با رشد و سراسری شدن اعتراضات کنونی مردم ما برای حق آب و نان و آزادی و علیه دیکتاتوری، ما در یک موقعیت نهایی و فینال گونه ی تحولات کشورمان قرار گرفته ایم. اینکه ایا این اعتراضات برحق تحت تاثیر سرکوب درونی و با همراهی اپوزیسیون افراطی تبدیل به «انفجار کور و خانمان سوز» می شود و یا توسط وحدت در کثرت نیروهای مدرن و حول تمنای مشترک بدنبال «دموکراسی و سکولاریسم» به تحول ساختاری و مدرن و به رنسانس جدید تبدیل می شود و ارزوی همگانی سرانجام براورده می شود. اکنون سوال این است که ایا می توانیم پس از گذاری دردناک و چهل و اندی ساله از درون کویر و فاجعه و با تجربه ی این دوران قادر به تحول نهایی و قادر به تحقق دموکراسی و رنسانس نوین کشورمان باشیم و یا اینکه بار دیگر فاجعه ایی بدتر می افرینیم، زیرا حاضر به پرداخت بهای بلوغ فردی یا بلوغ جمعی نبوده ایم. اگر هر دیکتاتوری در نهایت محکوم به شکست است، به این خاطر است که نمی خواهد بهای تحول و بهای مسئولیتش به عنوان نیروی حاکم در برابر مردمش و در برابر دیگر جهان مدرن را بپردازد. بنابراین بناچار هر روز خنزرپنزری تر می شود، پارانوییک تر می شود و دور خویش را خالی تر می کند تا حس امنیت بکند و در نهایت هرچه بیشتر از درون و برون تهی و مضحک می شود و انگاه یا با تحول مدنی فرومی پاشد و یا با خشم کور مردمی دچار یاس و استیصال فرومی ریزد که در نهایت محکومند به چیزی بدتر گرفتار بشوند، همانطور که در کشورهای منطقه از جمله عراق و افغانستان و یا در فاجعه های بالکان در دوران فروپاشی کشورهای سوسیالیستی سابق دیدیم. همانطور که هر جا تحول قوی و مدنی در اروپا یا در منطقه صورت گرفت، انگاه با مردم و اپوزیسیونی مدنی و مدرن روبرو بوده ایم که حاضر بوده اند بهای تحول مدرن را بپردازند. حاضر بوده اند تن به بهای «تمنای مشترک و محبوب گمشده شان» و بهایش بدهند. اینکه اگر می خواهند اسیر انسداد و دیکتاتوری نباشند، پس باید بشخصه مدرن و تبدیل به وحدت در کثرتی مدرن و رنگارنگ به سان ملت نو و شهروندان نو و حول شعارهای رو به زندگی و مدرنیت، حول شعارهای «دموکراسی خواهی و سکولاریسم» شده باشند. اینکه به همدلی و هویت مشترک جدیدی دست یافته باشند. زیرا در برابر چنین ملت و اپوزیسیون نو و مدرن انگاه هیچ سیستم دیکتاتوری نمی تواند دوام بیاورد. زیرا او می داند چگونه اعتراض برحق را رشد بدهد و رنگارنگ و سراسری بکند و یا چگونه از موقعیت ها استفاده بکند و انسدادها را بشکند و فضاهای باز را رشد بدهد، سنگرهای مدنی را بگیرد و دیکتاتور و دیکتاتوری را هرچه بیشتر ایزوله، تنها و اضافی و