برای نیما فاتح
اشاره: متن زیر ترجمه یادداشتی از اولریخ ماینهوف روزنامه نگار و فعال چپ گرای آلمانی است که پس از افول جنبش دانشجویی در آلمان، به همراه آندریاس بادر گروهی به نام «بادر-ماینهوف» را پایه گذاشت و مشی مبارزه مسلحانه را بر ضد حکومت آلمان غربی برگزید. یادداشت زیر که در سال ۱۹۶۹ نوشته شده فارغ از رویهی عملی و آرای نظریی گروه بادر- ماینهوف، از دو جهت برای خواننده ایرانی می تواند جالب توجه باشد. اول آنکه موضوع اصلی آن به ایران مربوط است و دوم آنکه تصویری متفاوت از تصویر سینماییِ ماینهوف را به ما نشان میدهد. این یادداشت همچنین نشاندهنده عمق تاثیرات کنفدراسیون دانشجویان ایران بر جنبش اعتراضی می ۶۸ است. تشکیلاتی که نظیر آن در قبل و بعد از آن هرگز دیده نشده است.
برای مترجم نیز، سوای نزدیکی بافت متن به حال و هوای سالهای پر التهاب دهه ۶۰ و البته انقلاب ۵۷، لحن ماینهوف واجد خصلتهای یگانه ایست که میتوان آنها را در اصطلاحی من در آوردی بهنام «ادبیات از دست رفته» تجمیع کرد: لحنی طلبکار، سودایی والبته آرمانخواه که این روزها و با گسترش فضاهای خصوصی و لاغر شدن توان سیاسی جوامع برای انقلابهای بنیادین، کمتر نشانی از آن دیده میشود. لحن و ادبیات مُقَطع و قاطع ماینهوف، گویی صدای واپسین نسلی است که «تغییر بنیادین جامعه از طریق مبارزه طبقاتی و انقلاب» را از ته دل باور داشت و هر گاه که کلمه انقلاب را بر زبان میآورد، مو بر جانش راست میشد، هیجانی غریب سراپایش را میگرفت و در نهایت دست به «کار» میشد.
اگر همین عنوان ِ مقاله ماینهوف را امروز کسی در عرصه عمومی یا باتلاقی چون فیسبوک بر زبان آورد، بیشک مورد تمسخر و عتاب انواع و اقسام «فردیت»های فربهشدهای قرار میگیرد که مدام کلمه «عقلانیت» را مثل یک تیک عصبی تکرار میکنند. گفتار عمومی نسل جوان امروز( چه در ایران و چه در سطح جهانی) را اسامی برند های پوشاک و زیورآلات و خودروهای لوکس شاسی بلند عرب پسند با چاشنی دالهای تهی شدهای چون «عقلانیت»،«گفتوگو»،«ادب و احترام»، «کریستن دیور»،«مازراتی»، «دورهی» ، «به نظر من»،«خیریه»، «گالریگردی»،«هنر مدرن»،« کمپین»و … خلاصه در یک کلام «زندگی»پر کرده و البته که متنهایی همچون متن ماینهوف نیز با چنین گفتاری بیگانه است.
متن او به صریحترین شکل، تندادن به منطق وضع موجود را با طلبکاریای آرمانخواهانه، ماخولیایی و البته که هم اکنون «دِ مُده شده» پس میزند. پسزدنی که ما آن را بهعنوان خوانندگان دوران ِ پس از افتادن آبها از آسیاب، غریب، کودکانه و چقدر معصومانه مییابیم.
ماینهوف درباره آبوهوا حرف نمیزند و به شکلی آزاردهنده بهیادمان میآورد که اکنون «همه دربارهی آب و هوا حرف میزنند و آنها که دربارهی آبوهوا حرف نمیزنند بهعنوان دیوانگانی پریشانگو انگشتنما خواهند شد».
