروزه تاب تحمل هیچ سخنی را جز در قالب تکرار کلمات شما ندارند و به هر صاحب عقیده‌ای که سخنش رنگی دیگر دارد بی محابا هجوم می‌آورند و چماق تکفیر بر سرش می‌کوبند. گویی سخن معروف «از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن» مصداق پیدا کرده‌است. یک اشاره شما کافی است که بیدرنگ موجی از تهاجم به راه افتد، و شما آیا در این زمینه احساس مسئولیت نمی‌کنید؟ پیش از پیروزی انقلاب و پس از آن، شما بارها در مورد بسیاری از مسائل روز، مسائل جامعه امروزی ایران و نحوه انطباق آن با تعالیم اسلامی اظهار نظر فرمودید و به مردم اطمینان دادید که برداشت شما از این گونه مسائل در رابطه با احکام اسلامی برداشتی مترقی است. ولی اینک واکنش و فتواهای شما در مورد بسیاری از مسائل امروزی عملاً منشأ بحث و جدلها و حتی منازعات و مشکلات ظاهرأ لاینحل شده‌است؛ مثلاً در موردمسائل مربوط به حقوق زنان و هنرها و فعالیت‌های سیاسی اگر آزادی وجود دارد، چرا متعاقب سخنان شما، قبل از هر گونه رسیدگی و حکم قانونی، برخی از مردم ناآگاه که از وجود عناصر وابسته در درون آنها بی‌خبر نیستیم، هجوم‌های سازمان یافته را به اجتماعات سیاسی آغاز می‌کنند؟ در حالی که همه کلمه وحدت یعنی مبارزه بر ضد امپریالیسم را یافته‌اند. چرا صفوف زنان و مردان و کودکان که بر علیه امپریالیسم به راهپیمایی مشغولند مورد هجوم عوامل چماق به دست قرار می‌گیرد که از این رهگذر عده‌ای زخمی می‌شوند (طبق خبر خبرگزاریها) و خشونت و بیرحمی حمله کنندگان همه ناظرین را متعجب می‌کند که این حد از خشونت از کجا ناشی می‌شود و چرا دولت با سکوت به این مقدمه کشتارهای آتی نظاره می‌کند. اگر زنان واقعاً آزادند، و هیچ حقی از آنان نباید ضایع شود، چرا دادگستری از صدور احکام قضایی زنان حقوقدان خودداری می‌کند؟ اگر هنر فعالیتی آزاد و فرهنگی است پس رکود و تعطیل در بسیاری از رشته‌های هنری دیگر از چیست؟ چرا برقراری یک نمایشگاه نقاشی حتی در مرکزی که کارش آموزش و اشاعه هنر هاست از امنیت لازم برخوردار نیست؟ شما که در مورد مسائل کم‌اهمیت تر از این دستورات صریح صادر می‌فرمایید چرا در این گونه موارد سکوت اختیار فرموده‌اید و نظر خود را اعلام نمی‌فرمایید؟ آیا قبول ندارید که سکوت شما راهی را که در برخورد با این مسائل در پیش گرفته شده برای همیشه هموار و تثبیت خواهد کرد؟ حضرت آیت‌الله شما چند بار اعلام فرمودید که عقیده و بیان آزاد است و کسی نباید معترض روزنامه‌ها شود، ولی در جمهوری اسلامی که شما عملاً زمامدار و صاحب اقتدار سیاسی آن هستید، گروه‌های بسیج شده‌ای از مردم، تحت لوای مذهب و به نام مذهب مزاحم روزنامه‌ها شده‌اند، نویسندگان را تهدید می‌کنند، جلوی توزیع روزنامه‌ها را می‌گیرند، کتابخانه‌ها را آتش می‌زنند، در مدارس و دانشگاه‌ها، معلمان و استادان را به دلایل عقیدتی و مرامی کنار می‌گذارند