نوشته سیدمصطفی رضیئی
دنیا آوار میشود
هواپیمایی بر فراز کانال مانش دچار حادثه میشود و دو سرنشین هواپیما معجزهآسا نجات مییابند، گابریل فاریشتا و صلاحالدین چاشچا بر ماسه نرم ساحل بر زمین مینشینند و این شروعی است بر «آیات شیطانی» چهارمین رمان سلمان رشدی، نویسنده برجسته هندی و مقیم انگلستان. کتاب با استفاده از رئالیسم جادویی به کنکاش در اوهام یکی از شخصیتها مشغول میشود و این اوهامِ شیزوفرنیک خالق تصویرهایی میشود که بخشی از آن را الهام گرفته از زندگی محمد، پیغمبر اسلام میشمارند. کمی بعد از انتشار رمان، با فتوای آیتالله خمینی، رهبر وقت ایران، سلمان رشدی بر اساس یک اصل اسلام به مرگ محکوم میشود و فتوا میخواهد هر کجا او را یافتید او را بکشید. رشدی خود با تماس تلفنی خبرنگار بیبیسی از ماجرا آگاه میشود و این شروعی است بر کتاب هفتصد صفحهای «جوزف آنتون: خاطرات» که در دسامبر ۲۰۱۲ میلادی در قطع وزیری و گالینگور توسط انتشارات رَندوم هاوس منتشر شد و در بهار ۲۰۱۳ نسخهی شُِِمیز آن به بازار راه یافته است:
«بعدها، هنگامی که جهان بر سرش آوار شده بود و سایه مهلک کلاغها بر چهارچوب حیاط بازی مدرسه سنگین شده بود، از دست خودش عصبانی بود که نام خبرنگار بیبیسی را بهخاطر نمیآورد، خانمی که به او گفت زندگی کهناش به پایان رسیده است و حیاتی تازهتر، تاریکتر شروع میشود. خانوم به شماره شخصی او در خانه تماس گرفته بود بدون اینکه توضیح بدهد این شماره را از کجا یافته است. خانوم از او پرسیده بود: “آگاهی به این موضوع چه احساسی برایتان داشت که توسط آیتالله خمینی به مرگ محکوم شدهاید؟” پنجشنبهای آفتابی در لندن بود اما این سوال نور را پوشاند. بدون آنکه واقعاً فکر کند چه میگوید پاسخ داده بود: احساسِ خوبی نیست. در ذهناش فکر میکرد: مردی مُردهام. مانده بود چند روز دیگر برای زندگی دارد و فکر کرد احتمالاً با عددی یک رقمی روبهرو است. گوشی تلفن را گذاشت و از پلههای اتاق کار خود بر فراز راهروی باریک خانه آیزلینگتونِ خود پایین دوید. پنجرههای اتاق نشیمن کرکرههای چوبی داشت و مسخره، آنها را پایین کشید و بست. بعد در اصلی خانه را قفل کرد. روز والنتاین بود اما نمیتوانست همراه همسرش، رماننویس امریکایی ماریَن ویگینز باشد. همسرش شش روز پیش به او گفته بود که از ازدواجشان ناراضی است…»
بعدها، سالها بعد، هنگامی که غبارِ آوارِ جهان آرام میگرفت سلمان رشدی در یک جلسه معرفی کتاب جدید خود با رهبر سابق یکی از گروههای اسلامگرای انگلستان روبهرو شد، چهرهای که دیگر مذهب را کنار گذاشته بود. در آن گفتوگوی دوستانه و بعد از عذرخواهی مرد، سلمان رشدی تاکید کرد: شما تمام آن جنجال را در آن روز (اشاره به یک راهپیمایی) راه انداختید بدون آنکه رمان را خوانده باشید. مرد گفته بود بعدها، بعد از کنار گذاشتن مذهب، رمان را خوانده است و احساس اولیهاش این بود که چیزی برای این همه جاروجنجال در خود ندارد. بیشتر نارضایتیها به رمان در نام کتاب خلاصه شده است: آیات شیطانی اشاره به داستانی کهن برگرفته از کتابهای کهن تفسیر قرآنی است. داستان میگوید هنگامی که محمد پیامبر اسلام هنوز در مکه بود و به مدینه هجرت نکرده بود، در کعبه نزدیک