مزاحم بسازد. همانطور که این ملت و نیروی مدرن می داند که تنها وقتی می تواند بر دیکتاتوری واقعا چیره بشود و از دور باطلش بگذرد که ببیند تنها جدال با دیکتاتور و سلطان و یا با قشری حاکم ندارد، بلکه جدال با ساختار و ذایقه ایی سیاه/سفیدی، افراط/تفریطی و انحصارطلب دارد که در همه بدنه های سیاسی/اجتماعی و فرهنگی و فردی او حضور دارند و بنابراین موضوع او نه تنها یک انقلاب سیاسی بلکه «انقلابات همپیوند» سیاسی و اجتماعی و تولید دیسکورس و زبان و ذایقه ایی نو است. زیرا دیکتاتور خودشیفته قطب دیگرش امت تابع یا ناراضی و فرد وسواسی یا هیستریک و خودمدار و جماعت رجاله وار و همیشه تشنه است. اینها یکدیگر را بازتولید می کنند، پس برای عبور از دیکتاتوری بایستی بر قطب مقابلش نیز چیزه شد و یکایک ما باید هرچه بیشتر و با دیدن خویشاوندی درونی خویش به این ملت واحد و رنگارنگ و به این فرد مدرن و رنگارنگ تبدیل بشویم. همانطور که شعارهای ما بایستی از «نه گفتن به دیکتاتور» شروع نشوند، بلکه از اری گفتن به حق اب و نان و به حق دموکراسی شروع بشود و به این خاطر به دیکتاتور و به دیکتاتوری نه می گویند. زیرا شعار فقط شعار نیست بلکه یک عمل کردن و یک تولید ذایقه و مسیر تحول است، یک «پرفورمانس» است و انکه مثل دوران انقلاب بهمن بخواهد فقط در دهن دولت و شاه بزند و قول بهشت دروغین بدهد، انگاه بناچار تبدیل به دیکتاتور بعدی و بدتر می شود و ان دور باطل و فاجعه باری که این چهل و اندی سال چشیده و دیده ایم. بنابراین اکنون لازم است که نشان بدهیم ما از این دوران کویر و گذار یاد گرفته ایم و واقعا به نیروی مدرن و به ملت مدرن و رنگارنگ تبدیل شده ایم و نمی گذاریم رگه های منفی و افراطی در درون این جامعه و بدنه هایش این تحول مهم را به «انفجار خشم کور» و به دیکتاتوری بدتر بعدی تبدیل بسازند، بلکه آن را به تحول دموکراتیک و به رنسانس نوین تبدیل می کنیم، زیرا می دانیم که چه باید بکنیم. زیرا کوری گذشته ی خویش و بوف کور خویش را دیده ایم و «بینا» شده ایم و حاضریم بهای بلوغ را بپردازیم. زیرا از مسیر این دوران کویر و بلوغ فهمیده ایم و لمس کرده ایم که «زندگی و تحول دارای منطق و اتیک بنیادین» خویش است و بهای تمناها و دروغهای ما را بر تن و روح فردی و جمعی ما حک می کند. بدین وسیله که یا ما را به خاطر حماقت ها و کین توزی هایمان محکوم به دور باطل بعدی و رو بسوی مرگ می کند و یا بخاطر جراتمان به تحول و دگردیسی قادر می سازد که به تحول دورانی و به رنسانس نو دست بیابیم، زیرا حاضر به پرداخت بهای بلوغ و قبول قانون زندگی و تمنامندی بوده ایم.

