یک ماه؛ سی بزنگاه
– در دفتر معاضدت قضایی نشسته بودم. دختری حیران و سردرگم داخل شد. شروع کردن به پرسیدن. پیشنهاد دادم بنشیند تا صدایش را بهتر بشنوم. دختر سرسختی به نظر میرسید؛ از مادرش به جرم شهادت دروغ شکایت کرده بود. ادعا میکرد که در جریان پروندهی شکایت از پدرش به جرم تجاوز، مادرش در دادگاه حاضر شده و از همسرش به دروغ حمایت کرده است. مدارکی داشت که نشان میداد مادر از ماجرای تجاوز آگاه بوده اما ترجیح داده دخترش را در طول دادرسی رها کند و به نفع برائت همسرش شهادت بدهد.
احتمالا نخستین واکنش ما به چنین قصهای این است: {چه مادری!!}
انتظار نداریم “مادری” که با فداکاری تا سر حد جان، گره خورده است آلوده به صفات دیگری همچون بیرحمی و بیتوجهی نسبت به فرزند شود. در این زمینه نویسندگان مختلفی ابراز نظر کردهاند؛ بسیاری از جرمشناسان معتقدند بیاعتنایی مادران نسبت به درد تجاوز به کودکانشان، رنجی به اندازهی تجاوز را به قربانی تحمیل میکند. در حقیقت کودک با دو خیانت نابخشودنی در خانواده روبهرو شده است؛ نخست با تجاوز پدر تمام باورها و اعتمادش به خویشاوندی و حرمت خانوادگی در هم شکسته است و در گام دوم زمانی که از این خائن به تنها حامی باقیماندهاش در خانواده پناه میبرد، با دری بسته مواجه میشود و خیانتی دوباره را تجربه میکند.
زنان یا به بیان دقیقتر مادران در این داستان به شدت مورد سرزنش از سوی جامعه و نظام حقوقی هستند. این زنان در انجام وظایف مادری کوتاهی کردهاند و به تعبیر بسیاری شریک جرم پدر متجاوز بوده و اگر نه بیشتر از مجرم اصلی اما به اندازهی وی سزاوار سرزنش و محکومیت هستند.
اما زمانی که به چرایی این واکنش میپردازیم متوجه میشویم این تلقی اجتماعی و حقوقی مانند بسیاری از موارد دیگر بازهم گرفتار باورهای مردسالارانه و فقدان رویکرد زنانه در این نگاه غالب است. به اعتقاد جرمشناسان فمینیست مادران خودشان در چهارچوب این داستان اسیر و قربانی هستند و این انتظار که قربانی نقش قهرمان را بازی کند ریشه در کلیشههای جنسیتی تبعیضآمیزی دارد که همواره با تک روایت مردانه، رفتار و زندگی زنان را قضاوت و بایدها و نبایدهای او را تعیین کرده است.
از آنجایی که این جرم مطابق تحقیقات معمولا در خانوادههای مستبد و پدرسالار اتفاق میافتد، زنان در این خانوادهها تابع و مطیع هستند. در واقع این زنان بدون خواست و رضایت قلبی، به اصطلاح شوهر داده میشوند و در ادامه نیز نقشی تماموقت در انجام امور خانه و تامین جنسی مرد و پس از آن مادری دارند. این زنان هویت مستقلی نخواهند داشت، استقلال مالی را تجربه نمیکنند، خبری از مهارت یا دانشافزایی نیست، حمایت خانوادهی خود را باید فراموش کنند، انواع خشونت جنسی و جسمی و تحقیرهای مختلف را از سوی مردان خانواده شاهد هستند و با همهی اینها باور عمیقی به طبیعی بودن این شرایط دارند و به خدای واحد این خانه -مرد- ایمان آوردهاند.
در این شرایط بازخواست کردن همسر یا تردید در صحیح بودن رفتارها و سبک زندگیاش، نوعی عصیان تلقی میشود که طبیعتا از افرادی با این سبقهی تحقیر و خشونت، بعید است. زنی که هیچ مهارتی ندارد، فاقد پشتوانهی مالی است، باورهایش همگی وابسته و قرضی است، مدام سرکوب شده و خشونت دیده، باید معجزهای رخ دهد که در دفاع از خودش یا کودکانش علیه مرد خانواده بشورد و در نقش یک حامی و همراه سرسخت ظاهر شود.
این شرایط هر زنی را به سکوت و مدارا وا میدارد چه برسد در یک نظام حقوقی که اساسا چنین حقوق ظالمانهای برای مرد و پدر خانواده، اعتبار و جایگاه قانونی و رسمی دارند و اصولا دادخواهی زنان در این سیستم تبعیضآمیز شنیده نمیشود.
بنابراین همهی شرایط برای تکرار هزاربارهی این چرخهی خشونتبار مهیاست. اینجاست که به باور بسیاری، قوانین و سنتهای ضدزن ارتباط مستقیمی با تکرار و رشد کودکآزاری دارند؛ زنان ناتوان نگاه داشته شده، به عنوان قربانیان اولیه، توانایی مقابله با خشونت علیه خود و فرزندانشان را ندارند.
به یاد داشته باشیم انگشت اتهام زدن به زنان، رویهای مرسوم در نظامهای حقوقی مردسالار است؛ در زمان تحلیل و برداشتهای شخصی و سرزنش زنان، حواسمان به شرایط حاکم بر حقوق این گروه از شهروندان باشد.
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_و_خشونت
#بیست_و_پنج_نوامبر
@bidarzani
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.