به یکصد بت قرار داشت، هرکدام آوازهای داشتند. یکی از آنها و متعلق به یک الاهه، چندان شهرتی نداشت چون فقط خدا بود و خدای هیچچیز مشخصی نبود، خدایی میکرد و نام او «الله» بود. همچنین در میدان اصلی شهر مجسمهای از سه الاهه قرار داشت، دختران خدا و زائران شهر، ابتدا بر این سه الاهه هدیه تقدیم میکردند و بعد به کعبه میرفتند. یک مرتبه محمد به کوه میرود و در غار حرا بهجای جبرئیل، شیطان بر پیامبر میآید و خود را جای جبرئیل جا میزند و در آیاتی، سه الاهه شهر را تقدیر میکند و هدیه دادن به آنان را جائز میشمارد. چند روزی طول میکشد تا جبرئیل بیاید و «آیاتِ شیطان» را کنار بزند و سوال مشهور خدای محمد را بپرسد: آیا شما بر خود پسر را جائز میشمارید و بر خدای خود دختر میخوانید؟ (نقل به مضمون از قرآن) ظاهراً اشاره به همین داستان کافی بود تا پیرمردی خوابیده در بستر مرگ در اتاقی تاریک (نقل به مضمون از «جوزف آنتون») بر پایه حرفهای پسر خود شفاهی حکم مرگ رشدی را بدهد – هیچگاه فتوایی مکتوب و مُهر شده به سنت علمای شیعه توسط آیتالله خمینی منتشر نشده است.
شبهای بیشمار تنهایی و جنگیدن
میگویند مردی است فرصتطلب، بهدنبال کسب منفعت مادی است و کسب شهرتی بیحد و مرز. میگویند زشت است و قیافهای شیطانمانند دارد، وقیح است و بدزبان. میگویند نویسنده خوبی نیست و چون نمیتواند بنویسد بر موضوعاتی دست میگذارد که دیگران را به عکسالعملی خشن وادار کند. تمامی اینها و بسیاری صفات منفور دیگر را در تمام سالهای گذشته به نویسنده »آیات شیطانی» نصبت دادهاند. این صفتها و شکلگیری آنان، همچنین عکسالعمل سلمان رشدی بخشی از کتاب است که حدس زدن آن برای خواننده سخت نخواهد بود، همه دنبال آن هستند تا در «جوزف آنتون»، حالا که آب از سر رشدی گذشته است و حالا که همهچیز تقریباً تمام شده است، ببینند او چه میگوید و چه حرفهایی میزند. رشدی به این موضوع آگاهی کامل دارد و تلاش میکند تا خود را سوم شخص ببیند و از زاویه اول شخص، زندگی خود را بر پایه یادداشتهای دفترهای خاطرات، بریدههای روزنامهها و خبرهای رسانهای، بحثها و مقالات و بسیاری مدارک دیگر دنبال کند. پس کتاب حاوی نامهایی بسیار است و نقلقولها، مقالهها، نامهها و برنامههای مختلف رسانههایی را همراه خود ساخته است. مشهورترین چهرههای وقت کتاب – از ناشر تا نویسنده تا کتابفروش – در کتاب ظاهر میشوند، هرچند علاوه بر تمامی اینها، کتاب، اثری است بر نوشتن. رشدی زندگی خود بر پایه کتابهایش، سالهای کودکی، تاثیر شخصیتهای اطراف او، شکلگیری کتابهایش، انتشار آنها، بازتابهایشان را دنبال میکند. علاوهبراین، کتاب گذری است بر زندگی خصوصی خودِ او و انسانهای اطرافِ او. از زنهای زندگیاش میگوید و از چهرههای برجسته فرهنگی و هنری اطراف او، میتوان گفت او در این کتاب فرصت یافته است تا مفصل از زنان زندگیاش و رفتارهای هر کدام بگوید و بهنوعی خودش را از تمام اتفاقات گذشته خالی کرده است. فراتر از تمامی آنها، کتاب بیشتر از یک دهه از زندگی او را با جزئیات تمام دنبال میکند: از لحظه دریافت خبر فتوا تا کمی بعد از یازده سپتامبر و سقوط برجهای دو قلو در نیویورک، وقتی ماههاست ماجرای فتوا تمام شده است.