متن ذیل می خواهد شما را به یاد این مباحث مهمی بپردازد که اکنون وظیفه ی یکایک ما است و جایی که یکایک ما نشان می دهیم، از چه جنسی هستیم و ازین همه سال گذار و کویر چه یاد گرفته ایم و چقدر واقعا تغییر کرده ایم، چه به عنوان فرد و یا چه به عنوان گروه یا به عنوان ملت و مسئول دولتی. زیرا نمی توان به تحولی بالغانه دست یافت، بی انکه بهایش را بپردازی. زیرا انکه بخواهد از بهای تحول در برود، یا شیر بی یال و دم می افریند و یا به ناچار تن به رگه های کین توزانه و فاشیستی می دهد که در هر تحولی وجود دارند و بناچار دیکتاتوری بعدی را زمینه سازی می کند. یا بناچار تکه تکه شدن ایران و تبدیل ایران به سوریه و افغانستان و عراق را زمینه سازی می کند. اکنون ما در برابر این «انتخاب اجباری» قرار داریم که کدام مسیر را می خواهیم تقویت بکنیم و برویم و مجبوریم بهایش را بپردازیم. ازین انتخاب و مسئولیت فراری نیست. زیرا جایی که ظالم هست، انگاه مظلوم نیز در حفظ او و در حفظ دیسکورس سیاه/سفیدی ظالم/مظلومی سهیم است که مرتب او را قربانی خویش می کند. ازینرو وقتی می خواهی از دیکتاتور بگذری، بایستی از قهرمان هیستریک یا انقلابی روبرویش نیز بگذری که فرزند او است و دیکتاتور بعدی است. یا بقول ژیژک در کتاب «اندام بدون جسم»: «یک نیروی انقلابی و نوین بایستی از میل پدرکُشی بگذرد تا بتواند واقعا نیروی انقلابی و ساختارشکن باشد.». زیرا پدرکُشی و پسرکُشی دو روی یک سکه هستند. این درس بزرگ تاریخ معاصر بشری و درس بزرگ و دردناک تاریخ معاصر ما ایرانیان است و اینکه شاه کُشی مجبور بود به تولید شاه بدتری تبدیل بشود و وقتی مجسمه ی شاه اولی بر زمین انداخته شد، انگاه مجبور بودند عکس شاه و پدر جبار بعدی را به ماه ببرند و پرستش بکنند. زیرا از نه گفتن شروع کردند، بجای اینکه با بعله گفتن به دموکراسی و جامعه ی مدنی و به حقوق بشر شروع بکنند. ما نباید این خطای فاجعه بار را تکرار بکنیم. زیرا بقول نیچه هر تحول بزرگ با «بعله گفتن به چیزی» شروع می شود. همانطور که «قیام بردگان» و تولید دیکتاتوری بدتر با «نه گفتن به چیزی» و با مرگ گفتن بر دیکتاتور شروع می شود. ازینرو ما با شعار دفاع از زندگی و از حقوق انسانی خویش و مردممان شروع می کنیم، از شعار دفاع از دموکراسی و سکولاریسم شروع می کنیم و به این خاطر به دیکتاتور، به دیکتاتوری و به ولایت فقیه و به ساختار و زبانی سیاه/سفیدی نه می گوییم که حافظ این سیستم و مسئول اصلی بازتولید کور و دور باطلش تا کنون بوده است. تنها با چنین موضع گیری نوینی بسان نسل رنسانس است که ما می توانیم سرانجام پایان گذشته و شروع رنسانس و پوست اندازی جامعه و سیاست خویش باشیم و این دور باطل را سرانجام بپایان برسانیم، بدین وسیله که انسدادهای ساختاری را می شکنیم و در همه جا تمنامندی و ارتباط نو وارد می کنیم و اینگونه خندان و عاشق زندگی و به شکل مشترک این اصطبل اوژیاس را از ساختار دیکتاتور افرین پاک می کنیم و جایش را با ساختار دموکراتیک و با زبان و ذایقه ی عاشق زندگی و دیالوگ و اغوای زمینی عوض و پُر می کنیم.