***
ما [دربارهی آبوهوا حرف]نمیزنیم. این غیرمنتظره بود، اما نه آنقدر که گویی ناگهان از شکم آسمان بیرون افتاده باشد، نه تا این اندازه غیرمنتظره. ایران حقیقتاً یکی از پویاترین کشورهای در حال توسعه است و «شاه»یکی از فعالترین رهبران مستبد جهان سوم، آنهم با در چنگ گرفتن نفت ایران در مشت خود و البته مشت کمپانیهای نفتی امریکایی،انگلیسی و فرانسوی و نیز با اپوزیسیونی که در سیاهچالههای پلیس مخفی گرفتار است. از زمان سقوط مصدق تاکنون، هیچ صدای گله و اعتراضی به گوش نرسیده است. زمانی که کتاب بهمن نیرومند(۱) دربارهی ایران روانه بازارهای آلمان شد، هیچکس از آن استقبال نکرد. چه دغدغهای درباره ایران میتوانست وجود داشته باشد؟ شاه که خوشتیپ به نظر میرسد و همسرش هم که رژیم لاغری گرفته؛ پس دیگر چه مشکلی؟ اما ناگهان آن دیدار بدشگون از مقر پلیس(۲)پیشآمد و نمای بیرونی [شاه و حکومتاش] فرو ریخت. در برلین نیروهای پلیس از چماق و باتومهایشان طوری استفاده کردند که در این سالها بیسابقه است. در هامبورگ، سناتور هینز روناو (۳) نیز حکم به بازداشتهای پیشگیرانه داد. پلیس برای نشان دادن ارادت خود به هیأت ایرانی، به دانشجویان معترض آلمانی و ایرانی حمله کرد و حقیقت ِ حکومت وحشت شاه را در برابر چشم جهانیان برملا کرد و به موازاتاش،این رویداد موجب شد که یک اپوزیسیون ِ برون دولتی در اینجا پا بگیرد.
همپیمانشدن و نزدیکی بیش از حد جریان سرمایهی آلمان غربی و رژیم ترور ایران، خود را بهواسطهی فشار و سرکوب پلیس بر دانشجویان نشان داد. همین امر موجب شد تا اپوزیسیون اینجا- اپوزیسیون مقیم درمرکز متروپلها- و اپوزیسیون دیگر کشورهای جهان سوم به این آگاهی برسند که باید با یکدیگر متحد شوند. کتاب بهمن نیرومند مواد اولیهی لازم برای این افزایش آگاهی را فراهم کرده بود. کار او در درون کنفدراسیون دانشجویان ایران و همچنین جنبش دانشجویی آلمان بهشکلی مشخص راهکار چگونگی رسیدن به یک اپوزیسیون بین المللی ِ ضد امپریالیستی را بازنمایی میکرد. تلاش برای خلاص شدن از شّر او بهواسطه رد درخواست اقامت نیز تلاشیست برای مداخله در فرآیند بین المللیشدنِ جنبش سوسیالیسم؛ تلاش برای به تأخیر انداختن آن و چهبسا نابودی کاملاش. آنهایی که سعی در اخراج او دارند، به نظر میرسد که نقش یک فرد را در جنبش خیلی دست بالا گرفته اند، البته قصد آنها کاملاً روشن است. آنها او را فردی مؤثر در کنفدراسیون دانشجویان ایران و نیز عضو تأثیرگذار A.O.P(جنبش اپوزیسیون فرادولتی) میدانند.
دستور به اخراج نیرومند از آلمان نتیجه یک دسیسه آشکار است. در سپتامبر ۱۹۶۸ و پس از بازدید [پل]لوکه (۴)، پروفسور اشتاین از CDU (اتحادیهی دموکرات مسیحی)، مدیرعامل فدراسیون صنایع آلمان، در گزارشی که ارائه کرد، دربارهی دلخوری شاه ایران از موقعیت معترضان در آلمان بهشدت هشدار داد و تأکید کرد که نباید این دلخوری دستکم گرفته شود. او همچنین هشدار داده بود که اگر بلوک غرب نتواند ماجرای دلخوری شاه را مرتفع کند، بدون شک دلخوری او بر روند معاملات اقتصادی ایران با غرب تاثیر خواهد گذاشت. وقتی در سال ۱۹۶۸ کیسینجر (۵) در ایران دربارهی پخش گزارش اعتراضی ایران در رسانههای جمعی آلمان قول مساعد داد، شاه نشان داد که عمیقاً از ماجرای فعالیتِ آموزشیِ کنفدراسیون دانشجویان دلسرد است. بیشک اخراج نیرومند از آلمان در راستای قولهاییست که کیسینجر به حکومت ایران داده است. صنعت و تجارت آلمان در برابر تهدیدهای شاه تسلیم شده بودند و بُن نیز در برابر صنعت و تجارت تسلیمشده بود. یقیناً این اتفاق دردناکی است. اما دردناکتر آنکه به وضوح دیده میشود سیاستمداران اجازه میدهند که از آنها مثل نوکران شاه استفاده شود، و باز هم دردناکتر آنکه آنها حتی این اندازه منزلت و شأن ندارند که تناقضات درونی سیستمی که به آن وابستهاند را لاپوشانی کنند- تناقض بین ولع سرمایهی آلمان برای حضور در ایران و در پیش گرفتن استراتژی ایجاد انزوای سیاسی دانشجویان سوسیالیست از طریق ارائه پیشنهادات رفورمیستی و به مدد آن، شکاف انداختن بین آنچه که «رادیکال»ها و «گروهی با نیتهای خیرخواهانه» مینامند. این در حالیست که اخراج نیرومند همان اتحاد عمومیای را که آنها میکوشند از تبعات سیاسیاش برحذر بمانند، به دنبال خواهد داشت- تناقضی که برای جنبش چپ مفید است.
