کسی که بزرگترین امتیازش اینست که هیچ امتیازی ندارد.
نه دانشجو است.
نه روزنامه نگار است.
نه به حزب و دسته خاصی تعلق دارد.
نه حتی در فضای مجازی اکانتی دارد.
و نه حتی پدر و مادری هستند که او را همچون مادران خروشنده آبانی، پرزنت کنند.
در دورترین جا از توجهات.
در زخمیترین جای نقشه.
یک سبزهی لاغر خاورمیانهای با چشمانی پرفروغ.
فقط دوستی دارد که به گوش ژورنالیسم عمومی در فضای برنده مجازی چند قطعه عکس و یک شرح حال جزئی از او میرساند.
کارگری میکرد.
فقیر بود.
مانند اکثر هم استانیهایش اهل فوتبال بود و شجاع.
بسیار شجاع.
روی دوش مردم و رسانههای جمعی و خونخواهان، بدل شد به سند رسوایی.
اگر پیکرش در خون نغلتیده بود، اکنون ۱۹ساله بود
یاد و راهت زنده برادر جان.
مرثیه برای محسن
ازروز مرگی ات
گل ِ من
رها شده ای؟!
هفده بهار ِ بی بار
بر شانه های خسته کشیدی
و بیش از این نکشیدی !؟
جانت به لب رسید سرانجام
رها شدی از خود
آواز روشنت پیچید
در آوازِدوزخیان ِله شده
درآوازِ مردمان ِ تهی دست
تا؛
کودکان ِ کار،
درکلاس ِ درس بنشینند
تا ؛
رنگین کمان رویایت
آرزوی های یخ زده را
گرما بخشد….
**
در اوج چهچه ِ بودی که ناگهان
گلوله سُربی
بادست دین پناهان،
برسینه ات نشست
و تو؛
نرسُته ،
پژمردی!
سهم تو،
این چهارزمستان بود ؟
نه
نه
نه
سهم تو این نبود
سهم تو این نبود
می دانم
می دانم
می دانم
خونت به پای می خیزد
خون ِ تو پرچم ِ سرخ است
چون خون ِ بی شمار جوانان ِ سربه دار
بر شانه های کارگران و ستمکشان
بر دوش ِمردمان،
فردا.
فردا که دور نیست!
بخواب محسن جان
بخواب
فرزندم….
حسن حسام
۲۸/۱۲/۲۰۲۰ پاریس
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.