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

سخنی با شما! یا چه باید کردـ؟

حالا که در ایران از یکسو اعتراضات علیه حکومت و دیکتاتوری خامنه ای در حال سراسری شدن است و از طرف دیگر یک «همدلی» با یکدیگر و از طریق همدلی با مردم خوزستان در حال رشد است، اکنون باید اپوزیسیون و نیروی اندیشمند این جامعه سعی بکند این اعتراض و همدلی را عمق و توسعه ببخشد و همزمان رنگارنگ بکند، بدین وسیله که هر چه بیشتر «تمنای مشترک بدنبال زندگی خوب و امنیت و ازادی» و در نفی ولایت فقیه و دیکتاتوری را مطرح بکند. در این مسیر باید بتواند بدور شعار «دمکراسی و سکولاریسم» و نفی دیکتاتوری هرچه بیشتر این همدلی را به حالت «وحدت در کثرتی مدرن» و بدون نیاز به هیچ تشکیلاتی رشد بدهد، بدین وسیله که این شور مشترک و همدلی را هرچه بیشتر از طریق رسانه و اعتراضات مدنی و مشترک گسترش می دهد و به همه ساختارهای جامعه سرایت می دهد. او باید اعتراض مدرن و رنگارنگی بشود که امکانی برای ادامه ی دیکتاتوری نمی گذارد، چون هرچه بیشتر تبدیل به ملتی واحد و رنگارنگ شده است. به این خاطر نیز بایستی این نیروی مدرن از منافع این مردم حرکت کرده و بگوید آنها حقشان است همین حالا اب و برق و ارامش یا اینترنت درست داشته باشد و باید فضای داخلی باز بشود، باید رابطه با خارج به شکل دیپلماتیک باز بشود و «برجام» تحقق بیابد. باید حکومت به برجام نو تن بدهد و فضای داخل را باز بکند، زندانیان سیاسی را ازاد بکند.

زیرا این ملت و اپوزیسیونش می داند که چه می خواهد، تمنای مشترکش چیست، می داند که پشت هم هستند و دیگر نمی گذارند چه حکومت تمامیت خواه و چه اپوزیسیون افراطی این اعتراضات را سرکوب بکنند و یا به انحراف بکشانند. زیرا انها دو روی یک سکه هستند که می خواهند این اعتراضات مدنی را به خاک و خون و به خشم کور بکشانند و یا امید این را دارند که در خلاء قدرت بعدی «رویای هولناک هفت ملت و هفت دیکتاتوری» نو را راه بیاندازند، یا راه را برای سوریه و عرق شدن ایران فراهم بکنند.

یعنی اکنون باید برای عبور از دیکتاتوری هم اپوزیسیون مقابل و عمدتا کین توز و افراطیش بمیرد و هم این ملت هرچه بیشتر از امت تبدیل به ملت نو و شهروندان نو بشود. زیرا شما نمی توانید به تحقق رویایتان و به پوست اندازی نهایی دست بیابید، بی انکه یکایک بازیگران آن بهایش را بپردازند و جلو بروند و دگردیسی بیابند. اکنون زمان پوست اندازی یکایک ما و دگردیسی به این قدرت نو است که می داند چگونه فضا را باز و اعتراضات مدنی را گسترده و سراسری بکند و می داند چرا با بازشدن فضاها هرچه بیشتر دیکتاتوری محکوم به مرگ است و همزمان اعتراضات مثل سابق به خشم کور و افراطی تبدیل نمی شود و کوه دوباره موش نمی زاید. زیرا ملت و اپوزیسیون نیز حاضر بوده اند بهای پوست اندازی و بهای دست یابی به حقوق برحقشان و به رنسانس مشترک را بپردازند. یعنی با رشد و گسترده کردن اعتراضات داخلی و خارجی و با شعارهای مدرن و مسالمت امیز باید جلوی این را بگیریم که مرتب جوانان ما برای اعتراضاتی برحق توسط حکومت کشته بشوند و یا توسط اپوزیسیون افراطی و با سایتهای فیک نیوزی چو سایت علی جوانمردی و امثالهم بمباران احساسی بشوند، به افراطی گری کشانده بشوند و مواظب جان خویش نباشند. باید به این دور باطل «پدرکُشی و پسرکُشی» پایان بدهیم که دو روی یک سکه هستند. زیرا ما از حق زندگی کردن و حق ازادی و پیشرفت این جوانان و مملکت و یکایک ما حرکت می کنیم.