اگرچه که پرونده نیرومند، واجد یک سویه بشردوستانه است اما اعتراض به آن همچنان در حد یک موضوع غیرسیاسی در بین معترضان مورد توجه قرار گرفته است. آنچه که اکنون دیده میشود آن است که ماجرا تنها بهعنوان یک موضوع «صرفاً اخلاقی» تلقیشده و از همین رو اعتراضات در حدی نیست که بتوان آنها را به نوعی چکاندن ماشه درسآموز بر سر سیستم و یا زمینگیر کردن آن دانست. واقعیت آن است که نیرومند با یک زن آلمانی ازدواج کرده و دخترش مریم، از پاییز گذشته در برلین به مدرسه میرود. واقعیت آن است که خانوادهای که میخواهند در کنار هم باشند در حال پاشیدن است. واقعیت آن است که در صورت رد درخواست اقامت، آنها به خانواده یک پناهندهی سیاسی بدل میشوند. واقعیت آن است که همسر و دختر نیرومند مجبورند از محیطی که به آن تعلق دارند، بیرون گذاشته شوند. چرا معترضان تنها با «غیر معقول» نامیدن این تصمیم، نسبت به سرنوشت این خانواده واکنش نشان میدهند؟ چرا هرگونه اعتراض سیاسی مشخص به آن را نامربوط میدانند؟ چرا فقط اشک تمساح میریزند؟
برای نشان دادن ناتوانی و عقب نگه داشتهشدگی سیاسی زنان در این جامعه نیاز نیست که آنها الزاماً تبعید یا اخراج شده باشند.کار اجتماعی آنها که در بزرگ کردن بچههایشان خلاصه شده، آنها را در زندگی خصوصی غرق کرده و اجازه تفکر به نیازهای خودشان و حتی نیازهای اجتماعی فرزندانشان را نمیدهد. زندگی آنان در پشت درهای بسته و بر اساس خواست جامعهای دستاوردگرا که مدام این هنجارها را در مدارس به کودکان القاء میکند، ادامه دارد. این تجربیاتی که زنان از سر میگذرانند و این مشقتهایی که با آن دست و پنجه نرم می کنند، هرگز در سطح عمومی مطرح نمیشود و بالا نمیآید. اگر زنی را اخراج کنند، او تنها حق دارد که فرزنداناش را که برایش اهمیت حیاتی دارند و البته تجربیات و سختیهایش را با خود ببرد. آنها کارگرانی موقت و تعویضشدنی محسوب میشوند و البته موجوداتی که بر اساس نقش اجتماعی داده شده به آنها، مصرف کننده. در این جامعه، درکی از زنان بهمثابهی وجودی بیهمتا و منحصر به فرد و البته «تعویض ناشدنی» وجود ندارد. اما همه این نابرابریها میتواند تغییر کند، به شرط آنکه جنبش چپ دست به سازماندهی کاربردی و فعال زنان زده باشد؛ برای مثال این سازماندهی باید بتواند بر این نکته تاکید کند که ماجرای غیرسیاسی همسر بهمن نیرومند، تنها یک مصداق است و یکی از نشانههای سرکوب زنان و البته درد مشترک همه معترضان. تاکنون قضاوت درباره سرکوبها و مشقتهای موجود در زندگی زنان تنها در بستر حوزهی خصوصی صورت گرفته و در حد یک معضل اجتماعی طرح نشده و جنبش چپ میتواند سازماندهی خود را بر این مبنا بنیان گذارد. این یک مبارزهی غیرسیاسی برای زنان است، چرا که مشکلات زنان یک موضوع انسانی است. خب! اما دوباره همه دارند درباره آب و هوا حرف میزنند! آنچه که آنها بهمثابهی یک موضوع غیرسیاسی تلقی میکنند، همانا چیزی جز سرکوب تمام و کمال ِ درونیشده زنان نیست، سرکوبی که حجم آن فراتر از درک است.