کنار هم گذاشتن تمام این جزئیات و دنبال کردن مسیرهای موازی کتاب، کار سادهای نیست و درنتیجه خواندن «جوزف آنتون» هم ساده نخواهد بود. از سیاستمداران تا چهرههای رسانهای و اهالی کتاب در این اثر ظاهر میشوند و هرکدام حرفشان را میزنند و رشدی از تاثیر آنها بر زندگیاش مینویسد. برای رشدی فراتر از موضوع فتوا، این مسأله مهم است که او تبدیل به چهرهای کلیدی در مبارزه علیه سانسور شده است و نمایندهای بر آزادی بیان است و همین دو موضوع را سنگ محکی برای ارزیابی دیگران قرار میدهد: چقدر این نامها خودشان را متعهد به مبارزه با سانسور و دفاع از آزادی بیان میدانند؟ این موضوع را با عملکرد آنها نشان خوانندهاش میدهد. در کنار او از درون نبرد شخصیاش را دنبال میکند تا در سختترین شرایطِ ممکن – هر لحظه ممکن است به قتل برسی – بنویسد و کتابهایش، یکی پس از دیگری متولد میشوند و راه خودشان را دنبال میکنند. داستان شکلگیری کتابها، تلاش برای انتشار آنها و به ثمر رسیدنشان، قطعاً بخشِ شیرین روایت داستانی «جوزف آنتون» است، کتابی که درگیر شدن اندیشه را با مذهب در بافت جامعهی مدرن امروز جهان بررسی میکند.
جوزف آنتون نامی برای رشدی است در خفا: چند ماهی بعد از شروع زندگی او در حمایت از پلیس مخفی انگلستان، از او میخواهند نامی انتخاب کند تا بر اساس آن دارای حساب بانکی باشد، خانه اجاره کند و امور روزمرهاش را دنبال کند و ترجیحاً نامی هندی نباشد، رشدی هم این نام را انتخاب میکند و این کتاب، درحقیقت دورانی است که رشدی با نامی دیگر زندگی کرده است، او شکلگیری این روند و پایان آن را دنبال میکند و در پایان دوباره او سلمان رشدی است، در خانهاش نشسته است و مینویسد. او نویسندهای است که با رمانی جنجالی جهانی آفرید، رمانی که کمتر از آنچه باید، خوانده شده است. حداقل مخالفین او، انسانهایی که دنبال یافتن راهی بر مرگ او بودند و مترجم ژاپنی او را با ضربات چاقو کشتند، مترجم ایتالیاییاش را زخمی کردند و به ناشر نروژی او شلیک کردند، این مخالفین سرسخت تنها تصویری گنگ از واقعیت کتابی داشتند که برخلاف باور عمومی، زندگینامهی جعلی پیامبر اسلام نیست بلکه رمانی است از زندگی دو انسان و اوهام آنان و رشدی، در رمان، از یافتههای تحقیقی خودش در زمان دانشجویی استفاده کرده است تا سوألهایش در مورد مذهب را بپرسد، هرچند شاید خودش هم فکر نمیکند چنین عکسالعملی را شاهد باشد. او تمام این سالها را گذرانده است و حالا بعد از گذشت طوفان، سوألها، تصویرها، ناگفتهها و جزئیات تمام سالهای طوفان را در اختیار خوانندهاش قرار داده است، باشد که این مرتبه کتاب او خوانده شود و این مرتبه خواننده با چشمانی محتاطتر بخواند و بپرسد و تحلیل کند و تنها سوار موجهای طوفانِ دیگران نشود.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.