زیرا نمی توانی از دیکتاتور خنزپنزری بگذری، بی انکه از فرزندانش و از قطب متقابل و همپیوندیش، یعنی از امت شهیدپرور و «راوی وسواسی/مالیخولیایی و لکاته هیستریک» و از فرهنگ قهرمانی/ناموسی هولناک و خنزرپنزری بگذری. یا بدون آنکه از ساختار روابط سیاه/سفیدی به ساختار روابط نمادین و ثتلیثی با یکدیگر و با رقیب وارد بشوی. زیرا تنها به عنوان این نیروی نمادین و مدرن قادر به دیالوگ و چالش مدرن و نیرومند هستی و می توانی ساختارها را عوض بکنی. عبور از یکی بدون عبور از دیگری ممکن نیست. زیرا تنها راه دست یابی به «محبوب گمشده» یا همان «ابژه ی کوچک لکانی» این است که هر نیروی تمنامند و در ساختار حاضر باشد بهای تمنا و ارزویش را بپردازد و تغییر بکند و بی انکه خیال بکند که همینکه دیکتاتور را کنار زد، همه چیز حل می شود، بلکه فقط انسداد اصلی شکسته می شود و «گشایشی مهم و ساختاری» بوجود می اید تا بتوانی نشان بدهی مدرن شده ایی و می توانی این گشایش را به گشایشها و به تحولات همپیوند و مداوم تبدیل بکنی و یا اینکه هنوز احمق مانده ایی و بناچار فاجعه ایی بدتر بوجود بیاوری و دیکتاتورهای نو بیافرینی.

زیرا انقلاب ساختاری به معنای «انقلابات ساختاری» و همپیوند در همه بدنه های سیاسی/اجتماعی و فردی و فرهنگی است و اینکه حاضری به مرگ نمادین خویش تن بدهی و به نیروی مدرن تبدیل بشوی تا بتوانی مرگ ساختار دیکتاتوری را بوجود بیاوری. زیرا تا زمانی که تو کین توز و هیستریک هستی، تا انزمان حافظ پدر جبارت و باعث تکرار سیزیف وار و فاجعه بار هستی. ازینرو هم به دیکتاتور و هم به اپوزیسیون هیستریک یا به تروریستهای فاجعه باری بخندید که می خواهند بمانند یا می خواهند به دیکتاتوری بعدی خویش برسند. زیرا شما حاضر شده اید نیروی مدرن بشوید و قادرید فضاها را باز بکنید و بگذارید نور وارد بشود تا موشان کور مجبور به فرار بشوند. زیرا دموکراسی و وحدت در کثرت خندان و رنگارنگ ما، هم استراتژی و هم تاکتیک ما است و راه اصلی تحول این جامعه و فرهنگ است.

یعنی بگذارید ساده تر و مشخص تر برایتان بگویم. اگر یکایک ما این سه وظیفه ی اساسی را انجام ندهیم و در ساختار حوادث کنونی ازین موضع گیری مشترک حرکت نکنیم، پس فقط نشان داده ایم که واقعا حکایت ما حکایت «سیب سرخ و ادم چلاق» است و حقمان است که مرتب و سیزیف وار از چاله ایی به چاه بعدی بیافتیم:

۱. اینکه باید اعتراضات کنونی و بر اساس منافع برحق مردم بدنبال نان و ارامش و ازادی را چنان رشد و گسترده و رنگارنگ بسازیم که شعار مرگ بر خامنه ایی و میل به خشم کور شعار و شور فرعی بشود و شعار اصلی تبدیل به شعار «حق ما دموکراسی و رنسانس و زندگی خوب است» بشود و اینکه به این خاطر باید خامنه ایی و دیکتاتوری برود و ساختار مدرن نهادینه بشود. تا بدین وسیله حتی نیروهای بدور خامنه ایی و سپاه هرچه بیشتر ریزش بکنند و به صف مردم بپیوندند، مثل تحولات اینگونه پس از انتخابات انتصابی اخیر، و از طرف دیگر بدینوسیله جلوی جریانات افراطی را بگیریم که می خواهند این کشور را داغان یا تکه تکه بکنند. از یاد نبرید که در هر لحظه ی فینال تحولات و در هر رخداد انقلابی، یا در هر تحول مدنی همزمان رگه ها و امکانات نمادین و مدرن و از طرف دیگر امکانات و رگه های فاشیستی و خطرناک وجود دارد و جدال انها و اینکه کدام تبدیل به «هژمونی و روح جمعی» می شود، سرنوشت این تحول را تعیین می کند. کافیست که به تمامی تحولات مدنی در سی چهل سال اخیر در کشورهای سابق سوسیالیستی و یا در منطقه نگاه بکنید تا این را ببینید ( یا یک نمونه ی سینمایی آن را مثل عکس ذیل در فیلم ساینس فیکشن ماتریکس می بینید و اینکه چرا بخش نهایی آن «انقلابات» نامیده می شود). یا اینکه ببینید که چرا در منطقه ی ما اکثرا به حالت تحول خطرناک و خانمان سوز از جنس عراق و افعانستان و سوریه صورت گرفته است. این چالش مهم حال و اینده ی ما نیز هست. یعنی باید نشان بدهیم که ما ازین چهل و اندی سال دوران عبور و گذار از کویر یاد گرفته ایم که روش «همه با هم تحت یک آرمان» و روی دیگرش «همه ضد هم» غلط است و ما روش مدرن و دموکراتیک «وحدت در کثرت درونی/برونی/ ساختاری و مدرن هستیم». همانطور که ما از نه و از مرگ گفتن شروع نمی کنیم بلکه با بعله گفتن به حق زندگی و به تمناهای مدرنمان شروع می کنیم و به این خاطر به دیکتاتوری و به خامنه ایی نه می گوییم. زیرا انکه بخواهد از نه شروع بکند و مثل اقای خمینی و انقلاب بهمن «توی دهن دولت بزند»، انگاه اخر توی دهن ملت نیز میزند و دیکتاتوری بدتری و از نوع دیکتاتوری مستضعغان و یا این بار از نوع «هفت دیکتاتور» و جنگ قومی و برادرکُشی بوجود می اورد.

۲. اینکه باید بخواهیم راهها و شاهراههای اقتصادی و سیاسی و مدنی باز بشود و برجام تحقق بیابد تا خامنه ایی و سپاه هر چه بیشتر ایزوله بشود، مردم نفسی راحت بکشند، منطقه ارامتر بشود و حال هرچه بیشتر خواستهای بعدی را بخواهیم و فضا را باز هم بازتر بکنیم و سنگرهای مدنی در خیابان و در همه ساختارها را حول حق دموکراسی و نان و ارامش و پیشرفت و رنگارنگی بگیریم. انکه فقط باد می کارد، بناچار طوفان می افریند و درو می کند. ازینرو بایستی ما انسدادها را بشکنیم و همه چیز را رنگارنگ و امیدوار به زندگی و به دموکراسی بیافرینیم. باید کاری بکنیم که تظاهرات ما هر چه بیشتر تبلور عشق ما به زندگی و به دموکراسی و ضد فرهنگ خشونت و قهرمانی و گریه و زاری و کین توزی باشد. حتی مرگ بر دیکتاتور ما باید خندان باشد. زیرا می دانیم او خنزرپنزری و ترسوست و بادکنکی توخالی بیش نیست. حتی اگر هنوز امکان نظامی و مالی خشونت ورزی دهد. اما از درون عملا تهی و پوچ شده است و همه ساختارهای جامعه و سیاست ما خواهان تحول مدنی و دموکراتیک هستند. اکنون دیکتاتوری و فرهنگ سیاه/سفیدی عملا اضافی و مزاحم شده است. مثل حجاب اجباری که تبدیل به یک تکه ی اضافی شده است که با اولین نسیم ازادی به هوا می رود و دیگر بازنمی گردد. بشرطی که تحول مدنی و رادیکال ما دچار کین توزی و فرهنگ خشونت و سیاه/سفیدی نشود و تن به چنین شعارها و مُنجیان دروغین ندهد که با کمک مالی و رسانه ایی اربابان خارجی یا در منطقه خواهان افراطی کردن و خونین کردن این تحول هستند، تا بعد از آب گل الود ماهی بگیرند. ازینرو نیز ما هر شعار و هر تحولی را از منظر «تحول دموکراتیک، مدنی و رو به زندگی» می سنجیم و نقد می کنیم و دست نیروهای افراطی را برملا می کنیم. نمی گذاریم با تمناها و ضرورت مشترک ما و با جان ما و جوانان ما بازی بکنند و ما را تبدیل به گوشت دم توپ منافع خشن خویش بسازند.