سیاستهای آموزشی تلاش میکنند که کودکان را به مشتی مصرفکننده تبدیل کنند. مدارس کودکان را بهمثابه کالای تعویض پذیر میبینند. اگر مریم نیرومند در یک مهد کودک ضداقتدارگرا ثبت نام کرده بود- سن او در این لحظه بیشتر از آن است که بتوان چنین کاری کرد- بیشک اخراج او میتوانست منجر به از بین رفتن ساختار گروهی کودکانی که او به آنها تعلق داشت شود. کودکان و والدین میتوانستند با حرارت به این موضوع وارد شوند و جلوی اخراج او را بگیرند و سایر کارهای مشابه چنین مهدکودکهایی را منهدم و نابود کنند. این اقدام میتوانست به عنوان یک اعتراض سراپا سیاسی قلمداد شود. اگر خانواده نیرومند در یک خانواده گستردهتر زندگی میکردند، مشابه آنچه که بهعنوان الگوی اسکاندیناویایی در تلویزیون نمایش داده میشود، اعتراض به ماجرای خانواده نیرومند قطعاً نمیتوانست غیرسیاسی تلقی شود، چرا که عقبه آنها دیگر تنها یک مسألهی شخصی نبود،بلکه مسألهای همگانی بود.
ما ارتباط بین مصرفکننده- ترور را با پلیس- ترور و دلیل علاقهی سرمایهی آلمان به بهرهکشی از شهروندان ایرانی را خوب درک میکنیم، اما بهسختی حاضر به دیدن ِ ارتباط بین سود فراوان ِ سرمایهداری آلمان و سرکوب سازمانیافته زنان و کودکان هستیم. تنها زمانی که معترضان به ماجرای همسر نیرومند، دست از اعتراض سانتیمانتال و سطحیشان بردارند و به جای تکرار [شعار]حقوق برابر برای او با دیگران، حمله به ساختارهای طبقاتی جامعه سرمایهسالار آلمان که سرکوب سازمانیافته زنان و کودکان تنها یکی از نشانهها و خصلتهای آن محسوب میشود را به مشی مبارزهی خود بدل کنند است که سنا دیگر جرات نخواهد کرد درخواست اقامت نیرومندرا رد کند. ما باید حرفزدن دربارهی آب و هوا را متوقف کنیم، مخصوصاً زمانی که داریم درباره زنان و کودکان حرف میزنیم.
این مقاله ترجمهای است از:
Everybody Talks About the Weather . . . We Don`t: The Writings of Ulrike Meinhof, Seven Stories Press, p 132-36
پینوشتها:
۱- از رهبران کنفدراسیون دانشجویان ایران و نویسنده کتاب ایران، مدل یک کشور در حال توسعه یا حاکمیت دنیای آزاد.
۲- اشاره به بازدید شاه از ساختمان شهرداری برلین که پس از درگیری پلیس با دانشجون منجر به مرگ دانشجویی آلمانی به نام «بنه اونه زورگ» شد و بسیاری آن را جرقه جنبش سراسری دانشجویی در اروپای غربی میدانند.
۳- از سیاستمداران عضو حزب سوسیالیست آلمان.
۴- سیاستمدار عضو محافظهکار دموکرات مسیحی و وزیر داخلی آلمان غربی در سال ۱۹۶۸
۵- کورت گئورگ کیسینجر، صدراعظم وقت آلمان غربی.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.