و مانع کارشان می‌شوند، ار اجتماعات مسالمت آمیز مردم اخلال می‌کنند و می‌کوشند تا با جلوگیری از حرکت آزادانه مردم جنگ و خونریزی راه اندازند، در رادیو و تلویزیون کار فشار و اعمال نظر شخصی را تا بدانجا پیش برده‌اند که اخبار نادرست و تفسیرهای تحریک کننده و نفاق افکن پخش می‌کنند و دستگاهی را که با پول ملت فراهم شده و باید عامل ایجاد وحدت و برادری در بین مردم باشد به صورت ابزاری در جهت مقاصد و منافع شخصی یا گروهی خود به کار می‌گیرند و آن وقت در برابر این همه اعمال خودسرانه مخالف آزادی‌های فردی و اجتماعی، هر گونه انتقاد را هم دشمنی با انقلاب جلوه می‌دهند و سعی دارند با انتساب خود به شخص شما، زبان انتقاد مردم را ببندند. در چنین هنگامه ای، نه تنها از مقام رهبری رهنمودی صریح و آشکار دایر بر قطع تجاوزها به دولت نمی‌رسد، بلکه حتی انتقاد نوه حضرتعالی از نابسامانی اوضاع و تجاوزها ی مکرر به آزادی بیان و عقیده و اعمال سانسور در رسانه‌های گروهی، بیدرنگ با صدور اطلاعیه‌ای از دفتر مرکزی امام، که مضمون آن آشکارا تقویت متجاوزان و خاموش کردن منتقدان است، خنثی می‌شود، آیا این است معنای آن محیط تفاهمی که باید به ادامه «وحدت کلمه» منجر شود؟ کافی نیست به مردم گفته شود که دولت دیگر سانسور نمی‌کند و ژاندارم و پلیس را برای دخالت در کار روزنامه‌ها نمی‌فرستد. وقتی که گروه‌های بسیج شده‌ای از مردم همین وظیفه را در برابر چشمهای نگران ولی عملأ بی‌تفاوت دولت انجام می‌دهند، وقتی که با گرفتن فتوایی از شما عرصه را بر روزنامه‌ها تنگ و برخی از آن‌ها را با اشتغال مراکز و جلوگیری از توزیع شان و بیرون راندن نویسندگانشان تعطیل می‌کنند، چه تفاوتی در اصل قضیه وجود دارد؟ و آیا می‌توان انتظار داشت مردمی آزادیخواه و انقلابی که برای رسیدن به آزادی خون‌ها داده و در کوره انقلاب آبدیده شده‌اند، این تناقض را نفهمند و به سادگی از آنها بگذرند؟ آیا ما حق نداریم از خود بپرسیم که این چگونه منطق اسلامی است که به جای مقابله منطقی با انتقاد مخالفان و منتقدان یا اجرای صحیح قانون دربارهٔ خطاکاران احتمالی مطبوعات، از نفوذ کلمه مرجعیت دینی برای خفه کردن منتقدان و تعطیل روزنامه‌ها استفاده می‌کند ـ تناقض این رفتار را با ادعاهای مربوط به اینکه منطق اسلامی منطقی قوی است و بحث آزاد سنتی اسلامی است، شما چگونه حل می‌کنید ـ مگر نه این است که درک این تناقض‌ها سرانجام تخم بدگمانی و یأس را در دل مردم بارور خواهد کرد و کار را به نفاق و خصومت و مبارزه خواهد کشاند؟ اینان که عرصه را بر روزنامه‌ها تنگ کرده‌اند، اینان که کتاب سوزان به راه انداخته و تلویزیون و رادیو را فقط به بلندگوی حرف و سخن بر ضد مخالفان عقیدتی خود مبدل کرده‌اند، راستی آیا پیروان صدیق اسلام و منادیان همان آزادگی ومعنویتی هستند که شما می‌گفتید؟ چه نیکو گفت آن مسلمان آزاده آن جا که می‌گوید: «منطق قوی اسلامی است که می‌تواند و باید در مقابل همه ایدئولوژی‌ها جوابگو باشد، در غیر این صورت به هیچ وجه اعمال محدودیت و فشار نمی‌تواند جایگزین بحث و استدلال باشد زیرا اگر دیکتاتوری می‌توانست علاجی برای جلوگیری از فعالیت گروها باشد طبعاً دیکتاتوری سیاه قبلی خیلی آسان‌تر و بهتر و با تجربه بیشتر این کار را می‌کرد». حضرت آیت‌الله جنابعالی در یکی از آخرین گفتارهایتان فرموده‌اید که همه آنان که حرفی جز سخن مکرر شما دربارهٔ جمهوری اسلامی، می‌گویند دشمن انقلابند. شما بهتر از بسیار کسان آگاهید که صرف جمهوری اسلامی را گفتن یا نگفتن نمی‌تواند و نباید معیار سنجش حقیقت وجودی و اعتقادی افراد یا گروه‌های سیاسی و غیر سیاسی بشمار آید. هستند فرصت طلبانی که از بسیاری مریدان و مقلدان صمیمی شما، حرف و نظر جنابعالی را بیشتر و رساتر فریاد می‌زنند و تکرار و تبلیغ می‌کنند، ولی کیست که ذره‌ای به اصالت آن‌ها و توجه شان به اسلام و ایران باور بیاورد؟ تاریخ حیات آنان چیزی جز بی‌توجهی به منافع و مصالح ایران و تاریخ فکرشان ـ اگر واقعأ همان باشند که مدعی اند ـ چیزی جز نفی جوهر تفکر اسلامی را گواهی نمی‌دهد ولی عجبا که جمهوری اسلامی می‌گویند و می‌نویسند و می‌خواهند. اما بسیارند مسلمانانی که پاکدلانه سلیقه و فکری به جز جنابعالی دارند و در اصالت و صداقتشان فقط چون «جمهوری اسلامی» را نگفته‌اند نباید تردیدی روا دارید. حضرتعالی این را هم نیک می‌دانید که تاریخ پر ماجرای ایران مردان و بزرگان بسیاری به خود دیده‌است که هر یک به فراخور و اقتضاء مصدر خدمات پر ارجی به ایران بوده‌اند. ملت ما، ایرانیان میهن‌پرست، تردیدی به خود راه نمی‌دهند که با تمام وجود زندگیشان را وقف دفاع و حراست از ارزشهای والای انسانی کنند. اگر اسلام مبشر عدالت و داد است، اگر اسلام تضمین‌کننده بی چون و چرای آزادی‌های اساسی مردم است، اگر اسلام حافظ و ضامن و پشتوانه محکم استقلال ملی ماست، پس چگونه حضرت آیت‌الله این بی عدالتی را می‌پذیرند که تمامی کسانی را که از سر صراحت و صداقت و از سر عشق به این آب و خاک حرفی علاوه بر حرف شما بر زبان می‌آورند، یکسره نفی و رد کنند. این بی اعتنایی‌هایی را که گاهگاه این‌جا و آنجا نسبت به ایران و ایرانیت و شخصیتهای تاریخی و ملی ما می‌شود مگر می‌توان به حساب عشق به اسلام گذاشت؟ دکتر محمد مصدق مبارز کبیر ضد امپریالیست ایران را که جهانی به او به دیده احترام می‌نگرند مگر می‌توان به نام اسلام به باد استهزاء و تخفیف گرفت؟ آن ایرانی، مسلمان، مبارز را که محمد رضا خان بیهوده سال‌ها کوشید خدماتش و نامش را از تاریخ کشور ما محو کند مگر می‌توان تکریم نکرد و عزیز نداشت؟ و این همه را بنام اسلام. نه. این اعتقاد صادقانه ماست که نباید چنین باشد. امروز می‌گویند بپذیرید که دشمن انقلاب هستید چون معتقد به دموکراسی هستید، چون جمهوری دموکراتیک گفته‌اید، چون جمهوری خلق مسلمان گفته‌اید، چون جمهوری گفته‌اید و از این دست چون و چراها. حضرت آیت‌الله کار انحصار‌طلبی به جایی رسیده که هر اتفاق کوچک و بزرگی با آنکه منشأ و مصدرش هم معلوم و مشخص نیست، با تبلیغاتی همه‌جانبه و زهرآگین به گروه‌های شناخته شده و معین در جامعه نسبت داده می‌شود. موج ترور و وحشتی که به دنبال این اتهامات در جامعه ما به راه می‌افتد وسیعتر و عمیق‌تر از آنست که ما سکوت کنیم. ما می‌بینیم که توسعه جنگ‌های «حیدری» و «نعمتی» چشم‌انداز دلپذیری برای بسیار کسان شده‌است که متأسفانه خود را پیروان اسلام می‌دانند. آیا مسئولیتی در قبال انقلاب ایران وجود دارد یانه؟ آیا هر کس، در هر مقام که باشد، فقط به دلیل لباس روحانیتی که بر تن دارد مجاز به هر نوع موضع‌گیری در قبال مسائل سیاسی مهم است آیا اهمیتی ندارد که این نوع موضع‌گیری‌ها چه عواقبی ممکن است برای ما داشته باشد؟ شما که پیش از سرنگونی شاه نهضت ما را با آن درایت و روشن بینی و شم سیاسی رهبری کردید و به دقت و وسواسی شگفت‌انگیز می‌کوشیدید تا ما در مسیر خودمان باشیم ودشمن تراشی بیهوده یا خدای نکرده انحراف نابجایی نداشته باشیم، اینک آیا شایسته‌است که تماشاگر بی‌تفاوت این گونه انحراف‌ها باشید؟ حضرت آیت‌الله دولت موقتی که شما بر سر کار آوردید ماموریت‌هایی معین و مشخص داشت. این دولت قرار بود رفراندوم را انجام دهد، قانون اساسی جدید را تهیه کند و مجلس مؤسسان را برای تصویب آن فراخواند. رفراندوم به ترتیبی که همگان دیدیم برگزار شد. رفراندوم حتی اگر با دموکراتیک‌ترین شیوه‌های جاری در جهان و زیر نظارت دقیق و سخت گیرانه هر مرجع داخلی یا خارجی هم انجام می‌گرفت باز هم جمهوری اسلامی پیروز می‌شد؛ بنابراین حق این بود که ما بکوشیم تا این رفراندوم به شیوه‌ای واقعأ آزاد و بدون خدشه انجام گیرد تا به جهانیان ثابت شود که ملت ایران رشد انقلابی دارد و سلطنت را در آزادانه‌ترین و دموکراتیک‌ترین شکل بیان آزاد خود به گور سپرده‌است. اما دولت موقت، پس از کوششی ناموفق رفراندوم را به شیوه‌ای انجام داد که تعداد آراء مثبت آن از کل جمعیتی که می‌توانست رأی بدهد نیز فراتر رفت و عجب این که شما این شیوه را «آزادی» نامیدید و ازآن دفاع کردید. با آنکه بیش از سه ماه از مدت مأموریت دولت موقت می‌گذرد هنوز اقدامی برای استفاده از مشارکت همه گروه‌ها و اقشار مردم در تدوین قانون اساسی به عمل نیامده‌است. دولت که خود مأمور و مسئول این مهم است عملأ دست و پای خود را چنان بسته می‌بیند که جرأت کمترین اقدامی در جلب مشارکت مردم ندارد. معلوم نیست چه کسانی و در کجا مشغول تدوین قانون اساسی اند. این گونه پرده پوشی‌ها، اینگونه تصمیم‌گیری در پشت درهای بسته از چیست؟ آیا از بیان نظرات ملت و از دخالت گروه‌ها در سرنوشت اساسی مردم هراسی در بین است؟ مگر مردم انقلاب نکردند که در سرنوشت خود دخالت داشته باشند؟ مگر شما در نطق خودتان در بهشت زهرا نگفتید که پدران ما چه حقی داشتند که برای امروز ما تصمیم بگیرند؟ و وقتی که پدران هفتاد سال پیش ما چنین حقی نداشتند آیا برادران امروز ما می‌توانند چنین حقی داشته باشند؟ حضرت آیت‌الله اگر قرار است انقلاب ایران به پیروزی کامل برسد، اگر قرار است تسلط امپریالیسم و سرمایه‌داری وابسته از میان برداشته شود، اگر قرار است ایران کشوری آزاد، آباد و مستقل باشد، اگر قرار است حیثیت و آبروی ایرانی در جهان محفوظ بماند، اگر قرار است زحمتکشان و خلق ما از قید ستم رها شوند، باید ملت بر سرنوشت خود حاکم شود. حکومت ملت بر سرنوشت خود جز با رعایت حقوق بنیادی فردی و اجتماعی، جز با رعایت آزادی عقیده و بیان، آزادی تجمع و تشکل، آزادی عمل احزاب سیاسی، آزادی کامل مطبوعات و لغو هر گونه سانسور، آزادی نظام آموزشی، پرورشی و پژوهشی، آزادی نظام خبری، آزادی دین و مسلک، و کار و شغل و حرفه، امکان‌پذیر نیست. این آزادی‌ها را با بیطرفی کامل، با مشارکت همه مردم و با استفاده از کمک همه افراد و گروه‌ها می‌توان برقرار کرد. انحصار‌طلبی، قشریت و تاخت و تاز عوامل متعصب بر دیگران و جلوگیری از کسب و کار آزادانه و اظهار عقیده و بیان افراد و گروه‌های دیگر با استفاده از بسیج توده‌های ناآگاه و گروه‌های فشار در تحت لوای مرجعیت دینی، با این آزادی‌ها منافات دارد و میهن ما را به پرتگاه جنگ داخلی و سقوط حتمی می‌کشاند. سکوت شما در این موارد، که گاه با موضع گیریها و فتواهای حمایت کننده معنی دارتر هم می‌شود، می‌رود تا جامعه ما را در مسیر پرتگاهی خطرناک قرار دهد. این پرتگاه به حق سقوط به دامان امپریالیسم است. ما ایمان داریم که به درست بعد از «شاه نوبت آمریکا است». اکنون انتخاب بر سر ادامه راه وحدتی کاذب با دندان بر جگر گذاشتن و تحمل بیعدالتی کردن در هراس از یک جنگ خانمان برانداز داخلی است یا دل برکندن و راه خود در پیش گرفتن در جهت بی‌تفاوتی به سرنوشت انقلاب، در چنین دور نمایی ما نمی‌توانیم ساکت بمانیم. ما موظفیم و وظیفه اخلاقی، شرعی، انسانی و وجدانی خود می‌دانیم که با تجاوزها مبارزه کنیم و نگذاریم بیداد و ستم بار دیگر در میهن ما پا بگیرد و قدرت بیگانه از خلق بر ما مسلط شود. اگر آنان که به نام اسلام عمل می‌کنند تاب تحمل ندارند، اگر می‌خواهند منطق را با ارعاب و تهدید و حمله و هجوم پاسخ بدهند، بگزار همه ما فدا شویم تا نهال عدالت و آزادی و حق بارورتر گردد. در پایان با نهایت حسن نیت، با امید و آرزوی مستحکم تر کردن صفوف ملت ایران در عین تواضع و احترام به آن شخصیت بزرگوار، آماده ایم و تقاضا داریم با دیداری با هیئت اجرائی جبهه دموکراتیک ملی ایران، فرصت رفع هر نوع سوء تفاهم احتمالی را در بیان و عرضه تمامی دلایل و شواهد واستدلالات گفته شده مرحمت فرمایند.