۳. یعنی می دانیم که بایستی برای تحقق دموکراسی و رنسانس با اری گویی به زندگی و رنگارنگی، شادی و از مسیر اعتراض مدنی و رنگارنگ هم دیکتاتور خنزرپنزری را به زباله دان تاریخ بیاندازیم، هم با تیپایی خندان و گسترده آن اپوزیسیون افراطی و هیستریکی را بدور بیاندازیم که باور دارد اگر برجام تحقق یابد و یا اگر فضا بازتر بشود و مردم تظاهرات مسالمت امیز و بدون خونریزی توسط دولت انجام بدهند، انگاه این حکومت بر سر قدرت می ماند و قویتر می شود. یا به این خاطر از شعار «هرچه بدتر، بهتر» حرکت می کنند و از پشت گود مردم را جری و دعوت به افراط گری و خشونت ورزی می کنند. یعنی نشان می دهند که هیچ چیز از تحول مدرن نمی شناسند و اصلا مدرن نیستند. بلکه یک نیروی نیمه مدرن و کین توز و فرزندان همین پدر جبار هستند و حاضرند برای خواست خویش از روی لاشه مردمشان و حقوقشان بگذرند. چون به فکر منافع سادومازوخیستی خویش و اربابان خویشند. چون هیچ نیروی مدرنی به این فکر احمقانه نمی افتد که باز کردن فضاها و شاهراهها و عدم گرسنگی مردم به معنای تقویت حکومت است، یا چون مثلا پولهای مسدودشده اش باز می شوند. اما نمی فهمد که در این وضعیت بازتر و بدون گرفتاری شدید مردم در روزمرگی و در معضلات گرانی و بی برقی است که می توان انگاه حکومت را بهتر زیر فشار گذاشت که چرا پولهای ازادشده را خرج ملت خودت نمی کنی و اینکه «پولهایمان به کجا می روند؟». تا بتوانی به شکل قوی و مدنی و گسترده از او بخواهی جواب پس بدهد. یا در این شرایط باز و ارام است که انگاه بی لیاقتی و عدم کارامدی ساختارهایش در مدیریت جامعه و اقتصاد هرچه بیشتر رو می شود. یا می توانی اینگونه کاریشان بکنی که گسست درونیشان بیشتر بشود و مرتب یک گروهش گروههای دیگر حکومتی و فسادشان را افشاء بکند. اگر افشاگرییهای نیروهای حکومتی چون احمدی نژاد مضحک و دیگران کارساز نبود و باعث رشد بیشتر اعتراضات نشد، به این خاطر بود که این حوادث زیر فشار جو بحران و بایکوت گُم و گور شد. همانطور که حکومت با استفاده از خطر بحران و بایکوت توانست بهتر تظاهرات را مثل تظاهرات آبان سابق سرکوب بکند و جوانان ما را بکُشد. زیرا مردمی که گرفتار روزمرگی و فکر نان شب و برق در روز باشند، نمی توانند از حقوق مدنیشان دفاع بکنند. زیرا مجبورند اول به مباحث پایه ایی خویش مثل هر انسان و ملتی دیگر بپردازند و اینکه امنیت و سیری فرزندان خویش را فراهم بکنند. این قاعده ی زندگی است، همانطور که مثلا «هرم سلسله مراتب نیازهای بشری توسط مازولف» نشان می دهد. یا اگر این حکومت می توانست از تحقق برجام و رشد امنیت بنفع خویش استفاده بکند که این همه بخش افراطی آن و حول خامنه ایی به همراهی افراطیون منطقه چون اسراییل و عربستان جلوی تحقق برجام را نمی گرفتند و نمی گیرند. همانطور که حکومتی که از یک ویدیوی اهنگ ساسی مانکن و پخش شدن آن در جامعه مثل مرگ می ترسد، مخالف طنز و شادی و خواهان فرهنگ شهیدپرستی و نوحه است، با پایین کشیدن روسری توسط زنان جوانی در ملاء عمومی به لرزه می افتد و الان می خواهد اینترنت را محدود بکند تا جلوی ارتباطات را بگیرد، چطور می تواند طرفدار رشد ارامش و خواهان بازشدن فضاها و روابط باشد. ساختار دیکتاتوری احتیاج به فضای ترس و خشونت دارد تا حکومت بکند و به این خاطر از هر بازشدن فضا، از هر رشد خنده و ارتباط مثل مرگ می ترسد و رشد فضای باز پاشنه ی اشیل او و راه شکست انسداد و فضای سیاه/سفیدی مورد علاقه ی اوست. اینکه با رنگارنگی و شادی است که سرانجام می توان دیکتاتوری را فروریخت و به همراهش فرزندانش یا قطب متقابل و همپیوندش در اپوزیسیون افراطی را. تا بتوان دیسکورس دروغین ظالم/مظلومی و سیاه/سفیدی را شکاند که ساختار اصلی تولید و حفظ دیکتاتوری ما و دور باطلش هست.

با این موضع گیری نوین و بسان وحدت در کثرتی مشترک است که ما واقعا نشان می دهیم که از بحران و از کویر گذشته ایم و از جوجه اردکهای زشت به قوهای زیبا و به نسل رنسانس تبدیل شده ایم و حقمان این است خوشبخت بشویم و جهانی نو و زمینی و رنگارنگ در کنار یکدیگر بوجود بیاوریم و اینکه با هم سرانجام پلهای شکسته را از نو و بهتر بیافرینیم و این کشور و حال و اینده اش را آباد بسازیم و به همراهش خویش را خوشبخت بکنیم. زیرا خوشبختی یکی در گروی خوشبختی دیگری است. زیرا فرد همان دیگری است.

بنابراین سوال این است که ایا حاضری تن به تمنا و ضرورتت بدهی و این راه را بروی و اینگونه موضع گیری و حرکت بکنی و «انقلابات همپیوند» را براه بیاندازی و یا اینکه اسیر خشم کور و گذشته و حالت می شوی و دوباره سیزیف وار کاری می کنی که به سرنوشتی بدتر دچار بشوی و به روزی که انموقع برخی از شما ارزوی بازگشت این حکومت را بکنند، مثل حالا که برخی نوستالژی بازگشت شاه را دارند. انگار که جمهوری اسلامی بوجود می امد، اگر «مدرنیزاسیون بحران زده و از روی گره حقارت» شاه رخ نمی داد و بی انکه بخواهد بهای مدرنیت را بپردازد و جامعه ی شهروندی و دموکراسی سیاسی را رشد بدهد.

حال ما نشان می دهیم که ایا حق مان ازادی و پیشرفت نوین است و یا اینکه باید چون یهودی سرگردان و زامبی هنوز در کویر بمانیم و به بدتر از آن دچار بشویم. زیرا اگر ما از این موقعیت مناسب برای تحقق رنسانس استفاده نکنیم و با این همه تجربه ی فردی و جمعی، انگاه حقمان است که مضحکه ی تاریخ و ایندگان بشویم و بسان نسلهایی که خیال می کردند خیلی می دانند اما احمقتر و کورتر و ناتوانتر از آنها نبود و نمی تواند باشد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)