با درود و تحنیت فراوان برای آن حضرت
هیئت اجرایی جبهه دموکراتیک ملی – ۱۳ خرداد ۱۳۵۸


واکنش به ترور مرتضی مطهری و ملی‌کردن بانکها
در آن ایام رسانه‌های حکومتی کمتر به نقطه نظرات جبهه دموکراتیک ملی اشاره می‌کردند. ازجمله مواردی که (البته بطور ناقص) منتشر شد،واکنش به ترور مرتضی مطهری و نیز دیدگاه جبهه در مورد ملی کردن بانکها بود.
بعد از ترور مرتضی مطهری؛ (۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸)، جبهه دموکراتیک ملی ایران، ضمن یک اطلاعیه یادآور شد: «در شرایط کنونی که نیروهای ارتجاع و امپریالیسم با تمام قدرت می‌کوشند تا با ایجاد اختناق فکری و ارعاب نیروهای ضداستبدادی و ضدامپریالیستی جامعه را خاموش و سرکوب کنند، اقدام به عملیات تروریستی تنها می‌تواند آب به آسیاب دشمنان ملت ستمدیده ایران بریزد و محیط رعب و وحشت را در جامعه بگستراند».

۲۰خرداد ۱۳۵۸؛ روزنامه اطلاعات بخشی از دیدگاه جبهه دموکراتیک ملی را دربارهٔ اقدام ملی‌کردن بانک‌ها منتشر کرد.
«نظام بانکی ایران یکی از محورهای اصلی اقتصاد اسارت‌آور آریامهری بود… این نظام در خدمت مافیای اقتصاد جهانی و سرمایه‌داری وابسته به دستگاه دولتی خودکامه و فسادانگیز بود… جبهه دموکراتیک ملی ایران، برانداختن سرمایه‌داری وابسته و طرد امپریالیسم از صحنه اقتصاد و جامعه را همواره خواستار بوده و ملی کردن بانک‌ها و صنایع را به عنوان ضروری‌ترین گام‌ها در این رابطه می‌داند.»
ـــــــــــــــــــــــــ
شکرالله پاکنژاد و ضرورت تشکیل جبهه‌ای از نیروهای دموکراتیک
«…بلافاصله پس از قیام، ضرورت تشکیل جبهه‌ای از نیروهای دموکراتیک در میان محافل مترقی ایران احساس می‌شد. خطر بازگشت دیکتاتوری به شکلی دیگر؛ خطر تسلّط نیروهای راست، که موقّتاً بخش عظیمی از توده‌ها را در اختیار داشتند؛ خطر تحمیل جنگی به نیروهای مترقی، در زمانی که به هیچ‌وجه آمادگی آن را نداشتند؛ تسلط عناصر آنارشیستی در میان نیروهای چپ… نبودن نیرویی میانی، که بین چپ و راست حائل شده و از قطبی‌شدن سریع طیف سیاسی جامعه به نفع امپریالیسم جلوگیری کند، و عواملی از این دست، باعث شدند که عدّه‌ای از روشنفکران متعهّد و مترقّی دست به تشکیل جبهه دموکراتیک ملی ایران بزنند، به این اعتبار، جبهه دموکراتیک ملی ایران می‌بایستی از نیروهایی تشکیل شود، که دارای ماهیت ضدامپریالیستی و ضدارتجاعی، و به عبارت دیگر، ملی و مترقّی باشند.» (شکرالله پاکنژاد؛ روزنامه اطلاعات، ۲ تیر ۵۸)

«شکرالله پاک‌نژاد» (شُکری) از زندانیان سیاسی رژیم پیشین بود. دفاعیه او در دادگاه شاه بازتاب جهانی یافت. ژان پل سارتر در مجلهٔ عصر جدید شماره ۲۸۹ سال ۱۹۷۱، متن کامل آن را منتشر کرد. پاک‌نژاد پس از انقلاب ۵۷ آزاد شد و به فعالیت سیاسی ادامه داد.  سال۶۰ دستگیر و در آذر همان سال تیرباران شد.

 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
همنشین بهار 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)